کد مطلب: ۱۸۲۰۳
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸

از اختلاف رهی و شهریار تا رفتار خاص اخوان

ایسنا: مفتون امینی در مرور خاطراتش، از اختلاف رهی و شهریار گفت، از اشکالات شعر نیمایی، ار این‌که عمران صلاحی حیف شد و از رفتار خاص شهریار و اخوان. او همچنین گفت امروز طوری شده که شعر باید با یکی از هنرها ازدواج کند تا دیده شود، و دیگر به شعر خالی محل نمی‌دهند.

به گزارش ایسنا، ۲۱ خردادماه سال‌روز تولد یدالله مفتون امینی است؛ شاعری که ۶۷ سال شاعری کرده و با شاعرانی چون شهریار، رهی‌ معیری و فریدون مشیری دوستی داشته، شاعرانی که هرکدام از آن‌ها  سال‌هاست که دیگر نیستند. شعر «دریاچه‌»اش را در خرداد ۱۳۳۱ سروده  و از اولین شعرش ۶۷ سال می‌گذرد. به مناسبت تولد ۹۳ این شاعر پیشکسوت به خانه‌اش رفتیم؛  خانه‌ای پرنور با وسایل قدیمی و سرشار از زندگی. خانم و آقای مفتون به استقبال‌مان می‌آیند و تعارف‌های معمول شکل می‌گیرد.  مفتون امینی در شروع حرف‌هایش می‌گوید «سر ظهر خواب صلاح‌الدینی داشتم و در خواب دیدم تماس گرفتید و می‌گویید با رسول یونان به منزل من می‌آیید.»

اختلاف رهی معیری و شهریار چه بود؟

آقای امینی بخشی از خاطرات شما به نسل‌های پیشین برمی‌گردد و مثلا با نیما، شهریار و رهی معیری  است. رهی معیری توجه ویژه‌ای به شما داشت و از طرفی  رقابتی هم با شهریار  داشت؛ به قولی دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند. ریشه اختلاف یا رقابت آن‌ها چه بود؟

بله. دکتر مجابی به شوخی می‌گوید «آقای مفتون می‌گوید اخیرا ۳۰ - ۴۰ سال پیش». واقعا این سال‌ها برق‌آسا می‌گذرد.  

رهی معیری برخلاف گفته برخی، آدم ساده‌ای بود. مهدی سهیلی همیشه در التزام ایشان بود و دوست نزدیک‌شان بود. آن زمان آن‌ها دو گروه‌ بودند و هرکدام دوره‌ای داشتند. سردسته تیپ رهی، علی دشتی بود. در اداره اقتصاد در خیابان نادری اتاقی داشت و بنده هم آن‌جا می‌رفتم. البته کاری هم نمی‌کرد. اغلب هنرپیشه‌ها و خواننده‌ها مثلا احمد عبادی به دیدن رهی می‌آمدند. آدم خیلی ساده و بی‌ریایی بود. با شهریار هم مقداری اختلاف داشتند. برخی هم که ‌می‌دیدند آن‌ها اختلاف دارند، دست‌کاری می‌کردند و به اختلاف آن‌ها دامن می‌زدند.   

شهریار هم به نحوی سنتی بود اما شباهتی به خیلی از سنتی‌ها نداشت. نماز و دعایش سرجایش بود اما نزدیک‌ترین دوستش مذهب دیگری داشت. شهریار ویژگی‌های خاصی داشت، ممکن بود برج‌سازی را پیش او ببری و بگوید این کیست آورده‌ای این‌جا. به قیافه خیلی اهمیت می‌داد و می‌گفت اگر کسی تارزن خوبی باشد محال است که بدقیافه باشد، اگر وجاهت نداشته باشد حداقل ملاحت دارد.

رهی گاهی کِرِم از کشویش درمی‌آورد و به صورتش می‌زد اما شهریار از این کارها نمی‌کرد.

 

رهی کار مدرن هم می‌کرد، مثلا تصنیف می‌نوشت و بخشی از شهرت رهی تحت تأثیر رادیو بود، اما شهریار چنین کاری نمی‌کرد.

بله. رهی خیلی خوش‌مشرب بود. کسی می‌خواست جایی برود، پیش او می‌آمد تا ببیند او کاری ندارد. با اهل هنر بسیار صمیمی و ساده بود. گاهی رهی می‌گفت از من می‌پرسند کارت چیست و من هم می‌گویم «کار ما پدرسوختگی است و مزاحم خانواده مردم می‌شویم» و بعد می‌خندید.

شهریار هم خصوصیات مثبت دیگری داشت.

رهی شعر نو را قبول نداشت. اما من می‌دیدم کسی خوب است کاری نداشتم و مخالف شعر نو یا شعر دیگری نبودم.  اگر می‌دیدم کسی از اهالی ماست دوستش می‌داشتم. یک روز پیش رهی نشسته بودیم که یکی از در وارد شد گفت و من استاد دانشگاه هند هستم. اسمم شکرالدین احسن است و به دیدن شما که از برجستگان و چهره‌های درخشان شعر هستید آمده‌ام. رهی تشکر کرد و صحبت کردند.  بعد  شکرالدین احسن گفت به من گفته‌اند در تبریز  شاعری با نام شهریار تبریزی است و گفته‌اند باید او را ببینم، شاعر معروفی است. رهی گفت «چه کسی گفته شاعر خوبی است، او پاک دیوانه است». احسن گفت یعنی در دیوانه‌خانه است.  رهی هم گفت نه خانه خودش است.  آن استاد پرسید چرا دیوانه است؟ گفت «به این علت که گفته کنار هم ببین موسی و عیسی و محمد را».  این را گفت من ناراحت شدم و چای  را که ریخته بود دست نزدم. بعد بیرون رفتم، به احسن گفتم هم این دوست من است هم شهریار. حتما برو تبریز و شهریار را ببین. اگر او را نبینی و چیزی از او ننویسی کارت ناقص است. برگشتم داخل و نشستم. رهی گفت چای نخوردی، از چای بدت آمد؟  من هم گفتم صحبتت در خصوص شهریار کم‌لطفی به او بود. بعد رهی به من گفت آقای مفتون  شما چند سال است که با شهریار دوست هستید؟ گفتم ۱۱ سال. گفت ما ۲۶ سال  است که شهریار را می‌شناسیم. امیری فیروزکوهی و ابوالحسن ورزی هم او را می‌شناسند. من با رهی خداحافظی نکردم و آمدم بیرون. البته بعدها پیش او رفتم و عذرخواهی کردم. این خاطره برای سال ۱۳۴۴ است.

شعر نیمایی دیگر به اوج نمی‌رسد

ورزی و رهی به شعر نیمایی روی خوش نشان ندادند اما شهریار در این زمینه طبع‌آزمایی کرد و یکی دو تا از شعرهای نیمایی‌اش هم معروف شد. دلایل رهی معیری و شاعرانی که نگاه کلاسیک‌تر داشتند این بود که به قالب جدید نیاز نداریم. از طرف دیگر نیمایی‌ها معتقدند بود ظرفیت شعر کلاسیک تمام شده است. شما هم در مقطعی گفتید ظرفیت شعر نیمایی تمام شده  و کار «واگویه‌»‌ها را شروع کردید در حالی که  برخی می‌گویند هنوز از ظرفیت شعر نیمایی استفاده نشده است. اما به نظر می‌رسد قالب جدیدی که همه‌گیر باشد پیدا نشده است.

نیمایی دیگر به اوج نمی‌رسد. عشق آن دوره یک‌سره بود و غزل جواب می‌داد. عشق به معنای حال حاضر ما تغزل را می‌خواست نه غزلی که قبلا بود. شعر نیمایی مدتی جواب می‌داد. من شعر نیمایی گفتم اما هیچ‌وقت نشد که شعر نیمایی به اصالت و طراوت برسد. دیگران هم نتوانستند. برای نادرپور  هم نشد و برای توللی هم نیامد.  

