کد مطلب: ۱۷۱۷۴
تاریخ انتشار: شنبه ۱ دی ۱۳۹۷

خداحافظ سرمایه‌داری، سلام فاشیسم

جیپسون جان/ جیتیش پی‌ام ترجمه سیدامین موسوی‌زاده

ایران: سمیر امین دانش‌آموخته دو رشته علوم‌سیاسی و علوم‌اقتصادی از دانشگاه‌های پاریس بود و در دانشگاه‌های فرانسه و سنگال به‌عنوان استاد علوم اقتصادی فعالیت می‌کرد. این اندیشمند چپگرا مدتی مدیریت مرکز تحقیقاتی انجمن جهان سوم را نیز عهده‌دار بود.
او کتاب‌هایی متعدد در موضوعات مختلف اقتصاد سیاسی، سوسیالیسم، اسلام‌سیاسی و فرهنگ نوشت. کتاب «اروپامحوری» که در سال ۱۳۶۷ منتشر شد، کاری خط‌شکن از او بود. امین در رد دیدگاه غالب اروپامحوری در تاریخ جهان، که به طور ضمنی و نادرست فرض می‌کند پیشرفت از یونان و روم جهان باستان تا فئودالیسم مسیحی و نظام سرمایه‌گرای اروپایی است، بازتفسیری بنیان‌افکن از آن ارائه می‌کرد که نقش تاریخی جهان اسلام را برجسته می‌کند. از دیگر کتاب‌های مهم او می‌توان به این عناوین اشاره کرد: ویروس آزادیخواهی(۱۳۹۲)، سرمایه‌گرایی معاصر؛ انفجار از درون(۱۳۹۲)، قانون ارزش جهانی(۱۳۸۹)، پایان بحران سرمایه‌گرایی یا پایان سرمایه‌گرایی(۱۳۸۹). این گفت‌وگو، گزیده‌ای از مصاحبه مفصل او با نشریه هندی «خط مقدم» (فرانت‌لاین) است که در اردیبهشت ماه گذشته منتشر شد. سه ماه پس از انتشار این متن، در ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، سمیر امین در سن ۸۷ سالگی درگذشت. در نگاه سمیر امین، تحولاتی مثل اعتراضات اخیر فرانسه، شواهدی از انفجار از درون اروپا است که خود جزئی از فروپاشی نظام سرمایه‌داری جهانی است. به بهانه جنبش جلیقه‌زردها، این مصاحبه را بخوانید.

پروفسور سمیر امین، شما «جهانی‌سازی» معاصر را به‌عنوان قطعه‌ای از سرمایه‌گرایی انحصاری فراگیرشده در عصر ما تعریف کرده‌اید. تاریخچه این جهانی‌سازی را چگونه تبیین می‌کنید؟
«جهانی‌شدن» پدیده تازه‌ای نیست؛ بُعدی قدیمی و البته مهم از سرمایه‌گرایی است. استعمار هم شکلی از همین جهانی‌سازی است. اما امروز، الگوی دیگری از جهانی‌شدن را شاهد هستیم. می‌گویند جهانی‌شدن پس از جنگ‌جهانی دوم در دوقطبی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی پدید آمد و این دوجانبگی خود محصول آن چیزی است که جنگ سرد نامیده می‌شود؛ که این گزاره از اساس اشتباه است.
آن جهانی‌شدن را که پس از جنگ‌جهانی دوم داشتیم، از سال ۱۳۲۴ تا ۱۳۶۰ یا ۱۳۷۰، من «جهانی‌شدن مذاکره‌ای» می‌نامم. این نه میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بلکه بین شماری از گروه‌ها بود: یکی ائتلاف امپریالیستی ایالات متحده و اروپای غربی با همپیمانانشان ژاپن، استرالیا و کانادا؛ بازیگر دوم در واقع اتحاد جماهیر شوروی با متحدانش در اروپای شرقی آن زمان بود؛ و بازیگر سوم چین بود که به رغم عضویت در اردوی به اصطلاح سوسیالیستی، از ۱۳۳۰ به وضوح، سیاستی مستقل در پیش گرفت. شرکای دیگر، کشورهایی بودند که در «نشست باندونگ» جنبش عدم تعهد را پدید آوردند. این اردو تنها از کشورهای آسیایی نبود بلکه اغلب کشورهای تازه استقلال‌یافته آفریقایی آن زمان را شامل می‌شد. بنابراین ما یک الگوی جهانی دیگر هم داشتیم که «جهانی‌شدن چندقطبی» بود و مذاکره‌ای میان چهار خانواده همپیمان بود.
از نظرگاه مردم آسیا و آفریقا، این زمانی بود که امپریالیسم مجبور به امتیازدهی و پذیرش برنامه‌های ملی-مردمی کشورهای آسیایی و آفریقایی شد. به جای اینکه کشورهای جنوب با نیازها و تقاضاهای جهانی‌شدن سازگار شوند، این کشورهای امپریالیست بودند که مجبور شدند با تقاضاهای ما سازگار شوند. این «جهانی‌شدن مذاکره‌ای» میان کشورهای امپریا لیست در یک سو و کشورهای بلوک سوسیالیست، شامل شوروی و چین و اغلب کشورهای جنوب، از سوی دیگر بود. «جهانی‌شدن مذاکره‌ای» که به سی سال پس از جنگ دوم جهانی اطلاق می‌شود، دارای سه ستون بود؛ یکی الگوهای غرب، بخصوص اروپایی، امریکای شمالی و ژاپنی، که به اصطلاح «دولت‌های رفاه» نامیده می‌شدند و نتیجه پیروزی طبقه کارگر بود. بویژه در اروپا، پیروزی طبقه کارگر برای نقشی که در شکست دادن فاشیسم و نازیسم به همراه ارتش سرخ ایفا کردند؛ دوم، انواع تجربیات سوسیالیستی بود؛ الگوی شوروی و الگوی چینی و می‌توانیم به این الگوهای سوسیالیستی ویتنامی و کوبایی را نیز اضافه کنیم؛ و ستون سوم هند بود؛ کنگره در زمان نهرو و پس از او بویژه ایندیرا گاندی، به علاوه مصر ناصری و پیشبردهای سوسیالیستی در کشورهای غرب آسیا و نیز آفریقا.
این سه ستون از پیشرفت فزاینده خود افتادند، به محدودیت‌های تاریخی رسیدند و به تدریج سقوط کردند. بعضی از سقوط‌ها افسارگسیخته بود، مانند شوروی در ۱۳۷۰. نه تنها این کشور به پانزده جمهوری تجزیه شد، بلکه اکثر آنها به اروپا رفتند و به اتحادیه اروپا و ناتو ملحق شدند.
اما «مردمسالاری سوسیالیستی» نیز در غرب شکست خورد. منظورم این است که شکست کمونیست‌ها در شرق به معنای پیروزی مردمسالاری سوسیالیستی در غرب نبود. «مردمسالاری سوسیالیستی» هم شکست خورد و به «آزادیخواهی سوسیالیستی» بدل شد. اکنون میان حکمرانی سوسیالیستی یا مردمسالاری سوسیالیستی در اروپای غربی و حکمرانی حزب راست سنتی و معمولی، اختلافی وجود ندارد. همه آنان آزادیخواه سوسیالیست هستند. این یعنی که آنان با سیاست‌های سرمایه انحصاری جهانی همپیمان هستند.
ستون سوم، یعنی ستون ما نیز به روش‌های مختلف شکست خورده است. در برخی موارد کودتا رخ داده است. برخی موارد به سمت راست حرکت می‌کنند و شرایط جدید و الگوهای به اصطلاح «جهانی‌شدن آزاد» را پذیرفته‌اند. هند تحت مدیریت ایندیرا گاندی و جانشینانش از این دست بود، همین‌طور در مصر. پس از مرگ ناصر، انور سادات گفت که ما هیچ ربطی نداریم به این «مزخرفی» که سوسیالیسم نامیده می‌شود و باید به سرمایه‌گرایی برگردیم؛ به اتحاد با ایالات متحده و دیگران.
چین پس از مرگ مائو راهی متفاوت در پیش گرفت و به سوی الگویی جدید از جهانی‌شدن اما با برخی ویژگی‌ها حرکت کرد. صرفاً خصوصیات سیاسی حافظ حاکمیت حزب کمونیست در چین نیست؛ بلکه خصوصیات اجتماعی-اقتصادی آن است که تمایز چین از هند را رقم می‌زند. تفاوت بزرگ میان هند و چین این است که چین یک انقلاب بنیادی داشته اما هند هنوز چنین چیزی را نداشته است.
پس ما الگوهای مختلفی داشتیم. و شکست این سه نظام (به اصطلاح مردمسالاری سوسیالیستی در غرب، نظام شوراها و ما) است که شرایط را برای «سرمایه‌گرایی امپریالیستی» فراهم می‌کند تا الگوی جدید تهاجمی و تحمیلی خود از جهانی‌شدن را دنبال کند.
