کد مطلب: ۱۴۷۰۶
تاریخ انتشار: سه شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۷

دوگانه پروست؛ لذت و ملال

پرتو مهدی‌فر

آرمان: زمانی که جیمز جویس، «اولیس» را می‌نوشت، با اطمینان از آن به‌عنوان اثری یاد می‌کرد که ادبیات جهان را تحت‌تاثیر قرار خواهد داد و آنطور که خودش می‌گفت اثری نوشته که تا ابد خواننده در خوانش آن دربماند. همین اتفاق برای «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» مارسل پروست هم می‌افتد؛ هرچند جلدهای اول تا چهارم «در جست‌وجو...» پیش از «اولیس» منتشر می‌شود، اما متن کامل آن در سال ۱۹۲۷ منتشر شد؛ زمانی که پروست مرده بود و ستایشگران جویس بر نبوغ او و شاهکارش، «اولیس»، قلم‌فرسایی می‌کردند. هر دو این آثار را به‌عنوان فاتحان قله ادبیات مدرن دنیا می‌دانند؛ دو کتاب حجیمی که در سرتاسر جهان، همواره از دید منتقدان ادبی، به‌عنوان «شاهکار» از آنها یاد شده، اما وقتی به اقشار مختلف خوانندگان این دو کتاب برمی‌خوریم، از هر دو اثر همزمان به‌عنوان آثار دوگانه‌ای یاد می‌شود که هم لذت است و هم ملال. آنطور که در نوشتار زیر نیز از همین منظر به «در جست‌وجو...» پرداخته شده؛ با نیم‌نگاهی به آثاری که درباره پروست و کتابش نوشته شده، از جمله «پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند؟» اثر آلن دوباتن و «فانوس جادویی زمان» تألیف داریوش شایگان.

با هیچ کتابی به اندازه «در جستجوی زمان از دست‌رفته» نمی‌توان، آمیزه‌ای از حس «اشتیاق و اکراه» را تجربه کرد و در چرخه «جاذبه و دافعه»اش سرگردان ماند. کتابی که امکان ندارد، ذره‌ای با ادبیات آشنا بود و مقهور نامش نشد. اثری که حجم عظیمی از تعابیر تحسین‌آمیز را در جایگاه بزرگ‌ترین رمان قرن و بلکه تاریخ، یدک می‌کشد و صدها عنوان کتاب و مقاله را به خود اختصاص داده است که به دنبال شفاف‌سازی «فضای پروستی»، «انسان پروستی» و «زمان پروستی» هستند؛ جستارهایی که بی‌مددشان، نمی‌توان هزارتوی «در جست‌وجو...» را به پایان برد. در مقدمه درخشان کتاب «فانوس جاویی زمان» اثر بی‌نظیر دکتر داریوش شایگان، با مهم‌ترین آثار پروست‌شناسی آشنا خواهیم شد. جدا از اینکه کتاب مذکور، خود، پرمحتواترین و سودمندترین تألیف فارسی برای کسانی است که درصدد هستند دریافت نزدیک به کاملی از «در جست‌وجو...» داشته باشند.