اخوان در همان دوره با شعر نیمایی نمود پیدا کرد.

او هم بعدا شعری مثل شعرهای قبلی‌اش نگفت. مایه اصلی شعرهای اخوان غم است. غمی که او گفته بی‌سابقه است و دیگر تکرار نشد. انگار خودش از غم بیرون آمده و صدای غم را به ما رسانده است.  

 

نیاز به طرحی نو در شعر

پس شما معتقدید ما به طرحی نو نیاز داریم؟

بله. اما این به معنای آن نیست که قالب‌های دیگر را حذف کنیم، به این معنا که  اتومبیل آمد اسب‌ها را بکشیم. من با حذف مخالفم. فقط در علم  این کار ممکن است و باید با آمدن فرمول جدید، فرمول قبلی را فراموش کرد؛ اما فرمول قدیمی در ادبیات از بین نمی‌برد. بلکه شاعر سوار می‌شود و هر طور خواست آن را می‌راند اما خودش می‌داند چطور از آن استفاده کند و کدام جهت را برای آزمون  و خطا  و کشف و شهود انتخاب کند. اما دستگاه را نباید از بین برد زیرا هر کدام نمود خود را دارند. نمی‌توان گفت هیچ ارزشی ندارد، نهایتش این است که نمی‌توان گفت با رباعی می‌توان تمام حرف‌ها را زد.

اشکالات شعر نیمایی

چند سال در زمینه واگویه کار کردید؟

من نگفتم این‌ها شعر است، چیزی حد وسط شعر و نثر است. برخی می‌خواهند نمونه بگویند یا  داور جایزه‌ای می‌شوند می‌گویند کاش اصلا این‌ها را نمی‌گفت.  این‌ها نه شعر هستند و نه نثر، فرم جدیدی است که می‌توان درددل را گفت و  آن را خالی کرد. اصطلاحاتی  وجود دارند که معاصر هستند و روزانه از آن‌ها استفاده می‌کنیم اما شعر نیمایی گنجایش  آن‌ها را ندارد. شعر نیمایی تابع وزن است و خودش هم در این کار بسیار متعصب است. در شعر نیمایی گاهی مجبور بودیم به خاطر رعایت وزن حرف مثبت را منفی کنیم و حرف منفی را مثبت؛ مثلا قرار بود حرف مثبت بزنیم اما نشد و حرف منفی زدیم. این اشکالات در شعر نیمایی وجود دارد. در ۱۵ سال گذشته ندیدم کسی شعر نیمایی زبانزد گفته باشد اما با این همه شعر نیمایی عزیز است و باید نگه داشته شود.

تکرار در شعرهای نیمایی

به نظرتان شعرهای امروزی از نظر محتوا و زبان شبیه هم شده‌اند؟

در شعر نیمایی این اتفاق افتاده است. البته در شعرهای متوازن هم این‌طور شده است. اول کسی که گفته پرواز می‌کنم یا آغاز می‌کنم بقیه شبیه آن را گفته‌اند و  تکرار دیده می‌شود. او می‌گوید پرواز می‌کنم دیگری می‌گوید آزار دیده‌ام، این‌ها نسبتی با هم ندارند، اما در معنا و شکل متوازن  هستند، و این در شعر نیمایی تکرار محسوب می‌شود. از این دست فراوان است. به نظرم خوب‌های شعر نیمایی را نادرپور و اخوان گفته‌اند. شعری که نادرپور گفته «غم گریز تو نازم که همچو شعله پاک/ مرا در آتش سوزنده، زیستن آموخت/ ملال دوری‌ات ای پرکشیده از دل من/به من طریقه تنها گریستن آموخت». زیبا. بهتر از آن دیگر  نتوانستند بگویند، حتی خودش هم نتوانست.

منزوی آمد و غزل تمام شد

در غزل هم منزوی آمد و تمام. غزل منزوی به معنای واقعی نو است. ما پنج یا شش مکتب اصیل داریم؛ سعدی، مولوی، حافظ، صائب، شهریار و منزوی. این‌ها کارشان اصالت دارد. منزوی اولین شاعری است که برای عشق دوطرفه غزل گفته است، قبل او عشق یک‌طرفه بود. او  این ذهنیت را عوض کرد، نه این‌که عوض کرده باشد، زمینه‌اش وجود داشت که عوض شد. الان دیگر نمی‌شود با غزل حرف زد یا حتی درددل کرد.  اما گاهی می‌آید و نمی‌شود کاری کرد، نمی‌توان جلویش را گرفت.

در شعر سپید کوتاه افراط شد

 به نظرم شعر سپید هم خوب است اما در شعر سپید کوتاه افراط شده که با عظمت گذشته ادبیات ایران نمی‌سازد. شکوفایی به آن  معنا که منظور ماست در شعرهای کوتاه دیده نمی‌شود. البته شمس لنگرودی شعر کوتاهی دارد که نظیرش را در جایی ندیده‌ام که الان خاطرم نیست.

 

سپهری؛ شاعری خوب اما نه درجه یک

در جایی گفته‌اید شاملو شعرهای سپهری را قبول نداشت، شما و چند نفر دیگر هم که در حلقه شاملو بودید، همین فکر را داشتید؛ نظر شما و شاملو درباره شعرهای سپهری چه بود؟

آن زمان همه چپ بودند. هم چپ واقعی و اصیل داشتیم و هم چپ‌های قلابی بودند. چپ اصلی و واقعی هم پشتش خالی بود، در واقع پشت‌شان به دریا بود و دریا خالی بود.

خودتان هم چپ بودید؟

به اندازه‌ای که شاملو چپ بود، من نبودم. برخی از شعرهای سپهری خوب است. ظاهرا ساده است اما خیلی فکر می‌برد؛ مثلا «تا شقایق هست زندگی باید کرد» خیلی  فکر می‌خواهد. این شعر در عین سادگی عمق دارد.

در واقع معتقد بودند  باید برای خلق شعر گفت و سپهری بی‌درد است و  شعر سانتی‌مانتال می‌گوید.

شعر آن زمان دو پایه داشت؛ رنج و صلح. سپهری جنبه صلح را داشت اما جنبه رنج را قبول نداشت و در شعرش هم نیست.  سپهری با کلمات کم و ساده شعر خوب گفته است. شاعر خوبی است اما شاعر بزرگ و درجه یکی نیست. شعر خوب گفته است.

شهریار و اخوان خود را بلامنازع می‌دانستند

شما  گفته بودید اگر اخوان و شهریار کنار هم بودند، کارشان بیخ پیدا می‌کرد. چرا این موضوع را مطرح کردید؟

آن‌ها رفتار خاصی داشتند و می‌گفتند جایی که من شعر بخوانم کسی دیگری نباید شعر بخواند. منِ مشهدی اگر شعر می‌خوانم مشهدی دیگری نباید شعر بخواند این عقیده قلبی مرحوم اخوان بود. شهریار هم این اعتقاد را داشت که من اگر در انجمنی شعر می‌خوانم شعر خواندن دیگری معنا ندارد. به این صورت خودشان را بلامنازع می‌دانستند. در شب‌های گوته هم ایشان و  هم ساعی شعر خواندند که کسی شعرشان را پسند نکرد و گوش نداد. ساعی گفت «بنشینیم و بیندیشیم» همه گفتند چرا بنشینیم و بیندیشیم، چرا نایستیم؟! تصادفا باران هم می‌آمد. آن موقع غلیان فکری جور دیگری بود. اما عمران «جوادیه» را خواند که همه پسند کردند. سعید سلطان‌پور هم آن‌ شب با  لباس مشکلی و یقه سفید شعری خواند. مثل این‌که در کردستان نامزدی داشتند، آمده بود شعر بخواند و برود.

شعر فروغ تأثیرگذار بود

نظرتان درباره شعر فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی چیست؟

شعر فروغ تأثیرگذار بود و آن زمان بی‌اثر نبود. پروین در حوزه خود شاعر بود، در دستگاه ادبی و فرهنگی خودش کار مناسب می‌کرد و شعر بی‌غلط و سلیسی می‌گفت. من پروین را ندیدم اما همسایه خانمم بودند. فروغ را هم چندباری دیدم. اوایل خیلی می‌دیدم و بعد از دهه ۳۰ ارتباط نداشتم زیرا  من کم تهران می‌آمدم و دیدار فروغ چیزی نبود که زود انجام شود.

امروز شعر باید با یکی از هنرها ازدواج کند!

درباره محافل شعری در آن زمان و مجله‌ها ادبی می‌گویید، به نظر می‌رسد مجلات ادبی در آن زمان فعال بودند و در معرفی شاعران بی‌تأثیر نبودند اما این موضوع در مجلات امروزی کمتر به چشم می‌آید.   

مسئله اصلی این است که خود شعر اقبال قبل را ندارد. طوری شده که شعر باید با یکی از هنرها ازدواج کند تا دیده شود، دیگر به شعر خالی محل نمی‌دهند. آن موقع کسی از شعر انتظار نداشت که همراه هنر دیگری باشد اما انتظار داشتند شاعر کاری کند که دیگران نکرده‌اند. شاعر خودش زیبا و خوش‌لباس بود کافی بود. آن‌ موقع انتظار داشتند نظر شاعر را نسبت به هستی و نیستی، ادامه زندگی، آزادی، و جبر و اختیار بدانند، در واقع می‌خواستند بدانند پشت شعرهایی که می‌گوید چیزی هست یا نه.

 در ایران به شاعران حرمت می‌گذارند. چند وقتی است ریتم ضربان قلبم به هم خورده‌ است. جایی را به من معرفی کردند تا بروم. به من گفتند یکی از  دکترها اهل ذوق است و علاقه‌مند به شعر و شاعری. دیدم به من ایمیل زده‌اند که روز دوشنبه فلان دکتر خارج از نوبت منتظر شماست و فهمیدم صحبت‌هایی با آن دکتر شده است. دکترها بین بیماران و شاعران تفاوت قائل می‌شوند؛ مثلا دکتری با قیمت ارزان به احمدرضا (احمدی) باتری برای قلبش می‌دهد و یا در بیمارستان از شاملو چیزی نمی‌گرفتند. در ایران شاعر نوعی خجستگی دارد؛ حتی اگر شاعر متوسطی هم باشد. اما در بیرون از ایران این‌طور نیست، شاید برای خواننده و یا بازیگر این‌طور باشد. به فیلسوف احترام می‌گذارند اما به او اشتیاقی ندارند.

می‌توانیم آلبوم عکس‌های‌تان را ببینیم با توجه به این‌که با شاعران زیادی در رفت و آمد بوده‌اید.

همه آلبوم من را برده‌اند؛ البته برخی را به صورت موقت برده‌اند. اما در آن دوره زیاد عکس نمی‌گرفتیم. فرهنگی‌هایی که با من دوست بودند از عکس گرفتن خوش‌شان نمی‌آمد.

همنشینان شما چه کسانی بودند؟

من با همه دوست بودم. کافه زیاد نمی‌رفتیم؛ معمولا اطراف شهر می‌رفتیم، مثلا پیاده به روستاها می‌رفتیم. بعضی‌ها کوه می‌رفتند که من نمی‌رفتم. معمولا در خانه‌ها جمع می‌شدیم. چهار پنج نفر خیلی نزدیک بودیم. بعدها زیاد شدند که شناخته‌شده‌ نبودند. وضع عوض شد.

 مدت مدیدی هم کتاب چاپ نکردید.

بله، به همان علت که دکتر ساعدی کتاب چاپ نکرد. ناراحت‌مان کردند؛ او را به یک شکل و من را به شکل دیگری. به طور کلی از ذوق کار کردن افتادیم. بعدا بازنشستگی برای چاپ کتاب به من کمک کرد.

این‌ روزها چه کاری انجام می‌دهید.

این ‌روزها گرفتار بازگشت به سلامتی هستم. یک سفر رفتم و برگشتم، دیدم همه چیز به‌هم ریخته است. اگر همسرم مراقبم نبود خیلی وقت بود که رفته بودم.

 

عمران حیف شد

البته خودتان هم بسیار مراقب سلامتی‌تان هستید.

بعضی‌ها خودشان را کشتند. عمران که حیف شد، سیگار نمی‌کشید اما قلیان می‌کشید. قلیان هر چقدر سالم باشد به اندازه ۸۰ سیگار است، خب آدم را می‌کشد. عمران یک پیکان سفید داشت و هر جایی می‌رفتیم با آن همه را تا دم خانه‌شان می‌رساند. خیلی سالم بود اما در کار قلیان افتاد. همه دیر یا زود به ناپرهیزی می‌افتند. مسافرت هم دیگر به ما نمی‌سازد. تازگی‌ها یک سفر رفتیم و بدجوری برگشتیم. دکتر هم که می‌رویم به نحوی نمی‌توانیم بگوییم مرض‌مان چیست؛ سه چهارتا مرض قاطی هم‌اند و دکترها هم که می‌خواهند از سرشان باز کنند می‌گویند در سن شما طبیعی‌ است.

کتاب‌ها را تمام کرده‌ام

کتاب آخرم خیلی کم چاپ شده. اما کتاب‌ها را تمام کرده و در را بستیم. تعدادی جمله عاطفی و عشقی دارم که در کتاب‌های دیگرم نیامده است.  حرف‌هایی هست که نه در غزل می‌گنجد و نه در نیمایی؛ مثلا «جوان بود که گفتمش زیباتر از آنی که دانا نباشی» چند سطر بعد هم گفتم «انگار دیروز بود که دیدم و گفتم داناتر از آن هستی که زیبا نباشی» یا  «گفتم فصل باغچه را زیبا می‌کند و یا باغچه فصل را،  برگشت و گفت هردو عشق را»، یا «در خواب شنا کردیم و در بیداری غرق شدیم»، «ما روزها پلی می‌ساختیم ناتمام و شب‌ها در خواب از روی آن می‌گذشتیم» «رسیدن به شهر بزرگ وقتی بود که به شهر کوچک بازمی‌گشتیم».

 کار عمده شعر این است که فعل‌ها را فعل‌تر، اسم‌ها را اسم‌تر و صفت‌ها را صفت‌تر کند. یکی از شاعران معاصر می‌گوید «ادبیات غیر از شعر است و با هم فرق دارند»؛ من اول  قبول نداشتم اما کم کم عقیده‌ام عوض شده و فکر می‌کنم ادبیات با شعر فرق دارد.

 کسانی که سواد متوسط دارند زیاد نمی‌خواهند فکرشان را خسته کنند. در کتابی که می‌خرم می‌بینیم سه چهار شعر وجود دارد. «من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد» این‌ها کافی نیست. خدا رحمتش کند (حمید مصدق را). آدم خوبی بود. رفیق اوین و درکه بود. برخی هم ظاهر و باطن‌شان عوض شد.

«کلیات شهریار» چه شد؟

سرنوشت «کلیات شهریار» که در دست داشتید چه شد؟

بله قرار بود با نشر افراز کلیات را داشته باشیم که نشد. خانواده‌اش مخالف بودند، هادی حرفی نداشت اما دخترهایش مخالف بودند. البته مخالفت  آن‌ها زیاد موثر نبود. آقای رئیس‌دانا (مدیر نشر نگاه) صلاح ندید، خودشان کتاب را خواندند و با  کپی‌برداری‌های ذهنی و عینی چیزی درآوردند به نام «شیدایی‌ها»؛ این‌که غزل‌ها را کِی گفتند و به کی گفتند و خاطرات و معشوقه‌های شهریار. کتاب‌شان دوبرابر کتاب من بود و کارشان هم گرفت. یکی از علت‌هایی که کلیات شکل نگرفت این بود که رئیس‌دانا موافقت نکرد و گفت از شهریار نمونه زیاد آورده‌اید. شهریار یک عمر غزل گفته و یک عمر عاشق بوده است و این‌که بخواهم  از شعرهایش نمونه کم بردارم درست نیست. باید چه بنویسم، بگویم از چه زمانی برداشته‌ام، برای چه کسی سروده، وجه نزولش را چه بنویسم، شعر قدیمی باشد یا امروزی‌پسند. زمانی که بخواهیم از حوض نمونه برداریم راحت است و یک کاسه از آب حوض کافی است.  اما بخواهیم از دریا نمونه برداریم باید از نقاط مختلف نمونه برداریم و  وضع آب و هوا، جریان‌های اصلی و فرعی و جاندارهایش را  درنظر بگیریم. شهریار هم مانند دریا است و اگر نمونه‌هایش را برمی‌دارند باید به قدر کافی باشد، از دوره‌های مختلف زندگی‌اش، کسانی که وارد زندگی‌اش شده‌اند و چیزهای دیگر. به من گفتند ۷۰-۸۰ نمونه در انحصار ماست و نمی‌توانید بدون قبول ما بردارید، بعد هم دیدند اگر این کار را خودشان انجام بدهند بهتر می‌گیرد که همین‌طور هم شد.

به عقیده من حتی جریان فیلمش هم درست نیست. شهریار باحیا بود و فکرنمی‌کنم جریان معشوقه‌هایش را به دختر و پسرش بگوید. شهریار خودش به درست یا نادرست می‌گفت جریان معشوقه‌هایش را فقط به من و علی‌اصغر شعردوست گفته است.

ناسازگاری با خودمان عیب بد ماست

در آستانه ۹۴ سالگی آرزوی‌تان چیست؟

ما در جهان سوم زندگی می‌کنیم که این جهان مقتضیاتی دارد. جامعه‌مان را با جامعه اروپا  یا حتی ژاپن هم مقایسه نکنید. همه مجبورند زندگی کنند و مسئولیت زن و بچه داشته باشند. مجبورند گاهی دروغ بگویند و  کار مصلحتی انجام بدهند. گاهی به جای سلام و علیک، تعظیم کنند. ما با کسی نمی‌توانیم طرف شویم، فایده‌ای هم ندارد. کسی را که نمی‌خواهد درگیر شود ولش کنید و کاری به کارش نداشته باشید، پشت سرش غیبت نکنید اما برخی به این چیزها اعتنایی ندارند.

عیب بدی که ما داریم، مسئله ناسازگاری با خودمان است. در جامعه امروز ما بدبینی و بدگویی زیاد شده است. جامعه طوری شده که هر کس هر حرفی می‌زند، دارد حرف منطقی‌ می‌زند. راننده و مسافر حرف می‌زنند، بادقت گوش کنی می‌بینی هر دو دارند درست می‌گویند. مالک حرف می‌زند می‌گویی چقدر خوب گفت، مستأجر که حرف می‌زند می‌گویی این بهتر از او گفت. سوپری حرف درست را می‌گوید، حرف مشتری هم درست است. در چنین وضعی زندگی می‌کنیم. ممکن است دوست همه نباشیم. موافق نیستم که حتما همسایه را دوست بدارید؛ اگر آدم بدی نباشد می‌توان او را دوست داشت. با همسایه‌ای که بچه‌اش قاچاقچی است و به بچه همسایه دیگر که فرهنگی است پز می‌دهد، نمی‌توان گرم گرفت. در این‌جا دیگر عقیده مشیری و سپهری کارکرد ندارد. البته به ندرت پیش می‌آید کسی کسبش آلوده باشد. اما این بدبینی هست و کارشان آدم را ناامید می‌کند.  بدبینی بی‌جا خوب نیست ولی متأسفانه این جریان وجود دارد.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST