کد مطلب: ۱۷۴۶۶
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷

تقسیم عادلانه‌ی رنج

«زليخا چشم‌هایش را باز مي كند» نوشته‌ی گوزل یاخینا، نویسنده‌ی تاتار، پس از انتشار، در مدت کوتاهی توانست به یکی از محبوب‌ترين آثار داستاني روسيه بدل شود و مهم‌ترين جوايز ادبي اين کشور را برای نویسنده‌ی کم‌تر شناخته‌شده‌اش به بار آورد. نویسنده همان‌طور که خود در مقدمه‌ی ترجمه‌ی فارسی اثر اذعان می‌کند، می‌کوشد با پیروی دقیق از جزئیات تاریخی، صرفا خالق یک اثر تاریخی نباشد و مسائلی را مد نظر قرار دهد که ذهن انسان‌ها فارغ از ملیت با آن درگیرند.

«زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» تاکنون به بیش از ۲۴ زبان از جمله انگلیسی، آلمانی، بلغاری، چینی، دانمارکی، فنلاندی و ... برگردانده شده و خوانندگان پارسی‌زبان با ترجمه‌ی زینب یونسی با این کتاب گوزل یاخینا آشنا شده‌اند. این اثر در سال ۹۶ به همت انتشارات نیلوفر در اختیار مخاطبان ایرانی قرار گرفت. زینب یونسی که پیش از این با ترجمه‌ی استالین خوب، یکی از نویسندگان معاصر روس را به فارسی‌زبانان معرفی کرده است در کنار احمد اخوت توانست عنوان مترجم برتر سال ۹۶ را به خود اختصاص دهد و جایزه و نشان ابوالحسن نجفی را از آن خود کند. به همین مناسبت گفت‌وگویی با او کرده‌ایم درباره‌ی زلیخا و جهان فکری یاخینا که حاصل آن در پی خواهد آمد:

در سالهای اخیر با احتساب کتاب در دست انتشارتان، سه نویسندهی مطرح ادبیات مدرن روس را به خوانندههای فارسی زبان معرفی کردهاید؛ از نخستین تجربههای شخصی خودتان در کار ترجمه بگویید و بازخوردهایی که پس از ترجمهی استالین خوب گرفتید.

 پیش از اینکه به پرسش شما پاسخ دهم اجازه بدهید خوشحالی بی‌حد خودم را از برگزیده شدن کتاب زلیخا در لیست نهایی جایزه‌ی معتبر ابوالحسن نجفی ابراز کنم. بی‌شک این اتفاق برای من مایه‌ی افتخار و دلگرمی بیشتر است.

