کد مطلب: ۱۷۲۰۳
تاریخ انتشار: سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷

نوشتن یعنی دیدن

بهرام ناصری

ایران:   رمانی که نخست به سال ۶۲ توسط نشر نو و هشت سال بعد از سوی نشر مرکز چاپ شد. ۲۱ سال بعد از چاپ اول این رمان، یعنی به سال ۸۳، بهروز افخمی به صرافت ساخت فیلمی سینمایی بر اساس آن افتاد. تصمیمی که در نوع خود عجیب و جالب توجه بود. چون کمتر کسی انتظار داشت افخمی سراغ داستانی تا آن اندازه ذهن‌گرایانه برود. در حالی که تعداد آثاری نزدیک‌تر به فضای ذهنی و فکری فیلمساز در کارنامه مدرس صادقی کم نبود.تاکنون ۱۹ رمان، شش مجموعه داستان و تعدادی ویرایش و تصحیح متون کهن و البته ترجمه از مدرس صادقی منتشر شده است. در اینجا با جعفر مدرس صادقی درباره اقتباس ادبی در سینمای ایران، داستان‌های خودش و نیز سایر فعالیت‌هایی که در حوزه ادبیات انجام داده، گفت‌وگو کردم. گفت‌وگویی که می‌کوشد بخشی از انتقادات مطروحه درباره او و فعالیت‌هایش را چه در زمینه تألیف‌ها و چه تصحیحاتش از متون کلاسیک فارسی را با او مطرح کند.

  اقتباس ادبی در سینما و تلویزیون ما چندان رونق ندارد. این امر پوشیده‌ای نیست. به نظر شما ریشه این عدم اقبال به آثار ادبی به نهادهای متولی برمی‌گردد یا به حوزه‌های تخصصی مربوط به هر کدام از این دو عرصه در ایران؟

من فکر می‌کنم بیشتر به این دلیل است که فیلمسازهای ما با ادبیات انس و الفت چندانی ندارند و آن‌قدر درگیر و گرفتار خودشان هستند که وقت کتاب خواندن ندارند و کنجکاوی هم حتی ندارند که یک سر و گوشی آب بدهند که ببینند دور و برشان چه خبر است. چند فیلمساز مثل بهروز افخمی، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی داریم که داستان و ادبیات جزء لاینفکی از زندگی‌شان باشد؟ فکر نمی‌کنم تعدادشان به ۱۰ تا هم برسد. تازه اگر هم اهل کتاب باشند و داستان‌شناس باشند کسی را پیدا نمی‌کنید که مدعی نوشتن نباشد. همه خودشان را همه فن حریف می‌دانند و می‌خواهند همه کارها را خودشان بکنند و مؤلف باشند و داستان خودشان را بسازند. چرا برود زیر سایه یک نویسنده دیگر و یک داستان دیگر؟ اقتباس ادبی هم سواد و معلومات و تبحر و خلاقیت لازم دارد و هم کمی تواضع و فروتنی که بتوانی خودت را کنار بکشی و به یک داستان دیگر مجال بدهی. این خصیصه را متأسفانه در حضرات نمی‌بینیم. همه مدعی‌اند.

مدام گفته می‌شود که رمان‌های ایرانی چندان قابلیت اقتباس در سینما ندارند. مهم‌ترین دلیل این امر از نظر شما چیست؟ همان گرایش رمان‌ها به عوالم ذهنی یا موارد دیگر؟

این حرف اگر صددرصد درست نباشد، ۹۰ در صد درست است. بله. رمان‌های ایرانی اغلبشان قابلیت اقتباس سینمایی ندارند، درست به این دلیل که نویسنده‌های ما اغلبشان واقعیت‌گریزند. گرایش خیلی شدیدی وجود داشته است در داستان‌نویسی معاصر ما از ۵۰ سال پیش به فرار از رئالیسم و پناه بردن به پشت پرده به قول شما «عوالم ذهنی» و دود و آه و مِه و ابهام؛ و این پدیده هم البته دلایل خودش را دارد: سانسور، تقلید، تنبلی، برداشت نادرستی که از رمان نو و ادبیات سوررئالیستی و جریان سیال ذهنی وجود داشته است و تأثیرپذیری از الگوهای گمراه‌کننده و... شما صحنه را در مقابل چشمتان نمی‌بینید، معلوم نیست کجاییم، در چه فصلی از سال هستیم و در چه روزی از هفته و در چه ساعتی از روز. از چه زاویه‌ای داریم به ماجرا نگاه می‌کنیم، داریم از پله‌ها می‌رویم بالا یا می‌آییم پایین، چراغ‌ها روشن است یا خاموش است، هوا سرد است یا گرم است. خواننده باید همه چیز را خودش حدس بزند و آن بنده خدایی هم که دارد از روی این داستان سناریو می‌نویسد ناچار است که این خلأها را پُر کند. شما در سینما باید نشان بدهید. نمی‌شود از زیرش در رفت. توی یک روایت داستانی می‌شود هم تعریف کرد، هم حکایت کرد، هم نشان داد. به همین دلیل، دست و بال داستان‌نویس خیلی بازتر است و اختیارات خیلی بیشتری دارد نسبت به سناریونویس. اما داستان‌نویسی که توی محدوده حکایت درجا بزند و فقط قصه تعریف کند و گِردِ «زوایا و خَبایا» نگردد، از بخش اعظمی از قابلیت‌های زبان غافل مانده است.

