شهرآرا: نویسندهای چون محمود دولتآبادی برای خلق اثری شاخص مانند «کلیدر» بر جغرافیا و
فرهنگ و گویش خراسان تکیه میکند و احمد محمود بر بستر فرهنگ جنوب ایران رمانهای
مطرح «همسایهها» و «زمین سوخته» را مینویسد. اینجاست که اگر زیستبوم را از این
آثار موفق بگیریم در عمل چیز زیادی از آن باقی نمیماند؛ اما آثار بسیاری در
ادبیات داستانی داریم که نویسندگانشان دغدغه بومینویسی داشتهاند و در نهایت کار
دندانگیری ارائه نکردهاند. به نظر میرسد مواردی چون ناتوانی از فراتر بردن داستان
از یک حالوهوا و فضای محلی و اقلیمی، به نوشتهای هنرمندانه و داستانی که جذابیت
داشته باشد و حرفهای عمیقی بزند، عامل ناکامی این نویسندگان است. آنها غفلت کردهاند
از این حقیقت که داستان چیزی فراتر از به کار بردن لهجه و گویش و آیین و رسوم است.
داستان قدرتمند و ماندگار میتواند ضمن بازتاب فرهنگ یک منطقه، از بایستههای خود
نیز غافل نشود و روایت و عناصر داستانی و محتوا را در شکلی مطلوب ارائه دهد.
نویسندگان خراسانی در گزارش پیش رو از دیدگاههای خود درباره بومینویسی در عرصه
داستان گفتهاند.
بومینویسی
بازگشت به خود است
به نظر میرسد نویسندگان در تعریف بومینویسی تنها به متون آکادمیک
اکتفا نمیکنند و هریک زیست خود را هم در تعریفشان دخیل میکنند؛ مثلاً مهرداد صدقی
معتقد است: ویژگیهای زبانی، آیینها و رسم و رسوم، شرایط اقتصادی، اقلیم،
جغرافیا، غذا و هر آنچه از این دست که در داستان یک نویسنده به شکلی پررنگ بازتاب
داده شود بومینویسی را محقق کرده است.
نویسنده خراسانی رمانهای «آبنبات هلدار» و «آبنبات پستهای» ظرفیتهای
بومی را وسیلهای برای غنیتر شدن داستان میداند: هر منطقه بهشکلی جادویی ظرفیتهایی
به ما میدهد که میتواند داستان ما را غنیتر کند. استفاده از این ظرفیتها همانند
یک اثر انگشت برای نویسنده بومینویس عمل میکند و این همه آثار را که در بومینویسی
نگارش میشود از هم متمایز میسازد. همچنین از بومینویسی میتوانیم حتی برای
بازگشت به «خود» و درون انسان بهره ببریم.
گاهی در نگاه اول هنگام مواجهه با داستانهای بومی، به نظر میرسد
نویسنده به دنبال احیای فرهنگ و یا رفتاری است که در منطقه مورد نظرش به فراموشی
سپرده شده است و اگر هم موفق به احیای آن نشود دستکم به غنای فرهنگی مخاطب کمک میکند:
شاید خیلی از آداب و رسوم از بین رفته باشد که
به این وسیله احیا میشود. درواقع بومینویسی مانند یک ذخیره ژنتیکی
ادبی است که میتواند یاریدهنده فرهنگی یک اجتماع باشد.
همواره چالشهایی در بومینویسی وجود دارد که نویسنده در پرورش داستان
با آن روبهروست، چالشهایی مانند محصور ماندن اثر پس از انتشار، در منطقه جغرافیاییای
که داستان در حالوهوای آن نوشته شده است، اینکه فقط مخاطبان محدودی پیدا کند که
با آن حالوهوا میتوانند ارتباط برقرار کنند؛ بااینحال دور از دسترس نیست نوشتن
از بوم و ارائه آثاری که مرزهای بوم را درمینوردد. صدقی بر این باور است که
نویسنده گاه برای همان جغرافیا و اقلیمی که پایه داستانش است مینویسد، اما گاهی
نگاه فراتری دارد؛ اینجاست که او میتواند از ظرفیتهایی که در اختیار دارد
داستانی جهانشمول روایت کند؛ یعنی میشود داستانی از دل جامعهای محدود از منظر
اقلیم، شکل بگیرد و جامعهای وسیعتر را مخاطب خود قرار دهد؛ اگر نویسنده بتواند
به خوبی از انسان و درون او بگوید.
