آرمان: گائو شینگجیان نخستین چینی است که توانست نوبل ادبیات را در سال ۲۰۰۰ از آن خود کند. «کوهسار جان» و «قلاب ماهیگیری پدربزرگ» از شاخصترین آثار گائو شینگ جیان است که به فارسی نیز منتشر شدهاند. اما به تازگی نشر روزگار «کتاب یک مرد تنها» را با ترجمه امیرحسین اکبریشالچی روانه بازار کتاب کرده است. این کتاب در کنار «کوهسار جان»، یکی از دلایل اصلی اعطای نوبل به گائو شینگ جیان است. «کتاب یک مرد تنها» موفقیت زیادی برای گائو به همراه داشت و مورد ستایش منتقدان و نشریات بسیاری قرار گرفت تا آنجا که برخی آن را مهمترین اثر گائو برشمردند. نیویورکتایمز آن را فراموشناشدنی توصیف کرد و نوشت: «کتاب یک مرد تنها با شور قوی فردی و احساسی عمیق نگاشته شده است.» بوستنگلوب آن را «همچون رؤیا... ظریف و فراموشنشدنی» معرفی کرد، رومینِیتور ریویو چهارصدوهفتاد صفحه «کتاب یک مرد تنها» را متمایز، و متفکرانه برشمرد، و دنورپُست نوشت که گائو تصویری ماندگار از تبعات بیرحمانه حکومت مائو و انقلاب فرهنگی ترسیم کرده است. آنچه میخوانید گفتوگو با گائو شینگ جیان همراه با یادداشتی از ریچارد بِرنزتیناکت درباره «کتاب یک مرد تنها» و زندگی و زمانه گائو شینگجیان است.
چرا نام کتاب، «کتاب یک مرد تنها» است، و دیگر اینکه چرا در چنین خاطراتی پر از رنج، غم و اندوه در طول سه دهه اول جمهوری خلق چین، شما از زنان و به ویژه رابطه با آنها را به عنوان راهی برای بهیادآوردن تمام تجربیات و خاطرات فراموششده استفاده کردهاید؟
این سؤال بسیار متفاوت و تکاندهنده است و باید بگویم که البته داستان «یک مرد تنها» است. از سوی دیگر داستان محدود به «یک مرد تنها» نیست و درباره فردیت، به طور کلی مردم و چگونگی زندهماندن در بحران و ناامیدی و گرفتاری است. نکتهای که برایم جالبتر است، اینکه مردم قهرمانهای شناختهشده نیستند و سؤال این است: چطور یک قهرمان از بطن فاجعه و بحران به وجود میآید؟ چون مصیبت ضعف انسان را آشکار میکند. اگر هر کس یک قهرمان است، پس سبعیت و فاجعه معنای خود را از دست میدهد. مصیبت و فجایع تنها زمانی معنا میگیرد که افراد خاصی در مواجهه آن قرار گیرند و باقی افراد خیر. از یک سو من راوی بودم، موقعیت و بحرانهای سیاسی را با جزئیات شرح میدادم و از سوی دیگر خصوصیات و ضعفهای افراد را توصیف میکردم. همچنین میخواستم که تصویر دقیقی ترسیم کنم. سؤال پیش میآید که با چه ترازویی افراد را قضاوت میکنم و از چه نوع سیرت یا معیار اخلاقی برای قضاوت آنها استفاده کردم. ملاک نهایی من این است که آیا توصیفم واقعگرایانه است یا خیر. معیار واقعی همین است. موهومات مردم یا آرمانشهری را که سعی میکنیم بسازیم نیز توصیف کردم. مرد تمایل دارد فکر کند که همچون خدا آفریننده است که بهخصوص در مورد روشنفکران قرن گذشته که تمایل داشتند فراموش کنند که مانند سایرین هستند، صدق میکند. نوشتن این کتاب توصیف مردی است که از شکل خداوندگار به یک فرد عادی تبدیل شده است.
خب، منظور از «نویسنده در تبعید یا در حاشیه» چیست؟
در درجه اول، فکر میکنم که در قرن بیستم، مشکل تبعید یا بیگانگی به ویژه برای نویسندگان و هنرمندان مورد توجه است. نکته دوم سطح معنوی است که تبعید همچنین به معنای غلبه بر ایدئولوژی و غلبه بر نگرشها بر روند کتاب است. تبعید نیز راهی برای پیروی از هیچ چیز یا غلبه بر ایدئولوژی است. نکته سوم این است که هنرمندان در حاشیه جامعه قرار دارند. با این نگرش، تبعید به نوعی حالت ذهنی مناسب برای هنرمندان خوب است. اگر در مرکز جامعه باشید، در بسیاری از زمینههای مختلف فشار دارید و چنین محیطی مناسب خلاقیت و افکار هنرمندانه نیست.
نویسنده چینی یا خارجی قرن بیستم مورد علاقه شما کیست؟ از چه زمانی آثار نویسندگان خارجی را خواندید، ترجمه فرانسوی یا چینی؟ آیا فکر میکنید خواندن آثار این نویسندگان به فرانسه یا چینی تفاوتی ایجاد میکند؟
نویسندههای زیادی را دوست دارم و در میان کتابها بزرگ شدهام. پدرم در خانه خیلی کتاب داشت و مادرم به ادبیات خارجی علاقهمند بود، بنابراین ترجمه آثار نویسندگان خارجی را نیز داشتیم و از کودکی نهتنها کتابهای کودکان، بلکه ادبیات غنی هم میخواندم. آن دوران بسیاری از آثار کلاسیک غرب و چینی را خواندم. پس از یادگیری فرانسوی، وارد عرصه جدیدی شدم و به نسخه اصلی ادبیات خارجی دست یافتم. در آن زمان، آثار بسیاری از نویسندگان فرانسوی در چین ممنوع شده بود و خواندنشان مشکل بود. حرکت بزرگی کردم و در طول دانشگاه گاهی اوقات بیش از پنجاه نمایشنامه در طول هفته میخواندم. مثلاً در دوران تحصیل نمایشنامه «فاوست» گوته را که در سه جلد به زبان چینی ترجمه شده، خواندم. به امانتگرفتن سه جلد از کتابخانه، کار سختی بود. مجبور بودم منتظر بمانم. برای گرفتن اولین جلد مدت زیادی در انتظار بودم. افراد زیادی مشتاق خواندنش بودند. برای جلد دوم هم مجبور شدم صبر کنم ولی فقط ده نفر این جلد را امانت گرفته بودند. بالاخره وقتی به جلد سوم رسیدم، تنها متقاضی کتاب من بودم!
کتاب یک مرد تنها:
گائو شینگجیان وقتی پسربچهای بود، خانوادهاش او را برای پیشبینی طالعش به معبد بردند. راهب پیشگویی کرد که «گائو» ی کوچک زندگی سخت و سراسر از رنج و مشقتی خواهد داشت! راهب بودایی هیچ نمیدانست که «گائو» اولین نویسنده چینی خواهد بود که جایزه نوبل ادبیات را کسب میکند.
مسلماً راهب پیشگویی خاصی نکرده بود؛ چراکه در مورد میلیونها انسان چینی دیگر نیز صدق میکند. انسانهایی که در طول سه دهه اول قوانین کمونیستی به ویژه ده سال وحشتناک آشفتگی سیاسی که به عنوان انقلاب فرهنگی پرولتاریای بزرگ شناخته میشود، زندگی میکردهاند. «کتاب یک مرد تنها» داستانسرایی خاطرات آقای گائو از آن دهه است و تصاویر متعددی از ترس، هراس، پوچگرایی و سرگردانی حاصل از سیاستهای حکومت مطلقه را به رشته تحریر درآورده است.
اگر «کتاب یک مرد تنها» را فقط شرحی از انقلاب فرهنگی بدانیم کمی شبیه این است که «خنده و فراموش»" میلان کوندرا (اثری وزین همچون کتاب گائو) به عنوان گزارشی در مورد سیاستهای کشور چک بررسی شود. آقای گائو یک کتاب در خصوص آشفتگیهای سیاسی چین زمانی که به تأویل ییتس فقدان هر اعتقادی بود و فاجعه با شدت و حرارت پیشروی میکرد، نوشته است. بلندپروازی وی فراتر از زمان و مکان رفته و تعمقی در مورد خود ادبیات و توانایی آن برای آشکارکردن خوی وحشیانه انسان را به تصویر کشیده است.
آیا موفق شده است؟ از دوپهلو حرفزدن و پاسخِ هم بله و هم نه پوزش میطلبم. «کتاب یک مرد تنها» با شور قدرتمند فردی و احساسی عمیق نگاشته شده است. «کوهسار جان» تنها داستان بلند دیگر گائو است که به زبان انگلیسی ترجمه شده و سبکی متفاوت از کتاب جدیدش دارد و به خودکاوی گستره روانشناختی خود و نقل سرگشتگیهای یک شخص بین ستم جامعه و فشار تنهایی میپردازد.
تکگوییهای فراوان گائو روایت وی را متمایز میکند: «خاطرات تلخ خُم رنگرزی نیست. فراموششان کنید.»
گائو نتوانسته بر مشکل رایج ادبیات چین (سنجیدن با اصطلاحات و مفاهیم بیشمار حزب کمونیسم) که از تجربه سیاسی کشور نشأت میگیرد، غلبه کند. سبک آقای گائو، به عنوان یک متفکر و مفسر اوضاع بشر معمولاً متمایز و شاعرانه است و نقطه آغاز او همیشه اهرم تدابیری است که تمام زندگی را در چیزهای منزجرکننده، غیرقابل اجتناب و تخیلی خرد میکند.
زمانی که راوی تجربه انقلاب فرهنگی را پشت سر گذاشته، «کتاب یک مرد تنها» کمابیش تبدیل به مجموعهای آشنا از صحنهها، سخنان دستوپاشکسته، جلسات ژرف تفکر، واژگان و گفتمان خاص حزب کمونیست شده که قدرت روایی اثر را تضعیف میکند. شما میخواهید درباره فردی که توسط سیاست آلودهشده بدون نیاز به بحث در مورد خود سیاست سخن بگویید. آقای گائو در یک نوع مانیفست روایتی نوشته شده است. رویکردی که آقای گائو به دست آورده اما در عمل کاملاً تحقق نیافته است.
شخصیت اصلی داستان گائو، نامی ندارد و با «شما» یا «او» در سراسر داستان خوانده میشود. به این صورت فردی را که در حال حاضر زندگی میکند از شخصی که به فرانسه تبعید شده، دور دنیا سفر کرده، به عنوان نویسنده مشهور تحسین شده و کمی هم خوشگذرانی کرده، متمایز میشود.
پس از نگارش سطور غمبار درباره خاطرات کودکی که شامل پیشگویی معبد بودایی است، گائو ما را به هنگکنگ میبرد. جایی که او رابطه دوستیاش را با زن آلمانی یهود به نام مارگارت، نخستین زن زندگیاش، آغاز میکند. مارگارت زن سرسختی است و باعث میشود گائو در مورد عدم برقراری ارتباط انسانی، قاطعانه نظر دهد. درحالیکه میخواهد گذشتهاش را فراموش کند، مارگارت یادآور گذشته است. او خود را چون یک بازیگر در صحنه آشفتهبازار چین نمایش میدهد. نه یک بازیگر تحسینپذیر بلکه شخصی ظالم، فاسد، شیاد که به دنبال سواستفاده از زنان است.
رابطه به شکل خام و ابتدایی، موضوع اصلی کتاب گائو است. در کشور چین هنوز نوعی افراطگرایی جریان دارد و بحث ارتباط جنسی ممنوع است. شهرت گائو در چین برای سبک متمایز است، اما ارتباط جنسی تقریباً کیفیتی دوپهلو به اثرش میدهد.
اگرچه شخصیت گائو از تبعات و پارانوئید انقلاب فرهنگی رنج میبرد، بیانصافی است که هوسبازی به عنوان یکی از قویترین موضوعات کتاب مطرح شود. موضوع باید به شخصیت اصلی داستان که در سبعیت سیاسی محاصره شده است، متصل گردد.
داستان شبیه چشماندازی از کشور چین، سرشار از لحظات دهشتناک و تلخ است. او دستنوشتههای قدیمی و عکسهای پدر و مادرش را میسوزاند تا توسط گارد سرخ یافت نشوند. همچون پژواک شعارهای ممتد سیاسی و صحت بیقید و شرط تقدس حزب شده و سرگرم روابط بیهدف با زنان بختبرگشته میشود.
به طور خلاصه، ترس او باعث میشود هر رابطهای را تصویر اشتباهی مزورانه و پوچ بداند. در خلال تأثیر نفوذ ویرانگر حکومت پوشالی، داستان گائو گاهی پر از کاستی ولی متفکرانه و فراموشناشدنی است: «آنجور نبود که فکر کنی زندگی سابقش را فراموش کرده است. خاطراتی که از آن داشت، مثل نقاشیهایی بود که از وطنش برجا مانده بود، نقاشیهایی که هنوز آتششان نزده بود. فکرکردن درباره گذشتهها کمی حالش را میگرفت، از این گذشته، گذشتهها مربوط به دنیای دیگری بود، دنیایی که خیلی وقت بود پشت سر گذاشته بود. عکس خانوادگی پدر مرحومش هنوز در آپارتمانش در پکن -که پلیس در این میانه مهرومومش کرده بود- سرجایش بود. در آن زمان، خانواده هنوز تقریباً کامل جمع و پابرجا مانده بود. حتی پدربزرگش هم هنوز بود. با موهای سفیدش روی صندلی متحرکش مینشست و خود را جلووعقب میکرد. با تصادفی که کرده بود قدرت تکلمش را از دست داده بود. او پسر بزرگش بود و بزرگترین نوه خانواده نیز، و تنها فرزندی بود که در آن عکس بود. بین پدربزرگ و مادربزرگ نشسته بود و شلواری پارهپوره پوشیده بود، چنان پارهپوره که بعضی جاهای تنش معلوم بود، یک کلاه کاپیتانی آمریکایی هم روی سرش گذاشته بود. جنگ هشتساله مقاومت در برابر ژاپن در همان زمان به پیروزی ختم شده بود و جنک در خاک کشور هنوز آغاز نشده بود. عکس را جلوی در مدور و بزرگ باغ گرفته بودند، آفتاب در آسمان میدرخشید. با اینکه ردپای آب، خیلی عکس را زرد کرده بود، ولی خاطره آن باغ را همانگونه در خاطر نگه داشته بود.»