«در جست‌وجو...» به سبب نوع روایت و بافت ساختارشکنانه‌اش، فضایی مدرن دارد و از آنجا که در کارهای مدرن، خواندن در مورد اثر به اندازه خواندن خود اثر، حائز اهمیت است، تصور درک پروست هم، بدون کمک متون تحلیلی و نیز پیش‌زمینه‌ای در مورد برخی مفاهیم بنیادین (مثل مفهوم «زمان» در فلسفه برگسون و فیزیک مدرن و مساله «ناخودآگاه» در روانشناسی فروید یا نظریه «سایه» یونگ) تصوری غیرواقعی است. خواننده «در جست‌وجو...» باید بداند با کتابی مواجه است که علاوه بر مضامین عمیق روانشناسی، فلسفی، جامعه‌شناسی و هنری که گاها حیرت‌انگیزند اثری غیرمعمول، فاقد ترفندهای دراماتیک و فرساینده در دست دارد. رمانی که پیش از این اساتید ترجمه فرانسه، برگرداندن آن را به زبان فارسی، محال یا غیرقابل خواندن می‌دانستند تا سرانجام، امر محال با همت و قلم توانای دکتر سحابی، هنرمند، نویسنده و مترجم بزرگ کشورمان ممکن شد. رمانی که، نه‌تنها سرگرم‌کننده نیست، بلکه تمام انرژی و حوصله مخاطب را به مبارزه می‌طلبد تا در یک روند کم‌ماجرای ملال‌انگیز و بدون فرازوفرود، بارها او را به ترک میدان وسوسه کند! کتابی که شاید خواننده‌اش به‌واسطه حساسیت‌های موجود پیرامون آثار بزرگ، و بدون ترس از متهم‌شدن به سطحی‌نگری و بی‌سوادی، نتواند بگوید دوستش ندارد یا آن را نفهمیده است! با تمام اوصاف، نکته جالب این است که علاقه‌مندان پروست و «در جست‌وجو...» تنها به خوانندگان آثار خاص محدود نیستند و جامعه عمومی‌تر کتابخوان‌ها را نیز دربرمی‌گیرند. مخاطبی که ممکن است در کارنامه کتابخوانی‌اش جای شاهکارهای مسلم بسیاری خالی باشد، به این رمان هفت جلدی پنج‌هزار صفحه‌ای و دشوار، روی خوش نشان می‌دهد و اینگونه حتی به‌رغم رکود همیشگی بازار کتاب، مجموعه‌ای حجیم و البته گران‌قیمت، همچنان خوب می‌فروشد. تاآنجاکه در نمایشگاه کتاب، هرساله در فهرست پرفروش‌ها قرار می‌گیرد. چه عواملی بر استقبال عمومی (بیشتر به‌معنای خریدن و نه الزاماً خواندن)، از اثری چنان سخت و عظیم مؤثر است؟ آیا یک دلیل این نیست که مخاطب واقعاً نمی‌داند با چه پدیده‌ای روبه‌رو است! و حجم تابوها، کتاب را برایش به اثری مقدس و غیرقابل چشم‌پوشی بدل نکرده است، تا احساس کند، اگر آن را نداشته باشد چیزی در کتابخانه (و نه الزاماً در کتابخوانی‌اش) کم دارد؟ اگر برخی منتقدان، جهان کتاب و زندگی کتابخوان را به دو دوره قبل و بعد از خواندن «در جست وجو...» تقسیم می‌کنند-دنیایی که قبلش خامی است و بعدش بلوغ! بسیار طبیعی است که خواننده تمایل داشته باشد برای حفظ پرستیژ ادبی‌اش، بعد از پایان ماراتن نفس‌گیر «در جست‌وجو...»، (اگر پایانی متصور باشیم)، در گروه شیفتگان پروست قرار گیرد؛ نوعی تعلق خاطر که در نگاه غالب ناظر خارجی، مشمول احترام و نشانه رشد و بالندگی است. و البته او خوش‌تر دارد که از این نگاه تحسین‌آمیز بهره‌مند باشد تا در مرزبندی تاریخی «در جست‌وجو...»، با قرارگرفتن در دوره «پیشاپروستی»، عمری، خود را با حس یک «نئاندرتال فرهنگی»، دست به گریبان ببیند! و شاید به همین دلایل است که «فراگیرشدن»، برای «در جست‌وجو...» پروست اتفاق می‌افتد، اما برای «اولیس» جویس نه.

«در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» سیروسلوکی در اعماق روان انسان مدرن است، جستاری دقیق در نیمه تاریک وجود (و به تعبیر یونگ، سایه) با تمام نقاط ضعف و تناقضاتی که یا قابل دیدن نیست یا ناخودآگاه پنهان می‌شود. نوعی رهاشدن و خویش را از بیرون نظاره‌کردن؛ رویارویی با دروغ‌هایی که پشت نقاب حقیقت، فرمانروایی می‌کنند.

