ایران: هرگاه در یک مکان هنری همچون «گالری» قصد صحبت از جامعهشناسی را
داشتهام برایم یک تمرین چالشبرانگیز بوده است؛ چراکه در وهله نخست به نظر میرسد
«هنر» و «جامعهشناسی»
دو دنیای متمایز هستند. به تعبیر پیر بوردیو، دنیای هنر «دنیای انکار امر اجتماعی» است و هنرمند همه شرایط تولید خود را زیر
سؤال میبرد تا کار خود را به عنوان اثری الهام گرفته شده و خلق شده معرفی کند که
به هیچ عنوان تحت تأثیر تعیینات اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و سیاسی نیست. از این
رو، هنرمندان اغلب رویکرد جامعهشناسانه را «رویکردی تقلیلگرایانه» میپندارند
چون جامعهشناسی همه چیز را به «اقتصاد»، «سیاست» و «طبقه» فرو میکاهد و متقابلاً جامعهشناس هم دنیای هنر را دنیایی
پرت تلقی میکند؛ چون نسبت به شرایط اجتماعی بیمسئولیت است.
جامعهشناس هنر» به دنبال چیست؟
بیشک «جامعهشناسی هنر» جدا از جامعهشناسی نیست و موضوع مطالعه آن هنرها
است و میکوشد تا شرایط تولید اثر هنری، کارکرد آنها و تأثیری که بر مخاطبانشان میگذارند
را تحلیل کند. این گرایش از جامعهشناسی چهار حوزه مشخص را به بررسی میگذارد.
۱. بررسی کنشگران میدان هنر؛ از هنرمند گرفته تا آماتورها، کارشناسان،
منتقدان و همه کسانی که در عرصه هنر میاندیشند.
۲. بررسی ابژهها، آثار هنری و تمام اشیایی که در حوزه هنر به کار گرفته
میشوند؛ اعم از تکنولوژیهای مدرن و...
۳. بررسی نهادهای هنری که امروزه اهمیت بسیار یافته و پیوسته در حال
تکثیر شدن هستند؛ از آن جمله میتوان به گالریها، موزهها و همه مکانهایی اشاره کرد
که به فعالیتهای هنری مربوط میشوند.
۴. بررسی سیاستگذاریهای هنری که بسیار پر اهمیت هستند؛ چرا که نمیتوان
به جامعهشناسی هنر پرداخت مگر اینکه «نقش دولت» را تعیینکننده بدانیم.
وقتی جامعهشناسان، خودمختاری هنر را به چالش میکشند
اما دیوید انگلس معتقد است که در تمام نسخههای جامعهشناسی هنر، چه
در نسخه «اعتدالی»
و چه در نسخه «انتقادی»، مفروضات بدیهی وجود دارد و این مفروضات باعث میشود تا
«جامعهشناس» در برابر «هنرمند» قرار گیرد و هنرمند نیز نگاه جامعهشناسانه را رد
کرده و نپذیرد؛ چون معتقد است که جامعهشناس دنیای هنر را به رسمیت نمیشناسد. این
مفروضها را میتوان در ۳ دسته نشاند:
۱. نخستین فرض، مسأله تعریف هنر است. از نظر جامعهشناس، با استناد به
نظر مارسل مورس، اثری «هنری» به شمار میآید که یک گروه اجتماعی، در یک جامعه
مشخص، آن را به عنوان یک اثر هنری بپذیرد. به تعبیری، هنری بودن در ذات اثر نیست
بلکه در شناسایی کالا به مثابه یک «اثر هنری» است. اما هنرمندان به این تعریف نقد داشته و آن را نمیپذیرند چون نگاهی ذاتگرایانه
به هنر دارند و معتقدند که اثر هنری کشف میشود. به این اعتبار، در تعریف هنر دو
دیدگاه وجود دارد؛ در یک نگاه، اثر هنری «برساخت اجتماعی» است و در نگاه دیگر، هنر
«ذاتانگارانه» تلقی میشود.
۲. دومین فرض، جایگاه هنرمند است، اینکه هنرمند چه کسی است؟ در میان خود
اهالی هنر، هنرمند، خالقِ خلق نشده است که از استعدادی خدادادی برخوردار است و
گویی «همیشه»
به هنر علاقهمند بوده است. بوردیو معتقد است که این «همیشه» شرایط تولید و شکل
گرفتن اثر هنری را نادیده میگیرد. اما جامعهشناس، هنرمند را از تاریخ هنر بیرون
میکند چون معتقد است هنرمند محصول شرایط است و خود، مخلوق یک دوره تاریخی و محصول
یک میدان است.
۳. سومین فرض بر خودمختاری میدان و حوزه هنر متمرکز است. در دنیای هنر،
همواره تلاش میشود تا هنر با هنر توضیح داده شود. دنیای هنر برای خود تابوهایی قائل
است؛ به عنوان مثال، قیمت آثار زیر آنها نوشته نمیشوند و آثار هنری مثل اشیای
مقدس خرید و فروش میشوند.
اما جامعهشناسی هنر، خودمختاری میدان هنر را به چالش میکشد و از آن
استقلالزدایی میکند. رویکرد جامعهشناسی این است که سیاست و ثروتی که در پس هنر
پنهان شده است را برملا میکند. به همین دلیل است که جامعهشناسی همیشه و در همه
حوزهها مزاحم است و به همین دلیل است که میگویند «جامعهشناسی» و «هنر» زوج خوبی
نیستند. اما شاید زمان آن رسیده باشد که همه این مفروضات را زیر سؤال ببریم.
هنرهایی که بیشتر از سوی جامعهشناسان مورد اتهام قرار میگیرند
درخصوص ناسازگاری «هنر» و «جامعهشناسی» بعضی از هنرها بیشتر مورد
اتهام هستند و شاید هنر نقاشی یکی از آنها باشد. اما برخی از هنرها به جامعهشناسی
نزدیکتر هستند و امروزه کاملاً کارکردی جامعهشناختی دارند.
پیش از پرداختن به این موضوع که کدامیک از انواع هنرها به جامعهشناسی
نزدیکتر هستند باید به این نکته اشاره کرد که در قرن بیست و یکم برخلاف قرن بیستم
جدیترین مسائل ما «مسائل اجتماعی» است؛ به عنوان مثال مسائل زیستمحیطی، تعمیق نابرابریهای
اجتماعی، از هم گسیختگیهای تعلقات اجتماعی، جابه جاییهای اجتماعی و پرونده بیخانمانها،
بیهویتها و بیشناسنامه ها، اینها پروندههای اجتماعی روی میز قرن بیست و یکم
است.
این پروندهها باعث به وجود آمدن جنبشهای جدید شدهاند که در نوع خود
بیسابقهاند و همه حوزهها را تحت تأثیر قرار دادهاند. یکی از این حوزهها «هنر»
است و ما میبینیم که در پرونده بهار عربی، اتفاقاً روشنفکران و رهبران اجتماعی
غایب هستند و این هنرها هستند که حاضرند و نقش تعیینکننده در انتقال پیام این جنبشها
به خارج از خاورمیانه را ایفا میکنند و هنرمند دیگر نسبت به مسائل اجتماعی بیتفاوت
نیست.
روزگاری که «هنرمند» و «جامعهشناس» زوج خوبی شدند
اگر در دورهای، «سرمایه اقتصادی» عامل تضادهای طبقاتی و توزیع
نابرابر سرمایه فرهنگی شده، امروز به دنبال تغییراتی که در میدان هنر رخ داده،
فرهنگِ مسلط و مشروع در هنر زیر سؤال رفته و این امر اتفاقهای جدی و جدیدی را در عرصه
هنر موجب شده است. از همین رو است که معتقدم امروز میتوان مفروضات اولیه را زیر
سؤال برد و «جامعهشناسی» و «هنر» را زوجهای خوبی معرفی کرد. اما این اتفاقها چه بودند:
۱. نخستین اتفاق، به پرسش کشیدهشدن هنرهای مشروع است. هنرهای مشروع آن
دسته از هنرها است که در نهادهایی مشروعیتبخش شناسانده میشوند؛ مثلاً تمام
کارهایی که در گالریها و آکادمیها به نمایش گذاشته میشوند. نمونه این امر را میتوان
در خیابانیشدن هنر دید. امروز، کار هنری الزاماً در نهاد مشروع خود نیست و شما میتوانید
«تابلو نقاشی» را در مترو، «مجسمه» را در پارک و «تئاتر» را در خیابان ببینید. دلیل
خیابانی شدن هنر، عمومی شدن هنرها، نوعی از حاکم شدن فرهنگ جوانی، آموزش و
تکنولوژیهای جدید است. به دلیل همه این عوامل است که ما امروز میتوانیم از
«دموکراتیزه شدن هنر» حرف بزنیم.
دموکراتیزه شدن هنر باعث شده تا امروز با اشکال هنری جدیدی مواجه شویم
که دیگر محصول آکادمیها و نهادهای رسمی نیستند و اغلب به آنها هنرهای «زیرزمینی»،
«خیابانی» و «مقاومت»
گفته میشود. این نوع از هنرها خود را از سلطه آکادمی و نهادهای مشروع خارج کردهاند
و ما در بهار عربی با این هنرها مواجه بودیم. گرافیک، تئاتر خیابانی، نوازندگان
خیابانی و موسیقی رپ، اینها پدیدههای جدید و مهمی هستند که مشروعیت هنر مسلط را
زیر سؤال میبرند و اتفاق هنری، الزاماً تنها در گالری و موزه رخ نمیدهد.
۲. اتفاق دوم پدیده تلفیق هنرهای مسلط و هنرهای تحت سلطه است. به دنبال
این امر، هنرهای دستی با برندسازی، خود را به هنرهای زیبا نزدیک کرده و توجه
هنرهای زیبا به هنر مردم، تلفیقی را به وجود آورده که طی آن، مرزهای «هنر والا» و
«هنر پست» زیر سؤال رفته است.
۳. اتفاق سوم اهمیت یافتن پدیده «خودآموختگان» است که بتازگی به یک ژانر
و سبک جدید بدل شده است و ظهور و ورود خودآموختگان به گالریها و مکانهای مشروع
هنری نیز اتفاق مهم دیگری است که باید به آن توجه کرد.
۴. اتفاق چهارم اهمیت یافتن قطب «توزیع» در مقایسه با دو قطب دیگر یعنی «تولید» و «دریافت» است و این یعنی همه
کسانی که بین «هنرمند» و «متن جامعه» هستند، برجسته شدهاند؛ البته یکی از مهمترین
دلایل این امر «بازار» است.
این چهار نکته نشان میدهد که هنر در ایران امروز ما دچار دگردیسی شده
و این دگردیسی منجر شده تا هنر و جامعهشناسی برخلاف فرضی که در جامعهشناسی هنر
بدیهی انگاشته میشود، دیگر مزاحم هم نبوده و زوج خوبی شوند. در کنار دنیای هنر،
دنیای جامعهشناسی نیز تحولات جدیدی را از سر میگذراند که این تحولات به نزدیکتر
شدن «جامعهشناسی» و «هنر» انجامیده است و آن اهمیت یافتن «فرهنگ» در جامعهشناسی
امروز است. همچنان که در جامعهشناسی دیروز «طبقه» اهمیت داشت در جامعهشناسی
امروز «فرهنگ» اهمیت دارد.