اعتماد: این روزها سلبریتیها همه جا هستند و هر جا میروی و به هر سوراخی سرک میکشی، نشانی از آنها میبینی. رستوران و کافه میزنند و عکسهای اینچنینی و آنچنانی از خودشان منتشر میکنند، تئاتر بازی میکنند، به زلزلهزدهها کمک میکنند، در انتخابات رهنمود میدهند، با سیاستمداران عکس میگیرند، در جشن و عزا شرکت میکنند، در افتتاحیه گالریها حضور دارند، به مردم توصیه میکنند که فلان دارو را مصرف کنند، یا برای شام و ناهار به کدام رستوران بروند، به قول قدیمیها آب حوض میکشند، پیرزن خفه میکنند و... سلبریتی البته پدیده جدیدی نیست، آدمهای مشهوری که خواه به واسطه مهارتی که دارند (در هنر یا ورزش یا سیاست یا ...) و خواه به دلیل هوشمندیشان در بهرهگیری از رسانهها، محبوبیتی عام مییابند. بعد معمولاً پا را فراتر از حوزه فعالیتشان میگذارند و از شهرتی که دارند، برای تاثیرگذاری (مثبت یا منفی) استفاده میکنند. آنچه سلبریتیها را اینچنین مهم و فراگیر کرده، گسترش رسانههای جدید است تا جایی که بسیاری از این بحث میکنند که آیا این میزان از حضور سلبریتیها به لحاظ اجتماعی و فرهنگی خوب است یا بد؟ درست است یا نادرست؟ باید آن را اشاعه داد یا لازم است که تمهیداتی برای جلوگیری از آن اندیشید؟
نظرات و دیدگاههای مختلفی هم در این میان پدید آمده است. گروهی معتقدند که سلبریتیها میتوانند در روزگار ما به لحاظ مدنی و اجتماعی (و حتی سیاسی) آثار مثبتی بگذارند. در مقابل شماری معتقدند که سلبریتیها بیشتر به کار نمایش («شوآف») مشغولند و اثرگذاریشان سطحی و منفی است و به هیچ عنوان نمیتوانند نقش گروههای مرجع پیشین را پر کنند. عدهای نیز با انگشت گذاشتن بر این یا آن سلبریتی خاص، شخص او را به لحاظ اخلاقی قضاوت میکنند و با تقبیح رفتار او، به انگیزهخوانی میپردازند. مثلاً اگر فلان سلبریتی در یک خیریه حاضر شود، میگویند هدفش خودنمایی یا جلب مخاطب بیشتر است. بعضی هم پا را فراتر میگذارند و پس پشت فعالیت سلبریتیها، رد پای تلاشها برای پولشویی و ایز گم کردن و لاپوشانی و اقداماتی از این دست را میجویند. بعضی هم میگویند زیاد نباید این پدیده را جدی گرفت، کف روی آب است و این نیز بگذرد. عدهای هم که عمدتاً از سیاستگذاران هستند، به روشهای ضربتی و بگیر و ببند، متوسل میشوند و مثلاً میگویند فلان شبکه اجتماعی را ببندیم یا بیسار سلبریتی را ممنوعالتصویر کنیم یا او را وادار کنیم در رسانههای عمومی اظهار ندامت کند و از کارهایی که کرده، تبری بجوید!
زمانی کارل مارکس، فیلسوف و متفکر مشهور آلمانی در نقد کتاب «فلسفه فقر» نوشته پیر ژوزف پرودن، متفکر آنارشیست همعصرش کتابی نوشت با عنوان «فقر فلسفه» (۱۸۴۷) . گوهر استدلال مارکس در این کتاب، این بود که کوششهای پرودن در کتابش (فلسفه فقر) در جهت توضیح علل و عوامل فقر، نابسنده، سطحی، «سانتیمانتال» و تخیلی است و علت اصلی ناکامی پرودن در توضیح ریشههای فقر و ارائه راهحلی برای فائق آمدن بر آنها، ضعف تحلیل و فقر فلسفی اوست. به بیان دیگر، مارکس معتقد بود (و این را در آثار بزرگش مثل سرمایه نشان داد) که برای فهم علل و عوامل پدیده ناگوار فقر، باید نگاهی کلینگر، عمیق، همهجانبه و انتقادی داشت و با جزیینگری و به اصطلاح وصله و پینه نمیتوان به توضیح و تبیین پدیدهای پرداخت که علل ساختاری و بنیادی دارد.
در مواجهه با پدیده سلبریتیها نیز میتوان از همین نگاه مارکسی بهره جست. اینکه ما سلبریتیها را به لحاظ شخصیتی و فردی محکوم کنیم، همانقدر سطحینگری و سادهاندیشی است که آنها را پیشروان عرصه اجتماعی و راهحل غلبه بر مشکلات اجتماعی و جایگزین گروههای مرجع واقعاً متخصص بر شماریم. همچنین مواجهه ضربتی و به اصطلاح گازانبری با گروهی که به هر دلیل از رسانههای جدید برای شهرتطلبی (و احتمالاً مزایای مثبت و منفی آن) استفاده میکنند، مشکلی را حل نمیکند. فهم دقیق مساله سلبریتیها، در نظر آوردن آن در یک ساختار کلان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. سلبریتیها علت و بنیانگذار این ساختار نیستند، معلول و پیامد آن هستند و برای درک اینکه از کجا آمدهاند و چه مشکلی را میتوانند حل کنند یا مصیبتی را بیفزایند، باید به ریشهها رفت و به کندوکاو در مناسبات نیروهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی پرداخت. ضمن آنکه انتظار داشتن از سلبریتیها برای تاثیرگذاریهای کلان سادهاندیشی و ندیدن اصل و اساس سازوکاری است که سلبریتیها خود بر اساس آن امکان ظهور یافتهاند و لاجرم نمیتوانند بساطی را که خود ریزهخوار آن هستند، برچینند. عجالتاً و به بیان آقای مارکس تحلیلهای آبکی از فقر فلسفه بر میآیند.