این الگوی جدید جهانی‌شدن چه ویژگی‌هایی دارد و طرز کار آن چیست؟
این تهاجم فزاینده تنها به شکست جامعه‌گرایان، کمونیست‌ها، یا توده‌گرایان ملی مرتبط نیست، بلکه همچنین به تغییرات کشورهای سرمایه‌گرا-امپریالیست، اروپا، ایالات متحده و ژاپن ربط دارد. سرمایه‌گرایی انحصاری چیز تازه‌ای نیست. سرمایه‌گرایی انحصاری، به گونه‌ای که مردمسالارهای سوسیالیستی چون جان هابسون و رودلف هیلفردینگ آن را تحلیل کرده‌اند، در نیمه دوم سده سیزدهم خورشیدی آغاز شد. استنتاجات سیاسی لنین در همان زمان بیان کرد که سرمایه‌گرایی انحصاری قصد دارد رو به برده‌داری حرکت کند و بنابراین به خاطر این طرح، انقلاب‌های سوسیالیستی رخ دادند! در واقع تمام آن انقلاب‌های سوسیالیستی در پیرامون نظام امپریالیسم جهانی وقوع یافت.
این امر از روسیه نیمه‌پیرامونی، با پیوند ضعیف، آغاز شد و سپس به پیرامونی‌های واقعی مانند ویتنام و کوبا کشیده شد. اما در غرب هیچ خبری نبود. هیچ انقلاب سوسیالیستی در دستور ایالات متحده و اروپای غربی و ژاپن قرار نداشت. تا جایی که به سرمایه انحصاری مربوط است، این چیز تازه‌ای نیست و طی مراحلی حرکت می‌کند. مرحله نخست سرمایه انحصاری از نیمه دوم سده سیزدهم خورشیدی تا جنگ جهانی دوم بود که این مدت طولانی، بیش از پنجاه سال است. در طول این دوره، سرمایه انحصاری خصوصیاتی ملی داشت. امپریالیسم بریتانیا، امپریالیسم ایالات متحده، امپریالیسم آلمان، امپریالیسم ژاپن، امپریالیسم فرانسه و مانند آن. آنها نه تنها محیط خود را گرفتند و تحت انقیاد درآوردند که با یکدیگر نیز جنگیدند و جدال میان آنان به دو جنگ جهانی انجامید.
آنچه تغییر کرد این بود که پس از جنگ دوم جهانی بسرعت و ناگهانی در اواسط دهه پنجاه خورشیدی، سرمایه انحصاری در غرب به یک مرحله جدید رسید که من آن را مرحله «سرمایه انحصاری تعمیم‌یافته» می‌نامم. دو چیز اتفاق افتاد؛ نخست، سرمایه انحصاری به اندازه کافی موفقیت‌آمیز بود تا تمام شکل‌های دیگر تولید اجتماعی را تسلیم کند تا زیرمجموعه او باشند؛ بدین معنا که ارزش تولیدشده از طریق فعالیت‌های انسانی به میزان زیادی توسط سرمایه انحصاری در شکل رانت امپریالیستی جذب شد و این در کشورهای ما نیز رخ داد. در این جهانی‌شدن جدید، کشورهای ما دعوت شده‌اند تا زیرمجموعه امپریالیسم باشند.
چالش‌های این جهانی‌شدن برای کشورهای جنوب چیست؟
چالش امروز ما این است که باید دنبال جایگزین بگردیم. ما باید از این الگوی جهانی شدن بیرون بیاییم. جهانی شدن باید مناسب باشد. در روزگار پیشین جهانی‌شدن، استعماری برای سایر ملل بود. پس از پیروزی ما بر استعمار، ما «جهانی‌شدن مذاکره‌ای» را داشتیم. امروز ما به چیزی برگشته‌ایم که به آن «جهانی‌شدن آزاد» می‌گویند، که به طور یکجانبه توسط ایالات متحده، اروپا و ژاپن تصمیم گرفته شده است.
چالش پیش روی ما این نیست که این الگوی جهانی‌شدن را قبول کنیم. ما تصوری از این جهانی‌شدن نداشتیم. برای کشورهای آفریقایی این جهانی‌شدن به معنای غارت منابع ملی خود مثل نفت، گاز، معادن و زمین‌های کشاورزی بود. برای کشورهای امریکای لاتین و جنوب آسیا این به شکلی دیگر بود؛ مثل استفاده از نیروی کار ارزان ما، یا انتقال ارزش‌های ایجادشده در کشورهای ما به سمت منافع رانت انحصاری نظام امپریالیستی. این چالش پیش‌روی ما است.
جان بلامی فاستر می‌نویسد که فقط دو گزینه پیش‌روی ما وجود دارد: «سوسیالیسم» یا «افراط‌گرایی» که در قالب سرمایه‌گرایی به بن‌بست رسیده است. شما نیز نوشته‌اید که سرمایه‌گرایی منسوخ شده است. آیا منظورتان این است که پایان سرمایه‌گرایی نزدیک است؟ چه چیز سرمایه‌گرایی را یک نظام اجتماعی منسوخ می‌سازد؟
در حال حاضر بحران ساختاری در سرمایه‌گرایی وجود دارد. در میانه دهه ۱۳۵۰ نرخ رشد مراکز توسعه‌یافته سرمایه‌گرایی (ایالات متحده، اروپا و ژاپن) به نصف آنچه در سی سال پیش از آن داشتند کاهش یافته است و هرگز احیا نشدند. این یعنی که بحران ادامه دارد و حتی سال به سال ژرف‌تر می‌شود. اعلامیه‌هایی که می‌گویند ما از بحران خارج می‌شویم چراکه نرخ رشد در آلمان و دیگر نقاط از ۱٫۲ به ۱٫۳ افزایش یافته، خنده‌دار است. این بحران مربوط به نظام است. این یک بحران «نوع اِل» است. بحران «نوع یو» که نوع عادی از بحران سرمایه‌گرایانه است، یعنی که همان عقلانیتی که به رکود منجر شده، پس از تغییرات ساختاری جزئی، رشد را بازمی‌گرداند. بحران «نوع اِل» یعنی نظام نمی‌تواند از رکود بیرون بیاید. این یعنی نظام باید تغییر کند. فقط تغییرات ساختاری جزئی کارساز نیست. یعنی ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که سرمایه‌گرایی در حال فروپاشی است. اما فروپاشی یک دوران بسیار خطرناک است. چراکه البته سرمایه‌گرایی با خاموشی منتظر مرگش نخواهد ماند. او بیشتر و بیشتر به خاطر حفظ موقعیتش و حفظ توفق امپریالیستی بر جهان، وحشی خواهد شد.
نمی‌دانم وقتی مردم می‌گویند «خطر جنگ بیشتر از همیشه است» منظورشان چیست. جنگ در سال ۱۳۷۰، همراه با جنگ عراق، بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد. در اروپا نیز جنگ با فروپاشی یوگسلاوی آغاز شد. و اکنون به عقیده من ما می‌بینیم که نظام اروپا خود انفجار از درون را آغاز کرده است. شما می‌توانید آن را در نتایج منفی سیاست‌های ریاضتی ببینید؛ و البته نه تنها منفی برای مردم که حتی منفی برای سرمایه‌گرایی؛ زیرا آنان به رشد امپریالیستی سرمایه‌گرایانه بازنمی‌گردند. آنان هرگز به آن بازنمی‌گردند. ضمناً شما این را می‌توانید از تعدادی از واکنش‌های سیاسی که به چالش‌های واقعی مثل برگزیت پاسخ نمی‌دهند دریابید. می‌توانید آن را از اسپانیا و کاتالونیا دریابید. و بیشتر و بیشتر چنین واکنش‌هایی را خواهید دید. شما می‌توانید آن را از حکومت‌های فراارتجاعی میهن‌شیفته شرق اروپا دریابید.
بنابراین ما نمی‌توانیم در مورد چگونگی جلوگیری از جنگ صحبت کنیم چرا که جنگ و وضعیت‌های آشوب‌زده بر منطق این نظام روبه‌تباهی محاط است.
شما در مقاله «بازگشت فاشیسم در سرمایه‌گرایی معاصر» این استدلال را مطرح می‌کنید که بحران سرمایه‌گرایی معاصر شرایطی عالی برای بازگشت فاشیسم را در جهان کنونی پدید می‌آورد. این از ظهور نیروهای مختلف دست‌راستی در بخش‌های مختلف جهان مشهود است. آیا اشاره شما به تکرار فاشیسم کلاسیک است؟
نظام به اصطلاح جهانی‌شدن، نوآزادیخواه پایدار نیست. این مقاومت فراوانی را پدید می‌آورد. مقاومت قهرمانانه در جنوب و چین می‌کوشد با آن درگیر شود. این مشکلی بزرگ را برای مردم ایالات متحده، اروپا و ژاپن ایجاد کرده است.  از این رو، پایدار نیست. از آنجا که پایدار نیست، نظام به‌عنوان پاسخی برای ضعف رشد خود به‌دنبال فاشیسم می‌گردد. به همین دلیل بود که در غرب فاشیسم ظهور کرد. این به کشورهای ما نیز صادر شده است. تروریسم به نام دین شکلی از «فاشیسم بومی» است. این را در واکنش‌های هندوهای هند هم داریم. این هم نوعی از فاشیسم است. ما دربسیاری از کشورهای جهان اسلام همانند این شرایط را داریم: با پاکستان آغاز شد و به عراق و سوریه و مصر و الجزایر و مراکش و دیگر کشورها کشید. هم‌اکنون به بسیاری از کشورهای دیگر هم سرایت کرده است.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST