ادبیات روسیه، در درخشانترین دورههای خود با زنان مهربان نبوده است. در بیشتر آثار قرن هجدهم و نوزدهم، شاهد نقشآفرینی زنانی هستیم که ما را چندان شیفته خود نمیکنند. زنانی ضعیف، سبکسر، سطحی و کسلکننده. زنانی از آن دست که «لیزای بیچاره» کارامزین بود که شاید بیشتر خوانندگان منتظر بودند زودتر از صحنه رمان حذف شود تا بشود نفسی کشید و از زیر بار این سنتیمنتالیسم اغراقآمیز رها شد.
نخستین نویسندهای که جهان درون زنان را نیز ارج نهاد و تصویری فاخر از زن روس ارائه داد، پوشکین بود که تاتیانا را در یِوگنی آنِگین آفرید. زنی اهل کتاب و طبیعت و تفکر و مهربانی. زنی که حتی خوابهایش برای پوشکین مهم بودند. زنی که از ابتدا تا انتهای داستان، مورد ستایش نویسنده است و شخصیت محبوب خوانندگان. زنی که وفاداری و اخلاقمداری برایش اصلی است که با تفکر و تجربه به آن رسیده است نه با نصیحت مادربزرگها.
داستایفسکی نیز زنانی تصویر کرده است که در لحظات دشوار، دریچه نوری به روی قهرمانانش گشودهاند. سونیا، کاتیا و دونیا در جنایت و مکافات، همدردی و احترام آمیخته به غم خواننده را برمیانگیزند. ناستیا در ابله را میتوان فهمید و بخشید.
تالستوی اما سر ستیزی طولانی با زنان دارد. حتی در آنا کارنینا که خوانندگانش یکصدا صداقت، شجاعت و ساختارشکنی آنا را تحسین میکنند. سرانجام آنا زیر قطار اصول اخلاقی تالستوی تکهتکه میشود. این در حالی است که توصیفات تالستوی، خوانندگانش را شیفته آنا میکند و بعد با یادآوری اینکه آنا از مرز اخلاق فراتر رفته، او را به نیستی محکوم میکند. جرمی که تالستوی، خود، پیشتر مرتکب شده و هرگز به خاطرش مجازات نشده بود.
تالستوی زنان وابستهای را میپسندد که وفاداری بیچونوچرا و فداکاری همیشگی ویژگی اصلیشان باشد؛ زنانی چون عزیز دل چخوف و پاشنکای پدرسرگی که هر چند فاصله طولانی از هم دارند، اما در خودهیچانگاری مشترکند. تالستوی در آثارش زنان قوی را برای مدت طولانی برنمیتابد.
چخوف که انسان کوچک و حقیر و روزمره جامعه را به تصویر میکشد، تفاوت چندانی میان قهرمانان زن و مرد قائل نیست و دغدغه اصلیاش «انسان» است.
همین سیر را میتوان در ادبیات قرن بیستم نیز تا حد زیادی مشاهده کرد. جز در آثار رئالیسم سوسیالیستی که ناگزیر از معرفی زنانی بودند که باید جامعه شوروی بر شانه آنها ساخته و انسان شورویایی در دامنشان پرورانده میشد، زنانی آرمانی و ستودنی.
ظهور نویسندگان زن در روسیه از دهههای پایانی قرن بیستم و در نتیجه فراهم شدن امکان تحصیلات و حضور بیشتر در زندگی اجتماعی مشاهده میشود. نویسندگانی چون ویکتوریا توکاروا، تاتیانا تالستایا، لودمیلا اولیتسکایا، دینا روبینا، لودمیلا پتروشفسکایا و دیگران که میتوان گفت نثر زنانه را در ادبیات معاصر روسیه بنیان نهادهاند.
یکی از زنان نویسنده نه چندان پرکار، اما بسیار دیدهشده در ادبیات معاصر روسیه، گوزل یاخینا است که با رمان «زلیخا چشم میگشاید» به جامعه ادبی روسیه معرفی شد و به سرعت توانست به خاطر همین رمان، مهمترین جوایز ادبی روسیه را از آن خود کند. نویسنده، رمان را از سرنوشت مادربزرگ خود الهام گرفته است و در آن به توصیف بخشی از پیامدهای سیاست حکومت شوروی در سلب مالکیت فردی و دولتیسازی کشاورزی و تبعید دهقانان صاحب زمین و دام به سیبری پرداخته است.
زلیخا، قهرمان داستان است؛ زنی که تا بوده، رنج برده و تمام خاطراتش با غم و تنهایی و تحقیر همراه بوده است. زنی سرسخت و مقاوم که حتی خودش هم باور نمیکند چشم در چشم مرگ دوخته، اما زندگی را برگزیده است. زنی که در دشوارترین شرایط ممکن برای یک انسان، فرزندی به دنیا میآورد و در غیرانسانیترین محیط، تلاش میکند یک انسان جدید تربیت کند. زلیخا، مادری است که تنها امید زندگیاش، همان فرزند غیرمنتظره است، اما آنقدر قدرت دارد که برای سعادت فرزندش، او را رها کند، در حالی که باور دارد ممکن است دیگر هرگز نتواند فرزندش را ببیند.
زلیخا قربانی یک حکومت غیرانسانی است. حکومتی که انسانها و دامها را در یک ردیف میبیند و همزمان با مصادره زمین و دام، کرامت و شرافت آدمیان را نیز به بند میکشد و آنها را وادار میکند تا آخرین حد تحمل و توان انسانی را به نمایش بگذارند.
زلیخا، قربانی نظامی است که ارزشهای پوشالیاش از جان آدمی گرامیترند و میتوان با دستاویز وفاداری به آرمانهای ایدئولوژیکش، انسانها را قربانی کرد.
زلیخا سکوت میکند، اما تسلیم نمیشود. مقاومت سرسختانه او در حالی که میخواهد یک انسان تمامعیار باشد با تمام خواستههای انسانی و یک زن باشد با تمام زیباییها و نیازهایش، از او اسطورهای میسازد که اتفاقا قرار نیست الگوی کسی باشد. الگو ساختن، رسالت نظامهای ایدئولوژیک و توتالیتر است که نیازمند انسانهایی یکشکل و یکسانند تا بتوانند به سادگی، روشی برای استثمارشان بیابند.
زلیخا اما اسطورهای است که امید میآفریند. زلیخا در بیرحمانهترین شرایط ایستادگی میکند، اما از حرکت و تلاش باز نمیایستد. او این باور را ایجاد میکند که انسان، همیشه میتواند. هر گاه که بخواهد.
ترجمه فارسی این رمان خواندنی، با ترجمه خوب خانم زینب یونسی، فرصتی است برای بازخوانی یک حادثه تاریخی با نگاهی نو و از منظر سرنوشت انسانی که تمام مراحل زندگیاش تأملبرانگیز است. زلیخا، زنی است برای تمام زمانها. زنی که منتظرش بودیم.