 این تعبیر ابوالفضل بیهقی است که می‌گوید «چون که این کار پیش گرفتم، می‌خواهم که دادِ این تاریخ به تمامی بدهم و گِردِ زوایا و خَبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نمانَد.» ببینید بیهقی چه جوری از مرز حکایت عبور می‌کند و وارد حیطه داستان می‌شود. آن هم کی؟ در زمانه‌ای که هنر داستان‌سرایی خلاصه می‌شد در افسانه‌پردازی و حکایت‌نویسی؛ و نشان می‌دهد که چگونه می‌توانید با تصویر دادن و با ذکر جزئیات، خواننده را با خودتان به میانه ماجرا ببرید.

شما نویسنده «گاوخونی» هستید؛ رمانی که حد بالایی از روایت ذهنی در آن مشهود است و از این منظر حتی برخی آن را با «ملکوت» و «بوف کور» مقابله می‌دهند. کمتر فیلمسازی خطر اقتباس از اینگونه رمان‌ها را بر خود هموار می‌کند. چطور شد که بهروز افخمی به فکر ساختن فیلمی بر اساس این رمان شما افتاد؟

برای خود من هم خیلی عجیب بود که آقای افخمی این داستان را انتخاب کرد. یکی دو سال بود در این فکر بود که «سفر کسری» را بسازد یا «کله اسب» یا حتی «عرض حال»، اما ناگهان تصمیم گرفت که برود سراغ «گاوخونی». آقای افخمی آدم خیلی غیر قابل پیش‌بینی و ماجراجویی بوده است همیشه. شاید عاقلانه‌تر این بود که می‌رفت سراغ یک داستان ساده‌تر و سرراست‌تر. اما ناگهان از صرافت کارهای دیگری که خیلی هم شدنی‌تر بود افتاد و رفت سراغ کاری که سخت‌تر از همه بود. 

البته یک دلایلی هم برای خودش داشت. دلش می‌خواست یک کار پرفکت انجام بدهد که هیچ حرفی توش نباشد. «کله اسب» را می‌گفت نمی‌شود اینجا ساخت، چون مجوز نمی‌گیرد. می‌گفت خوب است بریم ایرلند شمالی این فیلم را بسازیم. «سفر کسری» را می‌گفت خوبه بریم استرالیا این فیلمو بسازیم.«عرض حال» را می‌گفت فیلمبرداریش لااقل باید هفت سال طول بکشه تا بازیگری که داریم باش کار می‌کنیم که اول فیلم هفت سالشه آخر فیلم۱۴ سالش شده باشه... خلاصه هی سنگ می‌انداخت جلوی پای خودش تا آخر سر هیچ کدام از این کارها را نکرد و رسید به این نتیجه که باید «گاوخونی» را بسازد. «گاوخونی» را خیلی دوست داشت. شنیدم در یکی از کلاس‌های فیلمنامه نویسی‌اش یک روز شروع کرده بود به خواندن داستان از اول و یکی از بچه‌های کلاس تعریف می‌کرد که بدون وقفه و یکبند از رو خوانده بود و بدون اینکه یک واو جا بیندازد تا آخر کتاب ادامه داد و بچه‌ها هم ناچار نشسته بودند تا آخر گوش داده بودند و صدای هیچ‌کس درنیامده بود.