حیطه‌ی موضوعات موردعلاقه‌ی من گسترده است و به همین خاطر خیلی طول کشید تا بفهمم چه کاری را دوست دارم و از عهده‌ی چه کاری کم و بیش بر می‌آیم. اولین کتابی که سال ها پیش ترجمه کردم رمانی بود به نام «علی و نینو» نوشته‌ی قربان سعید. موضوع این داستان، ماجرای عاشقانه‌ای است میان پسر مسلمان آذری و دختر مسیحی گرجی. کار ترجمه که تمام شد تازه فهمیدم این کتاب خیلی پیش از آن ترجمه شده و همین انگیزه‌ام را برای چاپ آن سست کرد. پس از مدتی شروع کردم به ترجمه‌ی اشعاری از آخماتوا و تسوِتایوا که چند ده تایی شد، ولی آن را هم تا مرحله چاپ پیش نبردم؛ چرا که نتیجه‌ی کار راضی‌ام نمی‌کرد. حتی بخش عمده‌ای از تاریخ فلسفه‌ی روس زنکوفسکی را هم ترجمه و رها کردم. سال ۱۳۸۵ با آثار ویکتور اِرافیِف، نویسنده‌ی جریان‌ساز پست‌مدرن روس، آشنا شدم. او نویسنده‌ی ریزبینی است. زبان تیز و تند و سر نترسی دارد که همین باعث شده به قول خودش کشورش دوستش نداشته باشد. من به‌شخصه کارهای او را خیلی می‌پسندم، هرچند متاسفانه بسیاری از آنها در ایران قابل چاپ نیست. سال ۸۶ رمان اتوبیوگرافی استالین خوب را از او ترجمه کردم. شاید بهتر بود استالین خوب را با تجربه‌ی کاری بیشتری ترجمه می‌کردم. نمی‌دانم؛ به هر حال باید کار را از جایی شروع کرد. مترجم شناخته شده‌ی آثار روس، آقای آبتین گلکار ایرادهایی به ترجمه گرفتند که بسیاری از آنها وارد و بجا بود؛ کوشیدم در چاپ سوم کتاب آنها را رفع کنم و الان از نتیجه‌ی کار راضی‌ام. زبان و تکنیک روایت کتاب، به خودی‌خود حتی برای روس‌ها نیز دشوار است؛ چون راوی مدام در زمان‌ها جابه‌جا می‌شود و همین‌طور فهم بسیاری از اشارات و تلمیحات آن، مستلزم اطلاعات بسیار تاریخی، ادبی و سیاسی است. با همه‌ی این‌ها، چاپ این کتاب بالاخره مرا در مسیر درست قرار داد. چند سالی روی مطالعات متفرقه ضروری متمرکز شدم. در این چند سال البته دو اثر دیگر از ویکتور ترجمه کردم؛ زیبای روسی و مجموعه داستان زندگی با ابله که هیچ‌کدام تاکنون به صورت کتاب چاپ نشده است. امیدوارم روزی این اتفاق بیفتد. چند مقاله و داستان کوتاه از او به تناوب در نشریه‌ی تجربه و مهرنامه با ترجمه من منتشر شد.

در سال ۹۶ «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» را به فارسی برگرداندم و در سال ۹۷ هم مرد پرنده (آویاتور) اثر یِوگِنی وادالازکین، نویسنده‌ی معاصر روس را ترجمه کردم که به زودی منتشر خواهد شد.

 

چطور شد زلیخا را برای ترجمه انتخاب کردید؟

بعد از تجربه‌های مختلف، چارچوبی برای خودم تعریف کردم که با علائقم سازگار باشد (البته درباره‌ی آینده نمی‌توانم با اطمینان حرفی بزنم)؛ یعنی این‌که کتابی انتخاب کنم که از ادبیات نوین باشد، رمان باشد و مهم‌تر از همه دوستش داشته باشم. شاید هر مترجمی به دنبال کتابی می‌رود که در آن پاسخ‌هایی برای پرسش‌های ذهنی خودش بیابد. نمی‌دانم؛ به هر حال زلیخا نمی‌توانست از دید کسی که اخبار ادبی روسیه را دنبال می‌کند پنهان بماند. کشفی در کار نبود. در روسیه همه جا سخن از این کتاب بود. کنجکاو شدم بدانم چه چیزی در آن، این‌همه خواننده‌های روس را به هیجان آورده. کتاب را چند روزه خواندم و بلافاصله ترجمه‌اش را شروع کردم.

زلیخا اولین کار بزرگ گوزل یاخینا است. او پیش از این چند کار کوچک نمایشنامه‌ای کرده بود. زلیخا را هم می‌خواسته در قالب فیلمنامه بنویسد؛ ولی به گفته‌ی خودش خیلی زود دریافت که باید رمان باشد. شاید روایت تصویری و سینمایی که در تمام کتاب جریان دارد به همین خاطر باشد. گوزل با زلیخا به‌سرعت مشهور شد. کتاب جدید او، فرزندان من، هم بسیار مورد استقبال قرار گرفته و در حال حاضر مشغول نوشتن رمان سومش است.

ظاهراً نویسندگان روس هنوز نتوانستهاند شرایط دوران استالین را به فراموشی بسپارند و آن واقع را در نوشتههایشان بازتاب میدهند.

