ضحی کاظمی سال ۱۳۶۱ در تهران به دنیا آمد. او دههی دوم زندگیاش را در انگلیس گذراند، کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی است و از دانشگاه علم و صنعت مدرک مهندسی مواد دارد. هشت سال به عنوان مهندس ناظر در کارخانههای مختلف فعالیت کرد اما سرانجام دست از کار کشید و به جرگه نویسندگان نسل امروز پیوست.
نخستین رمان او با عنوان آغاز فصل سرد را نشر افراز منتشر کرد و به دنبال آن مجموعه داستانکهایاش با نام کفشهاتو جفت کن را نشر همشهری به بازار کتاب فرستاد. رمان سین، شین کاظمی را نشر بهنگار منتشر کرده است. رمان علمی ـ تخیلی کاجزدگی (نشر چشمه)، رمان فانتزی ـ تاریخی خاک آدمپوش (نشر هیلا) و مجموعه علمی ـتخیلی نوجوان دنیای آدمنباتیها (نشر هوپا) از دیگر طبعآزماییهای این نویسنده است. گفتوگویی با او کردهایم که در پی میآید:
در حال حاضر مشغول مطالعه چه کتابی هستید؟
به عنوان منتقد جلسه نقد و بررسی رمان پدرو پارامو نوشتهی خوان رالفو در خانهی اندیشمندان علوم انسانی دعوت شدهام و در حال حاضر در حال بازخوانی این رمان هستم.
چه کتابی زندگیتان را تغییر داد و در زندگی شما تأثیرگذار بود؟
در هر مرحله از زندگی و در هر بار آشنایی من با سبکهای مختلف داستان، کتابهایی بودهاند که روی من خیلی تأثیر گذاشتند. مثلا کتاب یونی کامپ (یک روز عالی) اثر ایرا لوین اولین کتاب جدی بود که در ژانر علمی ـ تخیلی خواندم و شاید از تأثیرگذارترین کتابها روی من بوده است. بعد از آن در دورهای که کلاسیکها را خواندم، ژان کریستف (رومن رولان)، مردی که میخندد (ویکتور هوگو) و از همه بیشتر برادران کاراموزف داستایفسکی من را به شدت تکان دادند. تأثیر ادبیات پستمدرن مثل بار هستی میلان کوندرا و داستانهای رئالیسم جادویی مثل صدسال تنهایی مارکز و پوست انداختن فوئنتش انکار ناپذیرند. همچنین در دورهای به خواندن آثار شاخص علمی تخیلی رو آوردم مانند کتابهای آرتور سی کلارک و ایزاک آسیموف که به نوعی آرزو و غایت نویسندگی را برای من تعریف کردند و مثلا وقتی غرق در لذت خواند رمان ملاقات با راما یا پایان طفولیت بودم، با خودم میگفتم آیا ممکن است من هم بتوانم در این ژانر بنویسم؟ مسلما یک دوره هم داستانهای اگزیستانسیالیستی مثل تهوع سارتر و مسخ کافکا به شدت برایم تکاندهنده بودهاند. در مورد نویسندگان ایرانی، هیچکدام به اندازهی داستانهای صادق هدایت روی من تأثیرگذار نبودهاند و بعد از هدایت رمانهای سیمین دانشور دریچهی تازهای به دنیای داستان ایرانی به روی من باز کردند.
آرزو داشتید که کدام کتاب را شما مینوشتید؟
سعی می کنم کتابی که آرزوی نوشتنش را دارم، بنویسم. هر چند آنچیزی که در نهایت مینویسم با ایدهآل شخصی خودم فاصلهی زیادی دارد. اما اگر میتوانستم انتخاب کنم جای کدام نویسنده بودم، بیشک پاسخ من بورخس بود. جهان جادویی و جذاب داستانهای بورخس با مفاهیم عمیق فلسفی، ایدهآل داستان را برای من تداعی میکند و حسرت میخورم که من نویسندهی هزارتوهای بورخس و کتابخانهی بابل نیستم و در نوشتن هنوز حتی به آن نزدیک هم نشدهام.
