ایران: «هادی
خانیکی» به بررسی ابعاد مختلف موضوع امید اجتماعی میپردازد. خانیکی که بهعنوان
تئوریسین ایده گفتوگوی تمدنها در محافل سیاسی و علمی مطرح است در اسفند ماه سال ۱۳۹۶ بیست سال پس از طرح موضوع گفتوگوی
تمدنها توسط ریاست دولت اصلاحات در سازمان ملل بهعنوان دبیر علمی اولین همایش
ملی «امید اجتماعی» که توسط مؤسسه رحمان برگزار شد، این مفهوم جدید را وارد فضای
گفتمان سیاسی و اجتماعی ایران کرد؛ مفهومی که این روزها مکرراً با عباراتی متفاوت
از سوی ریاستجمهوری و دیگر سیاستمداران و تحلیلگران ایرانی مطرح میشود. همزمانی
رونمایی از کتاب امید اجتماعی که شامل مجموعه مقالات ارائه شده در همایش اسفند ماه
سال ۹۶ با سخنرانی حسن روحانی مبنی بر اینکه
تحریمهای یکجانبه امریکا علیه ایران جنگی است علیه امیدواری ایرانیان، بهانه
مناسبی بود تا به سراغ مبدع اصطلاح امید اجتماعی برویم و نسبت آن را با «جنگ امید»
جویا شویم. گفتوگویی انتقادی که در خاتمه با مکث چند ثانیهای این کارشناس برجسته
رسانه در جواب سؤال «شما یک فرد امیدوار هستید؟» مواجه شد و جواب آمد که «بله؛
امیدوار هستم. ولی همانطور که عرض کردم این امیدواری در پی حتی خیلی از ناامیدیهای
امیدهای قبلی من هست.» آنچه میخوانید گفتوگوی مفصل خبرگزاری ایرنا با دکتر هادی خانیکی
است.
آقای دکتر خیلی متشکر هستیم که برای گفتوگو در موضوع امید
به ما وقت دادید. بهعنوان اولین سؤال از شما میپرسم توجه به این نکته که شما در
ابتدا با طرح ایده گفتوگوی تمدنهای دولت خاتمی به بیان دغدغههای خود پرداختید
اما در گذر این سالها با گذر از آن ایده مدتی به پیگیری گفتوگوی ملی پرداختید و
امروز بحث از امید اجتماعی میکنید، آیا خودش نشانه شکست یک امید نیست؟
بسمالله الرحمن الرحیم. لازم است تا از شما و خبرگزاری
ایرنا تشکر داشته باشم. خوشبختانه در خلال و پس از برگزاری همایش امید اجتماعی،
خبرگزاری جمهوری اسلامی از جمله رسانههایی بود که در تمام مراحل انجام این پروژه
به عبارتی آلوده مسأله امید شد و این مسأله را رها نکرد.
من در پاسخ به سؤال شما ابتدا به تجربهای اشاره میکنم،
اگرچه تصمیم به برگزاری همایش امید اجتماعی در ایران پیش از وقوع اعتراضات و انتقادات
دی ماه ۹۶ انجام گرفته بود، اما برگزاری آن
درست یک ماه پس از وقوع آن ناآرامیها انجام گرفت و بر اساس این تقارن و زمینه
اجتماعی، انتظار داشتیم تا طبیعتاً خیلی این عنوان وجهه عمومی پیدا نکند. ولی کرد
و این نشان میداد که مسأله امید فراتر از سطح، به لایههای زیرین و عمق جامعه و
فرهنگ ارتباط دارد.
پس از پایان همایش هم از سوی مؤسسه رحمان، دیگر جوامع
علمی و بالطبع خود من تلاش شد این ایده را نه فقط به یک مفهوم، بلکه به یک مقوله و
کنش اجتماعی تبدیل کنیم. در همین راستا انتشار محتوای همایش در رسانهها، برگزاری
کارگاههای متعدد، ایجاد پنلهای گفتوگو و نهایتاً هم انتشار کتاب، همگی حاصل این
تلاشها و نشاندهنده یک نیاز و تشنگی در جامعه وجود دارد. به این اعتبار میتوانم
بگویم که وقتی که یک پدیده و مفهومی مخاطبان خودش را پیدا میکند و کنشگرانی آن را
پیگیری میکنند، معلوم میشود بیشتر از جنس امیداست تا ناامیدی.
ولی به لحاظ نظری اینکه به دغدغههای خود من اشاره کردید
که از یک گستره وسیعتری مانند «گفتوگوی تمدنها» به «گفتوگوی ملی» و سرانجام به «امید
اجتماعی» رسیده است. همین امید اجتماعی هم ممکن است در ادامه مسیرش به مقولههای
خردتری برسد و جنبههای عملیاتی و اجراییتر پیدا کند. بهعنوان مثال امید مدنی خودش
یک موضوعی است کهان شاءالله همایش دوم امید اجتماعی آن را دنبال خواهیم کرد. به
این معنا که الگوهای تحقق امیدآفرینی اجتماعی چه هستند؟ در قالب شخصیتها، شبکهها،
نهادها و امثال اینها چگونه میشود آن را پیگیری کرد و نهایتاً نقش نهادهای مدنی و
اصناف در امید اجتماعی چگونه هست؟
در پاسخ به سؤال شما باید بگویم من فکر میکنم اگر یک
موضوع کلان را به اشکال اجراییتر و عملیاتیتر تبدیل کنیم خودش اتفاقاً معنا دادن
و ظرفیت بخشیدن به همان مقوله بزرگ است.