بله درست است؛ بارها افراد مختلف این را از من پرسیده‌اند. به نظرم این سؤال با این پیش‌فرض طرح می‌شود که دوران حکومت کمونیستی و وقایع آن صرفاً یک فاکت تاریخی به شمار می‌آید و به گذشته تعلق دارد؛ اما مرز تاریخ تا کجاست؟ باید بگویم برای روس‌های امروزی، آن دوران هنوز به تاریخ نپیوسته، بلکه همچنان جاری است. این وقایع چنان تأثیر فراگیر و عمیقی داشته و چنان در لایه‌های درونی جامعه و شخصیت افراد نفوذ کرده که می‌توان گفت آن را هنوز نفس می‌کشند. سرنوشت کم‌تر خانواده‌ای را می‌بینی که متأثر از آن دوران نباشد. من بارها پای صحبت روس‌ها در این‌باره نشسته‌ام؛ صرفنظر از نگاه مثبت یا منفی به ساختار نظام کمونیستی، جاری بودن آن وقایع در کلامشان به وضوح پیداست. از طرف دیگر این مسأله‌ی آینده‌ی روسیه هم هست. همینطور که ما حالا شاهد رشد استالین‌گرایی و ناسیونالیسم افراطی در روسیه هستیم. به هر حال پذیرش این واقعیت که نظام کمونیستی از درون بافت مردمی جوشیده که هنوز بسیاری از آن عادات و سنّت‌ها را با خود دارند، این را به موضوعی آینده‌نگرانه نیز تبدیل می‌کند. من اینگونه پرداختن به وقایع تلخ و ناگوار گذشته را در آثار نویسندگان روس دوست دارم. تاریخ با کتب تاریخی و درسی در ذهن مردمی ماندگار نمی‌شود، بلکه با شعر و داستان است که می‌ماند. از دید من این نقطه‌ی قوّت بسیاری از نویسنده‌های روس است.

ارزشها و  ویژگیهای محتوایی و تکنیکی این رمان را در چه میدانید؟

پیش از این که به پرسش شما پاسخ دهم، مایلم یادآور شوم که داوری فنّی درباره‌ی هر اثر ادبی و هنری برعهده منتقدان فن است نه پدیدآورندگان اثر، اعم از نویسنده یا مترجم. اما این مقدار می‌توانم بگویم که شاید مهم‌ترین خصوصیت محتوایی رمان زلیخا چشمهایش را باز میکند الهام‌گیری از دو آبشخور فرهنگی باشد؛ فرهنگ تاتار و روس. در نظام شوروی سابق کارهایی از این دست کم نبوده، ولی طبق سنّت جبری آن دوران، عموماً جهت‌دهی شده و در راستای اهداف حکومت وقت بوده است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تعداد این قبیل کارها کاهش یافت، ولی در سال‌های اخیر، دوباره سروکله‌ی این‌جور کتاب‌ها پیدا شده که در بستر دو فرهنگ شکل می‌گیرد. ناگفته پیداست که تنوع فرهنگی باعث غنای کار خلاقانه است. استفاده از واژه‌ها و عناصرفرهنگی گوناگون گرچه شرط کافی نیست، ولی بی‌شک بر جذابیت اثر می‌افزاید و ارزش ادبی، فکری آن را ارتقاء می‌دهد. بخش اعظمی از غنای محتوایی این اثر، مرهون تجربه‌های فرهنگی، تمدنی نویسنده‌ی آن است.

راستش من با گوزل بعد از چاپ کتاب، آشنایی نسبتاً نزدیکی پیدا کردم. او بیشتر از اینکه تاتار باشد روس است و تا حدّی آلمانی. تحصیلاتش را به زبان آلمانی تمام کرده و به این زبان تسلط بیشتری دارد تا به زبان تاتاری. ولی کودکی او پُر بوده از روایت‌های مادربزرگ تاتارش از دوران اشتراکی‌سازی. قازان، شهر آرزوهای کودکانه‌ی اوست. به نظرم باید مادربزرگ او قصه‌گوی خوبی بوده باشد که حکایت‌هایش این‌طور در جان گوزل ریشه دوانده و به بار نشسته است.

ویژگی تکنیکی این اثر که به نحو بارزی در جای جای آن خودنمایی می‌کند، شیوه‌ی روایت دراماتیک، سینمایی و تصویری آن است که با روح حرکت و امیدی که در هر شرایطی، هر چند با نور کم سوسو می‌زند، همراه شده و تلفیقی هنری یافته است. زاویه‌ی دید دانای کل، که سیطره‌ی جبر تاریخی را در سراسر اثر بازتاب می‌دهد نیز به نحو هوشمندانه‌ای از سوی نویسنده، اختیار شده است که خواننده را همواره در ارتباط نزدیک با وقایع و شخصیت‌های داستان نگه می‌دارد.

ترجمهی این رمان چگونه پیش رفت؟ با چه دشواریهایی هنگام برگردان این اثر روبهرو شدید؟

به نظرم هر اثری برای مترجمش یک تجربه‌ی تازه است که در طول کار بارها می‌تواند حیرت زده‌اش کند. هر کتاب دشواری‌های خودش را دارد. زبان کتاب زلیخا علی‌رغم پیچیدگی‌های خاص خود، روان و بی‌گره است. آنچه برای من مهم بود این بود که تصویر درستی از پیرامون اتفاقات کتاب داشته باشم. برای این فیلم‌های مستند زیادی دیدم که ببینم مثلاً قطارهای حمل تبعیدی‌ها چطور بوده یا مثلاً «باراک»ها یا اردوگاه‌ها و خیلی چیزهای دیگر. اگر مترجم خودش تصویر درستی در ذهن نداشته باشد نمی‌تواند آن را منتقل کند.

در ترجمه‌ی رمان تنها با واژه‌ها روبه‌رو نیستی، بلکه روح و لحن کلام را هم باید بگیری و منتقل کنی. این کار همیشه راحت نیست. شاید برای کسانی که شانس زندگی طولانی در محیط حامل آن زبان را پیدا می‌کنند رسیدن به این مهارت آسان‌تر باشد.

 

در انتخاب معادلهای فارسی برای واژههای روسی چه رویهای پیش گرفتهاید؟ مثلاً بهتر نبود در بخش اول برای مرغ خیس یک معادل میگذاشتید؟

بی‌شک واژه‌ها یا تعابیری که به ذهن مترجم می‌رسد الزاماً بهترین گزینه نیست. حتی شاید خود او بعد از مدتی اگر به کتاب برگردد طور دیگری بنویسد. این امر تا حد زیادی هم، سلیقه‌ای است، که گاه تفاوت دو ترجمه از یک اثر هم به همین خاطر است. به هر حال با تجربیات و تصویر ذهنی که از حال و هوای داستان می‌گیری واژه‌ای به ذهنت می‌رسد. گاهی به این آسانی نیست. ناچار می‌شوی واژه‌سازی کنی، پاورقی بزنی یا بسیار مطالعه کنی. خیلی وقت‌ها هم استادان پیشکسوت این راه را رفته‌اند و تو می‌توانی به انتخاب آنها اعتماد کنی.

گاه ترجمه لفظ‌به‌لفظ کلمه‌ای را مناسب‌تر تشخیص دادم؛ برای نمونه، ترکیب «مرغ خیس» با توجه به قرینه‌های موجود به خودی خود به نظرم گویا آمد. لزومی ندیدم تعبیر دیگری جایگزین کنم. یادم می‌آید وقتی بچه بودم در حیاط‌مان یک درخت خرمالو داشتیم که دسته دسته طوطی‌های سبز را با میوه‌های شیرینش اغوا می‌کرد. پسرهای خانه و همسایه از پشت بام، با شلنگ آب پرفشار، پرنده‌های بیچاره را نشانه می‌گرفتند. طوطی‌ها خیس می‌شدند و مثل میوه‌های گندیده می‌افتادند پای درخت. ناگهان آن پرنده‌های فرز و سبک تبدیل می‌شدند به موجوداتی دست و پا چلفتی تا طعمه‌ی شیطنت بچه‌ها شوند...

