ایران: سه سال پیش فتحالله بینیاز صبح یک روز مهرماهی برای
حضور در یک جلسه نقد ادبی از خانه خود بیرون رفت و در راه رسیدن به این جلسه دچار
ایست قلبی شد و در نیمه راه در بیمارستان فیروزگر تهران درگذشت. ۱۵ رمان و ۷ مجموعه داستان کوتاه و ۸ جلد کتاب در حوزه نقد و نظریه ادبی
حاصل عمر 64 ساله مردی است که نقد و نظراتش در جامعه ادبی و علیالخصوص داستان
ایرانی مورد توجه و بسیار تأثیرگذار بود. بینیاز تیرماه ۱۳۲۷ در مسجدسلیمان به دنیا آمد. او که از
پرکارترین منتقدان ادبی ایرانی محسوب میشد تا خردادماه ۱۳۸۸ در مجموع ۱۵۱ جلسه نقد و سخنرانی داشت و ۱۲ سال هم عضو هیأت داوران جایزه مهرگان
ادب (رمان و داستان کوتاه) بود.
ملاقات با مسیح (رمان)، کانی به وسعت هیچ، حلقه نفوذناپذیر
گرگهای خاکستری، میروم که بمیرم (مجموعه داستان)، علیاحضرت فرنگیس (رمان)، عطش
ماندگار (رمان)، افعیها خودکشی نمیکنند (رمان)،
ستیزهجوی دلتنگ (رمان)، دریاسالار بیدریا (رمان) و... از جمله آثار منتشر شده او
هستند.
آرزو چربدست، همسر فتحالله بینیاز، در گفتوگو با «ایران»، در سومین
سال درگذشت این نویسنده توانا از امیدواری برای برطرف شدن مشکل برخی آثار این
نویسنده فقید برای انتشار میگوید.
واپسین روزهای حیات فتحالله بینیاز چگونه میگذشت؟
همه چیز عادی بود و هیچ ابراز ناراحتی یا دردی نمیکرد.
همانطور که میدانید صبح رفت جلسه نقد. یعنی میخواست برود. همیشه اینطور بود که
اگر کار مهمی داشت یا حالش خوب نبود جلسه رفتن را کنسل میکرد. اتفاقاً شب قبلش هم
میهمان داشتیم و همه چیز خیلی خوب پیش رفت. گفت فردا هشت صبح میروم بیرون و رفت.
آنجا هم منتظر بودند. همیشه خوش قول بود و سر وقت به قرارها یا جلسههایش میرسید.
به خاطر همین هم بود که به من زنگ زدند که چرا آقای بینیاز هنوز نیامدهاند.
نمیدانستم چه اتفاقی افتاده. این مرد آنقدر صبور بود که
هیچ وقت گله و شکایتی نمیکرد. ما هم تا جایی که میتوانستیم مواظبش بودیم و او هم
همیشه به خاطر ما مواظب خودش بود. حالا از آن سال، مهرماه که میرسد جای خالیاش
بیشتر از همیشه به چشم میخورد.
آقای بینیاز نویسنده جامعهمحور بودند و در آثارشان گاه
دغدغه نوشتن از دردها بر ادبیات میچربید...
بله بیش از آنکه دغدغه ادبیات داشته باشد، دغدغه مردم را
داشت. فتحالله این داستانهایی که مینوشت از دغدغهها و داستانهایی بود که هر
روز از مردم میشنید. او یک مهندس بود و تدریس میکرد و همیشه در جو کارگری و حق و
حقوق و مظلومیتشان بود. از قدیم تا روزگاری که خودش مهندس شده بود همیشه دغدغه معیشت
و زندگی این مردم را داشت. برایش مهم بود که به دانشجویانش کار کردن یاد بدهد یا
برایشان کاری پیدا کند. شاید باور نکنید اما جنگ لیبی و سوریه و سیل آوارگان و بیپناهان
این جنگها بغض به گلویش میآورد.
من فکر میکنم به خاطر اینهمه درد و رنجی که در جهان به
مردم بیگناه میرود قلبش نکشید. خیلی غصه این مردم را میخورد و مدام مسأله و
حرفش جوانها و آینده مردم بود. ادبیات هم از همینجا، یعنی از دل و درونش میآمد
و راهی بود که عشقش را به مردم، مخصوصاً مردم سرزمینش نشان بدهد.
آثارشان پس از فوت در چه شرایطی هستند؟ آیا مشکلی بابت
حق انتشار یا موضوعاتی از این دست ندارید؟
خوشبختانه ما درباره انتشار آثار او پس از فوتش مشکلی
نداشتیم و ناشران با کمال انصاف و همکاری با ما برخورد کردند و بیانصافی است که
اگر بخواهم گلایهای داشته باشم. اهالی ادبیات هم همیشه به ما لطف داشته و دارند و
در مناسبتهای مختلف سراغ ما را میگیرند و یاد او را گرامی میدارند. در جایزه
مهرگان هم که یادگار اوست وضعیت همینطور است. دوستان محبت دارند.
من هم رتق و فتق امور کتابهایش را به جایزه مهرگان و
آقای زرگر سپردهام که ایشان هم با وسواس تمام این مسائل را پیگیری میکنند. به هر
صورت فتحالله بینیاز برای این ادبیات زحمت کشید و آنچه در دلش گذشت را ثبت در
کلمهها کرد و حالا که نیست این کلمات او هستند که نامیرا هستند و امیدوارم این
مرد نازنین در آرامش کامل زندگی دیگرگونهاش را ادامه دهد. فقط امیدوارم شرایطی
فراهم بشود تا برخی آثارش که در اداره ارشاد به خاطر بحث مجوزی معطل مانده هم
مشکلشان حل شود و آنها هم بزودی راهی بازار شوند.