اعتماد: روز ۱۷ اکتبر سال ۱۹۹۸ م. خبر آمد که ژنرال آگوستو پینوشه (۲۰۰۶-۱۹۱۵) رییسجمهور نظامی پیشین شیلی در لندن به دستور یک قاضی اسپانیایی توسط اسکاتلندیارد بازداشت شده است. ۲۵ سال پیش از آن پینوشه در مقام رهبر نظامیان در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ با کودتا دولت سوسیالیست سالوادور آلنده را سرنگون کرد و تا سال ۱۹۹۰ قریب به دو دهه، رژیمی سرکوبگر و اقتدارگرا بنا نهاد. مخالفان و منتقدان در طول این سالها، پینوشه و رژیم او را متهم به سرکوب، شکنجه، قتل، تعقیب و آزار مخالفان و دگراندیشان میکردند و از جنایات وسیع و گسترده نظام تحت حاکمیت او سخن میگفتند. البته این بدان معنا نیست که پینوشه از سوی اقشار گوناگونی از جامعه شیلی تحت حمایت نباشد، تقابلی که تا به امروز نیز دستکم در شیلی میان اکثریت مخالفان و اقلیت موافقان پینوشه مشهود است. اما پس از کنار رفتن از قدرت در سال ۱۹۸۸ نیز به رغم پیگیریهای وکلا و فعالان حقوق بشر تا یک دهه پینوشه از مصونیت قضایی برخوردار بود تا اینکه در نهایت در نتیجه پیگیریهای خوان گارسز، وکیل اهل کاتالونیا در تاریخ مذکور بالتازار گارزون، قاضی اسپانیایی قرار بازداشت پینوشه را امضا کرد و نیکولاس اوانز، قاضی انگلیسی بر این اساس حکم بازداشت او را در جریان سفری که به بریتانیا داشت، صادر کرد. بازداشت و محاکمه پینوشه گذشته از آنکه با واکنشهای فراوانی در سراسر جهان (به ویژه در شیلی) مواجه شد، پرسشهای اساسی و بنیادینی درباره ماهیت این بازداشت و وجاهت و حقانیت قانونی و اخلاقی آن به همراه داشت. یکی از واکنشها به این خبر، نگارش کتاب «شکستن طلسم وحشت: محاکمه شگفتانگیز و پایانناپذیر ژنرال آگوستو پینوشه» توسط آریل دورفمن (متولد ۱۹۴۲) نویسنده، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار شهیر آمریکایی شیلیتبار بود. دورفمن علاوه بر نویسندگی به واسطه فعالیتهای حقوق بشری نیز شناخته شده در کنار آثار متعدد پیش از این نیز نمایشنامه معروف و ستایششده «مرگ و دوشیزه»(۱۹۹۰) را نوشته بود که رومن پولانسکی، کارگردان سرشناس لهستانی در سال ۱۹۹۴ فیلمی تاثیرگذار با همین نام براساس آن ساخت. دورفمن که خود مدت ۱۰ سال در تبعید از شیلی زندگی کرده در کتاب اخیر کوشیده با زبانی گویا و هنرمندانه ضمن پرداختن به ماجرای محاکمه پینوشه به وقایع دهشتناکی که در سالهای حکومت او در شیلی رخ داده نیز بپردازد. این کتاب اخیرا توسط زهرا شمس، دانشآموخته حقوق با ترجمهای دقیق و روان به فارسی برگردانده شده و نشر کرگدن آن را منتشر کرده است. به همین مناسبت با او درباره زمینه تاریخی این «محاکمه شگفتانگیز و پایانناپذیر» و ابعاد حقوقی آن گفتوگو کردیم.