چه کسی بر نویسندگی شما تأثیر گذاشته است؟
نویسندگانی که آثارشان را خواندهام و همسرم که نزدیکترین دوست کتابخوانم است و سلیقهی داستانی مشترکی داریم، بیشترین تأثیر را روی انتخاب من برای نوشتن گذاشتهاند. بعد از انتشار اولین رمانم، اعضای خانواده و دوستان نزدیک (غیر نویسنده) همیشه من را همراهی و تشویق کردهاند. وقتی دخترم به سن رمانخوانی رسید با ذوق و هیجان از من خواست برای نوجوانان هم داستان بنویسم که حاصل آن مجموعه سه جلدی رمان نوجوان دنیای آدمنباتیها شد. اما فضای جامعه ادبی بسیار دلسرد کننده بوده و هست. در این سالها حتی همکاران نویسنده چند بار در فضاهای عمومی و مجازی به من تاختهاند که ننویس! شاید همین فضای منفی جامعهی ادبی که خیلی از نویسندههای خوب را به حاشیه رانده و از نوشتن دلسرد کرده، برای من به عنوان مشوق عمل کرده باشد، به جای اینکه عقبنشینی کنم سعی کردهام پیشرفت داشته باشم و بیشتر تلاش کنم.
به نظر شما کدام کتاب به اندازه کافی دیده نشده است؟
ادبیات داستانی دههی نود به نظرم درست دیده نشده. آثار خوبی در دههی جاری نوشته شده که به واسطهی اعمال سلیقههای شخصی و گروهی و ایدئولوژیک، بعضا نادیده گرفته شده و به فراموشی سپرده شدهاند. از طرفی حمایتهای دولت و بعضی ناشرهای خصوصی و جوایزی که معمولا صداهای متنوع جدید را حذف میکنند از آثار داستانی محدود، و در کنار همهی اینها ممیزی باعث شده مخاطب به آثار پرفروش و کتابهای برگزیدهی حوزهی داستان بیاعتماد شود. در این میان نویسندههای زیاد نسل جدید صداهایشان شنیده نمیشود و دلسرد میشوند.
بابت نخواندن کدام کتاب خجالت میکشید؟
متأسفانه بعضی از کتابهای پرفروش و تقریبا تمام آثار داستانی عامهپسند را نخواندهام. مثلا ملت عشق که فکر کنم به چاپ هشتادم هم رسیده باشد. خجالت من بیشتر از این باب است که وقتی در جایی در مورد این کتابها صحبت میشود نظری ندارم. خیلی تلاش کردم بامداد خمار را بخوانم اما هیچوقت موفق نشدم از یک جایی به بعد پیش بروم. سرنوشت باقی داستانهای ژانر عاشقانهی ایرانی (که بعضی به آنها عامهپسند میگویند) که سراغشان رفتهام همین بوده است.
کتاب دلچسبتان چیست؟
کتابی که در آن نگاه ایدئولوژیک، حاکم نباشد، از کلیشهها دوری کند، بازیهای فرمی پیچیده و نثر سختخوان یا شعرگونه نداشته باشد و راوی آن مدام در حال غر زدن و تفسیر سطح پایین خود از جهان اطرافش نباشد. برای من داستان و قصه مهم است. دوست دارم از خواندن کتاب لذت ببرم. به نظرم داستان نقش تعلیم و تربیت خواننده را به عهده نمیگیرد و قرار نیست به جای داستان فلسفه، روانشناسی و یا گزارش مصائب اجتماعی به مخاطب عرضه شود. همهی اینها میتوانند موضوعات خوبی برای خلق داستان پیشنهاد دهند اما به شرطی که مستقیم بیان نشوند. ایدههای تازه و پلات پیچیده و هوشمندانه من را سر ذوق میآورد. دوست ندارم با خواندن داستان اشک بریزم یا بخندم و کتابهایی را که مستقیم احساسات مخاطب را هدف قرار میدهند نمیپسندم. ترجیح میدهم از خواندن داستان لذتی مشابه شنیدن موسیقی خوب و دیدن آثار هنری فاخر ببرم و به فکر فرو روم. برای من کتاب کوهستان جان نوشتهی گائو چین ژیان مثالی از یک کتاب دلچسب است.
اثری که ذهنتان را تغییر داد؟
کتاب میرا نوشته کریستوفر فرانک و هزارتوهای بورخس دو کتابی هستند که میتوانم خودم را به قبل و بعد از خواندن آنها تقسیم کنم. مثلا قبل از خواندن بورخس من کس دیگری بودم و بعد از آن یک فرد دیگر. شاید دلیلش صرفا کیفیت این آثار شاخص نباشد و من در زمانی این کتابها را برای بار اول خواندم که ذهنیت من در حال شکلگیری بوده. هرچند معتقدم هیچوقت از یادگیری عقبنشینی نکردهام و امیدوارم همیشه ذهنم برای پذیرش مفاهیم جدید و طرح پرسشهای تازه، آماده باشد.