اعتماد: پیروز مجتهدزاده، استاد جغرافیای سیاسی و کارشناس سیاست خارجی، رغبت چندانی به مصاحبه درباره فوتبال نداشت. خودش میگفت علاقهای به فوتبال ندارد، ولی وقتی به مصاحبه تن داد، با علاقه درباره فوتبال حرف زد. این هم شاید از جاذبههای مرموز فوتبال باشد که هر انسانی، چه دوستدارش باشد چه نادوستدارش، درباره بالا و پایین و گوشه و کنار آن سخنها میتواند گفت. مجتهدزاده معتقد است در عصری که دموکراسی و اقتصاد صنعتی در حال درنوردیدن جهانند و چراغ ناسیونالیسم ابتر شده و رو به خاموشی است، فوتبال خلأ ناسیونالیسم و احساسات میهنپرستانه را پر تواند کرد.
جناب مجتهدزاده، ابتدا بفرمایید میانه شما و فوتبال چگونه است؟
راستش من اصلاً اهل فوتبال نیستم و درباره فوتبال نظر همان آقایی را دارم که میگفت این همه آدم چرا دنبال یک توپ میدوند؛ به هر کدامشان یک توپ بدهید تا غائله ختم شود! اما جدا از شوخی، از قوانین فوتبال سر درنمیآورم. یعنی دقیق نمیدانم تکل و کرنر یعنی چه. بنابراین اگر بخواهم انصاف را رعایت کنم، باید بگویم من صلاحیت لازم برای اظهارنظر درباره فوتبال را ندارم. اما در پاسخ به سؤال شما میتوانم بگویم من هم مثل بسیاری از مردم، اخبار فوتبال را میشنوم و گاهی هم، اگر مسابقه ملی مهمی در کار باشد، آن را دنبال میکنم. مسابقهای که احساسات میهنپرستانه مردم را برانگیزد، چنین احساساتی را در من هم بیدار میکند. مثلاً یادم است قبل از انقلاب تیمهای ایران و اسراییل در تهران به مصاف هم رفتند. مردم جهان عرب که دولتهایشان تازه با اسراییل جنگیده بودند و با اسراییل مشکل داشتند، مردم ایران هم به دلیل مسلمان بودن با اعراب همدلی داشتند. وقتی اسراییل در تهران مغلوب ایران شد، خاورمیانه از فرط شادی منفجر شد. من آنجا متوجه شدم فوتبال چه تأثیر بزرگی در سیاست میتواند داشته باشد. آن شب تمام شهرهای خاورمیانه چراغانی شد چون که همه مردم منطقه از باخت اسراییل مقابل ایران خوشحال بودند. من هم از پیروزی در برابر اسراییل خوشحال شدم.
آن موقع دقیقاً چند سالتان بود؟
در سن فوتبال بودم. فوتبال متعلق به سن خاصی است. شما از من ۷۳ ساله نمیتوانید توقع داشته باشید دچار هیجانات فوتبالی بشوم. به هر حال در آن زمان در سنین فوتبالی بودم ولی در همان سنین هم من فوتبال را با علاقه خاصی دنبال نمیکردم.
سن فوتبال یعنی کدام دوره زندگی؟
به نظرم از ۱۵ سالگی شروع میشود تا ۳۰ سالگی. بعد از ۳۰ سالگی اگر کسی دنبال فوتبال برود باید نسبت به رشد کافی او شک کرد!
من متفکری را میشناسم که سنش بالای ۸۵ سال است ولی بازیهای همزمان لیگ قهرمانان اروپا را با دو تلویزیون تماشا میکند. مثلاً از این تلویزیون بازی بایرن مونیخ و آژاکس را میبیند و از آن تلویزیون بازی بارسلونا و پاریسنژرمن را.
به نظر من این آقا در این سن بالا، خیلی بیکار است! یعنی هیچ چیز دیگری برای سرگرم شدن ندارد.
یعنی نمیشود کسی اهل اندیشه باشد ولی به فوتبال هم علاقه داشته باشد؟
چرا، میشود. تفکر و فوتبال را نباید در برابر هم قرار داد. حرف من چیز دیگری است. میگویم هر دوره سنی، انگیزهها و کششهای خودش را دارد. یک پسر ۱۲ تا ۱۵ ساله، معمولاً خیلی مجذوب فوتبال است اما وقتی سنش میرود بالای ۲۰ سال، جاذبه جنس مخالف برایش اولویت پیدا میکند و فوتبال علاقه بعدیاش میشود. غالباً اینطور است.
یعنی میفرمایید بعد از ۳۰ سالگی، مسوولیتها و مشغولیتهای زندگی، عشق به فوتبال را در وجود آدمی کمرنگ میکند؟
بله. مشکلات زندگی موجب دور شدن آدم از فوتبال میشود. در آدمیزاد انگیزههایی وجود دارد که بیشتر ناشی از شرایط سنی است. آدمها از ۳۵ سالگی به بعد معمولاً غرق پول درآوردن میشوند.
در لیگ برتر انگلستان تیمهایی وجود دارند که اکثر طرفدارانشان کارگرند. در آلمان هم بورسیا دورتموند تیم محبوب کارگران صنعتی است. یعنی در اروپا، بسیاری از کارگران هم عاشقانه فوتبال را دنبال میکنند ولو که سنشان از ۳۰ سال فراتر رفته باشد.
جواب این سؤال خیلی ساده است. شما از یک
مرد
۴۰ ساله یا ۵۰ ساله انگلیسی یا آلمانی حرف میزنید. یک مرد ۵۰ ساله در کشوری مثل ایران آنقدر
مشغولیت دارد که به هیچوجه نمیتواند اوقات فراغتش را در استادیومهای فوتبال سپری
کند. ولی مردی با این سن و سال در آلمان یا انگلیس، یعنی در یک جامعه برخوردار از
رفاه عمومی، رفاهش در حد مطلوبی است و به همین دلیل اوقات فراغت قابل توجهی دارد و
میتواند برای تفریح و تفرج، به ورزشگاههای فوتبال یا به جاهای دیگری از این دست
برود.
اما در جامعه ایران هم که مشکلات اقتصادی عمیقی وجود دارد، عشق چشمگیری به فوتبال دیده میشود و این عشق انگار سن و سال هم نمیشناسد.
این اتفاقاً موضوعی است که امروز در مباحث ژئوپولتیک و مباحث جغرافیای سیاسی به صورت بسیار جدی مطرح شده است و جان کلامش این است که مسابقات ورزشی، به خصوص فوتبال، خلأ احساسات ناسیونالیستی و میهندوستانه را که در عصر اقتصاد صنعتی و پیشرفته کاهش یافته است، پر میکنند. همین جنبه فوتبال سبب میشود که در مسابقات حساس صدراعظم آلمان یا پادشاه اردن هم به ورزشگاه میآیند. این حضرات اکثراً فوتبالدوست نیستند ولی در ورزشگاه حاضر میشوند که وقتی احساسات مردم گل میکند، اینها به عنوان سمبل ملیتشان در بین مردم حاضر باشند و احساسات مردم را تحویل بگیرند. این در واقع نوعی بهرهبرداری سیاسی از فوتبال است.