یعنی این سیر را شما یک سیر نزولی نمیدانید بلکه آن را
در قالب عملیاتی و اجرایی کردن ایده اولیه تعریف میکنید؟
بله فرآیند تبدیل ایده به میدان عمل هست. وقتی ما از گفتوگوی
تمدنها صحبت میکنیم، بالاخره این گفتوگو طرفین تمدنی و فرهنگی دارد و نهاد تمدن
و فرهنگ متکی به واحدهای کوچکتری هست که ملتها هستند. این ایده میگوید ملتها
باید بتوانند در گستره بیشتری از مرزهای خودشان صحبت کنند. همینطور زمانی که از
گفتوگوی ملی صحبت میکنیم این گفتوگو مؤلفههایی دارد که از جمله آنها امید
اجتماعی است.
توجه شود ادعای من این نیست که سایر مؤلفههای گفتوگوی
ملی تماماً استخراج شده و روشن و بدون مناقشه هستند و فقط امید اجتماعی محل مناقشه
است. ولی فکر میکنم نسبت وثیقی میان امید اجتماعی و مسأله گفتوگو وجود دارد.
یعنی ما هر چه در گروههای فروبسته بیشتر به لحاظ اجتماعی، فرهنگی، سیاسی یا حتی
اقتصادی قرار بگیریم، از امید هم فاصله بیشتر گرفتهایم. یا متقابلاً اگر امید
وجود داشته باشد، بهصورت طبیعی شاهد گشودگی خواهیم بود. چرا که امید فیذاته کشف
شدنی نیست، بلکه خلق میشود. به همین دلیل برای خلق امید باید ظرفیتها و فرصتهایی
شناخته یا خلق شود و این یعنی نیاز هست تا به سمت گفتوگو حرکت شود.
در اولین همایش امید اجتماعی دکتر غلامرضا کاشی تحلیلی
ارائه دادند در خصوص وضعیت امید در ایران پس از انقلاب. ایشان معتقد بودند که در
تقریباً دو دهه اول پس از پیروزی انقلاب امید موجود در جامعه امید به تحقق آرزوها
و آمالها بود و کنشهای اجتماعی بر این اساس محقق شد. بعد از این دوره با پدیدهای
مواجه هستیم با عنوان امید به برطرف شدن دردها و آلامها که جای سنخ قبلی امید را
میگیرد. به این معنا که مردم مشکلات و کمبودهایی داشتند و امیدوار برای برطرف شدن
آنها به تلاش و کوشش میپرداختند. در پایان هم دکتر کاشی معتقدند در شرایط امروز
جامعه ما حتی سنخ دوم امید هم دیگر مشاهده نمیشود و در توصیف آن مظنون به بروز
ناامیدی هستند.
بر اساس این تبیین میشود نقطه عطف تغییر وضعیت جامعه از
امید به تحقق آرزوها و آلام به امید برای برطرف شدن دردها و آلام را تقریباً همان
زمانی دانست که نظریه گفتوگوی تمدنها مطرح میشود. در ادامه هم طرح ایده گفتوگوی
ملی در برهه ایست که جامعه بهدنبال برطرف کردن دردها و رنجهای خود است. اما این
مسأله هم عملاً محقق نمیشود تا اینکه امروز به بحث امید اجتماعی میرسیم.
آیا شما بین تحلیل آقای کاشی و تجربه زیسته نظری خودتان
تناسب و همپوشانی مشاهده میفرمایید؟
به نظر من اگر خواسته باشیم نگاهی اجتماعی به فرآیند طرح
آرمانها و آرزوها و تحقق آنها داشته باشیم، بله میتوانیم بگوییم که انقلابها بهطور
عام و انقلاب اسلامی ما به طور خاص، وقتی به وقوع پیوست، انفجار آرمانها و امیدها
بود. یعنی در واقع انباشتی از هرچه جامعه ایرانی و ملت ایران از انقلاب مشروطه تا
انقلاب اسلامی در پی آن بود و برآورده نشده بود به یکباره در مقطع انقلاب اسلامی و
پس از پیروزی آن طرح شد.
اما طبیعتاً پس از گذشت مدت زمانی جامعه در مواجهه با
مسائل زمینی از محدودیتها و موانعی که انقلاب دچار آن شد از اختلافات سیاسی، جنگ،
تروریسم، مشکلات اقتصادی، ضعفها و نارساییهای مدیریتی و مسائل مزمن و متراکمی که
وجود داشت، طبیعتاً سطح آرمانها و آرزوهایش پایینتر میآید. تعبیر دکتر کاشی
درست است که از امید به تحقق آرزوها و آلام به امید به برطرف شدن رنجها و آلام کاسته
میشود.
اما اینکه رسیدن به این مرحله را باید به معنای تنازل گرفت
مورد بحث است. از طرف دیگر باید بحثی هم در خصوص سطح خود آن آرمانها و انتظارهای
اولیه پرداخت. آنها هم خیلی تحقق یافتنی، حداقل در کوتاه مدت نبودند. با این نگاه
پس واقع بین شدن و رسیدن به واقعیتها به نظر من معنای تنازل ندارد، بلکه درک یک
جهان واقعی است.