یک مورد دیگر را هم مثال می‌زنم. در کتاب، از اردوگاهی یادشده به نام «سِمروک» که معنای لغوی آن در زبان روسی «هفت دست» است و از نظر آوایی، بسیار شبیه نام سیمرغ است (سِمروگ). نویسنده با نگاه به اسطوره‌ی سیمرغ با واژه، بازی کرده است. گویا شخصیت‌های داستان مثل پرنده‌های حکایت سیمرغ از وادی‌های مختلف می‌گذرند تا به قله‌ی قاف حقیقت برسند. من اینجا دو انتخاب داشتم؛ سِمروگ بگذارم تا شباهتش به سیمرغ را حفظ کنم یا «هفت‌دستان» که معنای تحت اللفظی واژه را برساند و البته اتحاد و همراهی هفت شخصیت اصلی داستان که در شرایط سخت سیبری به کمک هم اولین خانه‌ی زیرزمینی را ساختند. اینجا تصمیم گرفتم هفت دستان بگذارم. در نهایت این انتخاب‌ها به سلیقه‌ی مترجم بر می‌گردد.

نکته‌ی دیگر این است که تا وقتی لزومی نداشته باشد نباید از تعبیر و معنای لفظی دور شویم. به هر حال ما با آشنایی با تعابیر بومی و محلی، مردم آن سرزمین را بهتر می‌شناسیم.

 

رویکرد اسطورهای نویسنده در این رمان قابل توجه است. چنانچه ممکن است به ارجاعات اسطورهای اشارهای کنید.

موارد زیادی از به کارگیری اسطوره در کتاب دیده می‌شود. از حکایت یوسف و زلیخا و مرغ افسانه‌ای سیمرغ و روح گورستان گرفته، تا انتخاب نام‌ها برای شخصیت‌های داستان. در اینجا کمی به معانی نام‌های شخصیت‌های داستان می‌پردازم. گوزل نام‌ها را با توجه به بار معنایی‌شان انتخاب کرده. اسامی بسیاری از افراد در کتاب با نقشی که دارند همخوانی دارد.

ایکونیکوف؛ او نقاش است. تا حدی آرمانگراست و به زندگی یوسف معنا می‌بخشد. این نام منسوب به آیکون است؛ همان تصاویر شمایل مقدس که بیشتر روی چوب نقاشی می‌شود.

ایگْناتوف؛ این نام در ریشه‌ی لاتین به معنای آتشین یا زاده‌نشده است. در زبان روسی با فعل دور کردن یا راندن هم ریشه است. در روسیه رسم بوده که معمولاً این نام را برای دور کردن ارواح شرور روی کودک می‌گذاشتند. ایگْناتوف هم در داستان به تدریج به این معنا نزدیک می‌شود.

کوزْنِتْسْ؛ به معنای آهنگر یا کسی که پتک بر آهن می‌کوبد. او در داستان نقش نماینده‌ی حکومت مرکزی را بر عهده دارد.

گاریلوف؛ این نام در لغت با خود شومی و ناخوشایندی دارد؛ کسی که همه چیزش را در آتش باخته و آس و پاس شده. او در کتاب شخصیتی به نسبت متزلزل و منفی است و مدام برای بالا دستی‌ها خودشیرینی می‌کند تا به چیزی برسد.

حالا که دارم اینها را می‌نویسم به نظرم می‌رسد شاید بهتر بود معنای بعضی از نام‌ها را در پاورقی می‌آوردم.

