ایران: برخی از تحلیلگران اجتماعی از «خودشیفتگی» یا «نارسیسیسم» بهعنوان یکی
از برجستهترین مؤلفههای انسان دنیای مدرن نام میبرند و برای این مدعا دلایل
متعددی را برمیشمارند. اینکه چقدر این ادعا قابل اعتنا است و پیامد آن برای انسان و
جامعه امروز چه خواهد بود، موضوع گفتوگوی ما با دکتر سید محسن فاطمی شد. او، فوقدکترای
روانشناسی از دانشگاه هاروارد دارد و هماکنون عضو هیأت علمی دانشگاه فردوسی مشهد
و مدیر میز امریکای شمالی این دانشگاه است. دکتر فاطمی علاوه بر تدریس در دانشگاه
هاروارد، سابقه تدریس در حوزه آموزش، روانشناسی و ارتباطات را در دانشگاههای
ماساچوست در بوستون، مدرسه عالی روانکاوی در بوستون و دانشگاه وسترن واشنگتن،
دانشگاه تورنتو و بریتیش کلمبیا را هم در کارنامه علمی خود دارد. از این جهت برای
این موضوع سراغ او رفتیم.
«کریستوفر لاش» از جمله متفکرانی است که معتقد است
«خودشیفتگی» به شاخص انسان مدرن بدل شده است و در کتاب «فرهنگ خودشیفتگی»، او به
وضوح بر این موضوع تأکید میگذارد و دلایل آن را تبیین و تشریح میکند. آیا با
کریستوفر لاش مبنی بر خودشیفته شدن انسان مدرن همنظر هستید؟
وقتی در مورد خودشیفتگی یا به تعبیری «نارسیسیسم» صحبت
میکنیم، باید نشان دهیم که مقصود ما از «خودشیفتگی» چیست. در روانشناسی وقتی از
اختلالهای شخصیت سخن به میان میآید بهطور معمول یکی از اختلالها، اختلال شخصیتهای
خودشیفته است که از ویژگیهای خاصی برخوردار است. این افراد، آنچنان در خود غرق
هستند که ارتباطشان با دیگران قطع میشود. دوستان صمیمی زیادی ندارند چون با خودشیفتگی
و حرکتهای مبتنی بر آن، مانع از شکلگیری یک ارتباط پویا و صمیمی میشوند. این
افراد میتوانند با افراد زیادی در تماس باشند اما اغلب دوستان صمیمی ندارند.
اما گاهی منظور از خودشیفتگی الزاماً به معنای یک اختلال
با این شدت و حدت نیست بلکه بیشتر منظور این است که انسان جهان امروز آنچنان درگیر
«خود» و مشغولیتهای خود است که «دیگری» برای او به معنای عمیق وجود ندارد. به
عبارت دیگر، همه وجودش روی «خود» متمرکز است و این خودپرستی یا خودخواهی باعث
خواهد شد به غیر از «خود» نتواند به بُعد دیگری فکر کند. از این لحاظ یک فضای
تخریبی را در ارتباط با خود تجربه میکند.
از آن رو که در جهان امروز و در انسان مدرن «توجه به
دیگری» کمیاب است انسان امروز به نارسیسیسم متهم میشود. یکی از دلایل این کمیابی
فاصله گرفتن انسان مدرن از خودش است. انسانها به هر میزان که از خود حقیقیشان
فاصله بگیرند، هویتشان مورد انکار قرار میگیرد و به همین میزان از احیای رابطهها
غافلتر خواهند شد؛ چون نیاز به احیای رابطهها بهعنوان یک اصل اساسی در همه
رابطهها مطرح است.
انسان در جهان آکنده از کثرتها و مملو از اشتغالات و پر
شده از فضاهای خالی از اصالتها، هویت و اصالت خود را گم میکند و در عوض به داشتنهای
برخاسته از فضاهای مجازی و غیر اصیل میپردازد. این باعث میشود تا اساساً رابطه
خود با خود هم تا اندازه زیادی مورد انکار قرار گیرد و این امر، انسان مدرن را با
چالشهای زیادی در رابطه با خود مواجه میکند.
البته باید به این نکته توجه داشت که از لحاظ
روان-تحلیلگری به هر میزان که انسانها از خود به معنای واقعی دورتر شوند، «دیگری»
برای آنان از اهمیت بالاتر برخوردار خواهد شد. باید توجه داشت که این «دیگری» در
این معنا با آن «دیگری» در معنای گفته شده در بالا کاملاً متفاوت است. به عبارت
دیگر، انسان گرفتار خود مجازی و تهی از اصالت خود ضمن اینکه در خود مجازی مشغول
است و از «دیگری» به معنای مثبت غافل است (منظور از دیگری مثبت، مودت و همدلی در
ارتباط با دیگری است) همزمان میتواند در سیطره دیگری قرار گیرد.
آیا «خودشیفتگی انسان مدرن» امری پارادوکسیکال به نظر
نمیرسد؟ چرا که ضمن اینکه صرفاً به خود میپردازد همزمان از خود نیز غافل است.
دقیقاً همین گونه است. برخی از فیلسوفان همچون هایدگر هم
به «خود حقیقی» توجه داشتند و هم به «خود مجازی». در میان عارفان ما هم این بحث مطرح
است که هستی انسان با خود حقیقیاش مرتبط است، انسانها وقتی بهدنبال سایهها باشند
از حقیقت خود غافل خواهند شد.
پس بود دل جوهر و عالم عرض
سایه دل چون بود دل را غرض (دفتر سوم از کتاب مثنوی)
بنابراین، نکته شما درست است. انسانی که شما ترسیم
کردید، از یک بعد بهدنبال خود است و از یک بعد دیگر دور از خود است. اتفاقاً این
حرف را یونگ هم مطرح میکند و معتقد است که ما میتوانیم از دو «خود» صحبت کنیم؛
خود اول و خود ثانی. «خود اول» خود آمیخته با فضاهای برخاسته از خودخواهی است و
«خود ثانی» خودی است که به تعبیر یونگ خود استعلایی نام دارد و این افتراق خود اول
و خود ثانی برای انسانها گمگشتگی ایجاد خواهد کرد. به هر میزان که انسانها بین
خود اول و خود ثانی انشقاق و مفارقت را تجربه کنند و این شکاف بیشتر باشد، بیگانگی
انسانها از خودشان بالاتر و بیشتر خواهد شد و این میتواند به روان رنجوری به
شکلی گسترده همراه با بیماریهای مخرب روان منجر شود. در لسان دینی هم داریم وَلَا
تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُواالله فَأَنسَاهُمْ اَنفُسَهُمْ أُولَـئِک هُمُ
الْفَاسِقُونَ «انسانها وقتی از حقیقت هستی فاصله میگیرند و خداوند را فراموش میکنند،
خودشان را هم فراموش خواهند کرد». (سوره حشر آیه ۱۹)
از آنجایی که «اخلاق» در نسبت با «دیگری» تعریف میشود، از اینرو بسیاری
از متفکران روانشناسی و تحلیلگران علوماجتماعی بر این باورند که بین «اخلاقی
زیستن» و «خودشیفتگی» رابطه معناداری وجود دارد. حال میخواهیم بدانیم از نظر شما
سست شدن زیست اخلاقی در دنیای امروز چقدر به خودشیفته شدن انسان مدرن مربوط است؟
با افزایش «رشد اخلاقی» انسانها میتوانند «توسعه» بالاتری را تجربه کنند
و به «خود متعالی» نزدیک شوند. بیشک «توسعه اخلاقی» همراه با «گسترش عقلانیت» میتواند در
برطرف کردن موانعی که خودشیفتگی ایجاد میکند، نقش تعیینکنندهای داشته باشد.