ایران: هِنری کروپ متولد ۱۹۵۴ پس از اتمام تحصیلاتش در رشته الهیات و فلسفه در مرتبه استادیاری
و در حوزه تاریخ فلسفه در دانشگاه رُتردام فعالیت حرفهای خویش را آغاز کرد. او در
سال ۲۰۱۷ از سوی بنیاد «Het Spinozahuis» بهعنوان استاد تمام در حوزه مطالعات اسپینوزا برگزیده شد. از مهمترین
فعالیتهای آکادمیک او میتوان به ترجمه درخشان کتاب اصلی اسپینوزا «اخلاق» از
زبان لاتین به زبان هلندی (داچ) اشاره کرد. علاوه بر ترجمه، اثر تألیفی او با عنوان
«تاریخ اسپینوزاگرایی هلند» در میان دانشگاهیان شهرت فراوانی یافته است. آخرین اثر
او با عنوان «اسپینوزا و سکولاریسم» به تازگی منتشر شده است. با او در دانشگاه
آمستردام مصاحبهای انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
پروفسور هِنری کروپ، بهعنوان سؤال نخست مایلم از شما
بپرسم اسپینوزا در میان محققان امروز هلند چه جایگاهی دارد؟
حدود ۱۰ سال پیش گروهی متشکل از چندین مورخ از
سوی دولت هلند پژوهشی جامع درباب تاریخ هلند را آغاز کردند. در این پژوهش اسپینوزا
یکی از مهمترین متفکران در میان پنجاه چهره اثرگذار تاریخ هلند بود. باید بگویم
که در کنار قرآن و انجیل، روی میز پارلمان دولت هلند کتاب «رساله الهیاتی-سیاسی»
اسپینوزا نیز قرار دارد. سه دلیل اساسی که میتوانست اسپینوزا را در این مجموعه پنجاه
عضوی جای دهد از این قرار بود؛
دلیل نخست، به سبب جایگاه او در تاریخ فلسفه بود و اینکه
اندیشه او در سده هفدهم میلادی ترجمان و برانگیزاننده تفکر درباب مفهوم کلیدی
«مدارا» (Tolerance) بود. دلیل توجه او به این مفهوم برخاسته از بحران دینی اروپای سده
هفدهم بود. اروپای آن زمان به گروههای دینی متخاصم مختلفی تقسیم شده بود و
«مدارا» آن چیزی بود که میتوانست در میان مباحث پرهیاهوی الهیاتی انسجامبخش و به
عبارتی آشتیآور باشد.
دلیل دوم، برگزیدن اسپینوزا در این مجموعه به سبب تأمل فلسفی
او درباب مفهوم «دموکراسی» بود. اسپینوزا یکی از نخستین فیلسوفانی است که درباب
«اثرگذاری بر اکثریت آدمیان» اندیشیده است. او دغدغه مردم عامی و به دیگر سخن دغدغه
رستگاری و نجات انسان در شهر را داشت و دو کتاب «رساله الهیاتی-سیاسی» و «رساله سیاسی»
تلألؤ این دغدغه او است.
به باور اسپینوزا، مردم عموماً بنده دلیل نیستند و سخت
بتوان فلسفیاندیشی را از آنان انتظار داشت، در مقابل بیشتر بهرهمند از آن چیزی
هستند که به آن «انفعالات و تخیل» میگوییم. او از این منظر، یعنی پروای عامه
انسانها را داشتن، بر این باور نیست که تخیل، آنان را به خطا یا تناقض و تعارض میکشاند.
به عکس، برای اسپینوزا عنصر «خیال» و به طور کلی انفعالات جزء جداییناپذیر آدمی و
حتی برسازنده جامعه است. بزرگترین این انفعالات «عشق» است که با دین پیوند وثیقی داشته
است. این امر نکتهای اساسی در باب تحلیل دین را به ما یادآور میشود و آن اینکه
دین ماهیت قرن هجدهمی خود را از دست داده است. یکی از خطراتی که اسپینوزا در باب
دین به ما یادآور میشود تبدیل آن به خرافه است.
دلیل سومِ برگزینش اسپینوزا در میان پنجاه چهره اثرگذار
تاریخ هلند این بود که فلسفه او صرفاً برای فیلسوفان نیست. آموزههای اندیشهای او
برای انسانهای عادی نیز آرامش خیال به بار میآورد، یا میتوان گفت وجه درمانگری
دارد؛ درست بسان برخی فلسفههای اصالت بشری (اگزیستانسیالیسم). حتی میتوان گفت ترجمه
آثار او توسط برخی مترجمان غیرآکادمیک و نیز پرداختن رومن-کاتولیکها، پروتستانها
و یهودیها به فلسفه او در هلند، از جذابیت اندیشه او حکایت دارد. او تأکید میکند
که انسانها باید آزاد باشند تا درباره خدا یا درباره هر چیزی که میخواهند،
بیندیشند. اسپینوزا در جستوجوی یک دین جهانی است؛ دینی که اخلاقمحور است.
براساس آموزههای پروتستانتیسم، خدا با قلب انسانها
سخن میگوید و بر اساس اندیشه اسپینوزا، آنان باید آزاد باشند تا به صدای قلب خویش
گوش سپارند و سپس آن را در ذهن و ضمیر خود بپذیرند. از اینرو است که پروتستانها
نمیتوانند به وجود واسطهای میان خود و خدا، یعنی روحانیان یا پاپ، اعتقاد داشته
باشند. اگر میبینیم اسپینوزا گاه در مقام نقد پروتستانتیسم ظاهر میشود، به باور
من، او خود پروتستانتر از هر پروتستانی است. اگر منبع حقیقت برای رومن-کاتولیکها
کتاب مقدس و کلیساست و تفسیر نهایی از آنِ پاپ است و اگر برای پروتستانها صرفاً
سخن خدا و کتاب مقدس است، اسپینوزا میزان و معیار تفسیر کتاب مقدس را به «فهم
آدمیان» واگذار میکند.
اسپینوزا در فصل بیستم از «رساله الهیاتی-سیاسی» به ما میآموزد
که دین باید چیزی باشد که پیرامون اعتقادات عامه مردم میگردد. به باور او، یکی
از مصادیق آزادی فلسفهورزی این است که انسانها مختار باشند خود در باب دینشان
بیندیشند.
اسپینوزا در فصل نوزدهم رساله ذکر شده به این امر تصریح
دارد که نباید نهاد دولت و دین را از هم جدا کرد. اگر نیک بنگریم برای اسپینوزا آن
چیزی که از دین میآموزیم این خواهد بود که چگونه همه تفسیرهای کتاب مقدس را باید
در خدمت زندگی جاری آدمیان آورد. او همچنین تصریح دارد بر اینکه دولت در عین حال
که تنوع و چندسانی دینها را مدنظر دارد باید جامعه را در وضعیت «آزادی» نگه دارد.
چه چیزی در اسپینوزا و فلسفه او هست که محققان امروزی را
جذب او میکند؟
طبق رأی اسپینوزا خدا و طبیعت یکی است و مراد از خدا و
طبیعت کل نامتناهی همه چیز است. همچنین میتوان گفت که تلویحاً این سخن بدین
معناست که همه چیز موضوع قوانین الهی طبیعت واقع میشود. این اندیشه در باب خدا،
الهامبخش آلبرت اینشتین بود تا جایی که او گفت خدا در بازی عالم تاس نمیاندازد. عبارت مشهور
اسپینوزا یعنی خدا طبیعت است، همچنین بازتابنده این معنا است که همه چیز وابسته به
خدا است و چون به خدا وابستهاند در عین حال نشانی از همبستگی دارند.
این تفکر میتواند برای عالمان علوم اجتماعی جذاب و پرسشبرانگیز
باشد. این اندیشه اسپینوزا «اراده آزاد» را مهجور و مردود میکند؛ اندیشهای که
تبیین علی رفتار آدمی را غیرممکن میسازد. این در حالی است که بسیاری از پژوهشگران
تلویحاً «اراده آزاد» را پذیرفتهاند و نمونه بارز آن را در نئولیبرالیسم میتوان
جستوجو کرد؛ جریانی که جامعه را اساساً مبتنی بر «قرارداد اجتماعی» و به طریق
اولی مبتنی بر «اراده آزاد» و «عقلانیت تکتک افراد جامعه» میداند.
نباید فراموش کرد که کارل مارکس نیز از اندیشه اسپینوزا
الهام گرفته بود. اسپینوزا این احتمال را پیشبینی میکند که اگر شخصی مدعی است
پدیدهای فرهنگی کهنه و منسوخ است یا هویتی بیتغییر است این سخن، خود ریشه در این
دارد که فرهنگ اساساً مبتنی بر انفعالات تغییرپذیر است.
