فرهنگ امروز:
شرق از آن خداست.
غرب از آن خداست.
و سرزمینهای شمال و جنوب نیز
آسوده در دستان خداست.
گوته
مردم مغربزمین از دیرباز با شرق بهمعنای اعم و ایران به معنای اخص، از طریق نوشتههای سیاحان، فیلسوفان و اندیشهگران روزگار کهن (هرودوتHerodotus ۴۸۴-۴۲۰ BC ، گزنفون Xenophon ۴۳۰-۳۵۵ BC و استرابونStrabon ۵۸ BC- ۲۵ AD ) و دیگران آشنایی داشتهاند. این شناخت در سدههای میانه و پس از ظهور اسلام نیز کمابیش تداوم داشته است.
فرهنگ و تمدن اسلامی برپایهی میراث علمی و فرهنگی هند، ایران و منطقهی آسیای غربی و نیز بهسبب تساهل و دانشطلبی مسلمانان، که بسیاری از آثار فلسفی، طبیعی، ریاضی، نجومی و جغرافیایی یونانیان را مستقیماً یا از طریق زبانسریانی به عربی ترجمه کردند، رشد و گسترش یافت و بر گنجینهی دانش جهانی بسیار افزود و توجه دنیای غرب را معطوف اینسوی عالم ساخت.
ارتباط دنیای غرب با آسیای کهن گرچه متزلزل بود، اما هیچگاه بهطور کامل نگسست. نخست آنکه بهجهت زیارت بیتالمقدس و اماکن مذهبی دیگرِ فلسطین چون بیتاللحم و ناصره، سفر و تماس همواره برقرار بود و دیگر آنکه تجارت دریایی در شرق مدیترانه، ایتالیا و یونان و تجارت زمینی از طریق اسپانیا و آسیای صغیر ادامه داشت.
جنگهای صلیبی، که از سال ۴۸۹ق آغاز شد و مدت دویست سال ادامه یافت، پیشرفت ترکان در آسیای صغیر و مهاجرت گروهی از علما و فیلسوفان آن دیار به غرب، موجب آشنایی بیشتر غربیان با مشرقزمین و دنیای اسلام شد. گرچه پیش از آن نیز غربیان دربارهی خاورزمین و دیانت اسلام رسالههایی نگاشتند که در مجموع مبهم و بهدور از شناخت علمی بود.
در طول تاریخ هزارسالهی خاورشناسی سازمانیافته و منظم، گروه بزرگی از خاورشناسان پژوهشهای خویش را بر اسلامشناسی، شناخت قرآن، سنت، حدیث، سیرهی پیامبر اکرم (ص) و امامان (ع)، جنبشهای اسلامی، معارف اسلامی و نظایر آن متمرکز کردند و جریانی ریشهدار شکل گرفت که اهمیت آن تنها در تأثیرگذاری بر قالب و محتوای اسلامشناسی در کشورهای اسلامی نیست، بلکه وجه غالب اهمیت آن، در شکلدهی افکار غربیان (چه در محافل علمی و مجامع تصمیمگیرنده و چه در میان عامهی مردم) است. نتایج و دستاوردهای خاورشناسی و بهتبع آن، مطالعات اسلامی در غرب ریشهی تلقی کنونی غربیها دربارهی اسلام و کشورهای اسلامی است و توجه به این جریان و ابعاد و پیامدهای آن سبب آگاهی بیشتر و تقویت نقش شایستهی دنیای اسلام در مواجهه با غرب در حوزهی تعامل فرهنگی خواهد شد.
در سدههای چهاردهم و پانزدهم میلادی، مغربزمین در مسیر تحولات و تطورات سیاسی و اقتصادی و تجدید حیات علمی و نوزایی فرهنگی (رنسانس) قرار گرفت و رابطهاش با مشرقزمین تغییر یافت.
شناخت بیشتر مغربزمین از شرق بهدنبال پیدایش استعمار و نفوذ اروپاییان در مشرقزمین و آفریقا بیشتر شد و صورت سازمانیافتهتری به خود گرفت و بهصورت جریان فکری تأثیرگذاری درآمد. در واقع رابطهی مستقیمی میان نفوذ سیاسی و نظامی دولتهای سلطهگر با خاورشناسی آنان در قارههای آسیا و آفریقا برقرار شد. شک نیست که درطول تاریخ خاورشناسی فلاسفه، تاریخنگاران، زبانشناسان صادق و حتی امینی بودهاند که با استعمار و بهطور کلی سیاست روز سروکاری نداشتهاند و برخی از آنها حتی در جهت کمک و همدردی با محرومان بودهاند. برخی از آنها به فرهنگ و حتی مذاهب شرقی گرویدهاند.
از اواخر سدهی هجدهم میلادی خاورشناسی، که در آغاز شاید فقط به اطلاعات زبانی و زبانشناختی و در ادامه به تاریخ و جغرافیای اقوام شرقی میپرداخت، بهتدریج همهی شئون فرهنگی خاورزمین را مورد بررسی و مطالعه قرار داد تا بر آن تسلط یابد و عقاید خود را بر آن تحمیل کند و بهطور کلی «بر شرقی که خود ساختهوپرداخته است» (سعید، ۱۳۶۱: ۶)، حکومت کند. در واقع از ثلث آخر سدهی هجدهم میلادی (پایان خاورشناسی کهنه) (سعید، ۱۳۸۲: ۴۸)، «شرق پیچیدهای ظهور میکند که برای مطالعه در آکادمیها، نمایش در موزهها، تجدید ساختار در ادارات مستعمراتی و... بسیار مناسب بوده است» (سعید، ۱۳۸۲: ۲۴) و دوران خاورشناسی نوین آغاز میشود.
خاورشناسی، که قرار بود در چارچوب رشتهای کلی به مطالعهی زبان و ادبیات مشرقزمین بپردازد، به حوزههای متعدد تقسیم میشود و به عبارت دیگر، تخصصی میگردد. منظر یا جهانبینی حاکم همان است که از سوی خاورشناسانِ نخستین بنیانگذاری شده است، اما عنوان خاورشناسی به کار گرفته نمیشود. سنت خاورشناسی نهادینه شده است. پس نسل جدید خاورشناس، بهسبب پیچیده شدن مناسبات شرق و غرب و بیداری مشرقزمین، به «مطالعات حوزهای» روی میآورد و در دانشگاهها «مطالعات حوزهای» با زیرمجموعههایی چون آفریقاشناسی، مطالعات خاورمیانه، آسیاشناسی و امثال اینها، جایگزین خاورشناسی میشود و عرصهی خاورشناسی به «متخصصان منطقهای» واگذار میشود (رجایی، ۱۳۶۹: ۲۱۰).
پس از جنگ جهانگیر دوم، که نقطهی عطف دیگری در تاریخ خاورشناسی محسوب میشود، بخش عمدهی خاورشناسی تحت سلطهی انگلیس و فرانسه به آمریکا منتقل میشود (دوران خاورشناسی نوین پس از جنگ) (سعید، ۱۳۸۲: ۵۳). مطالعات جهانسومشناسی و رشتههای فرعی و تخصصیتر آن باب میشود که همه محصول تحولات سیاسی داخلی و خارجی در کشورهای بزرگ غربی و بهویژه آمریکاست. به عبارت دیگر، خاورشناسی بهموازات تغییرات و تحولات در مناسبات بینالمللی متحول میشود. امروز خاورشناسی از سوی خود شرقیان، اما با رهیافت و روشی که توسط جریان خاورشناسی باب شده است، ادامه دارد.
ایرانشناسی یا مطالعات ایرانی، بهعنوان یکی از زیرمجموعههای خاورشناسی، تابعی از این تحولات و دیگرگونیهاست. ازآنجاکه جریان خاورشناسی «بیش از هر شاخهی دیگر از شاخههای مطالعات علمی جوامع انسانی، آلوده به پیشداوریها و فضای تاریخ پدید آمدن خود بوده است» (آشوری، ۱۳۵۱: ۹)، شایسته است که از منظری نو به ایرانشناسی نگریسته شود.
پژوهشهای پسااستعماری همواره کوشیدهاند با نقد و تحلیل گفتمان «خاورشناسی» نشان دهند که بازنمایی «غرب» از «شرق» یکسویه، خودمحورانه و به سود غرب بوده و آن چهرهی شرق، که برساختهی غرب است، منفی، غیرواقعی و مخدوش نمایانده شده است. بر این پایه، مطالعات ایرانشناختی، بهعنوان جزئی از مفهوم کلی خاورشناسی نیز به چالش کشیده شده است.
واقعیت امر آن است که ایرانشناسی در مرحلهی تکوینی خود که در انحصار خاورشناسی اروپایی بود، بهشکلهای گوناگون با سیاست مرتبط بود و در همان چارچوب ذهنی حاکم بر جریان خاورشناسی حرکت میکرد، اما درعینحال کوششها و خدمات محققان و دانشمندان اروپایی را در شناسایی و معرفی وجوه گوناگون تمدن، فرهنگ و تاریخ ایران، در طول تاریخ نهچندان کوتاه ایرانشناسی، نمیتوان نادیده گرفت.
با آگاهی از اینکه پژوهشهای امروزی ایرانشناسانه در ایران در گسترهی خاورشناسی و برپایهی روشها و دستاوردهای ایرانیشناسی غربی تکیه دارد، جای آن دارد که جایگاه و نسبت آن با الگوهای خاورشناسی بررسی و تفسیر شود. بررسی تاریخچهی خاورشناسی حکایت از آن دارد که بخشی از الگوهای خاورشناسی بر گفتمان «استعماری» متکی بوده است. آیا «ایرانشناسی» نیز همچون شاخههای دیگر خاورشناسی، جزء تمهیدات استعمار برای تسلط بر شرق بوده است؟ با توجه به این امر که ایران هرگز مستعمرهی اروپاییان نبوده و مورد برخورد استعماری آشکار نیز قرار نگرفته است و اروپاییان خود را با ایرانیان همنژاد دانسته و اقوام «هندی و اروپایی» را نیای مشترک دانستهاند، آیا نمیتوان جریان ایرانشناسی علمی و امانتداری را با پشتوانهی پژوهشگران کنجکاو و عاشق دانش و دانشمندان ایراندوست در کنار سنت خاورشناسی استعماری مشاهده کرد؟
با نگاهی به کارنامهی ایرانشناسان میتوان به این نتیجه رسید که بیشترین کوشش غربیان در طول تاریخ ایرانشناسی، در راستای شناخت تاریخ، فرهنگ و تمدن ایران از طریق شناخت متفکران و بزرگان علم و ادب ایران (همچون فردوسی، ابنسینا، حافظ، سعدی، ابوریحان بیرونی، سهروردی، ملاصدرا و...)، ترجمهی آثار گوناگون این بزرگان به زبانهای اروپایی و معرفی آنان به جامعهی فرهنگی غرب، گردآوری نسخههای خطی، یادگیری و آموزش زبان فارسی، کاوشهای باستانشناختی، کشف رمز و ترجمهی سنگنبشتههای کهن و تدوین تاریخ پرافتخار و فراموششدهی ایران برپایهی این یافتهها بوده است.
آیا میتوان حاصل کوششهای دهها تن از باستانشناسان، زبانشناسان و تاریخشناسان را به گناه اروپایی بودن دور ریخت؟ آیا میتوان منکر تحقیقات ارزندهای که بعضی خاورشناسان و ایرانشناسان با انگیزههای راستین تحقیق و کنجکاوی علمی پدید آوردهاند شد؟ تحقیقاتی که معمولاً با روشهای علمی صورت گرفته و بر دانش و آگاهی ما از خویشتن افزوده است. بهتر آن نیست که با دقت و موشکافی و با دیدهی علمی-انتقادی در روش و موضوع حوزههای گوناگون ایرانشناسی و مطالعات ایرانی نظر افکند و سره را از ناسره یافت و حساب تحقیق علمی را از آلودگیهای سیاسی جدا کرد. البته نباید فراموش کرد که «ایرانشناسی» حوزهای بسیار دور از «خاورشناسی» نیست و سایهای از گفتمان خاورشناسی در آن دیده میشود و اگر موجودیت آن بهعنوان رشتهای از علم تاریخ و حتی گوشه و ابزاری از سیاست و تاریخ دیپلماسی مورد قبول است، آیا در برخورد با آن نباید دارای هدف و جهت روشن فرهنگی و ملی بود؟
بنابراین به نظر میرسد راهحل این نباشد که خاورشناسی یا ایرانشناسی کنار گذاشته شود، بلکه بایسته است که با دیدهی انتقادی به روشها، تحقیقات و آثار ایرانشناسان نظر افکند و نادرستیها و نارساییهای آن را دریافت و ارزشهای آن را ارج نهاد. بهویژه اکنون که دانشمندان و پژوهشگران ایرانی نیز خود در این عرصه صاحبنظر و فعالاند و همکاری ایرانیان در تحقیقات ایرانشناسی قابل توجه و نظرگیر است، شایسته است که خویشتنشناسی و دیگرشناسی همراه با شناخت رهیافت و منظر، حاکم بر مطالعه باشد. بهگفتهی ایرج افشار روابط فرهنگی پایدار و بیدار که آن را سیاست روابط فرهنگی هم میتوان نامید، میتواند تنها چارهی کار باشد که هم خطرات احتمالی جریان خاورشناسی را دفع میکند و هم از سودمندیهای آن بهره میبرد و معرف راستین یک ملت است به ملل دیگر، همراه با نوعی آگاهی از عقاید دیگر ملل نسبت به خود (۱۳۵۳: ۳۱-۴۱).
حفظ منافع فرهنگی ایران در سرزمین وسیعی که از لحاظ تاریخ و معارف انسانی متأثر از تمدن ایرانی است، همیشه میتواند یکی از پایههای سیاست روابط فرهنگی قرار گیرد تا سهمی که زبان و ادبیات و حتی سیاست و اقتصاد ایران در طول تاریخ داشته است، بهنحو بارز و روشن بازگو شود و دیگران هم با آن آشنا شوند.
راهبرد مناسبات و روابط فرهنگی کشور میتواند بر دو وجه زیر استوار باشد: نخست به معرفی دائمی و منظم فرهنگ ملی و قومی گذشته و کنونی ایران نزد دیگران بپردازد، سپس تمامی آثار و خدماتی را که دیگران در زمینهی ایران و شناخت فرهنگ و تمدن آن انجام میدهند، به مجامع علمی داخل کشور معرفی نماید. به بیان دیگر، باید هوشیارانه به فعالیتهای «خوب» و «بد» ایرانشناختی نگریست و از آن در زمینههای درست و بنا بر مصالح ملی سود برد.
امروز برای پژوهشگران و دانشجویان ایرانی، ایرانشناسی خود جستوجو برای یافتن سند هویت فرهنگی و ملی است و به همین دلیل کوششهایی که در این مسیر انجام میشود، جنبهی ملی و همگانی یافته و خوشبختانه توجهی درخورِ بیان به «خویشتنشناسی» آغاز شده است. امید آن میرود که این حرکت و نهضت همگانی به شناخت دوباره و درست فرهنگ و تمدن ایران و بازشناسی بهدور از غرضِ فلسفه، تفکر و هنر ایرانیان در طول تاریخ و حفظ هویت ملی و استقلال فرهنگی در کشاکش غوغای «جهانی شدن» بینجامد.
کتابنامه
آشوری، داریوش (۲۵۳۵/۱۳۵۷)، «ایرانشناسی چیست»، در ایرانشناسی چیست؟... و چند مقالهی دیگر به قلم خود او، تهران، آگاه، ص۷-۲۸.
افشار، ایرج (۱۳۵۳)، «روابط فرهنگی و جریانهای شرقشناسی»، روابط بینالملل، نشریهی مرکز مطالعات عالی بینالمللی، ش۳، بهار، ص۳۱-۴۱.
رجایی، فرهنگ (۱۳۶۹)، «شرقشناسی و سیاست»، در مجموعه مقالات انجمنوارهی بررسی مسائل ایرانشناسی، به کوشش علی موسوی گرمارودی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، ص۲۰۵-۲۱۳.
سعید، ادوارد (۱۳۶۱)، شرقشناسی، شرقی که آفریدهی غرب است، ترجمهی اصغر عسکری خانقاه و حامد فولادوند، تهران، عطایی.
ـ (۱۳۸۲)، شرقشناسی، ترجمهی عبدالرحیم گواهی، چ۳، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.