بهتازگی کتاب «تاریخ و فلسفهی علم» شامل مقالاتی از رشدی راشد و دربارهی این دانشمند فرانسوی به همت حسین معصومیهمدانی و حسن امینی و با همکاری نشر هرمس و پژوهشکدهی تاریخ علم دانشگاه تهران منتشر شده است. رشدی راشد در طول بیش از پنج دهه کار علمی خود تصور ما را از تاریخ علم دوران اسلامی و نیز از تاریخ علم بهطور کلی دگرگون کرده است. از آنجاکه بسیاری از پژوهشهای او مستقیماً بر داوری دربارهی سرنوشت علم در تمدن اسلامی و نقش آن در جامعهی اسلامی تأثیرگذار است، توجه به آثار و اندیشههای او ناگزیر به نظر میرسد.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه چهارم تیر ماه، به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت و با حضور حسین معصومیهمدانی، امیراحسان کرباسیزاده، حسین شیخرضایی، حنیف قلندری و حسن امینی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
تاریخنگاران علم در مسیر اعتدال
حسین معصومیهمدانی اظهار داشت: تاریخ علم در ایران خیلی دیر وارد برنامهی دانشگاهی شد و عموم آغازگران آن آماتور بودند؛ یعنی در کنار کار اصلیشان به تاریخ علم هم میپرداختند. مزیت اصلی این بود که بسیاری از این افراد، در حوزهی اصلی کار خودشان ممتاز بودند و بخشی از شرایط لازم برای کار تاریخ علم را داشتند. امروز ما بهراستی رهین زحمات افرادی چون همایی، مصاحب، قربانی، داناسرشت یا دانشپژوه هستیم که خارج از هر برنامه و سازمان دانشگاهیای به این کار مهم پرداختند. اما زیان این نوع آغاز نیز این بود که افراد بیصلاحیتی هم وارد این حوزه شدند. این بهویژه از آنرو اهمیت داشت که تاریخ علم به شدت تحت تأثیر عوامل غیرعلمی قرار میگیرد. برای نمونه، این مسأله که فلان کشف یا نظریه یا مفهوم علمی برای اولین بار در کجا پدیده آمده یا چه کسی آن را مطرح کرده است، برای افراد بسیار اهمیت دارد و خیلی اوقات تاریخنگاری علم با انگیزههای ناسیونالیستی رویاروی میشود. عدهای سهم گذشتگان خود را از علم بالا گرفتند و عدهی دیگری، سهم گذشتگان خود را انکار کردند و شروع هر چیز خوبی را به غرب نسبت دادند. به هر روی، یافتن راهی معتدل میان این دو گرایش ساده نیست، چرا که همهی ما از عواملی در جوامع خود متأثریم. یکی از راههای معتدل کردن این گرایشها این است که حوزهی تاریخ علم بهصورت یک نظام یا رشتهی دانشگاهی درآید و تابع مقرراتی باشد. این کار طی سالهای اخیر در ایران شروع شده است.
او ادامه داد: یکی از انگیزههای من برای فراهم آوردن این کتاب، این بود که در برابر آنکه امروز در رسانهها یا فضاهای مجازی یکی از این دو سویهی افراطی را تبلیغ میکنند، نمونهای عرضه کنم و نشان بدهم در پژوهش در تاریخ علم دورهی اسلامی راه مطمئن و درستتری هم وجود دارد. البته پیمودن آن آسان نیست و مستلزم با خبر بودن از برخی حوزههای علمی، ارتباط میان علم و فلسفه و اجتماع و بهخصوص از تاریخ علم بهطورکلی است؛ یعنی باید به آنچه پیش و پس از دورهی اسلامی گذشته آگاه بود. نشناختن این دو دوره پژوهشگر را در دام افراط و تفریط میاندازد. به نظرم کارهای راشد نمونهی خوبی از تحقیق علم در تاریخ است. او تحصیلات فلسفی و ریاضی دارد و علم دورهی یونانی و برخی حوزههای علم جدید را بهخوبی میشناسد. او کارش را با تاریخ علم جدید در اروپا شروع میکند و دورهی اسلامی براساس ضرورت درونی تاریخ علم برایش مطرح میشود. پس، انگیزهاش تفاخر یا دستکمگرفتن سهم دورهی اسلامی در تاریخ علم نیست.