یکی از نکات مهم، حساس و ظریف در اقتباس از رمان‌هایی مانند «گاوخونی»، از کار درآوردن P.O.V در فیلم است. با توجه به تفاوت نمای دیدگاه در رمان و سینما، نگران نبودید که این جنبه از رمان که جنبه مهمی هم هست، در کار افخمی خوب از آب درنیاید؟

چرا باید نگران باشم؟ نگران چی باشم؟ یک داستانی بود که من ۲۰ سال پیش نوشته بودم و کار خودم را هم کرده بودم و حالا یک نفر دیگر داشت یک کار دیگری می‌کرد که ربطی هم به کار من داشت اما یک کار دیگری بود و یک زبان دیگری بود و یک مدیوم دیگری بود و این آدم کار خودش را هم خیلی خوب بلد بود و می‌دانست که دارد چکار می‌کند. کاری که من فکر می‌کردم که باید بکنم فقط همین بود که مراقب باشم که در آن قسمت‌هایی که از روی خود متن برمی‌دارد، لحن روایت درست از آب دربیاید و ناجور نباشد و فقط همین. فقط تا همین جاش به خودم حق می‌دادم که دخالت کنم که مربوط می‌شد به خود متن و زبان متن. و بعضی وقت‌ها هم البته یک اظهار نظرهایی در موارد دیگر می‌کردم که بعضی‌هاش را گوش می‌داد و بعضی‌هاش را گوش نمی‌داد و کار خودش را می‌کرد و خیلی هم خوب کاری می‌کرد که کار خودش را می‌کرد. فقط یادم هست وقتی که سناریو را داد به من که بخوانم، اولین چیزی که به او گفتم این بود که نکند که مقید ماندنش به دیدگاه راوی دست و بال او را ببندد و حوصله تماشاچی را سر ببرد. فقط به‌عنوان یک نفر که از بیرون دارد به ماجرا نگاه می‌کند و از نگاه یک تماشاچی این را گفتم. اما او به این شیوه‌ای که داشت کار می‌کرد اعتقاد داشت و مطمئن بود که جواب می‌دهد. به من گفت خیال نکن که این کاری که من دارم می‌کنم کار خیلی تازه و عجیب و غریبی باشد، این شیوه امتحان خودش را پس داده است و خیلی‌ها این کار را کرده‌اند که خیلی هم خوب از آب درآمده است و چندتا مثال هم زد که الان یادم نیست.

به‌نظرم این روش افخمی که سعی کرد بخش عینی روایت اول شخص را با دوربین و بخش ذهنی را با نریشن دربیاورد، خوب جواب داد. در فرآیند ساخت فیلم، شما چقدر در جریان این جزئیات بودید؟

خیلی خوشحالم که می‌بینم شما از این فیلم خوشتان آمده. من فکر می‌کنم که این فیلم بدجوری مورد بی‌مهری قرار گرفت . هم از طرف تماشاچی‌ها و هم از طرف منتقدان. از طرف تماشاچی‌ها را می‌فهمم، اما از طرف منتقدان را نمی‌فهمم. منتقدان به نظرم در مورد این فیلم خیلی بی‌انصافی به خرج دادند و شاید هم بهتر باشد که بگویم با تعصب برخورد کردند. تعصب به این معنی که چون فیلم با انتظارات آنها جور درنمی‌آمد، تصمیم گرفتند که فیلم را بکوبند یا چون که با کارگردان مسأله داشتند، در مقابل این فیلم گارد گرفتند. فیلم با انتظارات آنها جور درنمی‌آمد. چون که دلشان می‌خواست که کارگردان توی همان مسیری که تا حالا رفته است برود و همان راهِ رفته را ادامه بدهد. یک عروس دیگر بسازد، یک شوکران دیگر بسازد. اما افخمی از آن دسته از آدم‌هاست که دلشان نمی‌خواهد خودشان را تکرار کنند، دلشان می‌خواهد راه‌های تازه را امتحان کنند. عروس و شوکران هر دو پروژه‌های خیلی موفقی بود و نشان داده بود که این کارگردان خیلی بهتر از هر کارگردان روشنفکر و مدعی دیگری بلد است قصه تعریف کند و بلد است تماشاچی‌ها را به سالن سینما بکشد و دو ساعت روی صندلی نگه دارد. 

هم در سینما و هم در ادبیات، نمونه‌های فراوانی سراغ داریم از آدم‌هایی که مجذوب یکی دوتا از شیرین‌کاری‌های خودشان شدند و در ادامه ماجرا تلاش کردند که هی خودشان را تکرار کنند و همان کارهایی را بکنند که از آنها انتظار می‌رود و در نتیجه همچنان درجا زدند و توی همان باتلاقی که به دست خودشان کنده بودند فرو رفتند.