طبق آنچه اسپینوزا تئوکراسی میخواندش اهل سیاست چه درسهایی
میتوانند از اسپینوزا بیاموزند؟
ابتدا باید مثالی از حکومت تئوکراتیک آورد. اسپینوزا با
تکیه بر عهد عتیق به ما توجه میدهد که روزگاری واضعان و مفسران دینی قوم بنیاسرائیل
دستگاهی سیاسی بر پا داشتند که نظراً و عملاً ناکارآمد بود. آنها مقبولیت عام نیافتند
و هرگز مردم آنان را به چشم الگویی برای تقوای حقیقی و نیکاندیشی نگاه نکردند.
تئوکراسی متزلزل است و به همین سبب بود که حکومت یهودی نیز دیر نپایید.
به باور من، اسپینوزا فیلسوف سکولاری نیست ـ سخت بتوان
تصور کرد که او در سده هفده میلادی سکولار بوده باشد. برای اسپینوزا دین همچون بسیاری
چیزهای دیگر پدیدهای است طبیعی که از قانون الهی ناشی میشود.
ما در تاریخ، ستیز و رقابت سه دین جهانی را شاهد بودیم و
همواره در میان این ادیان کشمکش و نزاع درگرفته است. نزاع میان فرقههایی که داعیه
مالکیت حقیقت را داشتهاند و نیز مدعی بودهاند که فقط آنان هستند که شناخت حقیقی از
خدا دارند. اینچنین نزاعهایی در سده هفده و در میان رومن-کاتولیکها و پروتستانها
و حتی در میان خودِ فرقههای مختلف پروتستان کم نبود، که منجر به جنگهای دینی
خونین شده بود.
پیام اسپینوزا به سیاستمدارانِ هلند سده هفده این بود که
در قبال همه دینها -که مراد مسیحیت، یهود و اسلام بود- مدارا پیشه کنند. به باور
اسپینوزا سیاستمداران همچنین باید مانع کشیشان کلیسا شوند تا مبادا در امر سیاسی
دخالت داشته باشند. اما به عکس، آنان در قلمرو کلیسا، مفسران و خادمانی هستند که
باید خویش را محدود و مطیع تقوای الهی کنند. اگر کشیشان مردم را علیه هم بشورانند
بر اهل سیاست است که سریعاً دخالت کنند و مانع این دخالت شوند چرا که صلح و
پایداری جامعه به خطر میافتد.
نکتهای را باید یادآور شوم و آن اینکه برای اسپینوزا اساساً
نهاد دین و دولت از هم جدا نیستند؛ گرچه شیوه حکمرانی نباید مبتنی و محدود به دین
خاصی باشد. برای اسپینوزا دین در جامعه میتواند نقش انسجامبخش یا وحدتبخش داشته
باشد و همانطور که پیشتر گفتم باید دانست که اکثریت انسانها بر طبق انفعالاتشان
زندگی میکنند و نه بر طبق عقل؛ و بزرگترین این انفعالات نیز عشق است. آنها باید
آزاد باشند تا به خدا یا هر چیز دیگر عشق بورزند. این عشقورزی میتواند اصلی
اخلاقی پیش روی ما گذارد مانند عشق ورزیدن به خدا و عشق ورزیدن به همسایه همچون
خویشتن. دین با کارکرد درستاش میتواند انسجامبخش جامعه باشد.
با تکیه بر اندیشه اسپینوزا مهمترین وظیفه سیاستمداران
در قبال نهاد دین چیست؟
سیاستمداران در قبال سرشت و کارکرد حقیقی دین در
جامعه که همانا هموار نمودن طریق تساهل و آشتی است باید سیاستی درست اتخاذ کنند.
به نظر من مهمترین وظیفه این خواهد بود که مانع شوند دین به ورطه خرافات افتد. به
همین منظور و در راستای اندیشه اسپینوزا میخواهم مثالی بیاورم؛ طی دوران کمونیسم
مذهب رومن-کاتولیک در میان تمامی احزاب سیاسی جامعه لهستان مقبولیت عام یافت و به
نوعی، میدان مشترک دینداران و غیردینداران بود. پس از برافتادن کمونیسم، کشیشان به
سیاستورزی روی آوردند. درست آن زمان بود که به سبب ناکارآمدی سیاست کشیشان مردم
از دین مسیحی گریزان شدند و افول کاتولیسیسم را در لهستان شاهد بودیم. اسپینوزا
خود از تاریخ هلند و اروپای سده هفدهم درسهایی از این دست فراوان آموخته است، درسهایی
که چه بسا بتوان آنها را در جهان نوین نیز کاربردپذیر دانست.