معصومی در پایان افزود: کتاب تا حدودی فشرده است و مطالعهی برخی موارد به مقداری زمینهی قبلی نیازمند است. کوشیدیم ترتیب مطالب از متن آسان به سمت دشوار باشد.
پارادایمی برای تاریخنگاری علم
امیراحسان کرباسیزاده اظهار داشت: تامس کوهن ادعا میکند علم معقول بدون وجود پارادایم امکانپذیر نیست. معنای پارادایم در کار کهون دقیقاً مشخص نیست، اما در آثار متأخرش به دو معنای مشخص دربارهی آن اشاره میکند. اول، مجموعهای از تعهدات دانشمندان، نوع نگاه و پیشفرضهای فلسفی ایشان در مورد حوزهای خاص. دوم، نمونه یا مصداق حل مسالهای که در جامعهی علمی منتشر شود، محققان دیگر حوزهها جذب آن شوند و بکوشند مسائل دیگر را با تمسک به آن سرمشق حل کنند.
او ادامه داد: با اینکه تاریخ و فلسفهی علم، علم نیستند و بیشتر حوزهی فعالیت یا نظام دانشگاهیاند، در مورد آنها میتوان از پارادایم سخن گفت. یعنی مجموعه آثاری هستند که معیارهایی برای محققان جدید ایجاد، مسائلی را حل و چگونگی پرسشهای آن حوزه را تعیین میکنند. کارهای رشدی راشد و حسین معصومی همدانی از این گونهاند. بدین معنا که پرسشهای مجاز و ابزار پاسخگویی به آنها را در این حوزه مشخص میکنند. پس، میتوان این کتاب را به نحو ایجابی و سلبی خواند. مثلاًً رشدی راشد صحبت از اصالت و پرسشهای کلان را رد میکند. پس، این کتاب نحوهی درست پرسیدن در حوزهی فلسفهی علم و تاریخ علم اسلامی را در ذهن مخاطب شکل میدهد.
او گفت: برای اینکه این نوع کار به پارادایم یا سرمشق تبدیل شود باید دو شرطِ ترجمهپذیری به زبان بینالمللی و ارتباط برقرار کردن با دانشمندان این حوزه محقق شود. کارهای راشد هم برای خوانندهی بینالمللی حامل پیام است و هم فقط جامعهی مورخان یا فیلسوفان علم را شامل نمیشود و میتواند با ریاضیدانان یا علمای حوزههای مختلف علم نیز ارتباط برقرار کند. پس در این حوزه سرمشق است.
او تصریح کرد: نمونهی بارز پرسشهای مجاز در حوزهی تاریخ علم اسلامی، پرسیدن از دادوستد میان حوزهی علم و فلسفهی اسلام است. یکی از مقالات این کتاب دربارهی حساب ترکیبات و خواجه نصیر است. زیبایی و ظرافت مساله اینجاست که معمولاً نه مورخان علم به این مساله توجه کردهاند و نه فیلسوفان یا مورخان فلسفهی اسلامی. راشد در بحث ریاضیکردن علوم تجربی بر این نکتهی جالب تأکید میکند که سود استفاده از ابزارهای علمی برای حل مسالهی فلسفی فقط به فلسفه نمیرسد، بلکه به خود آن علم هم برمیگردد. براساس روایت راشد، خواجه نصیر مسالهای فلسفی را با حساب ترکیبی (ابزار) حل میکند و این منجر به ایجاد رشتهای در ریاضیات میشود. ریشهی این سنت معمولاً به قرن پانزدهشانزده نسبت داده میشود، ولی او با زیرکی نشان میدهد که این پیشتر در کارهای خواجه نصیر ریشه داشته است.
کرباسیزاده ادامه داد: برای دانشجو یا مورخ علم حوزهی اسلامی بررسی آدمهای چندوجهی در تاریخ اسلامی و تأثیر متقابل جنبههای مختلف افرادی مانند قطبالدین شیرازی یا ابنسینا که هم در حوزهی فلسفه متبحر بودند و هم پزشکانی ماهر بودند الهامبخش خواهد بود. البته، دریافتن این ارتباط برای مورخ یا فیلسوف وطنی ما بسیار سخت خواهد بود. چرا که او افزون بر علم، باید فلسفه و علم مدرن را هم بداند تا بتواند این تعامل را دریابد. چون فقط با آگاهی از مسیر تاریخی این سنتهاست که میتواند در مورد سنتهای بهوجودآمده در تاریخ علم قضاوت کند. این افزون بر تعیین پرسشهای مجاز، شرایط پرسیدن را هم مشخص میکند. اگر جلالالدین همایی با وجود شناخت خوبی که از متون تاریخ علم و فلسفه دارد، بهوجود آمدن یک سنت را در جبریکردن هندسه تشخیص نمیدهد، به خاطر بیخبری از تحولات متأخر آن حوزه است.
او در پایان تأکید کرد: رشدی راشد به خوبی با فلسفهها و فلسفه علمها آشنا است. ولی این کتاب با زبان فلسفهی علم امروزی نوشته نشده است، گرچه از برخی واژههای فنی فلاسفهی علم استفاده شده است. انگار او در بهکار نگرفتن نظریات فلسفهی علم قرن بیستم عمدی دارد. این تحذیری است به مورخان علم امروزی ما. گرچه آشنایی با فلسفه شرط لازم است، بهکارگیری مدلهای فلسفهی علمی قرن بیستم برای توصیف آنچه در تاریخ علم محقق شده، کار خطرناکی است که میتواند نگاه محقق را به متن قدیمی خراب کند.
در دو راهی ضرورت و امکان
حسین شیخرضایی اظهار داشت: تقریباً از دههی شصت قرن بیستم، چرخشی تاریخی در خانوادهی رشتههای تاریخ و فلسفهی علم اتفاقی افتاد و تصوری که در مورد سازوکار علمورزی و انباشت علم تثبیت شده بود، عمیقاً به پرسش کشیده شد. این ناشی از توجه فیلسوفان و مورخان علم به عمل تاریخ علم و تغییر کردن مفاهیم مهمی مانند «پیشرفت»، «روش علمی»، «عقلانیت علمی» بود. این چرخش تاریخی هشدار میداد که در تاریخ واقعی علم پدیدههای متفاوت با روایت فیلسوفان علم وجود دارند و ما به ابزار و نگاه جدیدی نیازمندیم.
او ادمه داد: در همین راستا، مسالهی تاریخنگاری علم نیز مهم شد. نگاه کردن به تاریخ علم نیز نیازمند روش است. چرا که تاریخ علم هم به روایت، روش یا چیدمانی عرضه میشود و «تاریخنگاری علم»، «عقلانیت» و «روش علمی» در پیوند با هم و جدانشدنیاند. نگاهی که در «تاریخنگاری علم» اتخاذ میشود، «عقلانیت» و «روش علمی» را تحتالشعاع قرار میدهد. برای نمونه، فیلسوفان و مورخانی که از دههی شصت به بعد دربارهی علم و تاریخ علم صحبت میکنند، عموماً از واحدهای بزرگتری صحبت میکنند که در طول تاریخ ادامه مییابد و تداوم دارد. اینها، بر خلاف هویاتیاند که فلاسفهی علم از آنها صحبت میکردند و بسیار کوچک و مقطعیتر بودند. فلاسفهی علم بیشتر از نظریات علمی صحبت میکردند که زمانی وجود داشتند و زمانی باطل میشدند. اما عموم کسانی که با نگاه تاریخی به پدیدهی علم توجه کردهاند با اسامی مختلف هویتهای دیگری مانند «پارادایم»، «برنامهی پژوهش علمی»، «سنت علمی» را معرفی کردهاند که تداوم زمانی دارند.
او ادامه داد: راشد در این کتاب بیشتر از مفهوم «سنت علمی» استفاده میکند. او فیلسوف علم نیست و این مفهوم را تعریف نمیکند. اما از مثالها، صحبتهای جانبی و شرحهای او چنین برمیآید که به مسالهی تقدم تاریخی اهمیتی نمیدهد و استفادهی ناسیونالیستی یا هویتی از تاریخ علم را بیمحل میداند. نکتهی جالبتر آنکه او باور دارد در «سنت مفهومی» رسیدن مستقیم آثار یک متفکر به متفکر بعدی هم تعریفکننده نیست. سنت مفهومی مورد نظر راشد، محتاج به تأثیر مستقیم نیست؛ یعنی به نظر او مهم نیست که دکارت آثار خیام را دیده باشد.
شیخرضایی گفت: در ابتدای کتاب دو گانهی سنت مفهومی-سنت شیءبنیاد مطرح میشود. گفته میشود که هر مورخی از سنت شیءبنیاد شروع میکند؛ یعنی آثار مادی مربوط به دانشمند، حوزه یا دورهای تاریخی را بررسی کند. اما کار مورخ علم پرداختن به سنت شیءبنیاد نیست و در گام بعدی باید از دل سنت شیءبنیاد سنت مفهومی را استخراج کند؛ یعنی تعلق هر دانشمندی را به سنتهای مفهومی بررسی کند و نوآوری دانشمندان را در سنت مفهومی نشان دهد. راشد حتی گامی جلو رفته و میگوید سنت مفهومی بر سنت شیءبنیاد تسلط دارد و برای تبیین سنت شیءبنیاد باید به سنت مفهومی برگشت. چرا که این سنت مفهومی است که ضرورت امور امکانی را در سنت شیءبنیاد بیان میکند. پس، تصور راشد این است که تاریخ علم یعنی شناخت سنت مفهومی.
او ادامه داد: برای راشد مهم نیست برای اولین بار چه کسی چیزی را کشف کرده است، اما تأکید میکند که کار دانشمندان در دورهی اسلامی بخشی از «علم جهانی» است. این تأکید ناشی از تصور او از مفهوم ضرورت در سنتهای مفهومی است. او به نوعی روند ضروری یا منطق درونی جهانی برای این سنتها قائل است. پس، کار مورخ علم را این میداند که نشان دهد ضرورت چگونه از دل امکانها ایجاد میشود. او این تلقی از سنت مفهومی را بیشتر از حوزهی ریاضی گرفته است و بسیاری از حرفهایش در مورد سنتهای ریاضی درست است. مثلاً گریزناپذیری تحقق امکانات سنتهای مفهومی بیشتر با سنت ریاضی متناسب است.
شیخرضایی در پایان گفت: راشد مدام از تحقیق در مورد تأثیر ریاضیات فلاسفه در هستیشناسی یا وجودشناسیشان میپرسد. اینجاست که میتوان دریافت چرا برخی تاریخنگاران علم با او همدلی ندارند. این افراد به علم در بستر اجتماعی آن مینگرند و بیشتر به سنت شیءبنیاد علم و امور امکانی در اختیار دانشمند توجه میکنند و خیلی از مفهوم ضرورت یا گریزناپذیری حرکت این سنتها به یک سمتوسو استقبال نمیکنند. به نظر من این مساله چندان استدلالبردار نیست. ولی شاید بتوان با مثالهایی از همین کتاب نشان داد که اوضاع چنانکه رشدی راشد بیان میکند، شستهورُفته نیست. برای نمونه در مقالهی دکتر معصومی در تاریخ نور و نورشناسی، راشد به کندی اشاره و تصریح میکند که این تصور از ماهیت نور دلیل فلسفی دارد و به نظام ارسطویی بر میگردد. پس، مثالهای کمابیش زیادی وجود دارد که دانشمند از منبعی بیرونی تأثیر میگیرد. به نظر میرسد این به انتخاب ما در مورد برجسته کردن سویهای از تاریخ علم برمیگردد. رشدی راشد به ضرورت و انباشتی بودن تأکید میکند. در حالیکه از دههی شصت، مورخان مخالف او بیشتر به برجستهکردن سنت امکانی مایل بودند.
این زبان مشترک
حنیف قلندری اظهار داشت: مصاحبه و برخی مقالات راشد نشان میدهد که او دو هدف را دنبال میکند: یکی تبیین جایگاه علم دوران اسلامی بهمنزلهی یکی از اساسیترین پایههای علم قرون وسطی و علم مدرن و دیگری تبیین جهانی بودن علم دوران اسلامی. بخشی عظیمی از کارهای او تصحیح متون است. او در دو جلد از مجموعهی پنججلدی «ریاضیات بینهایت کوچکها» به کارهای ابنهیثم میپردازد و میگوید در حدود قرن پنجم نوعی کاربرد ریاضیات در تاریخ علم دورهی اسلامی آغاز شده که منجر به پایهگذاری نوعی سنت علمی در چند شاخه شده است. این حرف در مقالهی خیام و دکارت هم بیان میشود و منظور راشد را از سنت روشن میکند.
او ادامه داد: راشد در مقالهی «برنامهی تحقیقاتی ابنهیثم» از برنامهی جدیدی دربارهی رابطهی میان ریاضیات و پدیدههای طبیعی سخن میگوید. او برای این برنامه سه ویژگی برمیشمارد: ابنهیثم برای نخستین بار ریاضیسازی علوم تجربی را در نظر داشته است؛ این برنامه افزون بر نورشناسی، میتواند به دیگر علوم طبیعی آن دوره، از جمله نجوم، مرتبط باشد؛ موفقیت این برنامه به ابزارهای ریاضیاتی، زبانشناسی و فنی وابسته است که ریاضیات به وسیلهی آنها ساختاری نحوی و معنایی پدیدههای طبیعی را کنترل میکند.
قلندری ادامه داد: راشد برای تبیین این گفته از نجوم و اپتیک مثال میآورد. من با نجوم همدلی نمیکنم، اما او در حوزهی اپتیک اطلاعات بسیار گستردهای ارائه میکند. تز کلی او در مورد ریاضیکردن علوم پذیرفتی است، ولی نمیتوان پذیرفت که این فقط به ابنهیثم اختصاص دارد. این دو مثال دربارهی بهکاربستن ریاضیات، نشان میدهند که ریاضیات برای توضیح علوم دیگر به شیوهی مستقیم، غیرمستقیم یا با نظریهی ثالث بهکارگرفته میشود. مثال اصلی راشد در بهکاربستن مستقیم ریاضیات در علوم تجربی از علم نورشناسی است. او توضیح میدهد که نورشناسی اقلیدس و ابنهیثم با هم متفاوت است، چراکه این دو در نورشناسیشان ریاضیات را به یک شکل بهکار نبردهاند. او میگوید اینها سنتهایی جدا از هماند و با مقایسهی مدل بهکاربستن ریاضی در این دو سنت و در سنت نیوتنی، میتوان گفت سنت نیوتنی میتواند سنت ابنهیثم را بفهمد. اما سنت نیوتنی با سنت اقلیدسی زبان مشترکی نمییابد. پس، سنتها گاهی بدون هیچ ربط تاریخیای از زبان یکدیگر سر در میآورند.
او گفت: ابنهیثم در مقدمهی کتاب «المناظر» دربارهی سخنان دو گروه ریاضیدان دربارهی رؤیت میگوید هر دوی اینها حق میگویند. اما این را در نیافتهاند، چرا که به حلقهی ارتباطشان پینبردهاند. او در مقالهی اول، مشخصات اصلی دیدن را برمیشمارد و به این میرسد که نور در این میان مشترک است. پس، به جای مطالعهی رؤیت باید نور را مطالعه کرد. حرف تازهی ابنهیثم همین است. اما راشد میگوید این خود ابنهیثم نیست که به یکباره چنین میگوید، بررسی نور پیش از ابنهیثم در کار کندی و ابنسهل شروع شده است.
او در پایان گفت: نگاه راشد به بهکاربستن مدلهای ریاضیاتی میتواند بهمنزلهی نوعی تاریخنگاری علم در دورهی اسلامی یا اوایل دورهی مدرن نگریسته شود. او نشان میدهد که چه طور با آوردن مثالهایی از دل خود متنها میتوان ارتباطها را آشکار کرد. برای شناسایی یک سنت باید افراد و متنهای بسیاری را شناخت، اما لزوما نباید دنبال همهی حلقههای اتصال گشت. اگر زبان اثر مهم دورهای را متوجه شوید، درمییابید اثر دیگری در دورهای دیگر به این سنت تعلق دارد یا نه. راشد نشان میدهد که میان زبان برنامهی تحقیقاتی دانشمندان دورهی اسلامی و زبان برنامهی تحقیقاتی دورهی مدرن فرقی وجود ندارد و جدا از شکل نوشتن یا مدل شیءبنیاد، در سنت مفهومی میتوان از ارتباط میان اینها سخن گفت. پس، راشد با موفقیت نشان داده که دانشمندان دورهی اسلامی در تأسیس سنتهایی که بعدها در علم مدرن پیگیری شده است، نقش داشتهاند.
میان تاریخ و فلسفهی علم
حسن امینی اظهار داشت: جامعهی ما به کار تاریخ به دیدهی حقارت مینگرد. علت این امر اهمیت فوقالعادهای است که در فرهنگ ما به فلسفه داده میشود. بیشتر مردم فکر میکنند در علوم انسانی اگر کسی حرفی برای گفتن داشته باشد و مغزش کار کند، باید فیلسوف باشد. در چنین شرایطی تاریخدان صرفاً کسی است که آدمهای مهمی را میشناسند و شواهدی بیشتر در تأیید خوبی یا بدی آنها ارائه میکند و اگر حرفی مغایر دانستههای پیشین ما بزند دروغگو است. وقتی کار تاریخی کردم، متوجه شدم اینچنین نیست و تاریخ، حداقل تاریخ علم، حوزهی فعالیت و ابزاری برای کار کردن با دادهها است. این ابزار امکان نظریهپردازی و تکثر وسیعی به پژوهشگر میدهد. این کتاب هم نمایندهی چنین تاریخی است. پس برای من جذاب است.
او ضمن بیان اینکه این کتاب تخصصی از کارهای کسالتبار و تأییدی نیست، اظهار داشت: انگیزهی دیگر من برای مشارکت در این کتاب، احساس تعلقم به سنت تاریخنویسیای است که حسین معصومی، محمدتقی راشد و در سلسله مراتب بالاتر، فوکو به شکلی در نگاه به تاریخ در آن مشترکاند. خصوصیت این سنت مذبذب بودن است؛ یعنی هر چه شما به آن میگویید، میگوید این نیستم. به محض اینکه میگویید فلسفه یا فلسفهی علم استاندارد است، فاصلهای میگیرد و میگوید این نیستم. کما اینکه حسین شیخرضایی کوشید میان آن و فلسفه مناسبتی برقرار کند و امیراحسان کرباسیزاده گفت این فلسفهی علم استاندارد نیست و در عین حال، مقداری هم فلسفه در آن هست. این دو گفتند این فلسفه نیست، اما مورخان تاریخی هم میگویند این تاریخ نیست. این شرایط خاصی برای این شکل از تاریخنگاری ایجاد میکند.
او ادامه داد: این اثر میکوشد در دام ضرورت نیفتند و نشان دهد امکانات ممکن چگونه به هم ربط پیدا کردند. اگر کتاب به ترتیب زمانی چیده میشد، شاید تحول فکری راشد را هم میدیدیم. نقطهی عزیمت او برابری همهی این امکانات است. ولی حین کار عملی خود کشفهایی کرده و مقداری از این موضع عدول میکند. یکی از این کشفها در رابطهی متقابل ریاضیات و فلسفه است. وجود پیشفرض فلسفی در ریاضیات معمولتر است، اما راشد درمییابد که در مواردی ریاضیات بر فلسفه تأثیر میگذارد. راشد توضیح میدهد که این در دورهی اسلامی بیشتر کار میکند، چون در این دوره دانشمندان همهچیزدان هستند و به علم و فلسفه دسترسی برابر دارند. چنانکه این تأثیر متقابل بهجایی میرسد که گمان میرود تقابل ریاضی و فلسفه است که علم را پیش میبرد. اما راشد در نوشتههای اخیرترش به مسائل دیگری هم توجه میکند. مثلاً در «برنامهی تحقیقاتی ابنهیثم» به تقابل میان سنت ریاضی و نجوم توجه میکند. البته در این کار چندان موفق عمل نکرده و نتوانسته فاصلهی خودش را با هر چیزی به خوبی مشخص کند. منی که میخواهم در این سنت قرار گیرم باید توجه داشته باشم که اینها سنتهای امکانیاند.
امینی افزود: نقطهی عزیمت نوشتن چنین تاریخی مشخص کردن نقطهی شروع بسیاری از تصورات ما است. راشد بر رابطهی فلسفه، تکنولوژی، نهادهای اجتماعی و علم انگشت میگذارد. تکثر زیاد در نقطهی عزیمت، این شکل از تاریخنگاری و تاریخ را جذاب میکند. چنین مورخی نه فیلسوفِ علمِ متعهد به نگاهی خاص است و نه مورخِ متعهد به متن و چیزهای سخت. اینجا مورخ برای مشارکت در نوشتن تاریخ دستوبال بازتری دارد و هر کسی میتواند تاریخ خودش را با توجه به مجموعهای از مولفههای انتخابی بنویسد. در پایان باید اضافه کنم که اسم این کتاب در واقع «بین تاریخ و فلسفهی علم» است. ما واژهی «بین» را انداختیم تا خودمان را به تاریخ و فلسفهی علم قالب کنیم. اما این در نظر من در واقع نوعی بینش است.