 افخمی هر عیب و ایرادی داشته باشد، محافظه‌کار نیست. خیلی فرق می‌کند با فلان استاد پیشکسوتی که احترامش محفوظ است اما هنوز دارد بعد از ۵۰ سال توی داستان آن لات بزن‌بهادری که می‌خواهد از جاهل‌های محل انتقام بگیرد دست و پا می‌زند. یک گرفتاری دیگری هم که برای این فیلم پیش آمد این بود که خیلی‌ها ایراد گرفتند که این فیلم نتوانسته است داستان را دربیاورد و با داستان خیلی فاصله دارد. این انتظار هم انتظار خیلی غیر منطقی و بی‌جایی بود.

 این یک سوءتفاهم خیلی متداولی است که در میان سینماروها و کتابخوان‌ها رواج دارد که وقتی پای یک اقتباس در میان است معیار قضاوتشان در مورد فیلمی که از روی یک رمان ساخته شده است این است که آیا تا چه اندازه به رمان وفادار مانده است و آیا توانسته است که رمان را «دربیاورد» یا نه. و منتقدان هم متأسفانه به این تصور عامیانه دامن می‌زنند. «دربیاورد» یعنی چه؟ اصلاً یک چنین قراری نیست که «دربیاورد» یا «درنیاورد». یک فیلم هرگز نمی‌تواند عین یک رمان باشد و یک رمان را به همان صورتی که هست به روی پرده سینما بیاورد و نباید باشد و لازم نیست باشد. ادبیات و سینما دوتا دنیای به‌کلی متفاوتند و زبان سینما با زبان ادبیات به‌کلی فرق می‌کند.

 کارگردانی که دارد از روی یک رمان فیلم می‌سازد باید - ناچار است - یک زبان سینمایی برای آن رمان پیدا کند که پیداست که با زبان ادبیات خیلی فرق می‌کند. تلاش برای منتقل کردن عین یک اثر ادبی به سینما معنی ندارد و پیداست که راه به جایی نمی‌برد و نتیجه نمی‌دهد. نتیجه‌اش شاید فقط یک فیلم خنثی باشد که فقط دارد یک داستان را برای شما تعریف می‌کند و هیچ چیز تازه‌ای نداردبه شما که تماشاچی باشید عرضه کند و نشان بدهد. اینکه دیگه سینما نیست. یک زائده و پیوستی است برای رمان.

خودتان چه نسبتی میان «گاوخونی» و آثار نامبرده از بهرام صادقی و صادق هدایت می‌بینید؟

هیچ نسبتی نمی‌بینم. «بوف کور» یک راه حل شخصی و عصاره یک دوره از زندگی یک نویسنده بود. تیر خلاص بود. نویسنده هر چی داشت در این کتاب خالی کرد و به‌همین دلیل و به‌دلیل خالص بودن و صادقانه بودنش تکان‌دهنده از آب درآمد. «بوف کور» یک اعتراف و یک حدیث نفس بی‌ریا و صادقانه است که از درون یک آدم ریخت بیرون و از قضای روزگار خیلی هم درست از آب درآمد. اما این کتاب تکرارشدنی نیست، اصلاً قابل تقلید نیست، نمی‌تواند الگو باشد یا حتی راهنما باشد یا چیزی به شما یاد بدهد. بلکه بر عکس، می‌تواند باعث یک سوءتفاهم بزرگی بشود - که شد. یک نسلی از نویسنده‌های بعد از خودش را دچار این سوءتفاهم کرد که می‌توانی فقط از خودت بنویسی و برای خودت و برای سایه‌ات و برای عمه‌ات بنویسی و از کابوس‌ها و دلهره‌های شخصی‌ات حرف بزنی و به این ترتیب از زیرِ ساختن و معماری داستان و همه مشقت‌هایی که برای این کار لازم است در بروی و همه شلختگی‌ها و بی‌انضباطی‌ها و من‌سرایی‌های خودت را به حساب گیج و گولی راوی بگذاری. صادق هدایت فقط «بوف کور» نیست. صادق هدایت داستان کوتاه هم می‌نوشت. صادق هدایت داستان‌نویس دوتا مسیر موازی را طی کرد و در هر دو مسیر به بن‌بست رسید. یکی مسیر ناهموار و کج و معوج «زنده به گور» و «سه قطره خون» که خوشبختانه ختم به خیر شد و شاهکاری مثل «بوف کور» از توش بیرون آمد و یکی هم مسیر هموار و سرراست «زنی که مردش را گم کرد» و «عروسک پشت پرده» و «شب‌های ورامین» و «سگ ولگرد» که بدبختانه به «حاجی آقا» منجر شد و راه به جایی نبرد. بحث‌های داغی که از اواسط دهه بیست در مورد «بوف کور» درگرفت و پیوند دادنش با زندگی شخصی نویسنده - بخصوص بعد از خودکشی هدایت در فروردین ۱۳۳۰ - و شهرت و آوازه‌ای که این کتاب به این ترتیب پیدا کرد سبب شد که دستاوردهای هدایت را در داستان کوتاه‌نویسی نادیده بگیریم و نقش او را در جا انداختن این فرم در ادبیات معاصر از یاد ببریم. نسل بعد از هدایت، همه چسبیدند به «بوف کور» و چه نویسنده‌های بااستعدادی به این خیال که «بوف کور»های خودشان را بنویسند وقت و استعداد خودشان را هدر دادند. غافل از اینکه این کتاب برای خود نویسنده‌اش هم یک تیر خلاص بود و شگون نداشت.