چرا فوتبال در دنیا چنین جایگاهی پیدا کرده و بسکتبال و والیبال چنین جایگاهی ندارند؟
برای اینکه هیچیک از ورزشها نتوانستهاند احساسات ملی را تحریک کنند. فوتبال تندی و تیزی و حرارتی دارد که توانایی بیشتری برای چنگ زدن به احساسات ملی مردم سرزمینهای گوناگون دارد. در مسابقات اروپایی، مدتی از مسافرت طرفداران باشگاههای آلمانی به کشورهای دیگر جلوگیری میکردند چراکه آنها میخواستند جنگ جهانی دوم را در ورزشگاهها ادامه دهند. در واقع بازی فوتبال برایشان در حکم ادامه جنگ جهانی بود. همین ممنوعیت را برای تماشاگران انگلیسی هم مدتی وضع کرده بودند چراکه فوتبال برایشان چیزی بیش از فوتبال بود. من خودم در جوانی که مدتی در لندن زندگی میکردم، مکافاتی داشتم وقتی یک تیم لندنی برنده یا بازنده میشد. تعداد جوانان فوتبالدوست در لندن بسیار زیاد بود و آنها بعد از هر بازی، تا سپیده صبح در خیابان عربده میکشیدند و من از آن همه سر و صدا واقعاً کلافه میشدم. تا به امروز هیچ ورزش دیگری نتوانسته است احساس رقابت را بین مردم تحریک کند. این تحریک از رقابت فردی شروع میشود و به رقابت درونملی میرسد و نهایتاً هم به رقابت ملی در سطح بینالمللی ختم میشود. مثلاً الان ایران و امریکا میخواهند با هم بجنگند ولی بنا به ملاحظاتی از این کار پرهیز میکنند؛ در چنین شرایطی اگر تیمهای ملی ایران و امریکا در یک تورنمنت فوتبالی معتبر به مصاف هم بروند، مسابقه آنها برای کل مردم خاورمیانه اهمیت خواهد داشت. در واقع فوتبال در چنین مواردی جانشین جنگ میشود. بنابراین فوتبال احساساتی را تحریک میکند که تا حد زیادی موجب تحرک سیاسی میشوند و به همین دلیل است که جغرافیدانان سیاسی امروز میگویند با فروکش کردن احساسات ناسیونالیستی در اثر پیشرفت اقتصاد مدرن و دموکراسی، فوتبال جای خالی ناسیونالیسم و احساسات میهنی را پر کرده است. در واقع در شرایطی که در عصر جهانی شدن، زمینه بروز احساسات ملی روز به روز کمرنگتر میشود، فوتبال خلأ این زمینه را برطرف میکند. در زمین فوتبال نه فقط چمن و گل بلکه احساسات ملی هم میروید. جنگ جهانی اول جنگی مستعمراتی و جنگ جهانی دوم جنگی ناسیونالیستی بود. اگر جنگ جهانی سومی در کار باشد، من میترسم که جنگی باشد بر سر فوتبال و احساسات فوتبالی!
شما که زیاد به لندن سفر میکنید، واقعاً هیچوقت نرفتهاید بازی چلسی یا تاتنهام یا آرسنال را تماشا کنید؟
نه، علتش هم واضح است. من از همان سنین جوانی علاقهای به فوتبال نداشتم. برعکس، برادرم خیلی به فوتبال علاقه داشت. من هم اگر کاراکتر برادرم را داشتم، حتماً با دقت فوتبال را پیگیری میکردم. من از نوجوانی دنبال بحثهای معنوی و مذهبی و ناسیونالیستی و ایدئولوژیک بودم و مجذوب فوتبال نشدم. من اساساً از عربدهجویی و این حرکات بدم میآید!
برادرتان چه کاراکتری داشتند؟
درست برعکس من بود. آدمی بود اهل بدنسازی و فیگور گرفتن! کلاً اهل ورزش بود.
برخی از منتقدان فوتبال میگویند این ورزش با این هیاهو و غوغاسالاری ذاتیاش، یکی از مظاهر عدم عقلانیت بشر مدرن و ورزشگاههای فوتبال بستری برای تخلیه نیروهای منفی و غیرعقلانی آدمیزاد است. برخی هم فوتبال را ذاتاً آمیخته به وجوهی از پوپولیسم میدانند.
شما این حرفها را میتوانید از جهاتی تأیید و از جهاتی رد کنید. رد و تأیید کلی خیلی راحت است. پوپولیسم به معنای عوامفریبی متعلق به حوزه سیاست است نه حوزه فوتبال.
پوپولیسم را به معنای تودهانگیزی به کار بردم.
