ابوسعید فضلالله بن احمد بن محمّد میهنی معروف به «ابوسعید ابوالخیر»
روز یکشنبه اول ماه محرّم سال ۳۵۷ در میهنه به دنیا آمد و در روز پنجشنبه چهارم
ماه شعبان سال ۴۴۰ در همانجا
درگذشت.
آوازهی شیخ در زمان حیاتش از شرق به غرب همه جا را فرا گرفت و هچنانکه
در شرقِ عالم اسلام، ابوالحسن هجویری (م. حدود ۴۷۰) و
خواجه عبدالله انصاری
(م. ۴۸۱) از او یاد کردهاند در غرب جهان اسلام
نیز ابنحزم اندلسی (م. ۴۵۶) از او نام برده است. البته با این تفاوت که بعضی از
او انسان قدسی و موجود فرابشری ترسیم کردهاند و بعضی او را تا سرحدّ کفر تنزل
دادهاند.
اکثر مردم نشابور و مِهنه ابوسعید را از طریق مجالسش میشناختند. مجالس
ابوسعید معمولا بامداد هر روز برگزار میشد و افرادی از طبقات مختلف در آن شرکت میکردند
و هر کس با یک بار شرکت در مجالس شیخ، شیفتهی وی میگشت چنانکه استاد بوالقاسم قشیری
که ابتدا منکر شیخ بود و از شرکت همسرش بانو فاطمه دختر ابوعلی دقاق در مجالس
ابوسعید ممانعت میکرد وقتی اتفاقی در مجلس شیخ حاضر میشود، چنان شیفتهی وی میگردد
که از او میخواهد هفتهای یک روز هم این مجالس در خانقاه او برگزار شود. مجالس
ابوسعید چنان شورانگیز بود که مستمعین گاه ساعتها میگریستند و بعضی از خود بیخود
شده و تا سرحد مرگ میرفتند.
با اینکه تمام مجالس شیخ توسط مریدان وی نوشته شده بود و دست به دست میگشت
و مورد استفاده علاقهمندان قرار میگرفت و حداقل در زمان نگارش کتاب «حالات و
سخنان ابوسعید ابوالخیر» یعنی حدود صد سال بعد از وفات شیخ، بیش از دویست مجلس از
ابوسعید در دست مردم گزاش شده، اما تا به حال به جز اندک اطلاعاتی که از محتوای این
مجالس در کتاب «اسرار التوحید» و «حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر» ذکر شده، و چند
عبارتی که در کتاب «فصل الخطاب» خواجه محمد پارسا نقل شده، گزارشی دیگر از محتوای
مجالس شیخ به دست ما نرسیده است.
برای اولین بار در کتاب «مجالس عارفان» هشت مجلس از مجالس ابوسعید
ابوالخیر منتشر شده است. این مجالس به خاطر معارف و مباحث معرفتی و طریقتی که در
خود جای داده از اهمیتی بالا برخوردار است اما شاید مهمترین ویژگی این مجالس در این
باشد که به ما در شناخت چهرهی واقعی ابوسعید و شناخت دغدغههای معرفتی و طریقتی
او کمک میکند. اطلاعات ما از این عارف بیش از اینکه برگرفته از مستندات تاریخی
باشد به تذکرهها و مقاماتی مستند است که رسالت اصلی آنها پرداختن به جنبههای
معنوی و تعلیمی بوده، نه ترسیم چهرهی واقعی این عارفان.
شخصیتی که براساس مجالس ابوسعید در ذهن ما ترسیم میشود با آنچه در
کتاب اسرار التوحید و حالات و سخنان ترسیم شده متفاوت است. براساس مجالس، ابوسعید
عارفی است که دغدغهی اصلی وی انقطاع از نفس و رسیدن به حق و فنای در توحید است.
اما بیشترین همت کتاب «حالات و سخنان» و «اسرار التوحید» ترسیم چهرهای
است افسانهای که بیشترین دغدغهی او غلبه بر دیگران با اظهار کرامت و ذهن خوانی
است همین مساله باعث شده مهمترین پژوهشگران در مورد زندگی ابوسعید تصریح کنند که:
«مسأله کرامات مرکز اصلی شخصیت تاریخی و افسانهای بوسعید بوده است.»
با اینکه شیخ خود بارها در مورد اظهار کرامت سخن گفته و آن را به کار
مگس و پشه و شیطان تشبیه کرده و از اهل کرامت به جاسوسان درگاه الهی تعبیر میکند
و اعتقاد دارد اگر از اولیای الهی ناخواسته کرامتی صادر شود سزاوار است که از حق
تعالی درخواست مرگ کنند با این حال در این دو کتاب کمتر حکایتی است که در بیان
کرامات شیخ نباشد.
اما آنچه که در بیشتر مجالس ابوسعید به آن تاکید شده نفی اَنانییت و توجه
به حق است او نفس را دشمن انسان دانسته و میگوید اگر انسان نفس را نکُشد، نفس او
را خواهد کُشت. «اذبح النّفس و إلّا فلا تشتغل بالتّرّهات. این نفس غدّاره را بکش یا
نه او تو را بکشد. او را زیر پای آر یا نی او تو را زیر پای آرد.»
مساله بعدی که ابوسعید در اکثر
مجالس بدان اشاره میکند توجّه به حضرت حق است. او اعتقاد دارد سالک در هیچ حالی
نباید از مشاهدهی حضور حق غافل شود چنانکه اگر مینشیند با حق نشیند
و اگر به پا میخیزد با حق به پا خیزد و اگر راه میرود با حق راه رود و اگر سخن
میگوید با حق سخن گوید و این همه وقتی محقّق میشود که سالک خود را فراموش کرده
باشد و تا خود را فراموش نکند نمیتواند در همه حال به یاد خدا باشد.
و اگر کسی به این مرتبه رسید به توحید رسیده است و هر جا نظر کند حق را
خواهد دید و در این مرتبه حتی خود را هم گم خواهد کرد چنانکه شیخ میگوید: «چندگاه
آن بود که حق را میجستیم، گاه بودی که یافتیمی و گه بودی که نیافتیمی. اکنون چنان
شدیم که هرچند خود را میجوییم میباز نیابیم، همه او شدیم زیرا که همه اوست.» تعبیر
«همه اوست» یکی از زیباترین و گویاترین عبارت توحیدی است که در بیشتر مجالس شیخ
مورد استفاده قرار گرفته است.
«عاشق اوست و معشوق
هموست که ترا دوست میدارد و خود را میدارد که همه اوست.»