یکی از کارهایی که شما در این سال‌ها انجام دادید، تصحیح متون کهن است که هواداران و گاهی منتقدانی داشته. انتقادها از این قرارند که شما برای تسهیل ارتباط میان متون کهن و خواننده، در صدد ساده‌سازی نثر برآمدید و این ساده‌سازی گاهی لطمه‌هایی به متن زده. مثلاً جاهایی از متن حذف عربی کرده‌اید که این حذف، فضا و حال و هوای متن را تحت تأثیر قرار داده. مصحح متون کهن برای نزدیک کردن متن به ذائقه خواننده تا چه اندازه می‌تواند -یعنی مجاز است- نثر را ساده کند؟

شما هر کاری که بکنید، یک خاطرخواه‌هایی دارد و یک مخالفانی. کاریش نمی‌شود کرد. مگر اینکه هیچ کاری نکنید و بنشینید یک گوشه‌ای تماشا کنید. مطمئن باشید که هیچ‌کس هیچ‌گیری به شما نمی‌دهد. مجموعه «بازخوانی متون» هم از همان بیست سال پیش که درآمد، یک خاطرخواه‌هایی پیدا کرد و یک مخالفت‌هایی هم شد. مخالفت‌ها بیشتر از طرف فضلا و دانشمندانی بود که یا اینکه لای کتاب‌های این مجموعه را باز نکرده بودند و هیچ خبر نداشتند که من چکار دارم می‌کنم یا اینکه اگر دیده بودند، معتقد بودند که دست به ترکیب نسخه‌های خطی باقی مانده از متون کلاسیک نباید زد و هر چاپ تازه‌ای از این متون فقط باید «تصحیح» تازه‌ای باشد از نسخه‌های خطی موجود و در روال نسخه‌های خطی به هیچ وجه نباید هیچ دستکاری و تغییری صورت بگیرد؛ اما کار من اصلاً «تصحیح» نبود. من اسم این مجموعه را گذاشته بودم «بازخوانی متون» تا نشان بدهم که کاری که من دارم می‌کنم با کارهایی که تا حالا شده است به‌کلی فرق می‌کند. کار من نه «تصحیح» بود و نه چاپ یک «برگزیده» سلیقه‌ای از متن اصلی برای دانشجوها و خواننده‌های متفنن. هیچ‌گونه «ساده‌سازی» هم در متن اثر صورت نگرفته است. 

درست به‌همین دلیل که مبادا یک چنین سوءتفاهمی پیش بیاید که من خدای نکرده در متن اثر دست برده باشم یا «ساده‌سازی» کرده باشم، یک مقدمه چهارصفحه‌ای پیش از مقدمه مربوط به خود متن در ابتدای هر کتابی از این مجموعه گذاشته‌ام و در مورد شیوه کار خودم توضیح داده‌ام تا خواننده از همان اول تکلیف خودش را بداند و بداند که دارد خود متن اصلی را می‌خواند. آن منتقدین دسته اول که عرض کردم، حتی به خودشان زحمت نداده‌اند که این مقدمه چهارصفحه‌ای را که اول همه کتاب‌های این مجموعه تکرار شده است بخوانند تا بدانند که این بنده خدا چکار کرده است. منتقدین دسته دوم هم حرفشان این است که چرا به ساحت نسخه‌های خطی دست‌درازی شده است و روال نسخه‌های خطی به هم ریخته است. اختلاف نظر من با این گروه از منتقدین این است که آنها به اصالت «نسخه خطی» اعتقاد دارند و من به اصالت «متن».

 من دارم تلاش می‌کنم که خود متن را از دل نسخه‌های خطی بکشم بیرون و آنها اصرار دارند که دست به ترکیب نسخه‌های خطی نباید زد و نسخه خطی را با خود متن یکی می‌دانند. در ادیشن‌های «بازخوانی متون»، یک اعمال نظرهایی در صورتبندی نسخه‌های خطی شده است و ترتیب فصل‌ها در بعضی موارد به هم خورده است و با فصل‌بندی‌های جدید و پاراگراف‌بندی و نقطه‌گذاری و به کار بردن یک رسم‌الخط یکدست و اعراب‌گذاری و حذف کردن القاب و بعضی اضافات و بعضی عبارت‌های عربی، یک تلاشی به عمل آمده است که متن یک فرمی به خودش بگیرد و خوانده شود. فقط همین. 

هیچ اعمال سلیقه‌ای و هیچ دخل و تصرفی در سبک متن به کار نرفته است. اصلاً آن خصیصه‌ای که به این متون اهمیت می‌دهد و باعث می‌شود که احساس کنیم ناچاریم به سراغ این متون برویم و آنها را دوباره بخوانیم، خود متن و سبک متن و شیوه برخورد نویسندگان از هزار سال پیش ما با زبان ماست. اگر قرار باشد که توی این زبان دخل و تصرف کنیم و «ساده‌سازی» کنیم و سلیقه‌های معاصر را به این زبان تحمیل کنیم و آب توش کنیم که نقض غرض کرده‌ایم. من هرگز به خودم اجازه نداده‌ام و اجازه نمی‌دهم که یک چنین جسارتی و تعرضی به ساحت این متون روا بدارم. کاری که من کرده‌ام فقط تلاشی بوده است در جهت احیای خود متن و بیرون کشیدن خود متن از دل نسخه‌های خطی تا دوباره این متون را بخوانیم و از خواندنشان لذت ببریم و ببینیم اسلاف دانشمند و خردمند ما چه میراثی و چه دستاوردهای گرانقدری برای ما به جا گذاشته‌اند.

برخی این نقد را به شما وارد می‌کنند که کتاب‌های شما که عمدتاً هم با نشر مرکز منتشر شده‌اند در جهت ترویج مینیمالیسم طیفی از نویسندگان ما را به سمت سادگی و برائت از دغدغه‌های اجتماعی، سیاسی و پرهیز از پیچیدگی‌های فلسفی برد. این را می‌پذیرید؟ و وجود چنین نویسندگانی آیا به ایده‌آل‌های شخص شما نزدیک است؟

من هیچ تلاشی نه در این جهت و نه در هیچ جهت دیگری انجام نداده‌ام. اصلاً به من چه؟ هر کسی هر کاری که دلش می‌خواهد بکند. من فقط کار خودم را می‌کنم و هیچ‌وقت به خودم اجازه نداده‌ام که چیزی را به کسی تحمیل کنم.

در بیان ویژگی‌های شخصیت‌های داستانی شما، برخی منتقدین می‌گویند آدم‌های جعفر مدرس صادقی عمدتاً تحت سلطه نیازهای مادی و عاری از دغدغه‌های معنوی و عاطفی و آرمانی‌اند. خودتان هم در گفت‌وگویی این ادعا را رد نکرده‌اید. آیا معنویت و آرمان‌گرایی و فراروی از مادی‌گرایی محض، نمی‌تواند مسأله انسان معاصر باشد؟ از نظر جعفر مدرس صادقی، آیا دیگر آرمانی وجود ندارد که زحمت ریسک و خطر برای تحقق آن را بر خود هموار کنیم؟

داستان‌نویس اصلاً کاری به این کارها ندارد. مسائل و مشکلات انسان معاصر خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست که داستان‌نویس بتواند راه حلی برای آنها پیدا کند. سیاستمدارها و فلاسفه هم توی این ماجرا سر در گم هستند، چه برسد به داستان‌نویس.

 

 

کلید واژه ها: جعفر مدرس‌صادقی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST