ایدهی ایستا: ایدهای که امروز به ذهن شما رسیده با توجه به فضای دیجیتال حداکثر ۴۵ روز مال شماست، بعد از این به ذهن کس دیگری هم میآید در گذشته میشد دو سال یا سه سال بماند اما حالا نه. تحول جامعه چنین ایجاب میکند.
در سال ۱۳۷۳ آقای فخرالدین انوار که آدم فرهنگی و خلاقی است عدهای از دوستان اهل فرهنگ را دور هم جمع کرد که در زمینه کارهای فرهنگی قدمهای بزرگی بردارن. آن روزها هم زمان بود با تحولات شهر تهران، دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی، دوره سازندگی و اتفاقات دیگر در حوزه شهری، همان دورهای که فرهنگسراها راه می افتد. دورهای که توسعه فرهنگی اتفاق می افتد. سینماها رشد میکند. تهران در آستانه یک تحول اجتماعی است در حوزه اقتصاد هنر. اقای انوار عدهای را جمع کردند و مسئله فرهنگ را مطرح کردند و اینکه چه کارهایی میشود انجام داد. یکی از پیشنهادهایی که مطرح شد راه اندازی فروشگاه زنجیرهای کتاب بود. ایده و طرحهای اولیهای که مطرح شد خیلی متفاوت با چیزی بود که اتفاق افتاد.
دوستان زیادی در آن شبکه بودند از کشورهای مختلف مثل امریکا، آلمان، لبنان و دیگر جاها. قرار شد تجربیات دنیا جمع اوری بشود که این کار انجام شد و اطلاعاتی درباره اساسنامه، اهداف و رویکردهای فروشگاههای زنجیرهای کتاب در دنیا به دست آمد. نیاز تهران و ایران بررسی شد، آینده بازار کتاب در ایران بررسی شد و در نهایت کارگروهی تشکیل شد که در آن عدهای از کارشناسان حوزه فرهنگ و کتاب دور هم جمع شدند و شهر کتاب طراحی شد. آقای انوار به دنبال ثبت این ایده تلاش زیادی کردند و بالاخره با تمام فراز و نشیبهایی که به وجود آمد شهر کتاب در سال ۱۳۷۵ رسماً ثبت شد.
در تهران قدیم بورس هر یک از اصناف مختلف معمولاً در یک نقطه از شهر قرار داشت و از خیلی وقت پیش هم بورس کتاب روبروی دانشگاه تهران بود. در زمان بررسی ایده راه اندازی شهر کتاب چند مسئله مطرح بود. یکی اینکه تهران آیا نیاز به فروشگاه زنجیرهای دارد؟
بررسی مشاغل دیگر نشان داد که تهران تبدیل شده به چند شهر که همه نیازهای شهروندان را دربر میگیرد. دیگر اینطور نیست که برای رفع نیازهای معمول به منطقه دیگری بروند. در واقع انگار ۵ شهر بزرگ در دل تهران جای گرفته بود با ۲۰ منطقه شهرداری. مطالعات آن روز نشان میداد که کلانشهرها رو به بزرگ شدن هستند و اگر قرار شود اصناف به تحول در حوزه حضور جغرافیایی دست نزنند رو به رکود خواهند رفت. در واقع اگر یک شهروندی در دارآباد یا خانی آباد اگر نیاز به کتابی داشته باشد و مجبور شود تا مرکز شهر بیاید و برگردد یک روز تمام باید از کار و زندگیاش بزند. ترافیک و آلودگی رو به تزاید است. مشکلات رفت و آمد هر روز زیادتر میشود و طبیعتاً مطالعات نشان میداد که شهر کتاب باید الگوی مدرنی را مثل الگوهای مدرن همه جای دنیا طراحی کند و در تمام مناطق شهر حضور پیدا کند.