آیا میتوان این رمان  را در زمرهی ادبیات زنانه جای داد؟

راستش مفهوم این تعبیر هنوز برای من روشن نیست. به نظرم تعبیری نسبی و دست‌کم مبهم است. ولی اگر برداشت عمومی را در نظر بگیرم جواب، منفی است. ما همسفر قهرمان داستان می‌شویم که زن است؛ او به همراه هزاران نفر، درگیر ماجرایی شده که زن و مرد نمی‌شناسد. در طول این سفر ما با مردهای زیادی آشنا می‌شویم که گذشته‌های متفاوتی دارند. همه‌ی شخصیت‌های داستان در سرنوشتی مشترک گیر افتاده‌اند: «تقسیم عادلانه‌ی رنج».

برای من بیشتر سفر درونی هر کدام از این‌ها جالب است؛ بیش از همه ایگناتوف که کم‌کم از آن آرمان‌های پرشور انقلابی دور و به آرمان‌های انسانی نزدیک می‌شود. یا لیبه که پوسته‌ی رخوت خود را می‌شکند و همراه با زایش یوسف خودش هم از نو متولد می‌شود.

 

آیا تاتارها از این رمان به اندازهی دیگران استقبال کردند؟

برخلاف انتظار، این رمان مدت‌ها پس از این که به زبان‌های مختلف برگردانده شد، تازه همین چندی پیش به زبان تاتاری ترجمه و در قازان معرفی شد. در ابتدا واکنش بسیاری از تاتارها به آن منفی بود. اینکه مرتضا با آن خشونت محلی‌اش نماینده‌ی یک مرد تاتار باشد بر بسیاری از مردان تاتار گران آمده بود؛ ولی کم کم این نگاه تا حد زیادی تغییر کرد.

به طور کلی شاید تاتارها یکی از منعطف‌ترین اقوام روسیه باشند. چیزی که کم‌تر در داغستان می‌بینیم. تاتارها با فرهنگ روسیه گره خورده‌اند و در باروری آن سهم بسزایی بازی می‌کنند. تاتارها حدود سه قرن در سیطره‌ی مغول‌ها بر روسیه سهیم بوده‌اند. به نظرم این انعطاف نسبی در برابر فرهنگ روسی از همین حس قدرت تاریخی ناشی می‌شود. آن‌ها کم و بیش توانسته‌اند با حفظ عناصر فرهنگی خود با فرهنگ روسی درآمیزند. آن‌ها از نیمه‌ی قرن شانزدهم تحت حکومت روسیه درآمده‌اند. البته این موضوع ابعاد گسترده‌ای دارد و گفتگوی تخصصی عمیقی می‌طلبد که نه از عهده‌ی من بر می‌آید نه در حوصله‌ی این گفتگو می‌گنجد.

 

حال که از ترجمهی مردپرنده (آویاتور) فارغ شدهاید تصمیم دارید باز اثر یک نویسندهی مدرن روس دیگر را برای ترجمه انتخاب کنید؟

بله تا الان این‌طور شده که هربار یک نویسنده‌ی جدید به جامعه‌ی رمان‌خوان ایرانی معرفی کرده‌ام. شاید این بار نیز چنین شود. در حال حاضر چندین کار از نویسنده‌های مختلف برای ترجمه در نظر دارم که بیشتر، در جریان ادبی پست‌مدرن و ضدآرمانشهری قرار می‌گیرند که دو جریان مهم ادبی در روسیه امروز هستند. کارهایی از آکونین و پِلِوین که متعلق به دو جریان مذکور هستند. آثاری از اولیتسکایا، بیکوف و دو اثر اخیر گوزل یاخینا و یِوگِنی وادالازکین را هم مد نظر دارم، ولی هنوز به جمع‌بندی نهایی و تصمیم قطعی نرسیده‌ام. در نهایت آنچه برایم مهم است این است که کار را دوست داشته باشم.

 

 

 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST