کد مطلب: ۱۷۷۹۹
تاریخ انتشار: دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۸

باید از فلسفه‌ی پاستوریزه دوری کنیم

ایلنا:  موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه قدمتی کمتر از ۵۰ سال دارد و برای ساماندهی به نیازهای فلسفی ایران شکل گرفت. این موسسه که پیش از انقلاب به پیشنهاد ریموند کلیباسکی، رئیس وقت موسسه بین‌المللی فلسفه تأسیس شد، پس از انقلاب با چند نوبت دگردیسی در مجموعه وظایف و فعالیت‌ها مواجه شد. «غلامرضا زکیانی» استاد دانشگاه علامه طباطبایی که به تازگی بر مصدر "معین‌الحکمایی" نشسته، در گفتگوی پیش‌رو از نیازها و دشواری‌های فلسفیدن در ایران می‌گوید. مؤلف کتبی نظیر «هنر استدلال» و «مبانی منطقی استقرا»، با بیان اینکه نباید حکمت را جدا از فلسفه دانست، خاطرنشان کرد که گفتگوهای عمیق و جدی در رابطه با آرای فلسفی، نیاز ملی است.

قدری در رابطه با دلایل موجبه و موجده پیدایش موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران توضیح دهید؟

این موسسه از سال ۱۳۵۳ توسط دکتر سیدحسین نصر تأسیس شد و خیلی زود، بزرگان حکمت و فلسفه اسلامی را به خود جذب کرد؛ به‌گونه‌ای که همزمان با ایجاد تب تخریب نهادهای وابسته به دربار بعد از انقلاب بالا گرفته بود، اما مرحوم شهید مطهری در برابر این رویه ایستادگی کردند و نگذاشتند که این موسسه رو به زوال و خاموشی برود. این موسسه قبل از انقلاب به عنوان انجمن شاهنشاهی فلسفه شناخته می‌شد و در واقع مورد خشم و غضب بسیاری از انقلابیون بود، با ایستادگی شهید مطهری، آقای مهدی چهل‌تنی ریاست این انجمن را با حکم انتصاب از جانب مهندس بازرگان، برعهده گرفت. بعد از انقلاب فرهنگی، این موسسه نیز همانند بقیه مؤسسات دانشگاهی و پژوهشی تعطیل می‌شود. پس از آن چند نفر پیاپی ریاست این انجمن را برعهده می‌گیرند تا اینکه آقای دکتر اعوانی از سال ۶۵ ریاست این انجمن را برعهده گرفتند که در نهایت با ۱۲ موسسه و انجمن دیگر ادغام می‌شود و موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به شکل جدیدی کار خود را آغاز می‌کند. در سال ۱۳۸۰ نیز با دستور آقای خاتمی (رئیس‌جمهور وقت) استقلال می‌یابد. از سال ۹۰ نیز دکتر خسروپناه مسئولیت این انجمن را برعهده می‌گیرد. روابط بین‌المللی جدی و گسترده این موسسه، باعث شده تا اینجا به چشم و چراغی برای علاقه‌مندان به علوم عقلی و فلسفی بدل شود. از حدود دو دهه پیش نیز، به شکلی صریح‌تر و جدی‌تر نیاز به طرح و بررسی مباحث اساسی فلسفی در محیطی بیرون از دانشگاه اما واجد فضای آکادمیک مطرح و باعث شد تا اهمیت این موسسه افزایش چشمگیری داشته باشد. در رابطه با آزادی فضای فکری این موسسه نیز باید بگویم که اگر حتی یک‌چهارم مباحث مطروحه در این انجمن، در دانشگاه‌ها مطرح شود، افراد واقعاً مورد سؤال و تذکر واقع جدی واقع می‌شدند.

آیا این موسسه به علت داشتن بودجه و همچنین گروه‌های درگیر با مسائل اداری، به بروکراتیزه کردن فضای فلسفه در کشور دامن نمی‌زند مثلاً اینکه افراد در کنار هم جمع شوند و وظیفه فلسفیدن با حقوق و دستمزد معین داشته باشند.

اگر این وظایف به‌صورت اداری تعریف شود و افراد هم به صورت اداری به این موسسه جذب شوند، حق با شماست و این آسیب هم اجتناب‌ناپذیر خواهد بود اما شرط قوت فلسفه اتکای به سنت‌مندی و امکان تعامل دیالکتیک با دنیاست. فلسفه باید امکان تعامل با حکمت بودایی، حکمت غربی سنتی، مدرن و پست‌مدرن داشته باشد و شما می‌دانید که این نهاد از آغاز مترصد چنین فرصت و برنامه‌ای بوده است. آقای دکتر نصر از آغاز یک دید سنت‌گرایانه داشتند و البته تاکنون نیز این دیدگاه را حفظ کرده‌اند اما این‌گونه نبود که از آغاز فقط افراد را از همین تیپ فکری در آنجا جمع کند؛ اصلاً از همان ابتدا، افرادی که از یک وسعت نظر، عمق اندیشه و توان بالای پژوهشی برخوردار بودند، به این نهاد جذب می‌شدند و واقعاً غیر از این تیپ افراد هم، وارد این مجموعه نمی‌شدند! از سوی دیگر بالاخره این افراد در دانشگاه‌های داخل و خارج از کشور و یا حتی حوزه‌های علمیه (سیدجلال آشتیانی) تحصیل کرده بودند و بالاخره باید تکلیف نوع تعامل آن‌ها با این موسسه از جهت خروجی و امتیازات مشخص می‌شد، باید مشخص می‌شد که این افراد باید تمام وقت در اختیار موسسه باشند یا نیمه‌وقت؛ باید مشخص می‌شد که رسته بکارگیری افراد پژوهشی‌ست یا ماهیت آموزشی و انتقادی دارد! ضمناً برگزاری همایش‌های بین‌المللی و نشست‌های عمومی نیز، نیاز به هماهنگی‌های اداری و سیستم‌های بروکراتیک دارد.

البته من این تعبیر را به این غلظت که بکار می‌برید، قبول ندارم چراکه اگر چنین رویه‌ای وجود داشت، ما شاهد این حجم از کارهای خوب و قوی علمی، چه در دوران قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی در این موسسه نبودیم. اما نکته مدنظر شما از این جهت بسیار حائز اهمیت است که این جنبه بروکراتیزه شدن موسسه نباید به حدی باشد که ساحت آزاداندیشی متفکران حاضر در موسسه را زیر سایه و لوای خود ببرد.

پذیرفتی است که فلاسفه آکادمیک و پژوهش‌محوری نظیر لایب‌نیتس، ویتگنشتاین و آرنت انجمن‌نشین بوده‌اند اما فلسفه بالذات، واجد ویژگی انجمن‌زدگی نیست. فلاسفه‌ای چون هگل، فیشته، نیچه و حتی فلاسفه ایرانی نظیر فارابی، بوعلی و مسکویه رازی نیز انجمنی نبودند. آیا این رویکرد انستیتوگرا، باعث تولید داریوش شایگان جدیدی شده است؟

من بازهم به این شکل به این پدیده نگاه نمی‌کنم بالاخره همین فلاسفه نظیر حسین نصر، داریوش شایگان و جلال آشتیانی تا زمانی که دیدند فضای انجمن با حضور آنها مفید فایده است به‌کار خود ادامه دادند و زمانی هم که حضور خود را مفید ندانستند به شکل متفکر آزاد_ همان تعبیری که آقای شایگان بکار می‌گرفت_ به کار خود ادامه دادند و انصافاً هم کارشان عالی بود. من در این زمینه _البته با همان قیدی که در پاسخ به پرسش پیشین عرض کردم_ باید بگویم که مراقبت لازم برای عدم غلبه وجوه دیوان‌سالارانه بر مباحث عمیق و تیز فلسفی کار دشوار و البته واجبی‌ست. از این جهت می‌گویم تیز و عمیق، که فلسفه با عمق مسائل سروکار دارد و سایر علوم با زوایا و سطوح کاربردی علوم مواجهه دارند. اتفاقاً از این جهت وجود موسسه برای جلوگیری از تفتیش عقاید فلاسفه توسط جریانات عوام‌زده و عوام‌گرا حالت اضطرار و ماهیت ضربه‌گیری دارد. وجود موسسه دست‌کم این کارکرد را دارد که مباحثی که نمی‌توان از طریق مطبوعات، سخنرانی عمومی و رسانه‌ها مطرح کرد را به شکلی آزادانه در این محفل آکادمیک مورد بحث و نقد و بررسی قرار داد.

اگر در تاریخ ۱۵ قرن اسلامی تدقیق کنید، می‌بینید عمیق‌ترین و حساس‌ترین مسائل توسط فلاسفه مسلمان مطرح شده است. در همین دوران، حد فاصل قرون سوم تا ششم هجری را به نام عصر زرین فرهنگ و تمدن اسلامی می‌نامند از این جهت که فضای مفاهمه و دیالوگ عمومی میان فلاسفه به اوج خود رسیده بود. ممکن است عده‌ای که با این ساحت آشنایی ندارند با خواندن یک مقاله یا کتاب و یا شنیدن فایل صوتی یک سخنرانی، برآشفته شوند و بگویند که چرا اعتقادات عمومی مورد تشکیک قرار می‌گیرد و فریاد وااسلاما سردهند؛ درحالی‌که اتفاقاً اسلام فضای اصیلی برای طرح این‌گونه مباحث فراهم می‌کند. بگذارید یک مثال تاریخی برای تفهیم بیشتر موضوع مطرح کنم. در قرن چهارم هجری که خلافت بنی‌عباس با رویکرد مذهبی تسنن و حکومت آل‌بویه با رویکرد مذهبی تشیع بر سر کار بودند، هم علمای معتزله و اشاعره در میان اهل سنت و هم علمای زیدیه، اسماعیلیه و امامیه در میان شیعیان آزادانه به طرح مباحث کلامی و فلسفی خود می‌پرداختند و این تسامح نیاز امروز ما نیز هست. به همین علت که یک قدرت قاهره در آن دوران وجود ندارد، شیخ مفید، سید مرتضی، قاضی عبدالجبار، فارابی، بوعلی و بزرگانی از این دست رشد می‌کنند. اکنون که ما تاریخ و تجربه هزار سال گذشته خود و شرق و غرب عالم را در برابر دیدگان خود داریم، باید بتوانیم این فضا را جوری جا بیاندازیم که از تمام تجارب درخشان گذشته عبرت بگیریم و ناکامی‌ها را نیز در یک فضای آزاد مورد واکاوی قرار دهیم.

  در دوران پیش از انقلاب افرادی نظیر هانری کوربن، توشیهیکو ایزوتسو و ویلیام چیتیک از سویی و علامه طباطبایی، امام موسی صدر و شهید مطهری از سوی دیگر در ذیل پروژه آمیزش افق‌های داریوش شایگان به گفتگو می‌نشستند. آیا امکان این دیالوگ ملی و بین‌المللی میان متفکرین در دوره جدید مدیریت این موسسه امکان‌پذیر است؟

این هم پرسش دشواری‌ست و من فکر نمی‌کنم که با تغییر ریاست این موسسه تغییراتی در این ابعاد رخ دهد، قطعاً تغییراتی در این روند بروز و ظهور خواهد یافت ولی این به اراده‌ای فراتر از اراده مدیر موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه نیاز دارد. ببینید ما در چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی، در بحث استقلال سیاسی، گام‌های بلندی برداشتیم و دستاوردهای بزرگی در اختیار داریم اما به قول شهید مطهری باید به سمت استقلال فرهنگی نیز حرکت کنیم زیرا زیربنای پایدارسازی تمامی شئون دیگر استقلال، استقلال فرهنگی‌ست. استقلال فرهنگی به این معنا که بتوانیم با همه این افراد گفتگو کنیم. مرادم از گفتگو، داشتن این پیش‌فرض نیست که فرد بر اساس آن، با باطل دانستن طرف مقابل و خودحق‌پنداری به سمت ارشاد آن طرف مقابل حرکت کند؛ خیر! در این حالت گفتگویی شکل نمی‌گیرد. خداوند متعال در آیه ۲۴ سوره مبارکه سبا خطاب به رسول‌الله(ص) در قبال کفار می‌فرماید: شما از جرم‌های ما پرسیده نمی‌شوید و ما از اعمال شما پرسیده نمی‌شویم." ببینید که پروردگار در چه تعبیر لطیف و گفتگوپسندانه‌ای پیامبر را مورد خطاب قرار می‌دهد و جرم را زیرکانه به طرف حق نسبت می‌دهد و عمل را به طرف باطل! اکنون نیز باید بتوانیم این فضا را فراهم کنیم تا قدرت فرهنگی، علمی و فلسفی خود را در چهلمین سالگرد انقلاب شکوهمند اسلامی، همچون سایر حوزه۶ها به رخ جهانیان بکشیم. کسانی که از گشایش فضا می‌ترسند در دین خود و معرفت دینی‌شان تردید دارند و می‌ترسند که با طرح مباحث مختلف، ایمانشان به خطر بیافتد.