ورود درخشان پروست به داستان، یکی از کلیدی‌ترین نقاط رمان است؛ لحظه برزخی پس از «بیداری»، نقطه صفری بدون زمان و مکان. سپس حلول هشیاری و رستاخیز خاطره و خلق دوباره جهان... اینگونه است که جریان بی‌امان واژه از ذهن راوی سرریز می‌کند تا او را و ما را با خود ببرد. خلسه، جای خود را به نظمی منطقی و برساخته از وضعیت‌های مکانی و زمانی پیشین می‌دهد. او سعی دارد طی سلوکی درونی و بازآفرینی گذشته، از زمان، مفهومی ابدی بسازد. «من»های متعددش را که از دگردیسی‌های پیاپی سربرآورده‌اند، از پیله خاطرات بیرون کشیده مقابل دیدگانمان قرار می‌دهد، تا بفهمیم چگونه زمان از دست‌رفته را باز خواهد یافت... راوی‌ای که پروست نیست اما عمیقاً برآمده از اوست و موقعیت‌هایی که واقعی نیستند اما به شدت با واقعیت و او پیوند دارند: «آدم خفته رشته ساعت‌ها و ترتیب سال‌ها و افلاک را حلقه‌وار در پیرامون دارد. بیدار که می‌شود، به غریزه به آنها نظری می‌اندازد و در یک ثانیه می‌تواند جای خود را روی زمین، و زمانی را که تا هنگام بیداری او گذشته است، دریابد؛ اما می‌شود که رشته‌ها درهم بپیچد، و بگسلد... در لحظه گشودن پلک‌ها... به همان‌گونه که نمی‌دانستم حتی کیستم؛ تنها احساسی ساده و بدوی از وجود خود داشتم، آنگونه که جانوری می‌تواند در ژرفای خود حس کند؛ از انسان غارنشین هم ساده‌تر بودم... در یک ثانیه از ورای قرن‌ها تمدن می‌گذشتم... و سپس... آهسته آهسته، تصویر اصلی من، مرا باز می‌ساخت.»

طی فرایند بازسازی گذشته، راوی را از دوران کودکی تا میانسالی در کنار دوهزار شخصیت رمان دنبال خواهیم کرد که مستقیم یا غیرمستقیم به او مربوط می‌شوند، گرچه تنها برخی از آنها مانند «سوان»، «بارون دوشارلوس» و «آلبرتین» نقشی تعیین‌کننده و پررنگ دارند و فقط ده، پانزده شخصیت فرعی، در کل مسیر هفت جلد ما را تا واپسین سطور همراهی می‌کنند، اما تمامی کاراکترها، با جزئیات دقیق، ساخته و پرداخته شده‌اند. تصویر پروست از پرسوناژهایش، متکی به ظواهر نیست بلکه تصویری تمام‌قد از ویژگی‌های شخصیتی آنها است؛ هرآنچه می‌نمایند در مقابل آنچه که واقعاً هستند (حد نهایی این تقابل جذاب را در کاراکتر بارون دوشارلوس مشاهده خواهیم کرد؛ ظاهری مردانه و پرصلابت و باطنی زنانه و ظریف). در قرائت جامعه‌شناختی از رمان، با زوال آریستوکراسی و ظهور طبقه نوکیسه در سال‌های پیش از جنگ اول جهانی روبه‌رو هستیم. کاراکترها یا به خاندان‌های اشرافی قدیمی (گرمانت و دویلپارزیس) تعلق دارند که موفق به حفظ اموالشان پس از انقلاب شده‌اند و در حلقه بسته خود محافلی ترتیب می‌دهند، یا طبقه متوسط (وردورن‌ها)، که از انقلاب، مال و منالی به‌هم زده‌اند و راه به محافل اشرافی ندارند، اما با تشکیل مجالس مشابه و حمایت از استعدادهای گمنام هنری و ادبی، در جهت مطرح‌کردن خود و راهیابی به مجامع برتر تلاش می‌کنند (مورد استثنا در داستان، «فرانسواز»، پیشخدمت راوی است، با خصلت‌های زمخت طبقه دهقانی، و ما از دریچه نگاه او و قضاوت‌های اوست که می‌توانیم از بیرون راوی و خانواده‌اش را بینیم.)

صدایی که همواره در طول رمان به گوشمان می‌رسد، صدای راوی است، اما شخصیت او برایمان به طرز غریبی مبهم می‌ماند. جوانی تن‌آسا، دستخوش عواطف و احساسات غلیظ که دوست دارد نویسنده شود، زندگی را به بطالت و بیکارگی می‌گذراند و ظاهراً از سلامت جسم (و البته روح) برخوردار نیست. درعین‌حال شخصیتی محفل‌پسند دارد اما نمی‌فهمیم چگونه. راوی که تمایل زایدالوصفی به حضور در جوامع اشرافی دارد به تدریج درمی‌یابد که در پس نقاب ظواهر و عناوین پرشکوه اشرافی، آدم‌هایی به غایت پیش‌پاافتاده و مبتذل قرار دارند. با گذر زمان، و اوج‌گیری بحران بورژوازی رو به انحطاط، جایگاه بی‌رقیب جامعه طراز اول، متزلزل شده و با جماعت تازه‌به‌دوران‌رسیده درهم می‌آمیزد. پدیده‌ای که پروست آن را قانون تحول مدام یا «کالئیدوسکوپ جامعه» می‌نامد، تا جایی‌که در اواخر رمان افتراق این دو سطح از یکدیگر تقریباً غیرممکن است. ارزش افراد و طبقاتی که زمانی برای راوی امری مقدس و غیرقابل خدشه بودند، یک‌به‌یک فروریخته، هرکدام جای خود را به دیگری می‌سپارند و در همین چرخه‌های مکرر تقدس‌بخشی و تقدس‌زدایی است که حقیقت نامیرا از پوسته باورهای ناپایدار گذشته، سربرمی‌آورد.

