شهرآرا: اگر پوشش پر سروصدا و رنگارنگ موسیقی و آهنگ را از بسیاری از ترانهها
بگیریم، چیزی که باقی میماند، موجودی است نزار و زشت و نحیف. کلامِ بیارزش و بیمعنا زیر پرهای
عاریتی موسیقی صنعتیشده، احساس خودطاووسپنداری دارد و در بازار امروز و تبلیغات
فضاهای مجازی خریدار هم کم ندارد. اگر متن خیلی از ترانهها، بدون این زرق و برق و
گاه فارغ از اسم دهان پر کن خوانندهاش، روی کاغذ خوانده شود، نهتنها هیچ معنایی
از آن برداشت نمیشود، بلکه با متنی پر تناقض مواجهیم که نشان از به تنگ آمدن ترانهسرا
دارد. گاه هم تمام متن یک ترانه تلاشی است برای موزون و ملحون بودن. ترانهها
آنقدر فاجعه شدهاند که محمدعلی بهمنی، شاعر توانمند و رئیس سابق شورای ترانه دفتر
موسیقی وزارت ارشاد، چند ماه پیش استعفا داد و در چراییاش نوشت: «فقط به این دلیل
که دیگر مزاحم ترانههای ضعیف نباشم، با شرم خداحافظی میکنم.» او بعدها در مصاحبهای
در خصوص مجوز گرفتن ترانههای سخیف گفتهبود: «خجالت میکشم از انتشار این آثار».
ترانه، رسانه توانمند و پر نفوذی است برای رساندن پیام و
زدن حرفها؛ چه مسائل اجتماعی باشد، چه دلتنگیهای عاشقانه. اما چرا سرزمین ترانه،
چنین قحطیزده شدهاست؟ چه دستگاهها یا کسانی در این بیبرگ و باری مقصرند؟ و چرا
ذائقه مخاطبان به فرو دادن این خوراک آموختهشده و آن را بالا نمیآورند؟ به
مناسبت حضور عبدالجبار کاکایی، شاعر و ترانهسرا در مشهد، به آسیبشناسی ترانهسرایی
این روزها پرداختیم. او منتشرنشدن ترانههایی با مضامین اجتماعی را مهمترین عامل
به عزلت راندهشدن ترانههای جدی و میدانداری ترانههای سخیف میداند و میگوید:
سیستم عادت دادن گوش به ترانه، یکی از تکنیکهاست. وقتی یک ترانه را بارها پخش
کنند و میلیونها تومان برای شنیده شدن آن هزینه شود، ذائقه ساخته میشود.
شما سرودن را با شعر شروع کردید و بعد به سمت ترانه
رفتید. این تغییر مسیر چطور اتفاق افتاد و چرا؟
به نظر میآید خود رسانه «ترانه» روز به روز اهمیتش
بیشتر میشود. من هم گرایش به شعر اجتماعی داشتم و احساس میکردم انتقال موضوعهای
اجتماعی نیاز به رسانهای قدرتمندتر از شعر رسمی دارد و این رسانه و این قالب،
برای ایجاد ارتباط بهتر است. دیگر اینکه من در اوایل دهه ۶۰ بیشتر شعر را با زبان محاوره کار میکردم،
منتها زبان محاوره آن موقع رواج زیادی نداشت. این شد که کنارش گذاشتم و در فضای
غزل کار کردم. بعدها با تجربهای که از قبل داشتم، تعدادی از موضوعات جنگ، حوادث
پس از جنگ و مسائل مربوط به شهادت و دفاع مقدس را به شعر محاوره نوشتم. تعدادی از
آنها در روزنامهها چاپ شد و مورد توجه اهالی موسیقی قرار گرفت. چون زبان محاوره،
زبان رایج کارهای پاپ بود، این کارها را برداشتند و روی آن ملودی گذاشتند. دوستانی
که دیدند در این زمینه توانایی دارم، تشویق و اصرار کردند که به صورت جدی وارد این
فضا شوم. اوایل مقداری پرهیز داشتم؛ چون فکر میکردم تفننی است و جدیتم بیشتر روی
غزل بود. اما همان اصرارها باعث شد بیشتر در این فضاها ورود کنم. احساس میکنم بد
هم نشد. تاکنون ۴ کتاب از ترانههایم جمعآوری کردهام.
حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ کار بر اساس ترانههای من ساخته شدهاست. اینها باعث شد حتی شعرهایم
بیشتر دیدهشود و مخاطبان جدید پیدا کنم. اینها بخشی از دلایل گرایش من به ترانه
بود.
از گرایشتان به شعر اجتماعی برای رساندن پیامتان
گفتید. آیا برای ترانه این رسالت را قائل هستید که باید از آن در رساندن پیامهای اجتماعی،
سیاسی یا مذهبی استفاده کرد؟
قالبها به خودی خود قالب هستند و عرصه عرضه فکر و
خدمتگزار احساسات و اندیشهها. شما چه تفکر اجتماعی داشتهباشی، یعنی مطالبات
عمومی مردمی که اطرافت زندگی میکنند، برایت مهم باشد، چه احساسات شخصی خودت برایت
مهم باشد، قالبها از تو نمیپرسند که به چه علاقه داری؟ تو خودت از آنها استفاده
میکنی. من هم احساس کردم امکان عرضه دغدغههایی که داشتم و بیشتر اجتماعی بود، در
قالب ترانه است.
به خواستهتان رسیدید؟
دهه ۷۰ که من ترانه را شروع کردم، زبان محاوره و شعر ترانه خیلی
بیشتر در خدمت موضوعهای اجتماعی بود. اما خب، رفته رفته این دریچه بسته شد؛ چون
صدای آثار اجتماعی صدای معترضی بود. بخشی از آن صدا به زیرزمین رفت و تبدیل به
اعتراضات تند سیاسی و اجتماعی شد و بخشی هم که روی زمین ماند، به ترانههای
عاشقانه سوق پیدا کرد؛ ترانههای بیمصرفی که این روزها زیاد ساخته میشود. به
بخشی هم اجازه تولید ندادند. ترانه مطالبهگرایانه یک جورهایی کاربردش را از دست داد.
به هر حال اگر میخواستی از موضوعهای اجتماعی بگویی، باید از مشکلات مردم میگفتی.
اگر قرار بود صریح حرف بزنی، به تولید نمیرسید. مگر اینکه در کتابت چاپ میکردی
یا امروز در صفحه اینستاگرام منتشر کنی. الآن ژانر ترانه به نظر من کارکرد اجتماعی
ضعیفی دارد. حتی تعابیر و واژهها در ترانه از نظر زیباییشناختی سقوط کردهاست.
گفتوگوهای معمولی و چتهای تلگرامی، شده ترانههایی که این روزها میشنویم.
اگر بخواهیم آسیبشناسانه نگاه کنیم، چه چیزهایی باعث
افول و سقوط ترانهها شدهاست؟ آیا سلیقه مخاطب و چیزی که بازار میطلبد هم در این
تنزل مؤثر بودهاست؟
مهمترین دلیلش همان بود که عرض کردم؛ جلوگیری از ترانههای
اجتماعی که بوی اعتراض میداد و سوق دادن ترانه به سمت ترانههای عاشقانه و پمپاژ ترانههای
شش و هشت برای اینکه جامعه از حالت افسردگی و رخوت بیرون بیاید. میشود گفت چنین
زمینهای پیش از انقلاب هم بود. وقتی جامعه بعد از کودتای ۲۸ مرداد دچار رخوت و افسردگی شد، پمپاژ
فیلمفارسی و ترانههای شش و هشت را داشتیم. حتی ترانههای غمگین هم خیلی شاد و در
دستگاه شش و هشت اجرا میشد. وقتی جامعهای افسرده میشود، سعی میکنند به سمت شاد
کردن ببرندش و معمولاً اینطور کارها تجویز میشود. اما اتفاق دیگری که در سطح
جهان افتاده و کشور ما هم شامل آن میشود، این است که نحوه انتشار آثار به شکل آلبوم
تقلیل پیدا کردهاست و اقتصاد موسیقی را بیشتر استیج و کنسرت و فضاهای اجرای عمومی
است که اداره میکند. در جامعهای مثل ایران که محیطهای تفریح برای جوانان کمتر
است، تمرکز تفریح جوانان میرود روی کنسرتها و ورزشگاههای فوتبال و معمولاً از
این طریق به شادیهای دستهجمعی میپردازند. از این رو کنسرتها هم بر اساس نیازی
که جوانان دارند، ریلگذاری شدند، نه براساس نیاز و ذائقه زیباییشناختی آنها و
نیاز به موسیقی جدی و واقعی. شبکههای اجتماعی هم توانستند این موسیقیها را توسعه
دهند و یک فضای شنیداری تقریباً سست و سخیف و عوامانه گسترش پیدا کرد. همچنین کمبود آلبوم سبب شدهاست که موسیقی جدی و درست و درمان
ما به حاشیه برود. بازوهای اجرایی کشور مانند وزارت ارشاد، صداوسیما و جاهایی هم
که برای حوزه موسیقی بودجه و امکانات میگیرند، حامی آن نیستند و زیاد هم احساس
مسئولیت نمیکنند. وقتی هم این دستگاهها بیتفاوت شدند، موسیقی افتاد دست شرکتهای
تجاری که برای رونق اقتصادی خودشان و پر کردن سالنها و اجراهای متعدد، ترانههای
ساده و پیش پاافتاده را حمایت کردند همه اینها باعث وضع امروز ترانه شدهاست. از
طرفی معمولاً ذائقهها با شنیدن ساخته میشود. همین که یک ترانه را ۳۰، ۴۰ بار پخش و از طریق شبکههای اجتماعی پمپاژ کنید، کافی است.
وقتی ۶۰، ۷۰ میلیون تومان هزینه کنی که ترانهای را بارها و بارها به گوش
مردم برسانی، دست کم تبدیل به صدای آشنایی میشود و مردم به آن عادت میکنند. الآن
سیستم عادت دادن گوش به ترانه یکی از تکنیکهای شرکتهای موسیقی است. برای آن از
طریق پخشهای گسترده هزینه هم میکنند؛ بیرون که میروید ترانه را میشنوید، داخل
ماشین میشنوید، با موبایل و در اینستاگرام میشنوید و همانطور که میشنوید، کم
کم به آن اعتیاد پیدا میکنید و ابداً توجهی به جلوههای خاص هنری آن نمیکنید...
شرکتهای موسیقی کار اقتصادی میکنند و به دنبال کسب
درآمد بیشتر هستند. آنها از فرصت شبکههای اجتماعی هم استفاده میکنند و آدم و
پیج میخرند و آنقدر ادامه میدهند که یک خواننده سطح پایین به سلبریتی تبدیل میشود
و همه جا صدایش را میشنویم، اما صداوسیما هم میتواند خیلی تأثیرگذار باشد. در حالی که جز
عنوانبندیهای گاه گاهی سریال یا برنامه تلویزیونی نمیبینیم این رسانه ترانههای
خوبی را از ترانهسراها و خوانندگان و آهنگسازان خوب پخش کند. به نظر شما چرا
صداوسیما آثار فاخرتر دنیای ترانه را چندان پخش نمیکند؟
شنیدهها حاکی از این است که صداوسیما بهخاطر کسری
بودجهای که دارد، دست به دامان گروههای تهیهکننده شدهاست که بیایند و برنامهها
را با هزینه خودشان بسازند. تهیهکنندگان هم برای اینکه بتوانند هزینههایشان را
تأمین کنند، از گروهها و شرکتهای موسیقی که کنسرت دارند، کمک میگیرند و طبیعتاً
این ارتباط برقرار میشود و صاحبان همین شرکتهای موسیقی میآیند و با تهیهکنندگان
دست به یکی میکنند و به تلویزیون راه پیدا میکنند. من بعید میدانم که در
صداوسیما ذهنیتی درباره ترویج موسیقی سالم و درست فعال باشد. معمولاً موسیقی در
این سالها غالباً ابزار بودهاست؛ وسیلهای برای استفادهکردن در جهت منویات
مختلف. حالا هم که موسیقی شش و هشت تولید میکنند، به خاطر پمپاژ شادی به جامعه
افسرده است. به وقت انتخابات هم برای ایجاد هیجان از سرود استفاده میکنند. اینچنین است که
موسیقی به ابزار تبدیل میشود. مادامی که استفاده از موسیقی فقط محدود به این
نیازها باشد، این هنر رشد نمیکند. این هنر باید ترویج شود، باید رشد کند. سؤال من
این است که آیا صداوسیما اعتقاد به ترویج موسیقی فاخر دارد یا نه؟ به نظر من
ندارد. در همین استان شما هنوز کنسرتهای موسیقی با مشکل مواجه است. فیلمفارسیهای
مبتذل و مستهجن میآید و در سینماهای مشهد پخش میشود، اما برگزاری کنسرت موسیقی
مشکل دارد.وقتی چیزی اهمیت ندارد، هرچه میخواهد باشد، خیلی مهم نیست، فقط این
جنبههای ابزاریاش را بتوانند به خدمت بگیرند و از آن استفاده کنند، کافی است.
نه، در صداوسیما آن تعهد را نمیبینم که بیاید یک برنامه درست و درمان را بگذارد و
موسیقی سالم را به مردم معرفی کند. اصلاً یک برنامه بگذارد و همین موسیقی رایجی را
که الآن در جامعه هست، آسیبشناسی کند. آیا این اراده هست؟ نیست. دستگاهی که
بهترین شخصیتهای معتبر موسیقی کشور مانند استاد محمدرضا شجریان که اسطوره موسیقی
است، از آن فاصله میگیرد و مغضوب صداوسیما میشود و حتی ربنای او را هم پخش نمیکنند،
نمیتواند مدعی ترویج موسیقی درست و درمان باشد.
تکلیف و وظیفه ترانهسرا و شاعر و خواننده متعهد
دربرابر هنر و موسیقی در این تنگنا چیست؟ خاطرم هست که دهه۸۰ ترانههای محمد اصفهانی مدام پخش میشد. همچنین کارهای علیرضا
عصار و چند خواننده تراز اول و معتبر دیگر، الان این شخصیتها هم کمرنگ شدهاند.
آیا اصلاً خود این قشر، رسالت و وظیفهای دارد؟
هنر موسیقی هنری ترکیبی است. باید گروهی دورهم جمع بشوند و به تولید
برسند. خواننده بهتنهایی نمیتواند سرمایهگذاری کند و کارش را پیش ببرد. در این
شرایط باید چشمبهراه باشیم که شرکتی که از کنسرت خوب پول درمیآورد، زکات این
پول درآوردن را برای دو تا کار درستودرمان و خوب هزینه کند. این کار هم به نظر من
شدنی است. در همهجای دنیا هم همینطور است؛ یعنی موسیقی عامهپسند غالب است،
منتها دولتها بهویژه در کشورهای اروپایی نظارت میکنند، تاحدیکه شرکتها را وادار
به انجام کارهای خوب هم میکنند اما اینجا ما در سیاستگذاریهایمان این تکلیف را
ایجاد نمیکنیم. استفاده ما از موسیقی فقط ابزاری است و در حالیکه حمایت لازم
دارد موسیقی را رها کرده و به شرکتهای تجاری سپردهایم و خوانندهها هم در این
فضا حمایت نمیشوند.
چگونه میشود شرکتهای موسیقی را مکلف به این کارها
کرد؟ طبیعی است که هر شرکتی بهدنبال درآمد بیشتر باشد.
بله، میشود از چهار تا از شرکتهایی که بیشترین کنسرتها
را در طول سال اجرا میکنند، مطالبه داشت؛ شرکتهایی که هریک ۲۰تا ۳۰خواننده زیر پوشش دارد و هر خوانندهای شاید حدود ۱۰۰کنسرت در سال اجرا کند و گردش مالی
گستردهای داشته باشند. میشود چنین شرکتی را کشید وسط و گفت تو در قبال این درآمد
هنگفتی که نصیبت میشود، چهارتا کار درستودرمان هم انجام بده. آیا چنین کاری بهصلاح
است؟ عقل سلیم میگوید که بهصلاح است، اما ارادهای که این کار را در سیستم
فرهنگی کشور صورت بدهد، نیست. این اراده باید شکل بگیرد. تصمیمی است
که باید اجرایی شود، حالا به شکل بسته تشویقی یا بسته تنبیهی. حداقل وزارت ارشاد میتواند شرکتهای
موسیقی را مکلف کند و بگوید من کارهای شما را در طول سال رصد میکنم و مثلاً شما
که از نظر هنری گرید۴
هستید، باید با انتشار چهار تا کار و دو آلبوم خوب به گرید یک ارتقا پیدا کنید، واِلا
این امتیازها از شما سلب میشود. این حداقل کار این نهاد است، اما اینکه چرا این کارها
صورت نمیگیرد، من
جوابی ندارم.
در این وضعیت چهکار میشود کرد؟
نظام ارزیابی موسیقی در کشور باید به یک نظام اجرایی مؤثر
تبدیل شود، نه اینکه گروههای تجاری بیایند و یک موسیقی سطح پایین را که حتی غلط
دستوری یا غلط قافیه دارد، بهعنوان انتخاب مردمی بیاورند بالا و معرفی کنند. خود
نظام فرهنگی کشور و وزارت فرهنگ و ارشاد باید یک بدنه تشکیلاتی و پژوهشی قوی در حوزه
موسیقی، ایجاد و ارزشگذاری کنند. همین شورایی که به نام شورای مجوز ترانهها فعال
است، میتواند تبدیل به شورای ارزیابی ترانهها بشود.
تا حالا که این کار را نکردهاند!
من یک سؤال ساده مطرح میکنم؛ آیا نمیشود سازمانی تأسیس
شود یا همین شورای شعر و ترانه، شورای ارزیابی شود و بنشینند تولیدات بازار را درجهبندی
کنند و امتیاز بدهند و یک کارنامه سالانه ارائه کنند و بگویند این کارهایی که در
بازار تولید شده است، این درجهها را دارد و ارشاد هم براساس همان کارنامه، بستههای
تنبیهی و تشویقی بدهد؟ به نظرم کار بسیار معقول و سادهای است.
آیا معقول و ساده بودنش باعث شده است که انجام نشود؟
آیا هر فکر معقولی در سیستم فرهنگی ما عملی شده است و میشود؟
مسئله همینجاست که هر کار معقولی انجام نمیشود. ظاهراً
کسی توجه نمیکند و فرق بین موسیقی بد و خوب را نمیفهمند، فقط مراقب هستند موسیقیای
نباشد که کلامی از آن دربیاید که پاچه کسی را بگیرد یا به جایی بربخورد یا نهادی صدایش
دربیاید. مراقب اینطور چیزها هستند. مراقب موسیقی نیستند؛ مراقب حواشی موسیقی
هستند.
طبق گفته شما، سیستم فرهنگی ما کارهایی را انجام نمیدهد
و حتی آثاری سخیف را به دلایل مختلف تبلیغ میکند و آن پیشنهادها را هم بهدلایل
مختلف تا حالا نپذیرفتهاند یا اجرایی نکردهاند. حالا فرض بگیریم که چنین شورایی هم در
سیستم فرهنگی راه افتاد، طبیعتاً باید زیر نظر سیستم باشد و سیستم فرهنگی هم میخواهد
نظرهای خودش را دیکته کند. آیا این احتمال وجود ندارد و نمیتواند خودش آسیبرسان
باشد؟
ببینید، اراده نیست و وقتی ارادهای نباشد، انگیزه هم
نیست. انگیزه است که اراده را تحریک میکند و اراده عمل را به فعلیت میرساند.
باید ببینیم نظام فرهنگی ما، یعنی مجموعه تشکلهای فرهنگی در دل این نظام که فقط
ارشاد نیست، حوزه هنری است، سازمان تبلیغات اسلامی و نهادهای وابسته به حوزه هنری
و دهها نهاد فرهنگی هستند که بعضی چند برابر ارشاد بودجه دارند، مغز شاکله فرهنگیاش
درباره موسیقی چطور فکر میکند و چرا به فکر ارتقای موسیقی نیست. این پرسش، یک
پرسش جدی است و دلیلش همان دلیلی است که بهخاطرش در خیلی از حوزههای دیگر کوتاهی
میکنند. به همان دلیل است که وقتی نخبگان و بزرگان کنار میکشند و فاصله میگیرند،
هیچ اهمیتی به آنها داده نمیشود. برای صداوسیما هیچ اهمیتی ندارد که یک پروفسور
دانشگاه بیاید درباره زبانشناسی حرف بزند یا فردی که صلاحیت لازم را ندارد. هیچ
تفاوتی برای آنها ندارد، آنها فقط میخواهند امورشان بگذرد و بخشهای سیاسیشان
فعال باشد، حوزه فرهنگ و هنر هم رها شده است به حال خودش. در حوزه فرهنگ و هنر فقط
ارشادش کار میکند. ارشاد هم که بههرحال با نظارت کارش پیش میرود. نظارت هم یعنی
ترانهای بیاید بیرون که در آن حرفی نباشد که فلان روزنامه گیر بدهد و فلان جا و
فلان شخص ناراحت بشود. هنر و فرهنگ و موسیقی ما فقط با مراقبت از این اتفاقها پیش
میرود.
ما در حوزه داستاننویسی یا سینما نمونههایی داریم که
بخشهای خصوصی میآیند و جایزهها و جشنوارههایی برگزار میکنند و بعضی سالها
ادامه پیدا میکند و شهرت بهدست میآورد و اعتماد مردم را جلب میکند. چرا در
حوزه ترانه این اتفاق نیفتاده است که عدهای کاربلد اعم از شاعر و ترانهسرا و
خواننده و آهنگساز و... بنشینند جشنواره و جایزهای راه بیندازند تا بتوانند
موسیقی خوب را معرفی و سلیقه مخاطب را هدایت کنند و رشد بدهند؟ کسانی که بدون حب و
بغض بخواهند این کار را انجام بدهند؟
به همان دلیل که در شعر صنف نداریم، در ترانه هم صنف نداریم.
اصولاً وقتی کار به کلام میکشد و کلام هم به صریحترین وجه ممکن برای بیان تفکر
است، ایجاد صنف دشوار میشود. صنف در تئاتر و سینما و در دیگر هنرها تشکیل میشود،
اما به کلام که میرسد، متوقف میشود. جهات فکری گوناگون هستند. آدمهایی که کلام
تولید میکنند، با هم فرسنگها فاصله فکری دارند. با هم زیر یک سقف جمع نمیشوند.
سلایقشان با هم متفاوت است. موسیقی هم حوزه گستردهای دارد. همه اینها باعث شده
است که ما متاسفانه نتوانیم در ترانه به صنف قدرتمندی برسیم که در موضوع ترانه بهدرستی
ارزیابی کند.
در حوزه ادبیات داستانی هم فکرها و اندیشهها متفاوت
است، اما در آن حوزه جشنواره و جایزههای مختلفی برگزار میشود.
ما در ادبیات داستانی هم رشد چندانی نداشتهایم. با
کشورهای مجاور و همسایه هم بخواهیم ادبیاتمان را مقایسه کنیم، پیشرفت شاخصی
نداشتهایم. در حوزههای کلامی ما با این مشکل مواجهیم. شما داستاننویسان بزرگ
کشور را میتوانید زیر یک سقف جمع کنید؟ شما میتوانید خوانندهها را جمع کنید، بازیگران
مختلف و حتی کارگردانهای مختلف را جمع کنید، اما معمولاً نویسندگان و شاعران کم
بههم نزدیک میشوند. دلیلش هم تلاطم فضای سیاسیای است که حاکم بر اندیشهها و ذهنهاست.