حکمت پدیده‌ای شرقی و فلسفه پدیده‌ای غربی‌ست و در فرم و محتوا تفاوت‌های عدیده‌ای با یکدیگر دارند. با این حال امکان بروز دیالوگ میان حکمت و فلسفه همچون دیدار هانری کوربن با علامه طباطبایی و یا یورگن هابرماس با آیت‌الله جوادی آملی، در این دوره میسر هست؟

من از ورود به این‌گونه مسائل قدری اهتراز دارم ولی درکل، اینکه اندیشه در ساحت درونی خود قابل تفکیک به جغرافیای شرقی و غربی یا دسته‌بندی حکمت و فلسفه به مثابه پدیدارهای اندیشه باشد، نه مخالفتی دارم و نه موافقم و تازه می‌گویم هذا اول الکلام و این باید محل مفاهمه باشد. بی‌تردید برخورد اندیشه‌های حکمایی چون علامه طباطبایی و شهید مطهری در مواجهه با مارکسیسم و استخراج مباحثی چون ادراکات اعتباری و سنت‌مندی از اجتماعی، در ذیل یک فهم بالغه و دیالکتیکی از دین بود که خودش حاصل سنتز میان حکمت و فلسفه به تعبیر شماست اما اگر خیلی سفت و محکم بر سر جای خود بایستیم که حکمت، حکمت است و فلسفه، فلسفه است، به شکلی کاملاً جدی مانع از شکل‌گیری گفتگو می‌شویم. پیش‌تر نیز فلاسفه قاره‌ای و فلاسفه تحلیلی مرزبندی‌های آشکاری داشتند و به ستیزگرایی نظری با یکدیگر نیز می‌پرداختند ولی اکنون مفاهمه مستقیمی میان این دو وجود دارد و به مرزهای بسیار کمرنگی با یکدیگر رسیده‌اند.

در ذیل وظایف و چارت این موسسه گروه عرفان نیز وجود دارد. اگر عرفان را به دو ساحت عملی و نظری دسته‌بندی کنیم، تحقیق و پژوهش در بعد نظری بلااشکال به‌نظر می‌رسد اما عرفان عملی ساحتی از معرفت‌شناسی اپیس‌تمولوژیک است که حاصل مکاشفات درونی و شخصی‌ست. آیا این موسسه به دنبال عرفان؛ در کنار فلسفیدن نیز هست؟ آیا عرفان از دریچه عینک بروکراسی قابل فهم است؟

به این تعبیر که مدنظر است، خیر! خود عرفای عملی ما در این مقام قائل به گفتگو نیستند و معتقدند که این‌جا مقام فنا و نیستی است. البته افرادی که من در زمینه عرفان‌پژوهی چه در موسسه و چه بیرون از آن می‌بینم، در ذیل عرفان نظری مشغول به فعالیت هستند و البته ممکن‌ست که در ساحت زیست شخصی خودشان به مقاماتی در عرفان عملی هم دست یابند که انعکاس آن در تتبعات نظری‌شان مشخص باشد و من خبری در این‌باره ندارم.

آیا تئوریزه کردن الهیات درونی و مکاشفات شخصی، به تولید حجاب یقینی در عرفان منجر نمی‌شود؟ آیا این عمل اساساً ضدعرفان نیست؟

من معتقدم که اندیشه‌های ما بر عمل اثر مستقیم دارد و قرآن و روایات نیز در این‌باره صراحت دارند. داستان ملاقات بوعلی سینا و ابوسعید مصداق بارز این مسئله است. گفتمان‌ها به شدت در افکار اثر دارند. اینکه ما فکر کنیم فارغ از قدرت و جریانات اجتماعی می‌توانیم بیاندیشم و استعلایی نگاه کنیم، تفکر اشتباهی‌ست.

خوب این موارد باعث تولید عرفان پاستوریزه نمی‌شود؟ محمدبن منور نوه شیخ ابوسعید ابوالخیر بود و اسرارالتوحید را نوشت. دکتر زرین‌کوب نیز کتاب پله پله تا ملاقات خدا را نوشت، آیا این رویکرد وقوف تئوریک منجر به بروز عرفان عملی می‌شود؟

اگر قرار بر ناب‌گرایی در اندیشه باشد و بگوییم که چرا تئوریزه کردن معرفت‌های پیشین نباید ارجحیت عملیاتی داشته باشد، مثل این‌ست که بگوییم افلاطون کافی‌ست اما می‌بینم که وجود عزیزی چون ارسطو در پس استادش ظاهر می‌شود و اتفاقاً نقدهای اساسی هم به استاد وارد می‌کند. این رویه مثل این است که بگوییم یک فارابی بس بود و با تئوریزه کردن افکارش تولید حجاب اتفاق افتاده است اما می‌بینیم که بوعلی و سهروردی در پس آن زاده می‌شوند. ابن‌عربی نخستین کسی بود که عرفان را تئوریزه کرد اما آیا میرداماد و ملاصدرا در پس او نیامدند؟ از این جهت است که می‌گویم باید به این نکته وجهه اصالت محض نبخشیم.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST