ایران: «قوی سیاه سبز» رمانی از دیوید میچل نویسنده برجسته
بریتانیایی است که با برگردان آرش خوش صفا اخیراً از سوی نشر روزگار منتشر شد.
دیوید میچل با رمان «اطلس ابر» که علی منصوری آن را ترجمه و منتشر کرد به فارسی
زبانان معرفی شد.
«اطلس ابر» سومین رمان از هفت رمان این نویسنده است که
انتشار آن در سال ۲۰۰۴
دروازههای شهرت جهانی را به روی او
گشود. براساس این رمان یک فیلم بلند سینمایی در سال ۲۰۱۲ ساخته شد که درخشش جهانیاش نام دیوید میچل را در فهرست صد
نویسنده برجسته تاریخ ادبیات جهان تثبیت کرد.آرش خوش صفا مترجم رمان قوی سیاه سبز،
پیش از این سه رمان از ریچارد فورد تحت عنوان کانادا، زنان با مردان (حسود)، تکهای
از قلبم را ترجمه و توسط نشر روزگار منتشر کرد. وی متولد ۱۳۶۵ مشهد است و دانشجوی دکترای زبان و
ادبیات انگلیسی دانشگاه مالایا UM (مالزی).آرش
خوش صفا ترجمه رمان نیم اشکوب از نیکلسون بیکر، چیزی درون آب از کاترین استدمن،
خاطرات کلاویس از اچ.اچ. مونرو، مجموعه داستان راک اسپرینگر از ریچارد فورد را
تحویل وزارت فرهنگ داده است و در انتظار مجوز چاپ آنهاست.
در انتخاب یک اثر برای ترجمه چه فرایندی را طی میکنید؟
دوستان و همکارانی بر این باورند که یدک کشیدن فلان یا
بهمان جایزه ادبی و یادآوری آن روی جلد اثر اصلی، معیار مناسبی برای گزینش و ترجمه
کتب گوناگون در حوزه ادبیات است. با وجود اینکه نمیتوانم کاملاً با چنین دیدگاهی مخالفت
کنم (فلسفه وجودی و معیارهای انتخابی داوران بسیاری از این جوایز ادبی جهانی آن
قدر حرفهای و توانمندند که به هیچ وجه نمیشود براحتی نادیدهشان گرفت) ولی علاقه
شخصی من بهکاری خاص در صدر دلایل انتخابم قرار دارد. من ذاتاً شیفته واقع گراییام
و داستان گویی واقعگرا (بویژه به سبک ادبیات داستانی معاصر امریکا) نخستین چیزی
است که مرا به سمت خود میکشاند. ولی در آشفته بازار ترجمه ادبی ایران، مخمصه کپی
رایت که همچون بختک روی فضای ادبی (و هنری) ایران امروز افتاده، در انتخابهای من بیتأثیر
نیست. با این حال، قاعدتاً دوست دارم نویسندهای به کتاب خوان جدی بازار ترجمه
معرفی کنم که تا به حال در ایران ترجمه نشده؛ البته خب این بدان معنا نیست که
برنده هر جایزهای و نویسنده هر سبک و سیاقی و از هر ناکجاآبادی را انتخاب کنم.
همان طور که در بالا هم گفتم، سبک نوشتاری نویسنده برای من اهمیت ویژهای دارد و
سپس میباید عواملی همچون تناسب بافتی متن اصلی از نظر ممیزیهای دریافت مجوز
وزارت ارشاد و حجم کل کار و توافق با ناشر مورد نظر و چندین عامل جانبی دیگر را هم
مد نظر بگیرم تا در نهایت، بتوان ترجمه اثر مربوطه را آغاز کرد.
از میان ۱۲-۱۰رمانی که ترجمه کردید یا در دست ترجمه دارید نام سه، چهار
نویسنده به چشم میخورد. دیوید میچل، ریچاردفورد، نیکلسون
بیکر، کاترین استدمن و... چه عناصر مشترکی در آثار این چند نویسنده وجود دارد که
شما را در انتخاب این نویسندگان و آثارشان مجاب کرده است؟
کشش داستانی در قالب نوعی روایت واقعگرای جذاب، حرفهای
و درجه یک. البته باید توضیح کوچکی درباره دِیوید میچِل بدهم و آن هم اینکه من در
حال حاضر تنها یک اثر «قوی سیاه سبز» را از دِیوید میچِل ترجمه و با نشر روزگار
روانه بازار کردهام و این اثر برخلاف سبک نوشتاری میچل که به مراتب به فانتزی
ادبیات نوجوان نزدیکتر است تا واقعگرایی بزرگسال، اثری متفاوت بهشمار میآید.
هرچند چیزی که مرا جذب نثر داستانی میچِل میکند، چه در «قوی سیاه سبز» و چه در
«ساعتهای استخوانی» که هماکنون مشغول ترجمهاش هستم و امیدوارانه در آیندهای
نزدیک با نشر روزگار به بازار عرضه میشود، تلنگرهای سیاسی-اجتماعی درون متن است که
در پوششی ظاهری به خورد خواننده داده میشوند: شاید میچل در این دو اثر یادشده به
ظاهر از چند نوجوان شرور و خیالباف انگلیسی حرف میزند و زندگی روزمرهشان را به
تصویر میکشد، ولی در عین حال و به شکلی کاملاً حرفهای در پسِ پرده، دست به نقد
اجتماعی و سیاسی جامعه امروز و دیروز انگلستان میزند که این مهمترین دلیل کشش اخیرم
به میچِل بوده است.
ریچارد فورد، نویسنده محبوب و در عین حال تخصصی من است:
در حال حاضر، مشغول نگارش پایان نامه دکترای خود با موضوع چهارگانه فرانک باسکامِ
ریچارد فورد هستم و ظرف چند سال اخیر در کنار دنبال کردن تک تک گفتوگوهای فورد در
رسانههای جهانی گوناگون، مشغول مطالعه و واکاوی آثار این نویسنده بزرگ بودهام. فورد، یکی از
واپسین حلقههای جنبش ادبی داستاننویسی امریکا با عنوان «واقعگرایی کثیف» است که با نویسندگانی
همچون ویلیام فاکنر آغاز شد و با تلاشهای ریموند کاروِر و جان آپدایک ادامه یافت
و حال، نویسندگانی همچون توبیاس وولف و ریچارد فورد مسئولیت حفاظت از این میراث
ارزشمند ادبی را عهده دار هستند. زبان روایی بسیار جذاب، هوشمندانه و نیز خلاق
ریچارد فورد در نقل روایات داستانی مورد نظر، اهمیت بسیار بالای مکانهای
جغرافیایی خاص در آثار وی و نیز به کارگیری واقعگرایی محض (به دور از شیوههای
فانتزی روایی) مرا شیفته آثار این نویسنده و منتقد فقید امریکایی کرده است.
دیوید میچل تاکنون هفت، هشت رمان منتشر کرده است،
جذابیتهای رمان قوی سیاه سبز چه بود یا چه مؤلفههای زیبا شناختی در این اثر وجود
دارد که این رمان را برای ترجمه انتخاب کردید؟
خب همانطور که در بالا هم گفتم، چیزی که «قوی سیاه سبز»
دیوید میچل را از دیگر آثارش جدا میکند، وجود یک جور شک و تردید نسبت به بافت و
فضای موجود در این رمان است؛ این کار همیشه در فضایی بین ادبیات برای نوجوان و
ادبیات نوجوان در رفت و آمد است و درست شبیه اثر جاودانه مارک هادون، «ماجرای عجیب
سگی در نیمه شب» که سالها پیش نشر افق آن را با ترجمه شهلا ساسانی نیا روانه
بازار کرد، در ظاهر دست به روایت داستانی میزند که نه تنها از زبان یک نوجوان خیالباف
و پر از تصاویر ذهنی عجیب و غریب تعریف میشود، بلکه میزان دشواری زبان کار نیز
فراتر از سطح زبانی نوجوانان نمیرود. ولی چیزی جادویی در اینگونه آثار پنهان شده
که نمیگذارد منتقدان آنها را جزو آثاری طبقهبندی کنند که تماماً برای مخاطبان
نوجوان نوشته شدهاند چرا که جدیت زبانی، سبکی و ایدهپردازی ناب موجود در آنها
توجه هر کتابخوان بزرگسالی را نیز به خود جذب میکند. افزون بر این، علاقه زیاد
میچل به مقوله نقد ادبی هم که همواره در جای جای آثارش قابل لمس است عامل دیگری در
جذابیت این رمان بوده؛ جیسون، راوی رمان، به شکلی پنهانی و دور از خانواده و
دوستانش، شعر مینویسد و حتی در یکی از مجلات محلی نیز آنها را با اسمی قلابی به
چاپ میرساند و به باور من، در نقطه اوج رمان، با بانوی پا به سن گذاشتهای بهنام
مادام کراملینک آشنا میشود و اشعار خود و در کل مفهوم ادبیات و نقد ادبی را با وی
به بحث مینشیند.
قوی سیاه سبز هم که در سال ۲۰۰۶ منتشر شد کاندیدای جایزه من بوکر،
جایزه کاستا و فینالیست کتاب لس آنجلس تایمز بود. این جوایز آیا تأثیری در اقبال
مخاطبان دارد؟
وقتی مخاطب عام وارد کتابفروشی میشود یا در وب سایتهای
فروش کتاب، بیهدف، گردش میکند، بدون شک برخورد با خطوطی همچون «برنده جایزه من
بوکر» و... روی جلد اثر بر انتخابی که میکند تأثیر صددرصد دارد. البته من اینجا
قصد اشاره به سوءاستفادههایی که عموماً ناشرهای داخل ایران از این قضیه میکنند
را ندارم، ولی وقتی صحبت از مخاطب جدی و حرفهای ادبیات میکنیم، در آن صورت،
داستان کمی فرق میکند: مخاطب جدی جوایز معتبر و چگونگی به گزین آثار به وسیله
آنها را میشناسد، با سبکهای ادبی آشناست و هر کتابی را صرفاً بهدلیل برنده شدن
در فلان جایزه و بهمان جشنواره تهیه نمیکند. چه بسیارند آثار توانمند و تکان
دهندهای که چه در داخل و چه خارج ایران هرگز جایزه خاص ادبیای نبردهاند. ولی در
نهایت، نمیتوان منکر موفقیت این عباراتِ رو و پشت مجلدها در ایجاد کشش لحظهای بهسمت
کتب گوناگون ادبی شد. با تمام این تفاسیر، همه ما میدانیم که بردن یک جایزه ادبی
خاص مبنای تمام و کمالی برای تأیید صددرصدی یک اثر و رد دیگر آثار هم سطحش نبوده و
نخواهد بود.
این رمان تقریباً خود یک زندگینامه است. داستان
پسر بچهای سیزده ساله بهنام جیسون تیلور که لکنت زبان دارد و به ادبیات عشق میورزد
اما رفتاری متفاوت با همسن و سالان خود دارد و بیشتر انزواطلب است. این ویژگیهای
شخصیتی را در جوانان ایرانی هم میبینیم. ارزیابی خود شما از این اثر چیست؟
بخش بزرگی از انزواطلبی جِیسون در «قوی سیاه سبز» بهدلیل
مشکل لکنت زبانش شکل میگیرد که او را طبیعتاً از همنشینی با هم سن و سالهایش دور
میکند و گاه و بیگاه دستخوش تمسخر آنها هم قرار میگیرد اما شاید در نگاهی کلی با
انزواطلبی نوجوانان ایرانی بهعنوان نقطهای مشترک با جِیسون موافق باشم (هرچند
این ویژگی عموماً در بین تمامی نوجوانان سراسر جهان و بهدلیل شرایط ویژه بلوغ
جسمی و نوعی استقلال طلبی شورش مآبانه دیده میشود) ولی به هیچ وجه نمیتوانم عشق ورزی
به ادبیات را نقطه مشترک جِیسون و نوجوانان امروز ایران بدانم. ذهن نوجوانان امروز
ایران درگیر هر چیزی است به جز شور و شوق واقعی به ادبیات جدی! هرچند باز هم
اعتراف میکنم که سایهای جهانی روی تمام مخاطبان امروز افتاده و آن هم عصر مهندسیهای
عجیب و غریب فناوری و ارتباطات و طراحی سایبری و فضاهای واقعیت مجازی است و
طبیعتاً در چنین عصر تازه از راه رسیدهای، عرصه هنر و علوم انسانی روز به روز تنگتر
میشود تا جایی که گاه از خود میپرسیم آیا انسان مدرن امروز اصلاً دیگر نیازی به
علوم انسانی و هنر دارد یا خیر. در هر صورت، من حس میکنم جنس انزواطلبی و علاقه
جِیسون به ادبیات تا اندازه قابل توجهی با جنس دغدغههای این چنینی نوجوانان ایرانی
فرق دارد و اصلیترین همذات پنداری با وی از
سوی مخاطب ایرانی، ویژگیهای مشترک و جمعی و غیربومی دیگری است.
میچل در اغلب آثارش ازجمله در رمان قوی سیاه سبز
به شکل هنرمندانهای مسائل و معضلات سیاسی /اجتماعی جامعه بریتانیا را مطرح میکند.
در جوامع غربی که انتقاد از حکومتها در رسانهها آزاد است، طرح آن در رمان میتواند
برای مخاطبان بریتانیایی یا اروپایی چه جذابیتی داشته باشد؟
رمان یکی از قویترین گونههای ادبی بهشمار میرود که
همچنان با وجود زمزمههایی که درباره مرگ رمان کلاسیک، مدرن و پسامدرن و در عوض،
پیدایش متون و آثار اَبَرمتنی میشود در حال پیشرفتهای چشمگیری است و همواره
مخاطبان جدی خودش را در سرتاسر جهان دارا بوده. در جوامع اروپایی یا امریکای شمالی
هم این گونه ادبی همواره جایگاه خودش بهعنوان یک رسانه را داشته، یعنی رمان نویس
هم میتواند تمام سعیاش را بکند تا در کنار دیگر هنرمندان و روزنامه نگاران و عکاسان،
دست به نقد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بزند. زیبایی دوچندان رمان در مقایسه با دیگر
رسانهها در باز بودن، آمیزش با تخیل، گیرایی و زیبایی شناسی هنرگونه و عدم قضاوت
نهایی نهان است: رمان نویس صدای شخصی خودش را در آمیزهای از شخصیتهای گوناگون
رها میکند و اجازه میدهد تا هر کدام بهنوعی گوشهای از تمام دیدگاههای وی و
برداشتهای چیره بر جامعهاش را ابراز کنند و بدین شکل است که یک مجموعه کاملاً
مستعد نقد و نظردهی به دست میآید که هم جنبه زیبایی شناسی هنری دارد و هم نقد
اجتماعی. بههمین دلیل، طرح جنگ کوتاه انگلستان با آرژانتین بر سر جزایر فالکلَندی
که حتی بسیاری از بریتانیاییها نامش را هم تا آن موقع نشنیده بودند و این اندازه
از بودجهگذاری و اتلاف هزینه و نیرو و ایجاد درگیری بین دو کشور را چیز بسیار مسخرهای
میپنداشتند اهمیت ویژهای پیدا میکند؛ گویی میچِل با نوشتن این رمان و تلنگر به
این موضوعِ تقریباً ازیادرفته یا اشاره به اوضاع نابسامان اقتصادی انگلستان در
شهرهای کوچک و روستاها یا تفکرات نژادپرستانه بسیاری از انگلیسیها نسبت به افرادی
که «کولی» صدایشان میکنند، شور و در عین حال درنگی دیگر برای تأمل پیرامون تک تک
نکات یادشده به پا میکند.