عوامفریبی هم یعنی فریب دادن تودهها. چنین چیزی در فوتبال جایی ندارد. سیاستمداران ممکن است از فوتبال بهرهبرداری عوامفریبانه کنند ولی خود فوتبال به عوامفریبی گره نخورده است. فوتبال مثل سیاست آلوده نیست. فوتبال در طبیعت خودش یک امر بیآلایش است ولی وقتی مردم را به هیجان میکشاند، میتواند محملی باشد برای بهرهبرداریهای عوامفریبانه سیاستمداران.
برخی هم مدعیاند علاقه شدید ما ایرانیان به پیروزی تیم ملی فوتبال کشورمان، ناشی از نژادپرستی ماست.
نه، این امر ریشههای ناسیونالیستی و میهنپرستانه دارد نه ریشههای نژادپرستانه.
ولی منتقدین میگویند این ناسیونالیسم آمیخته است به نژادپرستی.
ابداً این طور نیست. اگر بخواهیم این طور فکر کنیم، باید سرود «ای ایران ای مرز پر گهر» را هم برآمده از اعتقاد به برتری نژادی ایرانیان به سایر ملل دنیا بدانیم. اگر کسی بخواهد منفی نگاه کند، از هر چیزی میتواند تعبیر و تفسیری منفی ارائه کند.
درباره نژادپرستی در فوتبال اروپا چه نظری دارید؟
در فوتبال اروپا نژادپرستی نداریم. وقتی لیورپول قهرمان اروپا میشود، سیاه و سفید در کنار هم شادی میکنند.
کاهش نژادپرستی در فوتبال اروپا ناشی از سیاستهای سختگیرانه یوفا از دهه ۱۹۸۰ به این سو است.
آنچه در دهه ۱۹۸۰ با آن مبارزه شد، وحشیگری تمامعیار بود و اصلاً جنبههای نژادپرستانه نداشت. آن موقع سفید و سیاه با هم میزدند و میشکستند و عربده میکشیدند و کارهایی از این دست. سیاه و سفید، به نسبت جمعیتشان، در این وحشیگری به یک اندازه حضور داشتند.
در فرانسه اکثر بازیکنان تیم ملی این کشور سفیدپوست نیستند و ژان ماری لوپن رهبر جریان راست افراطی در جریان جام جهانی ۲۰۰۶ گفت که این تیم اصلاً شبیه تیم ملی فرانسه نیست.
این حرف قطعاً نژادپرستانه است. ولی این موضع کل ملت فرانسه نیست.
چنانکه گفتم، سیاستمداران ممکن است با انگیزههای ناسیونالیستی به فوتبال توجه کنند. انگیزههای ناسیونالیستی، گاهی هم ممکن است بحث سیاه و سفید را پیش بکشند.
ژان ماری لوپن هم آن حرف را در راستای بهرهبرداری سیاسی از فوتبال بیان کرده است. احتمالاً آن حرف به مذاق نیروهای اجتماعی هوادار حزبش خوش میآمده.
سری هم به فوتبال ایران بزنیم. الان اکثر مردم توقع دارند مربی تیم ملی و مربی پرسپولیس و استقلال، یک فرد اروپایی باشد. این غربگرایی را چطور باید تحلیل کرد؟
فکر نمیکنم این تمایل ناشی از غربگرایی باشد. بعضی از کشورها ثابت کردهاند که در فوتبال جلوتر از ایران و بسیاری از کشورهای دیگرند. فوتبال اروپا جلوتر از فوتبال اکثر نقاط جهان است.
بنابراین اینجا ما با تخصصگرایی مواجهیم نه با غربگرایی. وقتی شما در یک پروژه معماری، یک معمار آلمانی را به ایران میآورید، این کارتان به معنای گرایش ویژه شما به آلمان نیست؛ شما فقط میخواهید بهترین تکنیکهای معماری را در پروژهتان به کار ببرید. قصه فوتبال هم به احتمال قوی چنین است.