گفتوگوی تمدنها از اول هم مطرح بود که یک ایده هست و
مسأله این بود که ایده را به چه صورتی میتوان به یک برنامه تبدیل کرد. آن برنامه
حتی زمانی صورت رسمی و سیاسی هم به خود میگرفت که در قالب مصوبات نهادهای بینالمللی
مثل سازمان ملل و یونسکو درمیآمد. مصوباتی که بحث میکردند چگونه دولتها در کنار
نهادهای بینالمللی و نهاد مدنی بتوانند همپذیری و همزیستی مسالمتآمیز داشته و با
درک و همکاری متقابل مسائل را پیش ببرند.
بحث اینجاست که ظاهراً در عمل وقتی ایده گفتوگوی تمدنها
طرح شد، در اجرا متوجه شدید بسترهای لازم برای تحقق ایده وجود ندارد پس عقبگردهایی
صورت گرفت تا بستر مورد نیاز فراهم شود، اما در عمل میبینیم در بیست سال اخیر گام
به گام عقبگرد انجام شده و روز به روز از تحقق ایده اصلی فاصله گرفتهایم.
عقبنشینیهایی که اگر بخواهیم با نظریه دکتر کاشی
مقابلهاش بدهیم به نوعی تلاش در تقابل و ضدیت با حرکت اجتماع بوده است. به این
صورت که ایده گفتوگوی تمدنها هرچند تعدیل یافته آرمانهای ابتدای انقلاب است،
اما خودش یک ایده جهانی و از جنس همان آرمانهایی است که در دو دهه ابتدای انقلاب
جامعه ایرانی بهدنبال آن بود، با این ویژگی خاص که این ایده زمانی مطرح شد که
جامعه در حال تغییر فاز است و از آرمانهایش دست برداشته و به سمت رفع دردها و
آلامهایش رفته است. بر همین اساس وقتی جلوتر میرویم میبینیم این ایده هم مانند
بسیاری از دیگر آرزوهای ابتدای انقلاب محقق نشد. در نتیجه با چند گام عقبگرد امروز
بحث امید اجتماعی مطرح میشود در جامعهای که گویا به نوعی ناامیدی رسیده است. آیا
شما موافق هستید که جامعه امروز ایران جامعه ناامیدی است یا به این سمت گرایش پیدا
کرده است؟
اگر بخواهم تستی جواب بدهم، بله. اگر جامعه ایران را در
سطح ببینیم این جامعه حتماً جامعهای ناامید، منتقد و معترض هست. به همین دلیل هم
هست که من قبلاً گفتهام کسی یا کسانی که از امید یا از امید اجتماعی صحبت میکنند،
خوشخیالان و متوهمان نیستند. آنهایی که از امید صحبت میکنند قائل به این نیستند که همه
چیز خوب است و در جای خود قرار دارد.
باید توجه داشت وقتی از امید اجتماعی صحبت میشود از یک
ظرفیت یا مهارتهایی صحبت میشود که امکان دارد آنها را فراگرفت، بسط داد و آنها
را بهبود بخشید تا به اتکای آنها، ناامیدی را که وجود دارد، کاهش داد. به عبارت
دیگر در واقع آنها که امیدوار هستند در تلاشند تا چشماندازهای دیگری را به چشماندازهای
موجود اضافه کنند.
در آن فرآیند جایگزینی از سطح جهانی به سطح خرد هم نظر
من این است که همه فرآیندش را عقبنشینی در نظر نگیریم و بخشی از آن را ناشی از
واقعبینی بدانیم. حکایت معروفی که در ادبیات عامه مطرح هست که به نقل از کشیشی به
اسم استر که میگوید من اول میخواستم جهان را بسازم، اما دیدم جهان بسیار بزرگ
است و از توان من خارج. به این نتیجه رسیدم که کشورم را بسازم و همینطور بعد شهرم
را درست کنم، بعد خانوادهام و بعد خودم را و در پایان این سیر زمانبر کشیش میگوید
در نهایت به این نتیجه رسیدم که اگر در ابتدا از خودم شروع کرده بودم، میتوانستم
به جهانی بهتر برسم.
ببینید وقتی ما از اجتماعی کردن امید صحبت میکنیم به
معنای قابل لمس، فهم و اجرا کردن امید است. امید نه بهعنوان پدیده فردی، بلکه بهعنوان
کنشی اجتماعی. البته بخش فردی هم دارد اما بیشتر وقتی از امید اجتماعی صحبت میکنیم
دنبال این هستیم که بدانیم چه کنشهای جمعی میتواند منجر به امید شود.
دکتر مدنی در همایش امید اجتماعی، امید را پدیده فردی معرفی
میکنند که به امید روانشناسی مشهور است. ایشان معتقدند از تجمیع امیدهای فردی،
امید جمعی را شاهد هستیم، در اثر کنارهم قرار گرفتن جمعها تشکیل امید اجتماعی
متصور هست. آیا بهتر نیست شما پروژه امید را با توجه به توصیه همان کشیشی که
فرمودین در ابتدا از امید فردی آغاز میکردید و در نهایت به امید اجتماعی میرسیدید؟
چرا که ممکن هست مجدداً در ایده امید اجتماعی هم عقبنشینی صورت گرفته و به فردگرایی
برسیم؟
مسأله مهمی در سیاستگذاری اجتماعی و اساساً در کنشگری سیاسی
وجود دارد و آن ارتباط میان عاملیت فردی و ساختار است. یعنی در برخی مواقع نقش اول
را فرد پیدا میکند و در مواقعی دیگر ساختار مهم میشود و نحوه قرار گرفتن این دو
در کنار هم بسته به مواقع گوناگون اهمیت دارد. زمانی که ما از امید اجتماعی حرف میزنیم
و از اولویت کنش جمعی برای بهبود وضع موجود میگوییم، نمیشود این کنش جمعی مرکب
باشد از افراد ناامید. این تحویل از ساحت روان فردی به ساحت جمعی و ساختار اجتماعی
برای این هست که میبینیم رابطه دوگانهای وجود دارد که وقتی که ساختارهای سازنده
امید یا ترغیبکننده به امید وجود نداشته باشد، طبیعتاً همان افراد امیدوار هم میتوانند
به ناامیدی برسند.
مسأله این است که چه میشود کرد تا از سویی امید بهعنوان
ارزش و هنجار و یک محرکه وجود داشته باشد تا افراد را پیش ببرد، اما از سوی دیگر
این امید تخیل یا توهم هم نباشد و مقولهای قابل دستیابی باشد. وقتی ما از فرد
امیدوار حرف میزنیم، منظور ما فقط قهرمانان نیستند. اتفاقاً منظور این است که اگر
امید اجتماعی نباشد یا چشم جامعه فقط به قهرمانان دوخته خواهد شد تا ما را نجات
دهند یا میرویم به سمت بیارادگی و انفعال. غرض از طرح این موضوع خلق وضعیتی است
در تقابل با انفعال حاصل از ناامیدی. بهدنبال این هستیم تا انفعال وضعیت مسلط
جامعه نباشد.
به تعبیر مولوی سویه دیگر امید، طلب است که این تعبیر
ریشه در ادیان و خصوصاً اسلام دارد. اینکه انسان موجود کوچکی نیست و باید خودش و زمینههای
خودش را کشف کند. امید میتواند یک انتظار عقلانی خلق کند، نه اینکه تخیل صرف
باشد. در واقع یک ذهنیت مثبتی شکل میدهد نه اینکه به یک ناکجا آباد مبهمی دعوت
کند که از درون آن هم میتواند باز ناامید تولید گردد. به این معنا وجه فردی و وجه
اجتماعی امیدواری لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
شما از تأثیر ساختارها بر امید گفتید و اینکه امید در
نهایت یک پدیده ذهنی است که میتواند واقعگرایانه باشد یا نباشد. اخیراً آقای
رئیس جمهوری در صحبت خود به مسأله تحریمها اشاره کرده و گفتهاند که تحریمهای علیه
ایران به هدف از بین بردن امیدواری مردم است و عبارت جنگ امید را برای این تقابل
به کار بردهاند.
رئیس جمهوری دراین صورتبندی از یک عامل خارج جامعه صحبت
میکنند که روی امید اجتماعی تأثیر میگذارد. آیا به نظر شما یک عامل خارجی میتواند
روی ذهن افراد جامعه تأثیر بگذارد و در نهایت منجر به ایجاد ناامیدی در جامعه
بشود؟
این مسأله دو وجه دارد. از وجه سیاسی آن، به نظر من
صورتبندی آقای روحانی درست است. مقامات امریکا بر این مسأله تصریح دارند. طبیعتاً
وقتی درد و رنج افزایش یابد، دیدن افقهای آینده مبهمتر میشود. به نظر من در
پاسخ به سؤالی که شما کردید در خصوص اینکه آیا جامعه ایران را جامعهای ناامید میدانم
و من هم گفتم جامعه ایران ناامید است، به نظر میآید یکی از دلایل این ناامیدی
همین مبهم بودن چشمانداز آینده است، در چنین وضعیتی به یک جامعه ناامید میرسیم.
این ابهام در افق پیشرو چقدر ناشی از فشار خارجی و چقدر
نتیجه ساختارهای داخلی است؟
تعیین کردن نسبت این موضوع شاید دقیق نباشد، اما هر دو
دخیل هستند. یعنی قطعاً حتی در صورت وجود فشارهای عوامل خارجی اگر یک برنامه مشخص
داخلی برای مقابله با آن وجود داشته باشد، میتواند افقهای آینده روشن بماند.
اما اگر در داخل انسجام وجود نداشته باشد فشار خارجی ابهامات داخلی را تشدید میکند.
ولی واقعیتی که ما میبینیم این است که جامعه ما در یک
سال پیش از مواجهه با این مشکلات و تحریمها، جامعهای بود که امیدهای ملموسی در
آن وجود داشت، امید به حل مشکلات و...
دقیقاً سؤال به این نکته برمیگردد، شما در مراسم
رونمایی کتاب امید اجتماعی فرمودید زمانی که ایده برگزاری همایش شکل گرفت،
صاحبنظران استقبال زیادی نکرده بودند، اما این استقبال بعد از حوادث دی ماه سال ۹۶ افزایش پیدا میکند. اگر توجه داشته
باشیم در آن برهه زمانی هنوز دور جدید تحریمهای امریکا رسماً آغاز نشده بود و
امریکا کماکان به برجام پایبند بود. جامعه هم در فضایی بود که برجام رخ داده بود، امید
تغییر و تحول در درون جامعه زیاد بود چرا که انتخابات سال ۹۶ برگزار شده و آقای روحانی با شعارها
و وعدههای بسیار توانسته بودند برخلاف بسیاری از پیشبینیها و نظرسنجیها رأی
خیلی مطلوبی کسب کنند. اما در همین شرایط و دقیقاً شش ماه بعد از انتخابات و قبل
از وقوع تحریمها ما با اعتراضات دی ماه مواجه میشویم و در همین حدود هست که ایده
پروژه امید اجتماعی در ذهن شما شکل میگیرد.
نکته دیگر در همین راستا به مقالات ارائه شده در اولین
همایش امید اجتماعی برمیگردد. تقریباً همه صاحبنظران، در آن همایش نگاهشان نگاه
داخلی است. بهعنوان مثال آقای جلاییپور یکسری نشانهها از جوامعی که به ناامیدی
میرسند بیان میکنند که مهمترینش یک عامل به بنبست رسیدن مسیر اصلاحات در آن
جامعه، وجود دوگانگیهای سیاسی به این معنا که حاکمیت مشخص نیست به چه سمتی حرکت
میکند و اقتصاد سوداگرانه هست. ایشان به استناد این موارد میگویند میتوان جامعه
ایران را جامعهای ناامید یا یک جامعه در شرف رسیدن به مرحله ناامیدی نامید.
نکته مشترک در تمام این تبیینها توجه به مسائل داخلی بهعنوان
ریشه امید یا ناامیدی اجتماعی است.
اما امروز میبینیم آقای رئیس جمهوری این پدیده را به
فشار و عامل خارجی ربط میدهد. این مسائل را چگونه میتوان در کنار هم قرار داد؟
این موارد آنجایی در کنار هم قرار میگیرند که واکنش خود
آن جامعه چه در سطح سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ با این مسأله چگونه است؟ آیا
جامعه آن طرف فشار و پس از انجام مقاومت، یک چشمانداز بهتر و امکان خروج را میبیند
یا خیر؟ تأکید میکنم مسأله امید کنش هست، مهارت است و خلق فرصت هست.
فارغ از این مباحث، واقعیتها نشان میدهد که در مقایسه
پارسال با امسال یک عامل جدید پدیدار شده که باعث تشدید وضعیت گردیده است. آن عامل
از نظر من فشار خارجی و تحریم است. اما رویارویی جامعه در مواجهه با این عامل
خارجی برمیگردد به آن مواردی که تحت عنوان عامل داخلی از آن یاد کردید.
عامل داخلی این هست که جامعه ما چقدر تابآور هست؟ نظام
سیاسی ما چقدر تاب آور هست؟ کنشگران مدنی ما و جامعه مدنی ما در این وضعیت چقدر
تابآور هستند؟ منظور من هم از تابآوری تأکید بر این هست که چقدر پذیرش دارد،
چقدر اصلاح در آن انجام میشود، چقدر انعطاف و گفتوگو در آن میتوان مشاهده کرد،
چقدر میشود مدیریت بحران کرد، چقدر میشود مدیریت ترس کرد و چقدر میشود راه عبور
از این فشار را هموارتر کرد. اینها فقط ایده نیست، اقدام هم هست که باید در سطوح
مختلف انجام شود.
من ربط این موارد را در این میبینم که همانطور که
فرمودید دوستانی چون دکتر جلاییپور، دکتر مدنی و دکتر کاشی و دیگران مثالهایی
زدهاند از جوامع دیگر و از جامعه ایران که نشان میدهد چگونه جوامع توانستهاند
در همان شرایط سخت بذرهای امید را بدرستی پاشیده و از آن استفاده کند. بهعنوان
مثال اولین نهاد آموزش عالی جدید در ایران، بر اساس مطالعات تاریخی، تأسیس
دارالمعلمین در سال ۱۲۹۷
است. همان مؤسسهای که امروز به دانشگاه خوارزمی تبدیل شده است. خب عدهای از
کسانی که دلسوز ایران بودند در شرایط سخت قحطی و جنگ، حس کردند که تعلیم و تربیت
مهم است و پرداختند به تعلیم و تربیت. به عبارتی حرف آن عده این نبود که الان فقط باید
به فکر نان شب بود. مثل شعر معروف «چنان قحط سالی شد اندر دمشق / که یاران فراموش
کردند عشق». این گروه برخلاف چنین توصیهای عمل کردند و توانستند نشان دهند عشق هم
در همان قحط سالی لازم است و این نگاه در همان سالهای سخت محرومیت، منجر میشود
به اقدامی مفید برای جامعه.
بهعنوان مثالی دیگر در همین پدیده مخرب و بسیار رنجآور
سیل سراسری اخیر، ما شاهد هستیم که به دلایل مختلف از جمله به نظر من حیات مدنی که
در جامعه ما وجود دارد، به منظور کمک به مناطق سیلزده، بخشهایی از همبستگی
اجتماعی که همه از زوالش صحبت میکردیم، ترمیم شد و در نتیجه کنش جمعی که از آن
برای ایجاد امید اجتماعی صحبت میکنیم ایجاد شد. به این معنا حرف من این است که
اگر یک مقدار دقیقتر، علمیتر و تجربیتر به بحث امید نگاه کنیم مسأله متفاوت است.
باز هم تأکید میکنم برای اینکه افراد امیدوار چه
کسانی هستند؟ این سؤال خیلی مهم است و میتواند در بحث امید تردید ایجاد کند.
افراد امیدوار آنهایی هستند که مینشینند و منتظر هستند تا اتفاقات خوبی به نحو سحرآمیزی
از جایی که نمیدانند کجاست، رخ بدهد یا دنبال این هستند که کنشگرانه وارد میدان
عمل بشوند و گفتوگو کنند؟
من در همایش گفتم که بین گفتوگو و امید یک رابطه
تنگاتنگ و تعاملی وجود دارد. افراد امیدوار بهدنبال امکاناتی باید باشند و ساز و
کارهایی ایجاد کنند که به آنها قدرت بخشد. امید نیاز به فاعل قدرتمند دارد. فاعلی
که بتواند کاری را پیش ببرد. این به آن معنا نیست که هر کاری انجام دهند، موفق خواهند بود.
فرد امیدوار میداند که باید مطالبه کند و کنشگر باشد. اما اینکه در این مطالبه و
کنش حتماً به نتیجه میرسد؛ نه. ممکن است به نتیجه نرسد و اما باز دوباره در آن مسیر
تلاش میکند. بگذارید در اینجا با این تعریف از امید که بیشتر تعریف اسنایدر هست
بحث را تمام کنم. او میگوید امید فرآیند پیچیدهای هست که مهارتهای متعدد را
دربرمیگیرد و صرفاً خوشایندی نسبت به آینده نیست. یعنی امیدوارها هم کسانی نیستند
که میگویند حتماً فردایی بهتر از امروز وجود دارد، بلکه میگویند که میشود
فردایی بهتر از امروز را خلق کرد.
به این اعتبار هست که وقتی در مقایسه سال گذشته که فشار
خارجی وجود نداشت و امسال که این فشار هست، میگویم همین فشار خارجی میتواند ما
را وادار به درمان بسیاری از بیماریهایی بکند که در اقتصاد، سیاست و اجتماع ما
وجود داشت. این فشارها میتواند کاری کنند تا سرانجام که ما با این بیماریهای مزمن خود
مواجه شویم. بهعنوان مثال فرض کنید اگر نظام بودجهبندی ما یک نظام اشتباه است که
هیچوقت نتوانستهایم به اصلاح بنیادی و ساختاریاش نزدیک شویم، الان فرصت توجه به
این نکته هست.
در شرایط حاضر که فشار خارجی بر ایران وجود دارد و آقای
رئیس جمهوری هم که دولتش با عنوان تدبیر و امید به روی کار آمد، صحبت از «جنگ
امید» میکند، به نظر شما مجموعه دولت بهعنوان یک کنشگر قدرتمند در جامعه ما چقدر
در مسیر احیای امید حرکت کرده است. آیا در اقداماتش توفیقی هم داشته است؟
بهنظر من قبل از اینکه انتظار و نقد از دولت را مطرح
کنیم به چند مورد دیگر باید توجه داشت. یکی فهم اساس تغییر در جامعه ما هست و
البته دامنههایش. جامعه ما سخت دستخوش تغییر شده از تغییرات نسلی، آموزش، اقتصاد،
ارتباطات، شهرنشینی، نقش آفرینی زنان، تحرکهای قومی و... همگی دستخوش تغییرات
اساسی بودهاند. اگر دقت کنیم جامعهای که این همه تغییر داشته است، نیازمند فهم
جدید هست، فهم از شرایط جدید.
نکته دیگر نهاد دولت است که خود از یک بروکراسی پر دامنه
که در معرض فساد و ناکارآمدی هست رنج میبرد و باید برای چابک کردن و فعال شدنش، رویکردهای
اجتماعی بیشتری از خود نشان دهد و به جامعه مدنی بیشتر متکی شود. همان چیزی که بهعنوان
مثال در مورد سطوح مدیریتی در خصوص مسائلی چون جوانگرایی شود مطرح است.
اگر به این نکات توجه کنیم، درست میفرمایید یکی از
موانع امید میتواند عدم تناسب و عدم فهم درست نهادهای حاکمیتی به طور عام، یعنی
بزرگتر از دولت شامل همه نهادهای حاکمیتی، با این شرایط جدید است. ولی اینکه دولت
در کجا توانسته است امید را ایجاد کند، آنجایی که به نظر من توانسته این تغییر را
تا حدودی به رسمیت بشناسد و راه را برای بروزش باز کرده است. ولی بهطور کلی میتوانیم
بگوییم به نسبت ضرورتی که برای پاسخگویی به تغییرات بنیادین جامعه ما وجود دارد،
دولت در معنای عام آن، هنوز گامهای نپیموده بسیاری دارد.
در همایش سال گذشته امید اجتماعی برخی از کارشناسان در
میان راهکارهایی که برای مقابله با ناامیدی اجتماعی ارائه میدادند به نقش نهادهای
مدنی تأکید داشتند که از جمله آنها ایده موفقیتهای کوچک بود. اما از طرف دیگر ما
با واقعیتی مواجه هستیم که نهادهای مدنی و جامعه مدنی در کشور بسیار کوچک و ضعیف
نگاه داشته شدهاند و در مصاحبههایی که ما با کارشناسان داشتهایم عموماً به
مانند دکتر افروغ معتقد هستند به همین دلیل برای غلبه بر شرایط موجود نمیشود به
جامعه مدنی خیلی امیدوار بود و این نهادهای حاکمیتی هستند که باید در این موضوع
فعال شده و بهصورت جدی نقش آفرینی کنند.