مشکل جایی است که برای فهمیدن این منظور، خواننده مجبور است حجم وحشتناکی از صفحات را که با حوصله‌ای فوق‌بشری به توضیح جزئیات بسیار ریز و پیش‌پا افتاده محافل اشرافی می‌گذرد، همچنین پرحرفی‌های بی‌پایان آنها را در مورد مسائل بی‌اهمیت، پشت سر بگذارد. این مقدار پرگویی، در مقایسه با آثار کلاسیک مملو از توصیف هم حجمی غیرمعمول و غیرقابل تحمل است. حتی اگر خواننده، حداکثر ظرفیت حوصله خود را به یاری بطلبد، قطعاً دچار حس ناخوشایند و جانفرسایی خواهد بود. به‌علاوه نثر کتاب نیز آزاردهنده است. جملات طویل، پیچیده و بدون فعل، که محال است هنگامی که به پایانش می‌رسانی، ابتدایش را به‌یاد بیاوری، خواننده را وامی‌دارد که چندین و چندبار بازگشته و از ابتدا شروع کند. این اتفاق به دفعات بی‌نهایت در طول رمان رخ می‌دهد. بخشی عظیمی از مشکل مربوط به زبان پیچیده پروست و متن اصلی است. او بیش از اینکه اهل روایت باشد، اهل توصیف است. آنقدر که گاهی روایت را از یاد می‌برد. به تعبیر آندره ژید، اگر بنای اصلی رمان، روایت باشد و توصیفات، مصالح آن، پروست آنقدر مصالح اطراف ساختمان ریخته، که بنای اصلی دیده نمی‌شود! علاوه بر این، متن دست‌نویسی که در اختیار ناشر قرار گرفته، الصاقات و تصحیح‌های متعدد داشته که موجب سردرگمی بوده و دستیابی به متن اصلی را با دشواری مواجه کرده است، خصوصاً در مورد سه جلد آخر که پس از مرگ نویسنده منتشر شده‌اند. در ضمن زبان پروست مملو از جناس‌هایی است که تنها در زبان فرانسه آهنگین هستند و معنا پیدا می‌کنند. ترجمه آنها هرچقدر هم که دقیق باشد این هارمونی و ریتم را برهم می‌زند. اما در مورد ترجمه فارسی؛ مسلماً زنده‌یاد دکتر سحابی حجت را بر خوانندگان فارسی‌زبان، تمام کرده‌اند. مخصوصاً اگر، خواننده سایر ترجمه‌های این مترجم بزرگ از کالوینو، فوئنتس، سیلونه، دوبوار و سلین بوده باشیم، متوجه تفاوت‌های زبان «در جست‌وجو...» با دیگر ترجمه‌های ایشان خواهیم بود. بااین‌حال نسخه فارسی، هنوز نیازمند یک کار تیمی و حرفه‌ای ویرایشی است. این نیاز حتی در سطح مسائل ریزی مثل علائم نگارشی هم جلب توجه می‌کند تا خوانش و فهم جملات بی‌پایان کتاب، امکان‌پذیر شود.