نخست برای آشنایی با مخاطبان به اختصار بفرمایید، ماجرای دادگاه پینوشه چیست و چه اهمیتی دارد و چرا شما این کتاب را ترجمه کردید؟
ماجرا مختصرا این است که پینوشه بعد از کودتایی که در سال ۱۹۷۳ به رهبری او و با حمایت مستقیم آمریکا و سیا علیه دولت مردمی آلنده انجام شد به قدرت رسید و برای تثبیت قدرت خود دست به جنایات فراوانی زد. در زمان دیکتاتوری نظامی پینوشه، زنان و مردان زیادی تبعید، زندانی، شکنجه، کشته و سر به نیست شدند اما قربانیان پینوشه حتی بعد از کنارهگیری ظاهری او از رأس قدرت هرگز نتوانستند او را در کشور خودشان شیلی بازخواست یا محاکمه کنند به دلیل نفوذ همهجانبهای که او در نهادهای قدرت داشت و وحشتی که در دل مردم شیلی نهادینه کرده بود، وحشت از بازگشت دیکتاتوری و قتل و سرکوب. در این میان بعد از جنگ جهانی دوم یکسری تحولات تدریجی در حقوق بینالملل شکل گرفت از جمله جدیتر شدن مباحث حقوق بشر در عرصه بینالمللی؛ و یکی از این تحولات، طرح مفهوم «صلاحیت جهانی» (universal jurisdiction) برای برخی جرایم از جمله جنایت علیه بشریت و نسلکشی بود به این معنا که حقوقدانان آمدند و گفتند که برخی جنایات چنان شدت و قساوت و تاثیر گستردهای دارند که دیگر جنایت علیه این شخص یا آن شخص نیستند بلکه جنایت علیه کل بشریت قلمداد میشوند چون والاترین ارزشهای بشری را خدشهدار کردهاند (مثل نسلکشیهایی که در بوسنی یا رواندا رخ داد) بنابراین باید برای آنها صلاحیت جهانی قائل شویم یعنی به دادگاههای داخلی همه کشورها اجازه بدهیم که اگر دستشان به یک جنایتکار بینالمللی رسید، او را بازداشت و محاکمه کنند تا نتوانند از چنگ عدالت بگریزند و در آرامش روزگار بگذرانند. حالا ماجرای این کتاب از جایی شروع میشود که پینوشه در سال ۱۹۹۸ بعد از سالها کنارهگیری ظاهری از راس قدرت برای عمل جراحی و استراحت و طبق ادعای برخی برای معامله سلاح به لندن سفر کرده و یک قاضی اسپانیایی به نام بالتازار گارزون جسارت به خرج میدهد و با استناد به همین «صلاحیت جهانی» قرار بازداشت پینوشه را به اتهام تروریسم، شکنجه، قتل و... صادر میکند و از دولت انگلستان میخواهد که او را برای محاکمه به اسپانیا مسترد کند. این قرار بازداشت هر چند به دلایلی که در کتاب ذکر شده منتهی به محاکمه پینوشه نشد اما یکی از مهمترین رخدادهای حقوق بینالملل معاصر را رقم زد چون عملا منجر شد به بازداشت رییس سابق یک کشور، به حکم یک قاضی اسپانیایی، بابت جنایاتی که در شیلی رخ داده بود نه در کشور محل دستگیری یا کشور متبوع قاضی و در عین حال دولت متبوع متهم یعنی شیلی هم خواهان استرداد و محاکمه او نبود. در ضمن پینوشه برای حفاظت همهجانبه از خودش و رفقایش، یک قانون عفو عمومی را هم در شیلی تصویب کرده بود و از این جهت هم مصونیت داشت. به همین جهت این رخداد را یکی از مهمترین تحولات حقوق بینالملل از محاکمات نورمبرگ به بعد شناختهاند. این کتاب را دوستم بهرنگ رجبی به من معرفی کرد و من بعد از خواندنش از اینکه تا به حال به فارسی ترجمه نشده، تعجب کردم چون اولا ماجرای کودتای شیلی و مداخله آمریکا در کودتا و جنایات پینوشه، جایگاه نسبتا قابل توجهی در فرهنگ سیاسی ایران (بهخصوص فرهنگ سیاسی چپ) دارد چنانکه مثلا پدر من تعریف میکند که در جریان انقلاب ۱۳۵۷ شعار «سپهسالار پینوشه، ایران شیلی نمیشه» شنیده میشده است. ثانیا خود کتاب هم کتاب مهم و تاثیرگذاری است و در عین حال مهجور. خلاصه این طور شد که تصمیم گرفتم، کتاب را ترجمه کنم و نشر کرگدن هم زحمت چاپ آن را کشید.
در این کتاب ما با روایت آریل دورفمن از محاکمه پینوشه مواجه هستیم. دورفمن خود از منتقدان و مخالفان سرسخت پینوشه بود. این در حالی است که میدانیم پینوشه و نظام او موافقان و طرفداران جدی (حتی تا به امروز) دارد. چقدر این سوگیری دورفمن در قضاوتها و داوریهای او موثر بوده است؟
بله، دورفمن با پینوشه مخالفت دارد حتی از پینوشه متنفر است و اتفاقا در همین کتاب تلاش میکند، دقیقا توضیح بدهد که چرا از این مرد نه فقط به عنوان رهبر کودتا و دیکتاتور بلکه به عنوان یک انسان بیزار است. جنایاتی که در رژیم پینوشه انجام شدهاند خوشبختانه سالهاست که دیگر محل شک و شبهه نیستند و قولی است که جملگی برآنند؛ مهمترین گواهش هم گزارشهای دو کمیسیون ملی حقیقتیاب شیلی هستند که بخشی از جنایات آن دوره را ثبت و منتشر کردهاند و البته اسناد و مدارک متعددی که سازمانهای حقوق بشری گردآوری کردهاند و اما در مورد پینوشهایستها که این روزها در کمال تعجب گاهی دور و بر خود ما هم پیدایشان میشود، چه به اسم و چه به رسم باید دید از چه منظری از او دفاع میکنند. برخی سیاستهای دستراستی او را میپسندند، برخی خودشان را به بیخبری میزنند و میگویند خود او جنایتی نکرد و زیردستانش کردند، برخی هم مغرض یا به نحوی منتفع هستند. اما نقطه مشترک تمام طرفداران پینوشه این است که تلاش میکنند، خیانت به رأی مردم با کودتا و روزهای سیاه دیکتاتوری او را کمرنگ جلوه بدهند و به جای آن بر «اهداف قابل احترام» و «دستاورد» های اقتصادی او تمرکز کنند که البته همین اهداف و دستاوردها هم به شدت زیر سوالند. در مورد سوگیری نویسنده، مشخص است که موضع دورفمن در مورد پینوشه خنثی نیست و البته تلاش هم نمیکند که خنثی باشد چون معتقد است او کشور و مردم شیلی را نابود کرده است. در عین حال موقعی که از بازداشت او سخن میگوید، بهرغم خشم و رنجی که پس از سالها تبعید در دل دارد، تلاش میکند به اصل برائت و حقوق انسانی او احترام بگذارد و خواننده را هم اقناع کند که هر چند پینوشه همین حقوق را از زندانیان دریغ میکرد و آنها را وحشیانه شکنجه میداد و میکشت اما باز انسان است و باید به حقوق بشریاش احترام گذاشت. «چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا». اما برای شخص من، سوگیری دورفمن در حمایت تمامقد از آلنده و دولت سوسیالیست او قابل توجه بود. البته یکجا در کتاب اشاره میشود به زنی که میگوید دولت سوسیالیست، املاک پدری من را مصادره کرد و مرا به خاک سیاه نشاند؛ اما نهایتا هیچ انتقادی از طرف دورفمن نسبت به کارنامه آلنده مطرح نمیشود. مثلا اینکه آیا آلنده میتوانست به شکلی حکمرانی کند که کودتا رخ ندهد؟ به برداشت دولت آلنده از سوسیالیسم ایرادی هم وارد بود یا نه؟ آیا اعتصابهای کارگری که کشور را فلج کرده بود تماما به تحریک بدخواهان و خارجیها به راه افتاده بود؟ و سوالاتی از این دست. البته میتوان چنین پاسخ داد که اولا این کتاب ناظر به این ابعاد موضوع نبوده؛ و ثانیا مرگ تلخ آلنده در بمباران روز کودتا و ستم هولناکی که پس از آن به مردم روا داشته شد، ایرادهای دولت آلنده را به حاشیه تاریخ برد و به هر حال از او چهرهای مظلوم و شهیدوار ساخت.
بحث کلیدی و اساسی در حوزه حقوق، امکان یا امتناع محاکمه یکی از مقامات (ولو سابق) یک کشور توسط دادگاهی بینالمللی یا دادگاه کشوری دیگر است. شما خودتان کارشناس حقوق هستید و با ظرایف و پیچیدگیهای حقوقی آشنا هستید. اول بفرمایید، وضعیت حقوقی این پرونده از منظری که گفته شد، چیست؟
این یکی از موضوعات شناخته شده حقوق بینالملل است که علیالاصول نظام حقوقی هیچ کشوری حق ندارد، سران سیاسی یک کشور دیگر (اعم از نخستوزیر یا رییسجمهور) را محاکمه کند و این افراد اصطلاحا از محاکمه در دادگاههای داخلی کشورهای دیگر «مصونیت» دارند. دلیل این امر هم «برابری حاکمیت کشورها با یکدیگر» است. از منظر حقوقی، حاکمیت هیچ کشوری بر کشور دیگر برتری ندارد و روسای کشورها هم نماینده حاکمیت کشور خود هستند بنابراین هیچ حاکمیتی نمیتواند به قضاوت حاکمیت دیگری بنشیند. اما همانطور که اشاره شد از جایی به بعد به دنبال تحولاتی که در حقوق بینالملل شکل گرفت، برای بعضی جرایم صلاحیت قضایی جهانی قائل شدند و این پرونده هم بر این اساس تشکیل شد. بعد از بازداشت پینوشه در انگلیس، تصمیمگیری درباره استرداد او به مجلس اعیان کشیده شد و آنجا هم بحثهای بسیار مهمی درباره ابعاد حقوقی ماجرا درگرفت که خواندنی است، مخصوصا نظرات شخصی قضات آن مجلس که در کتاب گذرا ذکر شدهاند اما علاقهمندان میتوانند متن کامل این سخنرانیها را پیدا کنند و بخوانند.
آیا این دخالت، ناقض تمامیت ارضی و استقلال یک کشور نیست؟
برخی همین مساله را طرح کردهاند از جمله دولت وقت شیلی که از ترس تهدیدهای پینوشه و حامیان پرنفوذش و هراس از کودتایی دوباره، مدام اعلام میکردند که بازداشت او در انگلیس و استردادش به اسپانیا، دخالت در امور داخلی شیلی است و هر گونه تصمیمگیری درباره پینوشه باید توسط خود مردم شیلی انجام شود. کسانی مانند کسینجر هم با استناد به همین نوع دلایل با صلاحیت جهانی مخالفت کردهاند که البته جای تعجب هم ندارد چون پای خودشان گیر است. کما اینکه با استناد به همین صلاحیت جهانی، تلاشهایی هر چند نافرجام برای محاکمه جورج دبلیو بوش هم انجام شده است. شکی نیست که شرایط ایدهآل این بود که هر حاکم جنایتکاری در کشور خود و به دست مردم خود محاکمه شود اما میدانیم که به ندرت چنین اتفاقی ممکن است چون این افراد در واقع مردم کشور خود را گروگان میگیرند و با پناه گرفتن پشت عناوینی پرطمطراق و دروغین، روزگار ملتشان را سیاه میکنند. به همین خاطر است که همیاری بینالمللی بعضا ضروری میشود و لازم است جامعه بینالمللی دست به اقدام جدی بزند. البته نقدهای بسیار جدی بر سابقه و ساز وکار این دخالتها و ویرانیهایی که بعضا به بار آورده هم وارد است که آن بحث مجال جداگانهای میطلبد.
در مورد خاص قضیه پینوشه، آیا بازداشت او صرفا به دلایل حقوقی و پیگیریهای قضایی وکلای حقوق بشری بود یا فکر میکنید عوامل و شرایط سیاسی و اجتماعی نیز دخیل بود؟
مجموعهای از این دلایل باعث دستگیری او شدند. البته شاید بیراه نباشد اگر بگوییم که شرایط اجتماعی و عاطفی شکل گرفته پیرامون کودتا و قربانیان آن در این ماجرا مهمتر و موثرتر از ابعاد حقوقی بود. در واقع قضات شجاعی که عامل نهایی تشکیل پرونده برای پینوشه بودند، اطلاعات موجود در پرونده را مدیون فعالان سیاسی و حقوق بشر بودند که سالها از جان و مال و امنیتشان گذشته و مدارک شکنجه و قتل و سر به نیستی قربانیان و خانوادههایشان را جمعآوری کرده بودند. پینوشه هر چند هیچوقت محکوم نشد اما همانطور که در کتاب آمده دقیقا در همانجایی که احساس امنیت میکرد، بازداشت و در مقابل چشم جهانیان تحقیر و مواخذه شد و دست آخر هم در بازداشت خانگی درگذشت.
از منظر حقوقی تا چه حد روند دادگاه را عادلانه و مطابق با رویههای قانونی ارزیابی میکنید؟ به عبارت دیگر آیا در دادگاه، صدای متهم و دفاعیات او شنیده میشد؟
دقت داشته باشیم که پینوشه هیچگاه محاکمه ماهوی نشد بدینمعنا که هیچ دادگاهی موفق نشد، وارد ماهیت جنایات او بشود. پیش از ورود به این مراحل، وکلای پینوشه ادعای ناتوانی ذهنی او (به دلیل سن بالا و بیماری) را مطرح کردند- همان چیزی که در نظام حقوقی ما «حجر» نامیده میشود- و اعمال فشارهای شدید قدرتمندان حامی پینوشه هم نهایتا باعث شد این ادعا پذیرفته شود و پینوشه بعد از یک سال و نیم بازداشت خانگی در مارس ۲۰۰۰ با سلام و صلوات آزاد شود و به کشورش برگردد. البته در شیلی هم قاضی گوزمن برای او کیفرخواستی صادر کرد، عمدتا به استناد پرونده کاروان مرگ که در کتاب به تفصیل شرح داده میشود اما این پرونده هم با مرگ پینوشه نافرجام ماند. ولی چنانکه دورفمن اشاره کرده، پینوشه در جریان بازپرسیهای مقدماتی و جلساتی که تشکیل شد از حقوق قانونی و بشری برخوردار بود، مثلا وکیل داشت، به درخواستهای و لوایح متعدد وکلایش احترام میگذاشتند و رسیدگی میکردند، خدمات پزشکی و درمانی دریافت میکرد و امثالهم.
شاهکلید دفاعیات پینوشه «از سر خیرخواهی برای میهن» بود. آیا به نظر شما این توجیه از منظر قانونی (و اگر دوست دارید از منظر اخلاقی) قابل دفاع و پذیرفتنی است؟
از نظر من پذیرفتنی نیست. اولا نفس خیرخواهی پینوشه برای میهنش شیلی، اگر اساسا مردود نباشد دستکم به شدت محل تردید است؛ چون اقدامات و رویکرد پینوشه به خوبی نشان میدهد که او بیش از هر چیز شهوت قبضه کردن قدرت را داشت چنانکه پس از به دست گرفتن قدرت، صدای هر مخالفی را خاموش کرد و بعد از مدتی هم مثل هر حاکم اقتدارگرای دیگری به اختلاس و فساد مالی و معاملات غیرمجاز مواد مخدر و اسلحه روی آورد. ضمنا بعید است کسی خیرخواه وطنش باشد اما حاضر شود به پشتوانه دخالت مستقیم یک دولت خارجی استعمارگر، دست به کودتای نظامی بزند و دولت دموکراتیک کشورش را ساقط کند و بعد از آن هم مدام مشغول شکافافکنی بین مردم کشورش باشد. ثانیا حتی اگر فرض کنیم که پینوشه خیرخواه میهن خود بوده، باز هیچ دفاع منصفانهای برای جنایات او و زیردستانش نمیشود تصور کرد. در بسیاری از موارد، سرکوب و شکنجه و قتل و سر به نیستی مخالفان پینوشه- بعضا در خارج از شیلی- با چنان خلاقیت بیمارگونهای انجام میشده که مشخص است پای «اضطرار» در میان نیست بلکه هدف، سرکوب تمام عیار و هراسافکنی همه جانبه است.
در طول کتاب، دورفمن مینویسد که امیدوار است، طرح این محاکمه بتواند بر رویههای قضایی در پروندههای مشابه حقوق بشری تاثیر بگذارد. الان بیش از ۱۵ سال از زمان انتشار کتاب او (۲۰۰۲) میگذرد. به نظر شما آیا پیشبینی دورفمن محقق شده است؟
اتفاقی که برای پینوشه افتاد، مقدمه خوشی بود اما به هر حال بالا برویم یا پایین بیاییم، کماکان زور زور است و مناسبات خاص خودش را بر همه چیز تحمیل میکند حتی بر حقوق بینالملل که پشتوانهای جهانی دارد. مساله اینجاست که پیگرد و محاکمه عادلانه سران جنایتکار کشورها بهخصوص اگر پشتگرم به حمایت یک یا چند ابرقدرت باشند که معمولا هم هستند، مستلزم وجود یک دادگستری بینالمللی کاملا مستقل است که فعلا چنین نهادی نداریم و در آینده نزدیک هم بعید است، داشته باشیم. در عین حال گاهی موازنه قدرت، همت، شجاعت و دست تقدیر کنار هم جمع میشوند و اتفاقات امیدوارکنندهای میافتد که مهمترینشان احتمالا تشکیل دیوان بینالمللی کیفری است. در این میان همانطور که دورفمن میگوید، نباید نومید بود و باید رویای ناممکن را در سر داشت و برایش ایستادگی کرد.