آیا با نظر این تحلیلگران موافق هستید؟ در این شرایط که
به قول شما همه چیز در آن خطیر هست به نظر شما چه اقداماتی نیاز هست رخ دهد تا
شاهد تغییر باشیم؟
من قائل به تک سببی بودن برای حل این وضعیت نیستم.
معتقدم قوت و قدرت جامعه مدنی کمک میکند به قوت و قدرت دولت به معنای state یا همان حاکمیت. بهطور کلی و متقابلاً اگر حاکمیت
میدان را برای تقویت جامعه مدنی باز کند، (توجه شود که از لفظ جامعه مدنی استفاه
کردم که فراتر از نهادهای مدنی باشد، یعنی در نظر گرفتن قدرت اصناف، سندیکاها، شبکههای
اجتماعی و امثال آنها) به میزانی که آنها قوی شوند و عرصه برای فعالیتشان باز
شود، خود حاکمیت هم کارآمدتر میشود. مشابه همان بحثی که در حوزههای
اقتصادی مطرح است، مثل بحث کارآفرینی اجتماعی که از قدرتمند کردن نهاد بخش خصوصی و
نهاد بخش دولتی و هم از بخش عمومی دولت سخن به میان میآید.
معتقد هستم که مشابه همان در حوزه امید و امید
اجتماعی هم باید مورد تأکید باشد. در واقع نمیشود بگوییم که خب نهادهای مدنی مهم
نیستند یا دولت مهم نیست. سه بخش خصوصی، عمومی و داوطلبانه را باید در کنار
یکدیگر قرار داد تا با یک اینرسی و توان جدید درون آنها ایجاد شود.
به چه صورت میتوان این توان را ایجاد کرد؟
در سطح دولت یا حاکمیت اگر در نظر بگیریم، راهکار همان
انعطافهای شناختی و ساختاری هست. یعنی انجام اصلاحات به گونهای که این نهادها را
از وضعیت بروکراتیک، کند و لخت به نهادهای کارآمد تبدیل کند. در بخش داوطلبانه هم حتماً
نیاز به اعتماد و حسن ظن بیشتر به خود نهادهای مدنی و اصناف وجود دارد. در بخش
خصوصی نیز میتواند موانع حقوقی و قانونی را برای فعالیتهای آنها کم کرد. به همین
دلیل معتقدم موقعیتهای سخت و خطیر دوگانه هستند. هم میتوانند محرکهایی باشند
برای بهبود و هم میتوانند محرکهایی باشند برای ایجاد خطر و افزایش فشارها.
مجموعاً حرف من این هست که درک این شرایط و به اصطلاح
این موقعیت خطیر میتواند منجر بشود به توجه به فرصتهایی دیگر که حاصل تجربه
کشورهای مختلف جهان و خود ایران هست.
معتقد هستم که جامعه ایران، جامعهای هست که حیات در آن
جاریست و در درونش ظرفیتهایی وجود دارد که این جامعه فرو نمیپاشد. اما شرط لازم
تحققش این هست که همه ما به فکر ایران باشیم. هم حکومت به فکر ایران باشد، هم
نخبگان به فکر ایران باشند و هم نهادهای اجتماعی و مدنی به فکر ایران باشند. به
گونهای که این مسأله به یک احساس عمومی تبدیل شود و عموم شهروندان باور کنند،
هرچند با شرایط سختی رو به رو هستند اما همه آحاد جامعه بهدنبال عبور از این
شرایط هستند و کسی از این شرایط برای خود نمدی نمیبافد.
کسانی که منتقد تلاش شما در پروژه امید اجتماعی هستند و
به نوعی همپوشانی پیدا میکنند با منتقدان جریان اصلاحات، معتقدند شما بیش از بیست
سال هست که در سطح حاکمیت بهدنبال ایجاد اصلاح بودید. اما تقریباً میشود گفت در
اصلاحات اساسی همه تلاشها به شکست انجامید، در موارد جزئی هم کامیابیهای محسوسی
رخ نداده است. در بحث فعالیت نهادهای مدنی و جامعه مدنی هم ما شاهد این هستیم در
یکی دو سال اخیر برخوردهای جدی و امنیتی با فعالان این حوزه انجام میشود که در
معروفترین این موارد حتی با وجود ورود دولت و مجلس و اعلامنظر وزیر اطلاعات و
کمیسیون امنیت ملی بر برائت این فعالان، همچنان پرونده آنها باز هست. طبیعتاً این
برخورد تأثیر بسزایی در فعالان سایر فعالان مدنی دارد. بخش خصوصی هم در این شرایط کارآمدی و
فعالیت جدی ندارد، به عبارتی ظرفیت و بسترش را نمیبیند.
این نقدها به راهکارهایی که شما در پاسخ به سؤال قبل در
سه سطح مطرح کردید وارد میشود. و نتیجهگیری میشود این امیدی که شما به دنبالش
هستید یک امید محال یا امید بیمحل است. نظر شما در خصوص این نقد که از موضع
عملگرایانه هم مطرح میشود چیست؟
این موضوع خودش بحث مستقلی را میطلبد که مشخصاً
به بحث اصلاحات پرداخته شود. هرچند در امتداد بحث شماست اما استقلالی هم دارد. اگر
خواسته باشم جواب مختصری بدهم، باید بگویم که بله اصلاحات هم نیازمند این هست که
بازنگری درونی کند و بازشناختی از نقاط ضعف، قوت و فرصتها و تهدیدهایش داشته
باشد. نمیخواهم درگیر بازی با واژهها شویم. بارها گفته شده است که اصلاحات هم
نیازمند اصلاح هست و نظایر اینها.
منتها وقتی ما میخواهیم یک نظر را به راهبرد یا ساز و
کار سیاسی تبدیل کنیم، طبیعتاً بحث از سطح آکادمی و مباحث روشنفکرانه فراتر میرود
و وارد برنامههایی برای اقدام میشود که خب در اینجا این بحث که اصلاحات در برابر
چه آلترناتیوها و گزینههای دیگر برای پیش بردن اهداف جامعه مطرح هست، اهمیت پیدا
میکند.
در اینجا تکیه بحثمان رو موضوع امید هست، بحث جریان
سیاسی اصلاحطلب نیاز به گفتوگوی مستقلی دارد. سؤال این هست که در این وضعیت خطیر
کشور چه مفری را میتوان برای امید یافت که بتوان با معرفی آن به جامعه نشان داد
کماکان میشود امیدوار بود؟
در خصوص امید و نسبت آن با اصلاحات بهصورت کلی میتوان
گفت باید اصلاحات را کارآمد کرد. به عبارتی تمام موانعی که در ساختارش وجود دارد
یا موانعی را که در تقویت جامعه مدنیاش مطرح است، باید مشخص طرح کرد، با در
نظر گرفتن سهم و نقش جریانهای رقیب اصلاحات و هم خود اصلاحات به رفع آنها همت
کرد. من فکر میکنم که همه اینها احتیاج به نوعی فهم انتقادی دارد و به تناسب آن
فهم هست که میتوانیم آن را به شرایط بحرانی یا خطیری که کشور در آن قرار دارد نسبت
بدیم.
این شرایط بحرانی و خطیر طبیعتاً طلب میکند تا چیزی
شبیه مدیریت بحران برایش در نظر گرفت. لذا در این مدیریت بحران باید اقبال و استقبالی
از پدیدهای به اسم همبستگی ملی، از پدیدهای به اسم گفتوگوی ملی، از پدیدهای به
اسم تفاهم ملی وجود داشته باشد. در این موقعیت هست که ظرفیتهای جدید میتوانند
برای اصلاح در نگرشها، اصلاح در ساختارها و اصلاح در رفتارها ایجاد گردند. در
شرایط ایجاد مدیریت بحران امکان اصلاحاتی ایجاد میگردد که در شرایط قبلش به هر
علت وجود نداشته است.
اما باز هم میگویم اگر شرایط بخوبی درک شود و تغییر هم
بخوبی درک شود، میتوان به این مدیریت شرایط بحرانی امیدوار بود. وگرنه در صورت
عدم درک درست شرایط کشور به سمت اقدامات تندتر و افراطیتر خواهیم رفت و طبیعتاً
دامن زدن به ناامیدی بیشتر را در پی خواهد داشت.
امید زمانی خلق میشود که علاقه به بهبودی هم دیده شود.
در این خلق ناشی علاقه به بهبود، یا در مطالبه کردن و پیگیری آن، نقش مهمی را خود
کنشگران امید یا کنشگران اصلاحطلب دارند و نقشهای مهم دیگری را هم دیگران دارند.
به میزانی که بتوانیم این مسأله را به مسأله ملی تبدیل کنیم، موفقیت ما مشخص میشود.
شما بستر تحقق این درک مشترک را در جامعه ایران میبینید؟
بهنظر من بله. نمیخواهم بگویم یک بستر بزرگ و مشهود
هست، ولی به نظرم این به اصطلاح تابآوری و اشتراکاتی که در لایههای مختلف در
سطوح مختلف نخبگی، شبکهای و اجتماعی که در جامعه ما وجود دارد، زمینههای نسبتاً
قابل اعتنایی هستند. یعنی فراتر از آن چیزی که ما بهعنوان جریانهای شناخته شده سیاسی
میشناسیم، در سطوح وسیعتری از جامعه این مسأله تفاوتها و تغییرات درک شده و
جامعه ما به سمت پذیرش تنوع بیشتر و به سمت پذیرش تفاوتهای بیشتر رفته است.
پس شما یک فرد امیدوار هستید؟
ببینید من امیدوار هستم، ولی همانطور که عرض کردم این
امیدواری در پی خیلی از ناامیدیهای امیدهای قبلی من هست. شاید چون تجربه شکستهای
زیادتری داشتهام، این تجربه باعث شده تا امروز از گردونه حدف نشدهام. روانشناسان
معمولاً برای هر فرد، چند دوره تحمل شکست تعریف میکنند، معمولاً سه دوره، پنج
دوره یا چنین تعدادی. کسانی هم هستند که از این تعداد میگذرند، اما همچنان
امیدوار باقی میمانند که این پدیده میتواند براساس این انباشت تجربه باشد. وقتی به
گذشته نگاه میکنم هر کدام از آن شکستهایی که فکر میکردم نقطه پایان است، نه
تنها نقطه پایان نبود که از دل آنها راههای جدید ایجاد شد.