نسل اول شهر کتاب اینگونه آغاز شد که فروشگاههایی از طریق همکاری نهادهای حقیقی و حقوقی، مردمی و نهادهای عمومی در مناطق مختلف تهران باید شکل بگیرد. حتی شهرداری یکی از آن نهادها بود که کمک کرد. عمده کمکها از طرف شهرداری بود اما نهادهای دیگری مثل سازمان حفاظت محیط زیست یا وزارت آموزش و پرورش هم کمک کردند. طبق قراردادهایی که شهر کتاب با شهرداری بستمادامی که شهر کتاب از فضاها و فروشگاهها برای فروش کتاب و فعالیت فرهنگی استفاده میکرد در اماکن در نظر گرفته شده میماند اما به مجردی که تخطی میکرد باید آن مکان را تحویل میداد. در کنار این مسائل اقتصادی و اجاره هم تعریف شد و طبیعی بود که شهرداری از شهر کتاب حمایت هم بکند چون قبل از آن فرهنگسراها را ساخته بود و طبعاً در حوزه کتاب این حمایت ادامه پیدا میکرد.
به این ترتیب نسل اول شهر کتاب شکل گرفت با این تعریف که فروش کتاب در مناطق مختلف تهران با یک ساختار جدید انجام شود. نکته مهم در نسل اول شهر کتاب این بود که اگر کسی مراجعه میکرد و تقاضای کتاب خاصی داشت کسی نمیگفت که مثلاً برو از آن قفسه بردار. در واقع خدماتی در شهر کتاب ارائه میشد. به مشتری اطلاعرسانی میشود چون نظم چینش کتابها با فروشگاههای سنتی آن تفاوت دارد. درون فروشگاههادیگر کوچک نیست، بزرگ شده. یکی از اصول معماری شهر کتاب بزرگ بودن آن بود. آن موقع البته عدهای معتقد بودند که این اقتصادی نیست و به نتیجه نمیرسد اما استادگی و پایمردی شهر کتاب ثابت کرد که اگر به سمت مردم برود یا مردم کتابخوان میشوند یا اگر کتابخوان هستند برای خرید کتاب اقدام میکنند. به این ترتیب شهر کتاب شکل گرفت.
***
در سال ۱۳۸۱ مهدی فیروزان دعوت شد برای هیات مدیره و مدیر عاملی شهر کتاب. طبیعتاً شهر کتاب را میشناخت و مشاوره داده بود در طراحی و اجرای آن و چون آقای انوار در قشم هم فعال بود و دوشغله محسوب میشد از مدیر عاملی شهر کتاب رفت. شهر کتاب یک موسسه عامالمنفعه غیرانتفاعی است، مستقل است و به جایی وابسته نیست. حتی از جایی بودجه هم نمیگیرد و روی پای خودش ایستاده.
در سالهای ابتدایی که شهر کتاب به وجود آمد فعالیتهایی هم در زمینه نمایشگاهی داشت و به طور مثال نمایشگاه کتابهای دانشگاهی برگزار میکرد. آن موقع مشکلات ارزی وجود داشت اما اولین جایی که اقدام کرد برای اینکه همه سال کتاب انگلیسی وراد کند و در اختیار دانشجویان و دانشگاهین قرار بدهد شهر کتاب بود. علاوه بر این نماشگاه کتاب کودک و نمایشگاه قرآن نیز در شهر کتاب برگزار شد. به این ترتیب فعالیت شهر کتاب در شهرستانها هم توسعه پیدا کرد. فخرالدین انوار در واقع تمایل خود را به توسعه شهر کتاب به اثبات رساند و زیرمجموعههایی مثل نشر کتاب هرمس و نشر موسیقی هرمس را هم راه انداخت. شرکت بازرگانی شهر کتاب هم راه افتاد که کار واردات و صادرات کتاب را انجام میداد. کلاً شهر کتاب بدل شد به یک هولدینگی در حوزه فرهنگ که هم نشر کتاب داشت و هم فعالیتهای فرهنگی دیگر که مثل اقماری دور آن حرکت میکردند. در اساسنامه شهر کتاب چند اصل مهم وجود داشت، تسریع در اطلاعرسانی در حوزه کتاب، تسهیل برای دسترسی به کتاب، گسترش کتابخوانی، گسترش فعالیتهای مطالعاتی و تحقیقاتی و همکاری با مراکز مشابه.
در واقع DNA شهر کتاب در نسل اول مسئله افزایش و ارتقای مطالعه بوده استکه طبیعتاً با افزایش مطالعه از طریق حضور در مناطق مختلف، اعتلای اقتصاد حوزه نشر هم محقق میشد.
***
نسل دوم توسعه شهر کتاب از سال ۸۱ شروع شد، یعنی زمانی که مهدی فیروزان به عنوان مدیر عامل برگزیده شد. در سال ۸۱ شهر کتاب شروع کرد به الگوسازی برای حوزه نشر داخلی به این معنا که چهارچوبهایی طراحی شد برای اینکه آهسته آهسته به بیرون شهر کتاب هم خدمات ارائه شود. در واقع با این برنامه فرزندانی برای شهر کتاب به وجود آمد. برندهای گوناگونی آمدند و از آنها حمایت شد مثل نشر شهر یا کتاب شهر. ناشرانی هم آمدند که الگوی شهر کتاب و فرهنگ سازمانی آن را پسندیده بودند و به سمت این نوع از فرهنگ عرضه گرایش پیدا کرده بودند و شهر کتاب هم از آنها استقبال کرد و دانش و تجربه خود را در اختیار آنها قرار داد. به این ترتیب شهر کتاب به بیرون از مرزهای تهران راه یافت و در قالب کمک به ناشران و فروشگاهداران توسعه پیدا کرد.
***
نسل سوم شهر کتاب اما ماجرای دیگری داشت و از جهاتی قابل مطالعه بیشتر است. نسل سوم تقریباً همزمان با بروز رکود اقتصادی در جهان (حدود سال ۲۰۰۸) شکل گرفت و خبرهایی شنیده میشد مبنی بر اینکه یارانهها قطع میشود. در بسیاری از نقاط جهان فروشگاههای زنجیرهای کتاب تعطیل شدند. فروشگاههای محلی هم دچار تعطیلی شدند. کلاً اخبار خوبی درباره آینده این قلمرو اقتصادی شنیده نمیشد. شهر کتاب در کنار همه اجزایش، یک بخش تحقیق و توسعه هم داشت که در چنین شرایطی به کار آمد. این بخش مأمور شد که شرایط نشر و فروش کتاب را در دنیا رصد کند و راهحلهایی که دنیا برای عبور از این بحران یافته بودند را مورد بررسی قرار دهد. نیازهای ایران نیز بررسی شد و به این نتیجه رسیدند که کتاب به تنهایی نمیتواند از نظر اقتصادی روی پای خودش بایستد. باید در کنار کتاب به عنوان قلب فروشگاه، کالاهای همجنس چیده شود. از دل این تفکری به نام سوپر مارکت فرهنگی بیرون آمد. بخش تحقیق و توسعه با الگوی سوپر مارکت فرهنگی پیشنهادهایی آورد. با این الگو کتاب در مرکز فروشگاه فروخته میشد و کالاهایی مثل لوازمالتحریر، لوازم کمک آموزشی و اسباببازیهایی که با هوش و تربیت بچه سر و کاردارد و تواناییهای بچهها را بالا میبرد، مجلات، صنایع دستی و کلاً آنچه که اطلاق نام هنر و فرهنگ برآن مجاز است، به فهرست فروش شهر کتاب افزوده شد. به این ترتیب حتی کالاهایی مثل لوازم موسیقی یا تولیدات موسیقی (سیدی و دیویدی) هم در شهر کتاب به فروش گذاشته شد چون کالای فرهنگی محسوب میشوند. به این ترتیب شهر کتاب مرکزی شد که کالای فرهنگی دیگری به همراه کتاب به فروش میرسید. حتی کتاب خارجی هم عرضه شد. طبعاً این الگو اگر طراحی مناسبی نمیشد امکان داشت متلاشی شود. ایده اصلی درباره نسل سوم شهر کتاب این بود که در آنجا باید خرید همراه با تفریح باشد، حتی اگر کسی صرفاً قصد تفریح داشت هم شهر کتاب بتواند نیاز او را برآورده کند. مثلاً در یک روز گرم تابستان بشود در یک جای خنک در شهر کتاب نشست و کتاب مورد علاقه را مطالعه کرد و قهوه هم نوشید، یا یک شربت سنتی...
این شد اولین اصل اقتصادی در شهر کتاب یعنی خرید به همراه تفریح، دومین اصل هم این طور طراحی شد که یک خانواده بزرگ ایرانی از پدربزرگ و مادربزرگ تا نوه و نتیجه، با حرفههای مختلف بتوانند در آن واحد کل نیازهای فرهنگیشان را از یک جا خرید کنند. س.مین اصل در نسل سوم شهر کتاب هم این شد که کلیه افراد با نگرش و دیدگاههای مختلف ادبی، سیاسی و فلسفی بتوانند خود و نیازهایشان را در شهر کتاب پیدا کنند. به تعبیر اقتصادی، شهر کتاب در نسل سومش باید یک «مال» فرهنگی باشد.
البته این سؤال هم مطرح بود که آیا با این الگو میتوان اقتصاد فرهنگ را در شرایط بحران اقتصادی از نابودی نجات داد؟ نتایج به دست آمده نشان داد که الگوی انتخاب شده درست بوده. شعار نسل سوم این بود «شهر کتاب، شهری زیبا و آرام برای دانستن». حتی برای شهروندان این شهر عنوان «کتابوند» در نظر گرفته شد. ایده این بود که همه شهروندان بتوانند به راحتی در کوچههای این شهر عبور کنند. بنابراین معماری شهر کتاب به گونهای شد که ویلچر و کالسکه کودکان هم به راحتی در آن حرکت کند و قفسهها دیده شوند. شهرکتاب باید آرام میبود یعنی حتی قیمت کتاب هم آرامبخش باشد. ساعت کارش باید آرامبخش باشد. یعنی اگر کسی نیاز داشت ساعت ۱۰ شب به شهر کتاب مراجعه کند آنجا باز باشد. در واقع استانداردهایی تعریف شد برای این سوپر مارکت فرهنگی.
بعد از دو سه سال، شهر کتاب سهم چشمگیری را در بازار کتاب، لوازمالتحریر و دیگر کالاهای فرهنگی به دست آورد. آهسته آهسته نسل سوم شهر کتاب از سوی مردم پسندیده شد به این معنی که درخواست برای تأسیس شهر کتاب از سوی مردم فزونی گرفت. شهرهای مختلفی احساس کردند شهر کتاب یک نماد شهری است پس چرا در شهر آنها پیدا نمیشود. یعنی شهر کتاب تحول اجتماعی به وجود آورد. شهر کتاب موفق شد بسیاری از فضاهای اقتصادی را تبدیل به حوزه فرهنگ شد. مثلاً در تهران کافههای کتاب بعد از شهر کتاب به وجود آمدند و برخی از مشاغل اقتصادی هم به سمت کتاب رفتند. در واقع کتاب تبدیل به یک پیوست شد برای اینکه آن فضای اقتصادی نسبت به فضای دیگری که کتاب را نداشت ارجحیت پیدا کند، مثل کافه کتاب.
پس از استقبال عمومی از الگوی شهر کتاب، آرام آرام فرمول فرانچایز برای توسعه آن به کار گرفته شد، به این ترتیب که افراد علاقمند در نقاط دیگر کشور سرمایه خود را برای تأسیس شهر کتاب میآوردند و از این سو هم استانداردها، ژن برند، شکل تبلیغات، معماری یکپارچهو حتی بانک اطلاعاتی کتاب و موسیقی، مشاورههای اقتصادی و حقوقی و لیست قرارداد با تامینکنندگان از سوی شهر کتاب به سرمایهگذار ارائه میشد. به این ترتیب نقاط دوردست هم روشهای جدید و قیمت یکسان در خرید کتاب و دیگر منافع شهر کتاب بهرهمند میشدند و تفاوتی وجود نداشت. شهر کتاب بستهای را تحت عنوان دفترچه برند خود به سرمایهگذاران ارائه میکرد که همه چیز درباره این برند قابل استفاده بود.
در دوران رکود اقتصادی در دنیا و ایران، ۴۰ شهرکتابجدید در شهرهای مختلف، با بودجه مردم و علاقمندان به فرهنگ راهاندازی شد.معنای این حرف این است که خواننده کتاب در این دوران بیشتر شده علیرغم این که تیراژ کتابها پایین آمده چون فروشگاه کتاب باز میشود.ازطرفی یکی از استانداردهای شهر کتاب هم این بوده که باید حداقل ۵۰ تا ۶۰ درصد کالای موجود کتاب باشد. به این ترتیب یک بازار جدید برای کتاب در شهرستانها به وجود آمده و در حال گسترش هم هست. بالاتر از آن هم این است که یک پایگاه جدید برای تفکر در کشور ایجاد شده است. این همان چیزی است که مدیران شهر کتاب به دنبال آن بودهاند یعنی از نگاه آنها هدف نسل سوم شهر کتاب تولید اندیشه از طریق معرفی، نقد و گفتوگو درباره آن است.
