ایران: «ناتوردشت» نام رمانی از جروم دیوید سالینجر، نویسنده انزواطلب
امریکایی است که نخستین بار در فاصله سالهای ۴۶-۱۹۴۵ بهصورت دنبالهدار در یکی از نشریات
امریکا منتشر شد و خیلی زود در جوامع انگلیسی زبان مطرح شد و نام نویسندهاش برسر زبانها
افتاد و وی را در ردیف یکی از پنجاه نویسنده برتر جهان قرار داد و به اغلب زبانهای
دنیا ترجمه شد. این رمان را در ایران نخستینبار احمد کریمی در سال ۱۳۴۰ به
فارسی برگرداند. محمد نجفی هم در سال ۱۳۷۰ آن را ترجمه و منتشر کرد. آراز بارسقیان
در سال ۱۳۹۴ ترجمه
دیگری از آن به بازار عرضه کرد، حالا در واپسین روزهای سال ۹۷ سعید دوج ترجمه دیگری از این شاهکار
ادبیات جهان بهدست داد که نشر روزگار ناشر آن است. سعید دوج متولد ۱۳۳۵ آبادان است و در سال ۱۳۵۳ از دانشگاه ادموند- اوکلاهما در رشته شیمی فارغالتحصیل شد و در سال ۱۳۹۲ پس از ۳۲ سال کار
در شرکت نفت بازنشسته شد. وی در طول خدمت با تهیه، تألیف و ترجمه بیش از ۲۰ بسته آموزشی در خصوص مباحث روانشناسی و
مدیریت و تشکیل کلاسهای آموزشی به ارتقای سطح دانش همکاران خود اهتمام ورزید.
ترجمه کتاب «استرس»، جمعآوری مجموعه رمزهای ۱۲ اثر معروف جهان و ترجمه مجموعه سهجلدی «نخواسته» را در کارنامهاش
دارد. سعید دوج
در دهه ۹۰ وارد
حوزه ادبیات شد که حاصل کار ترجمه و انتشار «خوشههای خشم» و «موشها و آدمها» از جان اشتاین بک «بیگانه» از
استیون کینگ و رمان «ناتوردشت» است.
آقای دوج الان چه کتابی در دست ترجمه یا انتشار دارید؟
بهتازگی ترجمه خاطرات میشل اوباما- همسر رئیسجمهوری سابق امریکا- را
تمام کردم که تحت عنوان «شدن» از سوی نشر روزگار منتشر خواهد شد. رمان دیگری از
استیون کینگ را در دست ترجمه دارم. این رمان «ارتفاع» نام دارد که مانند دیگر آثارش
رمان پرحجمی نیست.
کلاس نویسندگی سالینجر از نویسندهای مثل استیون کینگ خیلی بالاتر است
یا تفاوتهای زیادی بین آثار استیون کینگ و سالینجر و جان اشتاین بک وجود دارد،
چطور میشود یک مترجم به سراغ سه نویسنده ناهمگون برود که رویکردهایی مختلف به
درونمایه ادبیات، زبان، کارکرد ادبیات، فلسفه ادبیات و هنر و زیباشناسی دارند؟
من هم این را میپذیرم که کلاس نویسندگی این افراد باهم فرق دارد. اما
من در انتخاب اثر سعی میکنم روح یک اثر را به مخاطب منتقل کنم. فرقی هم نمیکند
که آن اثر در ژانر جنایی باشد یا عاشقانه، یا اجتماعی نوشته شده باشد. یا حتی
خاطرات جذاب یک چهره مشهور باشد، تلاشم در ترجمه این است که در انتقال متن به زبان
فارسی سلیقه خودم و ذوق خودم را دخالت ندهم. یعنی از دادن توضیحات تحت عنوان
پانوشت پرهیز میکنم. یا سعی میکنم در متن دخل و تصرف نکنم و برداشتهای شخصیام
را در ترجمه دخالت ندهم. کسی که ذوق و سلیقه شخصیاش را وارد متن میکند به اعتقاد
من باید به جای این کار برود خودش کتاب بنویسد ولی اگر میخواهد ترجمه کند، باید
هر آنچه نویسنده اثر نوشته، همان را عیناً به فارسی برگرداند.