تطبیق
فرهنگ با زیست
به نظر مریم حسینیان، بومینویسی منطبق کردن فضای نوشته با فرهنگی است
که نویسنده در آن زندگی میکند: بومینویسی فقط نوشتن آداب و رسومی خارج از زندگی
شهری نیست. این تطبیق فرهنگی یا به نوعی تطبیق زیست و نوشتن است که بومینویسی را
شکل میدهد.
این نویسنده و مدرس داستاننویسی بومینویسی را ضد مدرنیته و داستانهای
مدرن نمیبیند و اتفاقاً تأکید دارد یک داستان در عین حالی که میتواند بومی باشد،
مدرن هم میتواند باشد. به نظر میرسد هرچه خردهفرهنگهای یک جغرافیا در بومینویسی
نفوذ کند و نویسنده بتواند در جاهای مناسبی از آنها در داستانش بهره ببرد، به
داستان بومینویسیشده نزدیکتر خواهد شد. ویژگیهای بوموبری در رفتار و حتی
تصمیمات شخصیت داستانی نیز باید تأثیر بگذارد و شرایط اقلیمی باید در شخصیتهای
داستان متجلی شود. صرف اینکه نویسنده به توصیف فضا بپردازد، توفیق چندانی در این زمینه
عایدش نشده است. این نوع از نگارش نهتنها میتواند در ادبیات ملی ما جایگاه یابد
بلکه میتواند از دروازههای جهانی نیز عبور کند. اما جهانی نوشتن دامی است که
نویسندههای جوان دچار آن میشوند و خطر تولید داستانهای بی هویت را به همراه
دارد اما بهره بردنِ درست از ظرفیتهای بومی حتی میتواند داستان جهانی خلق کند:
بومینویسی اگر درست انجام شود، به جهانی شدن متن ادبی کمک میکند. چندبار از
کشورهای آسیایی و اروپایی مانند ترکیه و فرانسه از من خواسته شده است داستانی
بنویسم که جزئیات زندگی در ایران را نشان بدهد. اتفاقاً داستانی میل به جهانی شدن
پیدا خواهد کرد که ایرانی بودن را در خودش داشته باشد. مخاطب خارجی نه به دنبال
لحن و گویش است و نه چندان به دنبال توصیفات جغرافیایی؛ به دنبال کشف این سرزمین
است.
نویسنده رمانهای «بهار برایم کاموا بیاور» و «ما اینجا داریم میمیریم» معتقد
است نویسنده در بومینویسی هدفش تنها نباید یادآوری یا احیای یک فرهنگ و... باشد.
او باید تمام تلاشش را بگذارد تا ساختمان داستانش درست بنا شود؛ این اتفاق که
افتاد، حالا خردهفرهنگها و هرچه او در بومینویسی تمایل داشته به آن بپردازد جای
خود را خواهد یافت. به نظر حسینیان اگر با بومینویسی درست برخورد شود، میتواند
به داستان سرفصل هویتبخشی را اضافه کند: قطعاً تکیه بر خردهفرهنگها، آیینها،
مناسک و... که کم نیستند، میتواند به داستان روح بدمد. این خردهفرهنگها به
اندازه کافی بار داستانی دارند و نویسنده است که باید آنها را درست بشناسد و در
جای درست خود از آنها استفاده کند.
حراست،
وظیفه بومینویسی نیست
اما آیا آثار منتسب به جریان بومینویسی تا چه اندازه توانستهاند به
این مفهوم نزدیک شوند؟ منطقی به نظر میرسد بوم در تار و پود یک داستان بومی تنیده
شود و نویسنده به استفاده ظاهری از ویژگیهای زیستبوم بسنده نکند. به اعتقاد
علیرضا ایرانمهر این درهمتنیدگی اقلیم و بوموبر با داستان باید به گونهای باشد
که اگر آن را از داستان بگیریم، کیفیت آن داستان از میان برود: مثل این است که
«ماکوندو» را از «صد سال تنهایی» بگیریم و یا از کارهای احمد محمود آن فضای جنوبیاش
گرفته شود؛ دیگر داستان جذابیت خودش را از دست میدهد؛ زیرا در این داستانها آن
منطقه جغرافیایی و ویژگیهای فرهنگیاش خود به یک شخصیت تبدیل شده است. این آثارند
که بومی هستند. همانند همه جریانهای فرهنگی اجتماعی که برای مدتی تبی دارد، داستاننویسی
بومی هم تب دارد. در بررسی جامعهشناسانه جریانی که به تولید انبوهی از داستانهای
بیمخاطب منجر شده است، میتوان به این برداشت رسید که گاهی بومینویسی حاصل
سرخوردگی اجتماعی نویسندگانی است که چند صباحی از محل زندگیشان به یک شهر بزرگتر
هجرت کردهاند و در آن شهر دچار بیهویتی شدهاند و حالا میخواهند به نوعی خودشان
را به این طریق آرام کنند: این افراد سرخورده عموماً نویسندگان توانمندی نیستند و
گمان میکنند چون داستانشان از فلان اقلیم یا منطقه جغرافیایی میگوید و یا با
گویش و لهجه نوشته شده است، اثری بومی نوشتهاند؛ عموماً این دست از آثار حتی ارزش
یک بار خواندن را هم ندارند. این شکل از نوشتن نهتنها جهانی نیست که در قد و قواره
ادبیات ملی و حتی فرهنگ مردم آن منطقه هم نیست.
نویسنده مجموعه داستان «ابر صورتی» و رمان «فریدون پسر فرانک» این
جریان از نویسندگی را یک مُد و گرایش عمومی میخواند و اصطلاح «دهاتینویسی» را بر
آن اطلاق میکند: این نوع از نگارش که در داستان تنها از لهجه استفاده شود یا به اصرار
وقایع در یک جای روستایی و عجیب و غریب روایت شود که بومینویسی نیست؛ این نوعی مدزدگی
است و چنین داستانهایی بیهویت و بیریشه و از بنیاد بیهودهاند. آسیبش نیز نهتنها
متوجه ادبیات بومینویسی است که به کل ادبیات خدشه وارد میکند.
گاهی نویسندهها برای اینکه از طریق ادبیات بتوانند فرهنگی را حفظ
کنند آن را مکتوب میکنند ولی بسیاری با این رویکرد موافق نیستند. تصور کنید مارکز
برای حراست از فرهنگ آمریکای جنوبی که آمیختهای از فرهنگ بومیان سرخپوست و
مهاجران اروپایی است، رمان نوشته باشد؛ اگر او به جای آفرینش آثار درخشان و
هنرمندانه ادبی به دنبال تحقق چنین هدفی بود، احتمالاً موفقیت و جایگاه کنونی را
به دست نمیآورد: کارکرد داستان این نیست که بخواهد از چیزی محافظت کند و به طور
کلی کارکرد ادبیات هم این نیست. مثل این است که بخواهیم یک ایدئولوژی را با نوشتن
داستان مانا کنیم. غیرممکن است. ما هرگز کارهای مارکز را برای این نمیخوانیم که
با فرهنگ آمریکای جنوبی آشنا شویم؛ ما آنها را میخوانیم که از ادبیات لذت ببریم.
شما برای خواندن آثار مارکز به هیچ واژهنامه و مقاله و مطالعه اضافهای نیاز
ندارید. هرچه هست در داستان است و کامل و جامع هم هست اما این چیزی را که میبینید
به عنوان بومینویسی در ادبیات کشور چندسالی باب شده است، همین افرادی رواج دادهاند
که کارشان اصلاً داستان نیست و این اصطلاح را باب کردهاند تا به آنچه مینویسند
داستان بگویند!