در حال حاضر انتشارات هرمس در شهر کتاب تولید اندیشه میکند در حالی که بقیه ناشران نیز همین کار را انجام میدهند. این تولید اندیشه در شهر کتاب عرضهمیشود و به عبارتی ترویج اندیشه میشود. در واقع شهر کتاب تنها به فروش کتاب یا عرضه کالا بسنده نکرده و در نسل سوم تلاش بر این بوده که یک منظومه فرهنگی در اختیار اقشار مختلف مردم قرار دهد. هدف این بوده که به ازای فروش هر کالای فرهنگی باید بحث فرهنگی هم در مورد آن باشد. به طور مثال در کنار معرفی و فروش کتاب هدف این بوده که مراسم رونمایی و جلسه نقد و مراسم امضای آن هم گذاشته شود. یا اگر فروش یک مجموعه موسیقی هست از موزیسینها یا خوانندهها دعوت شود. فیلمسازها بیایند و با طرفداران خود مواجهه مستقیم داشته باشند. علاوه بر این در فرهنگ ایران آیینهای مذهبی و ملی زیادی هست که میتوان آنها را در شهر کتاب اجرا کرد. شهر کتاب از نسل سوم به بعد تنها عرضه کننده کالا نبوده و به یک منظومه فرهنگی بدل شده و دیانای آن ارتقا یافته است.
اینکه شهر کتاب در دهه اخیر ۴۰ شعبه جدید راه انداخته، در شرایطی که بسیاری از نهادهای اقتصادی دچار رکود بودند میتواند مورد بررس کارشناسان اقتصادی قرار بگیرد. شهر کتاب دو برابر شد در حالی که تنها در بازه اول فروشگاهها مال خود موسسه شهر کتاب بود اما در بازه دوم سرمایهگذاران بخش خصوصی آمدند و آن را توسعه دادند. در واقع رشد ۶۰ درصدی شهر کتاب با اراده مردم اتفاق افتاد. چرا در ساوه، بیجار، ارومیه، سنندج، قم و دیگر شهرها مردم به دنبال راهاندازی شهر کتاب بودهاند؟ این جای بررسی و پیگیری دارد. با این حساب شهر کتاب دارای یک هویت ملی شده، در حالی نماد شهر هم هست همان گونه که سینما نماد شهر است.
مدیریت شهر کتاب یک سیستم باز است. در تعریف اقتصادی و فلسفی گفته شده که در سیستمهای بسته، ذینفعان فقط در محیط محدود خودشان به تبادل فکر و اطلاعات میپردازند و خود تصمیم میگیرند اما در سیستمهای باز این عقیده وجود دارد که استفاده کننده کالا میتواند در دورترین نقطه ایران هم میتواند عضو هیات مدیره باشد و حق تغییر هم داشته باشد. شهر کتاب یک سیستم باز است به این معنی که یک شهروند در مشهد با خلقو خوی خاص خودش میتواند در خرد جمعی شهر کتاب حضور داشته باشد. اصلاً موفقیت شهر به خاطر همین سیستم باز بوده است. به زعم مدیران مجموعه، نگاه سیستمی و جمعی هم دلیل دیگر موفقیت آنهاست و نه نگاه تجزیهای. نکته دیگر این است که در شهر کتاب همه چیز در حال بازنگری مداوم است. در واقع برای مسائل امروز باید پاسخ جدید یافت، پاسخهای چند سال قبل دیگر به کار نمیآیند. افول بنگاههای اقتصادی و ملتها و تمدنها آنجا اتفاق میافتد که احساس کنند موفق شدهاند و دیگر نیاز به بازنگری دائمی برای چالشهای جدید ندارند. معروف است که قاتل سیستمهای موفق، مدیران آن هستند. غرور موفقیت اجازه نمیدهد که برای مشکلات روز، پاسخهای روز جستوجو کنند. در شهر کتاب مدیران همواره در حال حرکت و تکاپو هستند و در پوست خود نمیگنجند که این رمز ماندگاری است.
ماجرای خانه وارطان
از نظر من اشکالات امروز ما حاصل پیشفرضهای دیروز ماست. اگر اشکالی هست به این معنی است که پیشفرضهای دیروز ما ایراد داشتهاند. اگر بخواهیم درستش کنیم باید پیشفرضهامان را درست کنیم. یکی از دیدگاههای من این بود که شهر کتاب باید جوانگرا باشد و پیر نشود البته شهر کتاب الان پیر نیست اما وقتی بنده و دیگران رو به پیری میرویم ممکن است ۵ سال دیگر شهر کتاب هم پیر شود. به همین خاطر فکر کردم که باید برویم سراغ جوانهای امروز که همگی بچههای شهر کتاب هستند. به این فکر کردیم که شهر کتاب برای خودش باید برنامههای جوانانه داشته باشد.
در همین گیر و دار دعوت شدم به بازدید یک خانه قدیمی در نزدیکی میدان فلسطین که مال وزات راه و شهرسازی بود، برای اینکه ببینم به کار شهر کتاب میآید یا نه. وقتی این خانه را که به خانه وارطان مشهور است دیدم، پیش خودم گفتم این بهترین جاست برای جوانانه کردن شهر کتاب و ورودی است به فعالیتهای هنری شهر کتاب. خانه وارطان حوضخانه دارد، آبانبار دارد و برای کارهای هنری خیلی خوب است. ما اولین کافه کتاب را آنجا ساختیم و همین طور اولین گالری هنرهای تجسمی را. گلخانهاش را تبدیل کردیم به یک گلخانه امروزی. یک کلفتخانه هم داشت که تبدیلش کردیم به آرتشاپ. یک گاراژ داشت که آن را هم تبدیل کردیم به خانه موسیقی. مجموعه کار عالی شد. اما من یک اشتباهی کردم و روی دوستیهایم حساب کردم. تصور کردم وقتی معاون وزیر من را دعوت کرده و وزیر هم خانه را افتتاح کرده دیگر برای خودمان باقی میماند. حتی پیشنهاد کردند که این کار را الگو قرار دهیم در شهرهای دیگر. اما کمی بعد معاون وزارت عوض شد و این ماجرا را در مزایده گذاشتند در حالی که ما سه میلیارد تومان هم هزینه کرده بودیم. ما در مزایده نتوانستیم برنده شویم و با وجودی که هزینه زیادی هم کرده بودیم اما چون قرارداد نبسته بودیم به این ترتیب مغبون شدیم. حالا هم نمیدانم که سرنوشت خانه وارطان چه خواهد شد چون ما با ایدههای خودمان آنجا را بازسازی کردیم و افراد جدید از این ایده بیخبرند. من برای ساختن آنجا از جوانهای علاقمند و پرانرژی زیادی استفاده کردم که خاک آنجا خوردند تا کار انجام شود. نزدیک به ۱۰۰ برنامه در آنجا برگزار شد آن هم در چهار ماه. من با نزدیک به ۵۰ سال تجربه فرهنگی باز اشتباه کردم و قرارداد نبسته با دولت کار کردم. پولم را باختم، انرژیام از بین رفته، چیزی را هم که ساختیم تخریب میشود. میخواهم بگویم که ما هم دچار اشتباه میشویم و باید اشتباهاتمان را بگوییم تا دیگران دچار آن نشوند.
نسل چهارم
ماجرای بازسازی خانه وارطان تجربهای برای شهر کتاب به وجود آورد که میتوان آن را وصل کرد به نسل سوم و حتی آن را نسل چهارم شهر کتاب نامید، یعنی رسیدن به یک کامپلکس فرهنگی و هنری که البته ستون مرکزی آن همچنان کتاب است. در واقع همه این اتفاقات جانبی برای این رخ میدهد که فروش کتاب بالا برود. بررسیها نشان داده که حتی کسانی که صرفاً برای خرید لوازمالتحریر به شهر کتاب میآیند بالاخره کتاب هم میخرند. فروش کتاب در فروشگاههایی که اقلام دیگر فرهنگی هم عرضه میکنند بیش از فروش کتاب در کتابفروشیهای سنتی است. به همین خاطر از دل الگو یا نسل سوم شهر کتاب خیلی کتابفروشیهای دیگر هم به وجود آمد. کتابفروشی پالادیوم (بوکلند) مثال این ماجراست با ذکر این نکته که حتی ایده و ساخت کتابفروشی بوکلند به خود بچههای شهر کتاب واگذار شده است.
حتی فروشگاه ترنجستان هم الگوی ما غالب بوده و رنگها و ساختار هم پیشنهاد خود ما بود. از همه بزرگتر هم باغ کتاب است که از زمان آقای اشعری یعنی وقتی داشت طراحی میشد، مدیران مجموعه شهر کتاب همیشه آنجا بودند و مشاوره میدادند. در واقع در شهر کتاب ما در بزرگ کردن رقبای خودمان پیش قدم بودیم. من دوست داشتم که از دل شهر کتاب فروشگاههای دیگری هم بیرون بیاید چون شهر کتاب مدتها بی رقیب بود اما حالا که رقیب هست فروشگاههای ما از یکنواختی بیرون میآیند و مجبور میشوند هر روز یک کار جدید بکنند و خلاقیت به خرج دهند. در واقع ما برای ایجاد فروشگاههای دیگر هم سهیم بودیم، اطلاعات دادیم و آنها را تشویق کردیم.جالب است که دیگر فروشگاهها هم استقبال کردند که الگوی ما را پی بگیرند.
با وجود رقبایی که الان در حضور دارند طبعاً باید شهر کتاب تلاش کند تا ساختاری پویا، هوشمند، خلاق و چالاک داشته باشد. همانطور که گفتم وقتی تجربه خانه وارطان به نسل سوم شهر کتاب پیوند داده شود نسل چهارم به وجود میآید که در کنار کتاب، مسائل فرهنگی دیگر هم در معرض انتخاب مردم قرار میگیرند، مثل لوازم التحریر، صنایع دستی، هدایا، سالن سینما، تئاتر و همینطور کافه کتاب. ما مشغول طراحی الگوییمتفاوت از کافه کتاب هستیم که با نمونههای موجود تفاوت داشته باشد.
پرکار مثل معاونت فرهنگی
ما در شهر کتاب لحظهای آرام نبودهایم و عقیده داریم این مجموعه باید چالاک، هوشمند و مبتنی بر تجربه روز دنیا باشد. در شهر کتاب معاونت توسعه ایجاد کردیم. یک شرکت بازرگانی راه انداختیم که واردات و صادرات کتاب را انجام میدهد و به خاطر چالاکی، در شرایط رکود اقتصادی امروز به دنبال راه حلهایی سریع برای پر کردن خلاء به وجود آمده است.
در کنار اینها نشر هرمس و نشر موسیقی هرمس هه خیلی وقت است به کار مشغولند. اما باید از مرکز فعالیتهای فرهنگی و بین المللی هم بگویم که توسط آقای محمدخانی اداره میشود. این مرکز در راستای تولید، معرفی و نقد علم و معرفت که هدف اصلی شهر کتاب است قدم بر میدارد. یکی از دلایل موفقیت این مرکز این است که مدیرش دوام داشته. آقای محمدخانی ۱۲ سال است که کار میکند و در این مدت ایدههای جالبی اتفاق افتده است. مثلاً در این مرکز هر سال یکی از شخصیتهای میراث فرهنگی ایران انتخاب میشود و هفتهای یک روز درس گفتارهایی از زبان متخصصان و به زبان نسل جوان امروز به طور مداوم ارائه میشود. این درس گفتارها با مولوی شروع شد و همه جنبههایی که به مولوی مربوط میشد مورد بررسی قرار گرفت. بعد از مولوی چهرههای دیگری مثل فردوسی، سعدی، حافظ، سنایی، خواجوی کرمانی مورد بحث قرار گرفته و الان هم عبید زاکانی در حال بررسی است. در واقع این برنامه مصداق تولید معرفت است.
نسل چهارم شهر کتاب هم شعار خاص خودش را دارد:«شوق دانستن و آفریدن». دانستن سر و کارش با علم است و آفریدن با زیبایی. یعنی هنر و ادبیات.
جلوه بیرونی شهر کتاب
کار اصلی مرکز فرهنگی و بین الملل شهر کتاب البته شناساندن ایران به ملتهای دیگر است. ما عقیده داریم که اگر کشوری خوب به دیگر ملل شاسانده شود دشمنی و ترس از بین میرود. چه دلیلی دارد که کشوری از تمدن 7 هزار ساله ایران بترسد. ترس ناشی از ناشناخته بودن است. یکی از کارهایی که میتوانست انجام شود برگزاری کنفرانسهای مشترک است به طور مثال کنفرانسی در مورد سعدی با پوشکین یا کنفوسیوس. رجالی که با هم مشابهت دارند، مثلاً فردوسی با ابوالقاسم شابّی در مغرب. در واقع مطالعات تطبیقی بین رجال میراثی کشورها بهترین پلی است که میتواند ملتها را به هم معرفی کند. حتی چهرههای امروز ایران را هم میتوان معرفی کرد مثلاً سهراب یا نیما با شاعر مشابه در یونان یا ایتالیا. مثال دیگر هم میتواند نویسندگان زن در ایران و جهان باشد.
گر چه مشکلات مالی و ارزی توقف ایجاد کرده در این مورد اما وزارت خارجه یا وزارت ارشاد یا سازمان ارتباطات میتوانند کمک کنند چون این موارد دقیقاً مصداق دیپلماسی عمومی هستند و ما در دیپلماسی عمومی خیلی کار کردهایم و میتوانیم بیشتر هم مثمرثمر باشیم. امروز یک موسسه کوچک مثل شهر کتاب که جمع مدیران و کارمندانش ۳۰ نفرند و بودجهای ندارد و روی پای خودش ایستاده، به جرات شناخته شده تر از نهادهای فرهنگی، دانشگاهی و علمی است حداقل در کشورهایی که ما رفتیم. همین چند هفته قبل از ما دعوت کردند که در جشنوارهای در پراگ شرکت کنیم. همه آنها شگفت زده بودند از کارهایی که شهر کتاب در ایران انجام داده است. مستندات این موضوع هم وجود دارد.
فرهنگ بخشنامهای درست نمیشود
ما در شهر کتاب ایدهها را در فروشگاه مرکزی پایلوت میکنیم و در صورت موفقیت بسط میدهیم. معتقدم که فرهنگ به صورت بخشنامهای درست نمیشود و باید مشارکت مردم پررنگ شود. مثلاً ما ایدهای از یک نوجوان کرمانی داشتیم که منجر به راه اندازی ایدهای به نام «گوشه دیجیتال» شد. هر طرحی که موفق بشود به سرعت با استقبال مدیران ما مواجه میشود و خودشان میبرند و اجرا میکنند. اگر هم یک ایدهای موفق نشود با صد تا بخشنامه نمیشود اجرای آن را زوری انجام داد. سعی ما در مرکز این است که ایدههای جذاب را عملی کنیم و نتایج آن را بسنجیم. به مسئولان توصیه میکنم که هر ایدهای را به افراد متخصص بسپارند تا الگویی از آن دربیاورند که مردم را ترغیب کند. یا باید توجیه اقتصادی داشته باشد یا مردم را خوشحال کند یا لذتبخش باشد وگرنه ایدهها شکست میخورند و ماندگار نمیشوند.
و اما امام موسی صدر...
درباره امام موسی صدر هر چه اطلاعات و سند از لیبی میرسد دال بر حیات ایشان دارد. اطلاعاتی که لیبیایی ها دادند منجر به توافق نامهای با دولت لبنان شد برای اینکه تلاش کنیم تا جایی که امام حبس شده یا مخفیاش کردند را پیدا کنیم. قرار شد تیم تحقیق تشکیل شود که سرنخها و اطلاعات را روی هم بریزیم. به هر حال ۱۲۰ قبیله در لیبی هست و باید همه این سرنخها جمع شود. از طرفی وقتی این توافق صورت گرفت متاسفانه جنگ داخلی در لیبی آغاز شد و میبینید که این کشور کماکان ناآرام است. با این حال خانواده و کمیته ملی تحقیق همچنان پیگیر این موضوع است و با مقامات لیبیایی در بیرون از کشور دنبال راه حل میگردیم. در عین حال کتابی از اندیشههای ایشان در ۱۳ جلد منتشر شده به نام «گام به گام با امام» که کتاب ارزشمندی است و سعی شده در غیبت ایشان، افکارش را به مردم بشناساند.