رمان «ناتوردشت» از سال ۱۳۴۰ تا امروز به قلم سه مترجم معتبر چاپ و
منتشر شده است. چرا شما بهسراغ ترجمه این رمان رفتید؟ آیا کمبودی در این ترجمهها
میدیدید؟
واقعیت این است که من قبل از آشنایی با مدیر نشر روزگار سه رمان
عاشقانه را ترجمه کرده بودم. این سه رمان جزو آثاری بودند که شخصاً از امریکا
خریده و با خود آورده بودم. این ناشر وقتی کارهایم را دید پیشنهاد کرد. آثار
فراوانی هستند که در سالهای دور ترجمه شدهاند و با ضوابط امروز همخوانی چندانی
ندارد و ضروری است که مجدداً ترجمه شوند. از جمله پیشنهادهای ایشان رمان
«ناتوردشت» سالینجر بود. من این رمان را نخوانده بودم و ترجمههایی هم که از این رمان در ایران
منتشر شده بود، ندیدم. علاوه بر این، دوست ندارم وقتی ترجمه رمانی را شروع کردم،
بهدنبال ترجمههای دیگر آن رمان بروم که ببینم آن مترجم این رمان را چگونه ترجمه
کردهاست. این کار را نمیپسندم. من همکاری با این ناشر را با ترجمه رمان «خوشههای
خشم» جان اشتاین بک شروع کردم. بعد «موشها و آدمها»ی همین نویسنده را به من
پیشنهاد کرد که ترجمههایشان را تمام کردم و منتشر شدند. بعد از آن بود که ترجمه
«ناتوردشت» را شروع کردم، البته در بین این آثار، آثار دیگری مانند «بیگانه»
استیون کینگ بود که قبلاً ترجمه نشده بود. رمان جدیدی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر
شد و در فهرست یکی از پرفروشترین رمانهای سال ۲۰۱۸ امریکا قرار گرفت.رمان بیگانه یکی از قویترین
آثار این نویسنده است. ترکیبی ایدهآل از ژانر وحشت و مسائل ماورایی کلاسیک است.
داستان مردی مورد علاقه تمام شهر که خانوادهها فرزندان خود را با اعتماد کامل به
او میسپردند. اما جنایتی وحشتناک اتفاق میافتد که او مظنون شناخته میشود اما
سرانجام....
رمان ناتور دشت را چگونه ارزیابی میکنید؟
این رمان روایت داستان نوجوانی هفدهساله بهنام هولدن کالفیلد است.
سالینجر این رمان را در واقع برای بزرگسالان نوشته بود اما بهدلیل درونمایه عصیانگری
و طغیان مورد توجه نسل جوان قرار گرفت. هولدن کالفیلد در یک مرکز درمانی بستری میشود
و ظاهراً تصمیم دارد آنچه را که باعث بستری شدنش در این درمانگاه شده تعریف کند.
هولدن بهعنوان راوی اول شخص در زمان وقوع رویداد شانزده سال دارد و
در یک مدرسه شبانهروزی تحصیل میکند و در آستانه کریسمس بهدلیل ضعف تحصیل و
پایین بودن نمرات از دبیرستان اخراج میشود و باید به خانهاش برگردد. تمام ماجرای
رمان در طول همین سه روزی اتفاق میافتد که هولدن برای رسیدن به خانه مسیر دیگری
در پیش میگیرد و میخواهد قبل از رسیدن نامه اخراج بهدست پدر و مادرش بهخانه
برنگردد تا آبها از آسیاب بیفتد. بهخاطر این موضوع دو روز نخست را بیهدف و
سرگردان در خیابانها پرسه میزند. این دو روز گشت وگذار در واقع نمادی است از سفر
هولدن از دوران کودکی به دوران جوانی و از دست دادن معصومیتاش در جامعه پر هرج و
مرج امریکا.
ناتوردشت یک رمان فوقالعاده است که هنوز هم در مراکز علمی و آموزشی
امریکا تدریس میشود. این کتاب تنها رمان بلند سالینجر است، سالینجر بیشتر داستان
کوتاه مینوشت.
میگویند در امریکا نویسندگانی که از دهه شصت میلادی به بعد برخاستند
کموبیش به فرزندان سالینجر معروفند. این اصطلاح تا به امروز رایج است. همان طور
که قبلاً منتقدان در مورد بسیاری از نویسندگان میگفتند همه از زیر شنل گوگول
بیرون آمدند.
اگر زندگینامه سالینجر را بخوانید متوجه میشوید که او آدمی انزواطلب
بود. از همه دوری میکرد. از رسانهها گریزان بود، اما چاپ و انتشار آثارش بویژه
همین رمان ناتوردشت بهقدری قوی و بدیع و غافلگیرکننده بود و به قدری مورد استقبال
واقع شد که سبک کار این نویسنده مورد تقلید بسیاری از نویسندگان غرب قرار گرفت. در
کل شخصیتهای آثار سالینجر عموماً تنها و بیگانه از اجتماع هستند. به تعبیری
عصیانگر و بر ضد اجتماع عمل میکنند. در همین رمان که شخصیت اصلی هولدن کالفیلد که
جوانی ۱۷-۱۶ ساله است
دچار بحران بلوغ است و دوران گذار از کودکی به جوانی را طی میکند که این رمان در
واقع بازتاب دهنده روحیات و شخصیت خود سالینجر است کسی که با هنجارهای اجتماع در
تقابل و تضاد بود.
شیوه کار و نویسندگیاش که به نسل عصیانگر و جوان میپرداخت سابقه چندانی
در ادبیات امریکا نداشت، پس از انتشار آثارش خیلی از نویسندگان به پیروی از
سالینجر به این نسل توجه کردند.
آیا این تنها ویژگی آثار سالینجر بود؟ سالینجر چرا بهعنوان نویسندهای
روایتگر رؤیای امریکایی شناخته میشود؟
دو تن از نویسندگان در جهان غرب به شکلی روایتگر رؤیای امریکایی
شناخته میشوند. یکی مارک تواین است که آثارش سرشار از خوشبینی به جامعه امریکا بهعنوان
مدینه فاضله است. نویسنده دیگر همین سالینجر است که روایتگر رؤیای امریکایی معرفی
شده است اما آثار سالینجر در نقطه مقابل آثار مارک تواین قرار میگیرد، یعنی آثارش
مملو از سرخوردگی و یأس است.
به تعبیری در قطب مخالف مارک تواین قرار میگیرد. سالینجر در آثارش
نظام آموزشی امریکا را مورد انتقاد قرار میدهد برای اینکه میبیند این نظام
آموزشی انسان را در خودش حبس میکند و قدرت فکر کردن را از او میگیرد. همچنان که
هولدن کالفیلد شخصیت محوری رمان ناتوردشت از درس و مدرسه گریزان میشود.
در مرحله دیگر رسانهها هستند که هدف تیغ تند و تیز انتقادش قرار میگیرند،
یعنی تلویزیون و سینما که معتقد است سرشار از فریب و ریا هستند.
سالینجر گویا با خلق شخصیت کالفیلد میخواست وضعیت جامعه امریکا را در
دهههای چهل - پنجاه و قبل از آن ترسیم کند.
اتفاقاً سالینجر با خلق شخصیت هولدن کالفیلد دست روی یک معضل اجتماعی
میگذارد که از قضا مسأله اصل زمان ماست. مسألهای که از نظر کارل پوپر فیلسوف،
ناشی از خیانت یا شرارت اخلاقی نیست بلکه برعکس ناشی از علاقه و اشتیاق و عطش اخلاقی
شدید اما به خطا رفته ماست. ناشی از اشتیاق شدید برای بهتر ساختن دنیایی است که در
آن زندگی میکنیم. از نظر کالفیلد نظام سازیها و قالب بندیهایی که در ارتش هم
صورت میگیرد مزخرف است و قلابی، چرا که از نظر او چنین ارتشهایی پر است از آدمهایی
که در پدرسوختگی دست کمی از ارتش نازیها ندارند. شما رفتار و خشونتهای ارتش در
همین افغانستان را اگر دنبال کنید متوجه میشوید چه داستانهایی که در مورد قتل و
تجاوز و خشونت افسران و درجهداران آنها رسانهای شد. سالینجر وقتی داستان زندگی
هولدن کالفیلد، این پسر شانزده - هفده ساله را تعریف میکند، بازتابی از همین یأس و
سرخوردگیها و عصیان است. در این سه روزی که زندگی این پسر بچه را میخوانیم، فقط
همین مشکلات را در جامعه امریکا میبینیم. باید برگردیم به زندگی شخصی نویسنده،
یعنی آنچه در طول زندگی بر نویسنده گذشته آگاهانه یا ناخودآگاه در آثارش بازتاب
پیدا میکند و تأثیر میگذارد.
علایق خانوادگی هم در رفتار هولدن کالفیلد تأثیر مستقیم داشت.
هولدن کالفیلد برادری را که خیلی دوست میداشت به علت بیماری از دست
میدهد. خودش هم
توضیح میدهد، طوری که وقتی او را دفن میکنند، کالفیلد میرود داخل گاراژ و تمام
در و پنجرهاش را میشکند و با دست مجروح برمیگردد. یعنی در این حد برادر را دوست میداشت. به خاطر همین سرخورده و از
زندگی بیزار شده بود. پیرامون او هیچ چیز بر وفق مرادش نبود. نگاهش به همه چیز بدبینانه
میشود. تنها کس پیراموش که برایش باقی مانده بود و دوستش میداشت.
خواهر کوچکش بود که به خاطر همین خواهر مسیر زندگیاش را تغییر میدهد.
در پایان داستان متوجه میشویم آن چه را که این جوان روایت میکند، مصائبی است که
در گذشته بر او رفته است. و او را به این جا رسانده است و همه اینها را دارد برای
روانپزشک تعریف میکند.