علاوه بر بیوگرافی و موضوعاتی تاریخی، در بیان احوال و مقامات و کرامات و شطحیات و زهد و ولایت و معراج ابویزید بسطامی در مقدمهی ترجمه «کتاب النور» اثر سهلجی (گردآورندهی گفتار ابویزید) مطالبی نوشتهام که احتمالاً در معرفی این کتاب در این جلسه به آنها اشاراتی خواهد شد. سخنرانان محترم این نشست هم در باب این صوفی والامقام از دانش خود ما را بهره مند خواهند کرد. بنابراین مناسب میبینم از آنجا که چند سال پیش اثر نجمالدین کبری یعنی «فوائح الجمال و فواتح الجلال» را به ایتالیایی ترجمه کردم، بررسیهایی تطبیقی بین ابویزید و نجمالدین کبری انجام دهم.
مقایسهی دو شخصیت تصوف ایرانی کار سادهای نیست، چراکه اندیشه و احوال و مقامات سلوک سُکری که خاصه تصوف اسلام شرقی یا ایرانی ست به طبع در یک راستا قرار دارند و بسیار شبیه به هم هستند. و ایرانی بودن این دو عارف هم آنها را، به علت فرهنگ مشترک که در آن اندیشههای ایران پیش از اسلام نیز چون رودی زیر زمینی جریان دارند، به هم نزدیکتر میکند. پس ممکن است اشاره به شباهتها بیفایده به نظرآید. با اینهمه هر صوفی در این همگامیها در نقطههایی متمایزترند، بنابراین شاید جالب باشد که بیشتر بر ویژگیهای منحصر به فرد مشترک دراین دو صوفی متمرکز شویم و ببینیم در این خصوص کجا با هم همسان هستند.
شاید نخستین موضوع مهمی که در هر دو عارف به طور متداوم به چشم میخورد موضوع محوری اسمهای خدای تعالی و مسائل مربوط به آن باشد. بهتر است ابتدا از نجمالدین کبرای خیوقی (خیوه ۵۴۰ـ خوارزم ۶۱۸) که چند قرن پس از ابویزید میزیسته شروع کنیم. میبینیم که نجمالدین در کتاب عربی «فوائح الجمال و فواتح الجلال» (به تصحیح پروفسور فریتس مایر آلمانی که بنده از آن برای ترجمه به زبان ایتالیایی استفاده کردم)، فقط در یک جا نام ابویزید را میآورد و مستقیماً از سخنان وی یاد میکند، و آن در بند ۱۷۰از کتابش است. این بند در بخشی قرار گرفته که در آن نجمالدین بر نشانههای ولایت اولیاء خدا تمرکز دارد. ولی نکتهی جالب توجه این است که در این بخش کبری پس ازینکه یک سری علایم اولیاء را در دو بند میآورد، در بندی مجزا شناخت اسم اعظم خدا را یکی دیگر از نشانههای ولی خدا بودن به شمار میآورد و بلافاصله بعد ازین مطلب است که از گفته ابویزید در باب اسم اعظم یاد میکند و میگوید:
«شخصی به دیدار ابویزید رضی الله رفت و از وی در باب اسم اعظم خدای متعال پرسید. بایزید چنین فرمود: نشانم بده کدام اسم کوچکتراست تا من نشانت دهم کدام بزرگتر. آن شخص متحیر شد و گفت: همه اسمهای الله بزرگند.» ( فوائح الجمال، بند ۱۷۰)
طبیعتاً نجمالدین کبری بایزید را به نیکی میشناخت ولی جالب توجه است که او این گفته را نه به طور تصادفی بلکه به عمد ازمیان بیش از پانصد نقل قول از بسطامی برگزیده است و آن را از میان بسیار شطحیات بایزید انتخاب نکرده است، شطحیاتی که منحصر به فردترین سخنان وی هستند و زبانزد موافقان و مخالفان او قرار گرفتهاند و بر آنها بحثها شده است. البته این انتخاب به این دلیل نیست که نجمالدین مخالف شطحیات ابویزید باشد چراکه میبینیم او از میان بسیار عرفا و حتی مشایخ خود، وقتی از ولایت سخن به میان میآورد، تنها از ابویزید بسطامی نام میبرد و بدین صورت تلویحاً او را از دیگر عارفان جدا کرده و ولی الله و دوست خدا میداندش. نقل این قول بسطامی به گمان بنده دو علت میتواند داشته باشد: یکی اینکه میخواهد کتابش یعنی «فوائح الجمال و فواتح الجلال» را بر محور موضوعی نامهای خداوند قرار دهد. و میبینیم عملاً مسأله اسماء الهی و اسماء غیبی در بند بند اثر نمایان است و حتا در عنوان کتاب هم آمدهاست. یعنی «جمال» و «جلال» در عنوان کتاب درواقع به دو گروه اصلی طبقه بندی نامهای الله اشاره میکنند. یک پرانتز کوچک باز کنیم. میدانیم که در دین یهودی خدا در صفات جلالی حضور قویتری دارد و در دین مسیحی، که شاید بشود گفت رفرم کننده و نرم کنندهی دین یهودی ست، خداوند در صفات جمالیاش بیشتر شناخته شده است و ستایش میشود. اسلام راه میانه را گزیده است و الله هر دو صفات جلالی و جمالی را در ذات خود دارد. و این مسأله در عبارت بسم الله الرحمن الرحیم به خوبی نمایان است چراکه همانطور که میدانیم دو صفت رحمان و رحیم به ترتیب به جلالیت و جمالیت خدا تعلق دارند، بنابراین این عبارت را میتوان مانیفست دین اسلام در میان دیگر ادیان ابراهیمی دانست، عبارتی که شالوده دین اسلام است و همه سورههای قرآن مجید به استثنای یکی با آن گشوده میشوند. پس برای نجمالدین این موضوع اهمیتی اساسی دارد.
علت دیگر اینکه کبری با این انتخابِ موضوعی میخواسته خود را در کنار ابو یزید در زمرهی اولیاء خدا قرار دهد و یکی از دلایل این گمان این است که نجمالدین بلافاصله پس از نام بردن از بسطامی، داستانی درباره خودش روایت میکند که در آن با کرامتی (که آن هم به گفتهی وی جزو علایم ولی الله بودن است) نشان میدهد که او هم اسم اعظم را میداند. (نک. فوائح الجمال، بند۱۷۱)
برگردیم به اسماء خدا و ببینیم که این موضوع در دو عارف به چه شکلهای گوناگونی نمایان میشود. این دو صوفی یا به طور مستقیم درباره این موضوع محوری سخن میگویند و یا به شکل تلویحی یعنی از طریق موضوعات دیگر که به نحوی با موضوع اصلی در ارتباطند مانند نور و مَحبت که به آنها جلوتر اشاره خواهیم کرد. ابتدا از بیانات مستقیم آنها شروع کنیم.
ابویزید میخواهد تأکید کند که صفات خداوند در ذات او نهفتهاند. گفتهی ابویزید را در باب اسماء خداوند از برگردان زیبای استاد شفیعی کدکنی میخوانیم:
«اسماء همه اسم صفاتاند و الله اسم ذات. اسم علامتِ شناختِ معنی است و معنی علامتی است که بدان صفات را شناسند و صفات علامتی ست که بدان ذات را شناسند. هر که اقرار به صفات کند و به ذات اقرار نیاورد مسلمان نیست و هر که به ذات اقرار آورد قبل از صفات، مسلمان خوانده میشود. و باید که به صفات اقرار آورد و دلیل بر این آن که اگر مردی بگوید «لا اله الّا الرحمن» یا «لا اله الّا الرحیم» و سپس یک یکِ نامها را بیاورد، مسلمان نخواهد بود تا آنگاه که بگوید «لا اله الّا الله». و هر که بدین اسم یگانه ـ که الله است ـ اقرار آورد، دیگر اسماء در آن داخل است و خارج از آن. ازین اسم معانی تمام اسماء بیرون میآید و در این اسم وجود اسماء داخل میشوند و این اسم به اسم دیگری نیاز ندارد. و دلیل بر این این است که خدای تعالی به این نام متفرد است و بر خلق روا نیست ولی با او خلق در اسماء دیگر شریکند جز این نام. و روا باشد که مردی را «عالم» و «رحیم» و «کریم» بنامیم بر معانیِ این اسماء ولی روا نیست که مردی را «الله» بخوانیم زیراکه این نام اوست...» (دفتر روشنایی، ترجمه شفیعی کدکنی، بند ۱۷۰)
نجمالدین هم در مورد اسم اعظم تا حدودی بسان بسطامی میاندیشد. او میگوید: «اسم اعظم مرکبی است از همه آیات و آیتی در دنیای غیب و شهادت نیست که در آن حرفی از حروف اسم اعظم نباشد.» (نجمالدین، بند ۷۵) و در عین حال اسامی و صفات خدا بنا بر احوال سالک در محضر قلبش متجلی میشوند. (نک. نجمالدین، بند ۶۱) و بنا به خوف و رجا، یا قبض و بسط، یا خلع و کشف ویا هیبت و انس میتوانند جنبه جلالی یا جمالی داشته باشند، دو جنبهای که لازم و ملزوم همند و بسان دو بال یک پرنده تنها با هم میتوانند سالک را در پرواز به سوی خدا یاری دهند. و نیز بسته به مرحله قرب و مقام، سالک میتواند صفات و یا ذات الهی را در قلب خود احساس کند. (نک. نجمالدین، بند ۶۱)
پس میبینیم که موضوع اسماء الهی که برای ابویزید از دیدگاه توحیدی و ایمانی بسیار مهم است تبدیل به موضوع اساسی کتاب نجمالدین میشود.
واز طرف دیگر حضور نور را که آن هم باز از اسماء خداست به کرات در ابو یزید مییابیم و میبینیم که از دیگر موضوعات مرکزی وی به شمار میرود، بی دلیل نیست که سهلگی عنوان مجموعه گفتاربسطامی را «کتاب النور» گذاشته است. او بارها از انوار غیبی، نور دیمومیت (بقای ابدی)، نور شناخت، نور ذات الهی و غیره سخن میگوید. نمونههایی از آن را میخوانیم:
«هرکه دربارهی ازل سخن گوید، باید که با او چراغ ازل باشد» (دفتر روشنایی، بند ۳۴۵) «هرکه در بسط دیمومیت سخن گوید باید که با او روشنایی دیمومیت باشد.» (دفتر روشنایی، بند ۳۴۶) «هر که از نفس خویش علم ازل آشکار کند نیازمند آن است که نور ذات با او باشد.» (دفتر روشنایی، بند ۱۶۳)
ابویزید حتی در تسبیحش نام خدا را با ذکر «خالق نور» یاد میکند، گویی با این صفت او را بهتر میشناسد و با او بیشتر انس دارد. همچنین در بسطامی نور گاه بسان کانال ارتباطی بین انسان و خدا مطرح میشود و آنگاه که به مقامی والاتر میرسد مثلاً در معراجش میبینیم که از بسیار لایههای انوار میگذرد، دریا دریا نور مشاهده میکند و در سماواتی همه نور سیلان دارد.(دفتر روشنایی، پیوست ۱)
نور به عنوان کانال ارتباطی در نجمالدین نیز دیده میشود ولی بیشتر به مثابهی کانالی بین انسان و جهان ملکوت. در او هم نور حضور مکرری دارد و در بندهای متعددی از کتاب «فوائح الجمال و فواتح الجلال» نور به شکلهای گوناگون از مشاهدات منحصر به فرد وی محسوب میشوند. این کتاب کبری چیزی شبیه دفترچه یادداشت یا روزنامه است که در آن تجربههای سلوکش را، به ویژه دردوره ی خلوت، بنا بر مشاهداتش نت برداری کرده است. او در این کتاب از دایرههای نورانی سخن میگوید و دربارهی منشأ نور و صعود و فرود آن توضیح میدهد که بحث دیگریست و فرصتی دیگر میطلبد. موضوع رنگ هم که در عین حال با نور ارتباط مستقیم دارد، مطلب دیگریست که کبری به آن میپردازد. رنگها برای کبری تنها از اهمیت نمادین برخوردار نیستند زیراکه به گفته او آنها نشانههای احوال و درجه مقام سالک را بازگو میکنند. مطلب جالب توجه دیگر این است که کبری همچنین از لطیفهی قلبی سخن میگوید که به نحوی با نور مرتبط است، قلبی که همان جایگاه دریافت این مشاهدات و محل تجلی ست. نجمالدین در بند ۱۶کتابش اینطور میگوید:
«قلب موجود لطیفی ست که عکس اشیاء و معانی را که بر گرد آن میچرخند، در خود میپذیرد، پس رنگ همان شئی که در برابر آن موجود لطیف قرار گرفته است در آن منعکس میشود، به همانگونه که صور در آینه یا در آب زلال منعکس میشوند.» ( فوائح الجمال... بند ۱۶ )
در چند بند پیشتر (یعنی در بند ۱۲) نجمالدین از موجود لطیف نورانی سخن گفته بود که با کمک آن سیر و سلوک در پیچ و خمهای وجود میسر میتواند شد. پس این قلب لطیف از جنس نور است. بدین صورت این ارگان لطیف و نورانی، به دنیای میانه تعلق دارد، به بُعد والاتری از دنیای محسوسات، و کانالی ست که توانایی ارتباط با عالم اعلا را میتواند فراهم کند. پس قلب انسان امکان راهیابی به ملکوت را دارد به شرط اینکه به جنس نور درآید و این تنها با زهد و تلاش ممکن است و با مجاهدت و ذکراست که میتواند از وابستگیهای دنیوی خالی شود تا در این خالی، مکان را برای الهامات و ورود موجودات ملکوتی و دریافت نور ِ شناخت خدا باز کند؛ یا به گفتهی نجمالدین خانه را از آلودگیها بروبد و برای ورود مهمان، پاکیزه و آمادهاش کند. (نک. فوائح الجمال... بند ۵۴)
هم ابویزید و هم نجمالدین بر جهاد اکبر بارها اشاره کردهاند و این راه را خود آزمودند و از پی آن بسی فراتر رفتهاند. به ویژه ابو یزید تا جایی پیش رفت که در این سخنی که میتوان از شطحیاتش دانست، میگوید:
«سوگند به خدا که لوای من بزرگتر از لوای محمد (ص) است. لوای من از نوری ست که آدمیان و پریان، همه، در زیر آن لوایند با پیامبران» (دفتر روشنایی، بند۳۲۸)
ولی این نور که گفتیم از اسامی خداست و به معرفت و تجلی رهنمون است، در رابطهی تنگاتنگی با دوستی و محبت الهی میباشد، چراکه صحبت از نور شناخت است. ابتدا باید شناخت سپس عشق ورزید. یا به قول نجمالدین: «محبت میوهی معرفت است» ( فوائح الجمال، بند ۷۵) پس قلب به طبع مکان ورود عشق نیز میباشد و با عشق میتواند منور شود.
قلب نورانی را در نجمالدین دیدیم؛ و در بسطامی هم میبینیم آنجا که میگوید:
«دنیا مر اهل دنیا را غرور اندر غرور است و آخرت مر اهل آخرت را سرور اندر سرور است و محبت خدای تعالی از برای اهل محبت نور در نور است؛ پس سرورِ در دنیا سرور ِ از غرور است و سرورِ از آخرت سرورِ از سرور است و سرور از دوستی خدا، سروری از نور است.» (دفتر روشنایی، بند۲۴۳)
بنابراین همراستایی و همجنس بودن نور و محبت خدایی، موضوع محوری دیگریست که در هر دو عارف میتوان یافت و همچنین محبت را در«ودود» که آنهم یکی از ۹۹اسم خداست و نیز دربرخی دیگر از اسامی جمالی، باز میتوانیم بیابیم.
سخن از عشق گفتن در عرفان ایرانی و تصوف سکری از بدیهیات است اما باید افزود که نکتهی حیرت انگیزی که در ابویزید در باب عشق مییابیم این است که به گفتهی او این خداست که به سراغ دوست یا ولی خود میرود و پیشتر از او دوستش میدارد. این سخنان تکان دهنده ابو یزید را بخوانیم:
«در آغاز کار در غلط افتادم. پنداشتم که این منم که یاد او میکنم، حال آنکه او بود، که قبل از یادکردِ من، یاد ِ من میکرد. و میپنداشتم که من در طلبِ اویم، حال آنکه او در طلب من بود پیش از طلب من و میپنداشتم که من او را میشناسم، حال آنکه او بود که مرا میشناخت از آن پیشتر که من او را بشناسم و میپنداشتم که من او را دوست میدارم حال آنکه او بود که مرا دوست میداشت، پیش از آنکه من او را دوست بدارم. میپنداشتم که این منم که پرستش او میکنم، حال آنکه او بود که همه خلایق زمین را در خدمت من آورده بود» (دفتر روشنایی، بند ۲۳۹)
البته اگر این سخنان را از شطحیات ابویزید بشماریم شاید زیاد جای حیرت نباشد. ولی این آیهی قرآن بر عارفان آشناست که: «خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است» (۵۰/۱۵). و نجمالدین هم میگوید: «محبت او نسبت به ما بیشتر است از مَحبت ما نسبت به او». و این مطلب را بعد از این جمله آورده است که: «محبت میوهی معرفت است. چراکه کسی که نمیشناسد مَحبت نمیورزد» ( فوائح الجمال، بند۷۵). بنابراین از آنجا که خدا عالمترین است پس محبترین نیز میباشد.
کبری همین موضوع را به نوع دیگری هم میگوید ولی در لباس ذکر و یاد که لازمه هر محبتی میباشد:
«گاهی سالکِ ذاکر به آنچنان مقامی میرسد که به او گفته میشود: دیگر ذکر نگو و ببین چگونه ذکر از تو یاد میکند. براستی او مذکور است و نه ذاکر. همانا انسان همواره مذکور حق است مگر آنکه از بسیاریِ تاریکیها و غلظت حجابها آن ذکر را نشنود.» ( فوائح الجمال، بند۱۲۹).
چیزی نزدیک به این سخن کبری را باز در ابویزید داریم، آنجا که میگوید: «سی سال خدای را یاد میکردم، آنگاه خاموشی گزیدم. پس دانستم که حجاب من همان یاد بود» (دفتر روشنایی، بند ۱۵۶) و در جایی دیگر میگوید: «سی سال از حق تعالی غایب بودم، غیبت من ازو، یادکردِ او بود، چون ازین کار باز ماندم، او را در همه حال چنان یافتم که گویی او منم.» (دفتر روشنایی، بند۴۰۲)
بنابراین هم بایزید و هم نجمالدین با مجاهدت خود به این مهم رسیدهاند که رابطهی محب و محبوب، و ذاکر و مذکور، نه تنها رابطهای دوطرفه میباشد بلکه در دوستی اولیاء با خداوند ـ و تنها در این رابطه خاص ـ حتی میتوان پنداشت که خداوند همچنان فاعل باشد، دقیقاً به همانگونه که میبینیم فاعلیت در همه اسماء الهی وجود دارد.
منابع اصلی
ـ سهلگی، محمد بن علی (گردآورنده)، «دفتر روشنایی: از میراث عرفانی بایزید بسطامی»، به ترجمه و تألیف محمد رضا شفیعی کدکنی، سخن، تهران ۱۳۸۴، چاپ دوم
ـ نجمالدین کبری، « فوائح الجمال و فواتح الجلال»، به تصحیح و تألیف فریتس مایر، ویسبادن (آلمان) ۱۹۵۷