ایران: وقتی از مرگ صحبت میکنیم، با دو تعریف از مرگ مواجه هستیم؛ یک «مرگ
کالبدی» است که
طی آن جسم و فیزیک از بین میرود. اما مرگ معنای دومی هم دارد و آن «مرگ روحی» است. اصطلاحی داریم تحت عنوان
«مرده متحرک» و آن وضعیتی است که جسم حرکت میکند اما روحی ندارد.
اما چه زمانی میتوان از «مرگ روحی مدرسه» سخن گفت؟ هنگامی که مدرسه
نقش ویژهاش را ایفا نکند و به تعبیری انتظار ما را برآورده نکند. اینجا مجدداً
این پرسش مطرح میشود که «نقش ویژه مدرسه» چیست؟
دکتر علی شریعتی، در کتاب «فلسفه تربیت» مقایسهای بین نظام آموزشی
گذشته و نظام آموزشی جدید و مدرن انجام داده است.
او معتقد است که آموزش و پرورش جدید و مدرن بر لیاقت و شایستگی بنا
شده اما آموزش و پرورش قدیم ما بر «فضیلت» تأکید دارد. به عبارتی روح مدارس ما در گذشته
فضیلت بوده است و کوشیده تا «انسان فضیلتمند» تربیت کند، این در حالی است که هدف
از آموزش در آموزش و پرورش مدرن، تربیت یک انسان لایق برای انجام یک کار و مهارت
است و به تعبیری «تربیت متخصص» است.
اما فارغ از نقش ویژه مدرسه چه چیزی باعث «مرگ مدرسه» میشود؛ افراد
بسیاری در این خصوص اظهارنظر کردهاند، برخی بر این باورند که آزمون گرفتن، مرگ
آموزش است و اگر دانشگاهها و مدارس ما تستمحور شدند، در این فضا تنها «رقابت»
اهمیت مییابد و روح مدرسه میمیرد.
دوم، اطلاعات محور شدن مدارس و آموزش و پرورش است. واقعیت این است که
مدرسهای که صرفاً بر data تأکید دارد، روح خود را از دست داده است، چون «اطلاعات» در دسترس همه
هست. بنابراین، اطلاعات دادن کاری عبث است. مدرسه برای زنده ماندن نیاز به «دانش»
دارد و با دانش است که مدرسه حیات خود را استمرار میبخشد.
سومین مسألهای که میتواند به مرگ مدرسه بینجامد «انتقال فرهنگ» است.
واقعیت این است که اگر مدرسهای رسالت خود را انتقال فرهنگ بداند، روح خود را از
دست داده است. ما به فرهنگ نیاز داریم ولی به «پالایش فرهنگ» و نه صرفاً «انتقال
فرهنگ» نیازمندیم.
فرهنگها با همه ارزشی که دارند باید با دانشآموز به اشتراک گذاشته شود و در
جریان این اشتراکگذاری است که «تفکر انتقادی» در باب فرهنگ هم به دانشآموز آموزش
داده میشود نه اینکه او صرفاً دریافتکننده فرهنگ باشد چون هیچ فرهنگی مصون از
انتقاد نیست.