شهرآرا: خراسان -البته منظور خراسان بزرگ است- به دلایل متعدد یکی از حیرتآورترین
مناطق ایران و در مواردی حتی جهان است. چهرههای ادبی بزرگی از این سرزمین برخاستهاند:
خیام که با ترجمه فیتز جرالد، شاعر محبوب جهانیان شد. عطار که پیتر بروک، کارگردان
سرشناس نمایشنامه، در همین اواخر سیمرغ و سیمرغ او را به عرصه نمایش درآورد.
فردوسی که یکی از معدود حماسهسرایان جهان باستان است و در مواردی فراتر از هومر و
ویرژیل قرار میگیرد.
درباره فردوسی باید گفت که او عدالتخواه است و این عدالت خواهی را در
این اشعارش میتوان دریافت: «فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود/
به داد و دهش یافت این نکویی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی».
خردگرایی فردوسی در این اشعارش آمده است: «خرد رهنما و خرد دلگشا/ خرد
دست گیرد به هر دو سرا». او انساندوستی و مردمداری را ترویج میکند. نگاه کنید به داستان
سیاوش و رفتاری که ایرانیان حتی با دشمنان خود دارند. مثلاً توس پس از کشتن پیران ویسه،
نهایت احترام را در بزرگداشت او به عمل آورد. مواردی از این دست و بیشتر از اینهاست
که فردوسی را بالاتر از همتایان خود قرار میدهد. حالا بگذریم از شخصیتپردازیها
و فضاسازیهای شاهنامه که در خیلی از مواقع رگههای رئالیسم دارد و مباحث علت و
معلولی را رعایت کرده است. مولوی نیز یکی دیگر از شاعران اصالتاً خراسانی
است.استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی به نقل از یکی از پژوهشگران ادبیات
اروپا(هانری ماسه) نوشته است ما گوته داریم و ایرانیها حافظ دارند. ما آناتول
فرانس داریم و ایرانیها سعدی دارند. ما هومر داریم و ایرانیها فردوسی دارند و
اما ایرانیها مولوی دارند و ما در برابر او هیچ کس را نداریم! خراسان حکیم ناصر
خسرو را دارد که با لحنی سرشار از غروری انسانی و شایسته و بایسته سرود: «من آنم
که بر پای خوکان نریزم/ مر این قیمتی دّر لفظ دری را». از همین جملهاند: رودکی مشهور
به پدر شعر فارسی، و همچنین عارف نامداری مانند بایزید بسطامی -که نظراتی تازه در
عرفان داشت-، شیخ ابوسعید ابیالخیر، شیخ ابوالحسن خرقانی که به قول استاد باستانی
پاریزی این سخنش را باید بر سردر سازمان ملل بیاویزند: «هرکه به این درگاه درآید،
نانش دهید و از ایمانش مپرسید...» و دهها استاد صاحبسبک و نامدار دیگر همه از
این منطقه بودهاند. اما چرا اینگونه است؟ بیان واقع این است که خراسان بزرگ به
جهت رودهای بزرگ و سرزمینهای حاصلخیز یکی از اولین سکونتگاههای بشر در اعماق
مهآلود تاریخ دیر و دور بوده است. بشر در اواخر دوره غارنشینی با تسلط نسبی بر کشاورزی
و دامپروری اولیه به کرانه و کناره رودها آمد. خانههایی ابتدایی از نی و شاخسار
درختان و خاک و گل فراهم کرد. طی مدتهای مدید آن سکونتگاهها به هم پیوستند و
روستاها و سپس نخستین شهرها را شکل دادند. پیشرفت در کشاورزی و دامداری همراه با توسعه در ریاضیات و علوم تجربی،
مدنیّت نخستین و اساطیر ایجاد میشدند و قسعلیهذا. در ضمن خراسان بزرگ به مثابه
چهارراهی در ارتباط و التقاط تمدنها و فرهنگهای قدیم و قوی با چین و هند، اقوام
روس و تاتار، قرقیز و قزاق و از آن طریق با اقوام و ملل اروپایی قرار داشته است.
بدیهی است که ارتباطات بازرگانی و فرهنگی، به طرزی دوسویه باعت اثرنهادن و
تأثیرپذیرفتن میشده و همچنین موجب میشده است که تمدن و فرهنگ خراسان بزرگ، به
سبب همان ارتباط و آمیزشها گسترش و ژرفایی عمیق بیابد.
این موقعیت جغرافیایی بسیار متفاوت است با شهرهای کویریای که فرسنگ
در فرسنگ با ریگزارها و بیابانهای خشکیده و تفتیده محصور شده بودند. آبادیها
صدها کیلومتر با همدیگر فاصله داشتند و اگر احیاناً واحه و چاه آبی پیدا میشد محل
چادرنشینها و ایلات و عشایر کوچنشینی بود که با مدنیت و شهرنشینی و فرهنگ شهری،
کتابخانه، دانش تجربی و علوم انسانی، یکجانشینی و مانند اینها کاملاً بیگانه
بودند. باری موضوع جالب توجه در بسیاری از آثار بزرگان ادبیات کلاسیک خراسان، رجوع
آنها به فرهنگ و باورهای مردم است. البته آن بزرگان که فیلسوف و حکیم بودند
ادراکات و جهانبینی خود را از فرهنگ، باورها و آداب و رسوم مردم دوران خود بیان میکردند.
مثلاً خالکوبی قزوینی در داستان منظومی از مولانا، یا حکایت طوطی با قلندر
سرتراشیده و بسیاری دیگر از این نوع حکایتها حاکی از همین موضوع است. همچنین در
زمان سرودن شاهنامه خیلی از داستانها درباره پهلوانان ایران باستان چه به شکل
مکتوب در خداینامهها و چه به طرز شفاهی در میان مردم رواج داشتهاست و به همین
دلیل است که حکیم ابوالقاسم فردوسی میفرماید: «ز گفتار دهقان یکی داستان/ بپیوندم
از گفته باستان». در مورد آثار عطار و سنایی نیز وضع به همین منوال و روال بودهاست
که از فرهنگ مردم و قصهها بهرهمند میشدند. یعنی کاری که قرنها بعد ویلیام
شکسپیر در «مکبث»،
«لیرشاه» و «اتلو» و «رمئو و ژولیت» و دیگر آثارش انجام داد. باری تمام بحث من این
است که فرهنگ مردم هنوز هم میتواند منبع درخشانی برای ایجاد آثار هنری، داستان،
نمایش و فیلم باشد. یعنی کاری که نویسندگان آمریکای لاتین، بورخس، آستوریاس، مارکز
و... انجام دادند و متأسفانه این موضوع هنوز در ادبیات داستانی ایران رواج چندانی
نیافته است.