اساسی‌ترین و البته جذاب‌ترین بخش کتاب، تاملات و نظریه‌پردازی‌های پروست در مورد ماهیت زمان و حافظه غیرارادی است. زمان پروستی با مفهومی از زمان که برگسون در کتاب «تحول اخلاق» ارائه می‌دهد، همخوانی دارد؛ به این معنا که زمان به منزله تجربه‌ای زیسته است که در نسبت با ذهن معنادار می‌شود نه مفهومی فیزیکی که بیرون از آگاهی انسان قرار دارد. او معتقد است بدون ارجاع به آگاهی و دریافت انسانی، مطلقاً نمی‌توان از زمان سخن گفت. به عبارت بهتر زمان تجربه‌ای سوبژکتیو است نه ابژکتیو. پروست با استفاده از ناخودآگاه، زمانی را تصویر کرده که حسی و وابسته به ادراک شخصی است. از سوی دیگر به‌تعبیر ژرژ پوله در کتاب «فضای پروستی»، او هر موقعیت زمانی را به یک مکان گره می‌زند: «نزد پروست، سلسله‌ای از مکان‌های قابل تفکیک از هم وجود دارد که گویی درون مرزهای خودشان و به صورت کاملاً مستقل یافت می‌شوند، مکان‌هایی بازیافته در اعماق حافظه‌مان، مکان‌هایی که به‌یاری رویاهایمان یا شرکت در خیالپردازی کسی دیگر (که یکی از تاثیرات هنر است)، در وجودمان آفریده شده‌اند و یا حتی به‌صورت نادرتری، مکان‌هایی که زیبایی خاصشان را از نگاه ما وامی‌گیرند و به‌واسطه حضور انسانی که میزانی از فردیت خود را به آنها می‌بخشد، تعالی پیدا می‌کنند.» نتیجه می‌گیریم، هر مکان، ریشه‌ای اصیل و موجودیتی یگانه دارد و در پیوند با زمان، «فضایی» منحصربه‌فرد می‌سازد که صرفاً با مختصات جغرافیایی قابل تفسیر نیست، همان‌گونه که زمان مربوطه نیز با مقیاس روزها و سالیان. بنابراین، مجموعه وقایع و خاطرات در فضایی که واجد مولفه‌های «مکانی-زمانی» است معنا پیدا می‌کنند، و دقیقاً زاویه دید اول‌شخص است که می‌تواند این امکان را فراهم آورد تا چنین فضایی را فراتر از ابعاد فیزیکی و در تداعی‌های ذهن راوی نظاره‌گر باشیم. فضایی که گاه در آن، لحظات کوتاه و ساده، از تجسم یک طعم یا انتظار بوسه مادر، آنقدر کش می‌آید که با کوچک‌ترین جزئیات و ده‌ها صفحه، به تصویر کشیده می‌شود یا بالعکس فاصله زمانی چندین و چندساله، تنها در سطری می‌گنجد. ارائه چنین تعریفی از زوج زمان-مکان که شباهت به فرضیات آلبرت انیشتین داشت، باعث شد پروست را انیشتین عالم روانشناسی و انیشتین را پروست عالم فیزیک بنامند؛ عنوانی که به‌گفته پروست، برایش افتخاری عظیم و لذتی وافر به همراه داشت.

در این یادآوری‌هاست که هر مخاطب می‌تواند بخشی از جهان خود را بیابد و درواقع، خواننده وجود خویش باشد. خاطراتی که در قعر ذهن خفته‌اند یا در ضمیر ناخودآگاه جا خوش کرده‌اند، با یک تجربه حسی گذرا و غیرمستقیم حتی به ظاهر بی‌ربط، چنان به جریان می‌افتد که در کسری از ثانیه صاحبش را از پل‌های تداعی عبور می‌دهد تا «فاصله میان دو جهان جداگانه را که از ماده‌ای واحد نیستند»، پشت سر گذارد و با یافتن تصویر مربوط با این حس، بخشی از وجودش را که در زمانی، مکانی، شیئی یا انسانی جا گذاشته است، بازیابد و از این مکاشفه ناغافل، غرق در شعفی رخوتناک، یا اندوهی عمیق شود. چه در تداعی‌های ناخوداگاه و چه در احضار ارادی خاطره، نبوغ پروست قادر است با ارائه تصاویری حیرت‌آور که حاصل نگاهی تیزبین، برداشتی آزاد و منطقی و دانشی نامحدود از شناخت عمیق انسان و جامعه است، شگفت‌زده‌مان کند. درواقع، هر امر خاص در کتاب «در جست‌وجو...» می‌تواند تعبیر عام داشته باشد. هر انسان نماینده یک طبقه و هر طبقه معرف جامعه و در مقیاس وسیع‌تر، هستی است: «....چه خوشبخت کسی که بتواند چنین کتابی بنویسد و چه سترگ کاری در انتظار او! برای دست‌یافتن به تصوری از آن، باید معیارهایی از متعالی‌ترین و متفاوت‌ترین هنرها را وام گرفت؛ زیرا چنین نویسنده‌ای، هر شخصیتی را از جنبه‌های متضادش نشان خواهد داد تا حجم و بُعدش را بنمایاند... باید آن را چون خستگی تحمل کند، چون قاعده‌ای بپذیرد، چون کلیسایی بسازد، چون پرهیزانه‌ای دنبال کند، چون مانعی بر آن چیره شود، چون دوستی‌ای به دستش آورد، چون کودکی زیاده بر او بخوراند و چون دنیایی آن را بسازد بی‌آنکه هیچ‌یک از اسرار را نادیده بگیرد... چنان کتابی را می‌پروری و حفظش می‌کنی، اما سپس خود اوست که بزرگ می‌شود، نشانه گورت می‌شود، از شایعه‌ها و چندگاهی از فراموشی در امانش می‌دارد. خوانندگان من، خوانندگان خودشانند. به خوانندگانم وسیله‌ای خواهم داد که درونشان را بخوانند... و به من بگویند آیا واژه‌هایی که درون خود می‌خوانند، همان‌هایی است که من نوشته‌ام؟»

با تمام تفاصیل، بسیار هستند مواقعی که همین دقایق شیرین، با آفت پراکنده‌گویی و پرچانگی با جملاتی که ممکن است حتی به چهل سطر برسد! به کاممان تلخ می‌شود. آلن دوباتن در کتاب «پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند؟» می‌گوید: «محاسن پروست هرچه باشد، حتی سرسخت‌ترین طرفدارانش هم نخواهند توانست یکی از ویژگی‌های آزاردهنده آن را انکار کنند: مطول‌بودن.» همچنین از قول برادر نویسنده نقل می‌کند یکی از اساسی‌ترین مشکلات پروست جملاتی با ساختمان مارپیچی است که اگر کلماتش را دنبال هم بچینیم طولی معادل چهار متر پیدا می‌کند! یا یکی از ناشران می‌نویسد هیچ متوجه نمی‌شود که چرا نویسنده‌ای، سی صفحه سیاه می‌کند تا شرح دهد چگونه در رختخواب غلت می‌زند تا خوابش ببرد. گرچه رولان بارت در کتاب «پروست و من» با شرح ساختارهای «راپزودیک» در متون (نوع ادبی که نه مقاله است و نه رمان)، آن را توضیح داده و نشأت‌گرفته از «قانون اجدادی روایت و عقلانیت» می‌خواند، اما این تفاسیر اگر به فهم مطلب کمک کند-که می‌کند-تاثیری بر ذهن خسته و سردرگم خواننده ندارد؛ خواننده‌ای که مدام مجبور است خود را به بردباری ترغیب کرده و برای درک مطلب به چندین اثر جانبی منگنه باشد!

نکته دیگر، رابطه بین جهان راوی و جهان نویسنده است. پروست در جایی اظهار می‌کند: اینکه کتابم را با «من»، آغاز کردم این شبهه را به وجود آورده که شخصیت راوی درواقع خود من هستم. حتی در کتاب «ضد سنت‌بوو» هم به شارل سنت‌بوو که اثر ادبی را محصول ویژگی‌های فردی زندگی نویسنده می‌داند، به شدت تاخته است. پرواضح که حساسیت پروست در این مورد، به‌خاطر گرایشات عاطفی‌ای که همواره سعی در پنهان‌کردنشان داشته، بسیار است؛ اما هر چقدر هم که او سعی کند در مثلث «نویسنده-راوی-پرسوناژ» به ما بقبولاند که هر رویداد یا کاراکتر الزاماً متناظر خارجی ندارد و ما هر چقدر باور داشته باشیم جهان روایت، جهان نویسنده نیست و حتی می‌تواند متنافر یا متضاد با آن باشد، در این مورد خاص نمی‌توانیم منکر وجوه تشابه باشیم چراکه پروست بسیاری از افراد و رویدادهای زندگی‌اش را وارد کتابش کرده است. تجربه حضور پررنگ او در مجالس اشراف همانند رسوبی در او باقی مانده و سرانجام، مواد خام «در جست‌وجو...» را تأمین می‌کند: «...در مشغله‌های عبث، در تنبلی و بی‌عاری، در مهرورزی و در نامرادی، همراه من شده بودند. آن‌ها را روی هم انباشته بودم بی‌آنکه بدانم مقصد نهایی‌شان کجاست، حتی زنده می‌مانند یا نه» همچنین بسیاری از شخصیت‌های رمان که نمونه خارجی دارند: کاراکتر پرابهت، فرهیخته و پرتکلف بارون دوشارلوس که همزمان مجذوب و مرعوبمان می‌کند، به اعتقاد برخی، ملهم از آناتول فرانس است اما احساس او به ویولونیستی به نام «مورل» ما را به‌یاد رابطه پروست و رینالدو هانِ موسیقیدان می‌اندازد، که البته پروست علاقه‌اش به موسیقی و ارجاعات موسیقایی کتابش را نیز مدیون اوست. یا چالش‌های عشق راوی با آلبرتین، شک‌ها و حسادت‌هایش، در رابطه پروست با آلفرد آگوستینلی، قابل ردیابی است؛ جهنمی برای نویسنده که با غیب‌شدن آلفرد و بعدها از بین‌رفتنش در یک سانحه، به الگویی برای کاراکتر آلبرتین تبدیل شد. این نمونه‌ها را می‌توان در روایت ادموند وایت در زندگینامه پروست به تفصیل خواند. همچنین است شباهت شخصیت فرانسواز با خدمتکار شخصی پروست، سلست آلباره که حدود ده سال در خدمت او بوده و بعدها خاطرات او از زندگی پروست در کتابی با عنوان «آقای پروست» انتشار یافت. این کتاب حاصل مصاحبه طولانی او با ژرژ بلمون است که پنج‌ماه به طول انجامید. بالاخره دوست‌داشتنی‌ترین شخصیت داستان، شارل سوان (شخصیتی که راوی با تمام علاقه و شباهت‌هایش با او می‌ترسد به سرنوشتی مشابه گرفتار شود؛ عاشقی ناکام و نویسنده‌ای که نتوانست بنویسد) به اعتراف نویسنده برگرفته از شخصیتی واقعی به‌نام شارل هاس، اشراف‌زاده مؤلف و هنرمند یهودی است.

فارغ از شباهت‌های احتمالی در تجربیات عاطفی راوی و نویسنده، تصویر روانشناسانه‌ای که پروست از عشق ارائه می‌دهد، متفاوت از آثار پیشین و درخور توجه است، زیرا بیش از تمنای جسم، معطوف به دستیابی بر روح معشوق است. عشق راوی به آلبرتین-که حجم قابل توجهی از کتاب را شامل می‌شود-از این منظر متعالی است، اما به‌واسطه آمیختگی جنون‌آمیز با حسادت و کنجکاوی، جنبه بیمارگونه پیدا می‌کند. مهرطلبی افراطی راوی، یادآور نظریه رشد اجتماعی-روانی «اریکسون» است، که به بررسی تضادها و علل ناکامی در فرایند رشد شخصیت می‌پردازد. در پس چهره راوی عاشق و در تلاطم میل‌ها و ناامیدی‌اش، می‌توان، بی‌تابی همان کودکی را یافت که ساعت‌ها در انتظار بوسه شب‌به‌خیر مادر، خیالبافی می‌کند؛ عقده ادیپی که هرگز نمی‌تواند از آن رها شود، و مهم‌تر از عشق راوی شخصیت معشوق است. آلبرتین، پرتکرارترین چهره در کتاب است؛ هم‌اوست که به‌رغم حضوری پرتناوب، همچنان، مبهم‌ترین کاراکتر «در جست‌وجو...» باقی می‌ماند. از او بسیار می‌شنویم و اندک می‌دانیم همانند «سایه‌ای که نمی‌توان در آن رخنه کرد» پازل وجود او به کندی شکل می‌گیرد و هرگز کامل نمی‌شود؛ آلبرتین از دریچه ذهن راوی به ما معرفی می‌شود؛ همان راوی که خود نیز برای ما ناشناخته است. «منِ» راوی که همانند متغیری در زمان، قالب عوض می‌کند و از خاکستر خود بارهاوبارها زاده می‌شود، «منی» را از آلبرتین به ما می‌نمایاند که هربار در مختصات فضای ذهنش (و درنتیجه روایت) حضور دارد و البته همان‌گونه باقی نخواهد ماند. مهم‌ترین پرسوناژهای داستان، رازآلودگی‌شان را تا واپسین سطر حفظ می‌کنند و این اتفاقی است که در هر ارتباط انسانی، به وقوع می‌پیوندد؛ مواجهه با سایه‌هایی غیرقابل نفوذ. به تعبیر دکتر شایگان در «فانوس جادویی زمان»، «هیچ‌یک از شخصیت‌ها، لایه شخصیتی معین و واحدی ندارند و به تندیسی چندبعدی از همنشینی «من»های گوناگون می‌مانند و کثرت نمودها، از تکثر «من»هایی حکایت دارد که لایه‌به‌لایه، همچون قشرهای رنگ برای تصویرپردازی نقاش، سازنده شخصیت آدمی است. این من‌های جدید چنان متمایز از یکدیگرند که می‌توان برای هر یک نامی متفاوت قائل شد. انسان‌ها، دولایه حتی ده‌لایه می‌شوند و انبوه متراکمی از نمودهای مختلف را به نمایش می‌گذارند که هرقدر بیشتر باشند، به چنگ‌آوردن آن فرد را دشوارتر می‌سازند، یا به‌تعبیری آن فرد، از فرط نمودهای بی‌شمار، ناپدید می‌شود. «من عاشق»، تصوری از «من فارغ» ندارد. درحقیقت ثباتی که برای دیگران قائل می‌شویم به همان اندازه موهوم است که ثبات خودمان.»

مقوله هنر از دیگر مفاهیمی است که پروست در کتابش مفصلاً به آن پرداخته است. درواقع به همین وسیله هم سعی در رسیدن به جاودانگی دارد. اینکه تنها هنر و خالق اثر هنری است که می‌تواند بی‌اعتنا به گذشته یا آینده، حضوری پایدار و بدون تاریخ در عرصه زمان داشته باشد. در کتاب بسیاری از جاودانان تاریخ حضور دارند: از هومر و افلاطون تا تولستوی و داستایفسکی و واگنر و شوپن... و او، که قصد دارد خود را و اثر خود را در «همیشه» بگنجاند. مسلماً ارتباط هنرمندان حرفه‌ای با بخش‌هایی از «در جست وجو...» که درباره موسیقی است، متفاوت خواهد بود اما مخاطبی که دانش آکادمیک در این حوزه ندارد با حجم غیرقابل تصوری از توصیفات و احساسات متراکم (از سونات ونتوی) روبه‌رو است که نمی‌تواند با آنها ارتباط برقرار کند. درصورتی‌که مثلاً در «ژان کریستف» اثر رومن رولان، همین مضمون، همین مخاطب را نُت‌به‌نُت با قطعه‌ای از موتزارت همراه می‌سازد؛ چیزی که هیچ‌گونه معلومات تئوریک از آن ندارد.

درهرحال دریای پهناور «در جست‌وجو...» پیش روی ماست. می‌توان در آن غوطه‌ور شد و به اندازه بضاعت، مروارید صید کرد اما هرگز نمی‌توان از احساس خفگی که بارها دست می‌دهد در امان ماند. این کتاب برای بسیاری، قابل ستایش و بی‌رقیب است، برای بسیاری هم نه. یک نوبلیست (کازئو ایشی گورو) می‌تواند آن را کسل‌کننده، غیرقابل تحمل و «عرصه فضل‌فروشی‌های تندوتیز فرانسوی» ببیند، آناتول فرانس آن را وقت‌گیر بخواند و نویسنده‌ای دیگر (جرمن گریر)، عاملی برای از دست‌دادن زمان!

در شاهکاربودن «در جست‌وجو...» تردیدی نیست؛ شاهکاری که احساسات متناقضی در حضورش تجربه می‌کنیم؛ لذت‌بخش و ملال‌انگیز، صمیمی و پرتفاخر، قابل لمس و دور از دسترس. هرچه باشد باید فارغ از مرزبندی‌های «قبل و بعد» یا تابوسازی «تر» و «ترین» به سراغش رفت. می‌توان آن را ستود و بی‌همتایش خواند اما هرگز از یاد نبرد که پیش‌وپس از آن، شاهکارهایی بوده‌اند که ما را به ضیافت هنر، به عمق روان آدمی، به ژرفای مفاهیم پیچیده فلسفی و متن تحولات اجتماعی برده‌اند، بدون اینکه روانمان را بفرسایند.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST