اعتماد: ۱۸ ژوئن (۲۸ خرداد) یعنی دو روز دیگر یورگن هابرماس، متفکر بزرگ آلمانی، نود ساله میشود. بدون اغراق میتوان گفت که هابرماس، مشهورترین فیلسوف زنده آلمانی نزد ما ایرانیان است. اهل اندیشه و کتابخوانهای ایرانی سالهاست که با این جامعهشناس برجسته آشنا هستند. هابرماس حتی یک بار در اردیبهشت سال ۱۳۸۱ به ایران سفر و از نزدیک با علاقهمندان فارسیزبانش ملاقات کرد، مواجههای که البته چندان خوشایند نبود، چرا که بعضی از مخاطبان با متفکر کهنسال مثل یک «سلبریتی» برخورد کرده بودند و مثلاً از او امضا خواسته بودند! برخوردی که موجب رنجش خاطر پیرمرد شد.
اما قطعاً نباید سطح آشنایی ایرانیان با این فیلسوف آلمانی را به رفتارهایی چنین سطحی تقلیل داد. در واقع آشنایی جدی اهل فرهنگ در ایران با هابرماس به اواخر دهه ۱۳۷۰ باز میگردد. در آن سالها طیفی از علاقهمندان جوان اندیشههای چپ در ایران متوجه جریانهای چپگرای اروپایی شدند و در رأس این جریانها، مکتب فرانکفورت قرار میگرفت. البته سالها پیش از آن بابک احمدی، در معرفی این مدرسه فکری، کتاب «خاطرات ظلمت» را منتشر کرده بود و در آن طی سه تکنگاری مستقل، سه اندیشمند برجسته این مکتب یعنی والتر بنیامین، ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو را معرفی کرده بود. اما از اوایل دهه ۱۳۸۰ موجی در معرفی اندیشههای مکتب فرانکفورت در فضای روشنفکری ما پدید آمد. آشنایی جدی با یورگن هابرماس به عنوان مهمترین و برجستهترین میراثدار مکتب فرانفکورت محصول این دوره است. البته بسیاری از چپگرایان ایرانی به نه فقط تعلق فکری هابرماس به مکتب فرانکفورت که حتی به چپگرا خواندن او به دیده تردید مینگریستند. از دید بسیاری از ایشان، هابرماس اگر نه یک تجدیدنظرطلب و یک چپ شرمنده که یک متفکر میانهرو تلقی میشد.
یک محور جدیتر آشنایی ایرانیان با هابرماس، اما دقیقاً از همین نقطهای آغاز شد که چپگرایان به او انتقاد میکردند، یعنی از دلبستگی جدی او به دموکراسی و بحثهای عمیقی که در راستای گسترش حوزه عمومی مطرح میکرد. در این میان باید از کتاب ارزشمند «یورگن هابرماس نقد در حوزه عمومی» نوشته رابرت هولاب یاد کرد که در سال ۱۳۷۵ با ترجمه دقیق و مقدمه روشنگر دکتر حسین بشیریه، استاد نامآور علوم سیاسی دانشگاه تهران منتشر شد. در این کتاب، با هابرماس، نه به عنوان تداوم مکتب فرانکفورت که در مقام اندیشمندی مستقل و جدی مواجه هستیم که بهطور جدی و عمیق در حوزه عمومی (اصطلاحی کلیدی که واضع آن خود هابرماس است)، حضور دارد و با مهمترین و موثرترین جریانهای فکری و فلسفی زمانه به گفتوگو مینشیند. متفکری که مدافع تمام عیار پروژه روشنگری است و برخلاف شمار کثیر متفکران و جریانهای فکری تجددستیز، کماکان از آرمانهای تجدد، یعنی آزادی و برابریخواهی دفاع میکند. اتفاقاً این وجه اندیشه و کار هابرماس، انبان گرانبهایی از اندیشههای ناب و بدیع در اختیار آن دسته از اهل اندیشه تحولخواه ایرانی قرار میداد که مسیر تغییر را صرفاً از رهگذر خشونت و نفی و طرد همهجانبه جستوجو نمیکردند و بر راهکار گفتوگو و مفاهمه اصرار داشتند.
به باور نگارنده نیز، دستکم در شرایط کنونی و با توجه به شرایط امروز، مهمترین رهاورد اندیشه یورگن هابرماس، برای ما همین تاکید همهجانبهاش بر کنش ارتباطی و گفتوگو در حوزه عمومی است. از این حیث نمیتوان و نباید هابرماس را متفکری محافظهکار یا عافیتطلب تلقی کرد. اتفاقاً حضور همهجانبه هابرماس در متن تحولات اجتماعی و سیاسی و واکنشهای بجا و تاملبرانگیز این متفکر نودساله، نسبت به اتفاقات روز نشانگر آن است که او به هیچ عنوان عزلتگزین نیست و هیچگاه از برج عاجی دور از دسترس، به جامعه و تحولات آن نمینگرد. همچنین روشنگریهای استدلالی هابرماس در مناظره با پستمدرنها و در نشان دادن پس و پشت ادعاهای به ظاهر رادیکال آنها، به خوبی نشان داد که از قضا محافظهکاران واپسگرا، کسانی هستند که با نسبیگرایی عام، دفاع از هر گونه آرمان و اصلی را وا مینهند و به بیعملی و انفعال تام فرا میخوانند. بر عکس هابرماس با گفتوگوی انتقادی با جریانهای اصلی اندیشه در زمانه خود، نشان داد که نه اهل مجامله و تعارف است و نه از اصول تفکر روشنگری که نزد متفکرانی چون روسو و کانت و هگل تبلور یافته، عقبنشینی میکند. اندیشههایی که بهزعم هابرماس، بیش و پیش از آنکه به منطقهای خاص و زمانی مشخص در جغرافیا و تاریخ بشری یعنی غرب کره خاکی محدود باشند، از دستاوردهای کل بشریت تلقی میشوند و نمیتوان و نباید به بهانههای واهی زمینهگرایانه، دیگر جوامع را از آنها بازداشت.