نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه اول مردادماه به رونمایی مجموعهی بزرگان روانشناسی و تعلیموتربیت اختصاص داشت و با حضور دکتر سپیده حبیب، دکتر مصطفی تبریزی و دکتر علی سازمند در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ابتدای این نشست غلامرضا خاکی اظهار داشت: هر سیستمی با دو مسالهی اساسیِ بقایافتن و رشد و توسعه روبهرو است. این دو سیستم را با محیط پیوند میدهند. چون محیط همواره در پی ایجاد اختلال و آشوب در سیستم است. هر سیستمی مجموعهای از ورودیها، فرآیند و خروجی است. نشر نیز سیستمی است با ورودیهایی مانند منابع مالی و نویسندگان، فرایندهایی گوناگون، خروجیای مانند کتابهایی که بهانهی جلسهی امروز شدهاند. یکی از بحرانهای سیستم بهخطرافتادن اصل پیوستگی و ایجاد گسست در کار آن است. نشر نیماژ طی چند سال اخیر کاری پیوسته را در مورد بزرگان علم روانشناسی و تعلیموتربیت پیش بردهاند که امروز حدود ۳۱ نمونه از آن را در اختیار داریم.
انسان سیستمی باز است!
مصطفی تبریزی، مترجم و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، اظهار داشت: تا پیش از قرن شانزده و در ادامهی آن در قرن هفده و هجده، چیزی به نام علم تجربی یا علم روانشناسی وجود نداشت، گرچه جستارهای کوتاه و منقطعی در طول تاریخ بوده است. به نظر میرسد تکامل فلسفه باعث توسعهی دانش شناخت و درآمدن شناخت از قالبهایی شده که فلسفه مجال میداد. خود فلسفه موجب زایش علوم تجربی شد و در این میان، دکارت و کانت، یکی با برانگیختن پایهی شک و دیگری با مطرح کردن روش کاربرد عقل و به میان آوردن تجربه، بیش از همه در پا به عرصه نهادن این مولود جدید، علوم تجربی، نقش داشتند. ناف این مولود جدید با تولد از فلسفه بریده شد. امور تجربهشدنی و تکرارپذیر در محدودهی علوم تجربی قرار گرفت و امر تجربهناپذیر به فلسفه سپرده شد.
او ادامه داد: این اتفاق نیکبختی بود. علوم تجربی در مفاهیم ذهنی نماند و بسیار پیشرفت کرد. اما مشکلی هم پیش آمد. بریدن ناف فرزند از مادر برای تولد و استقلال ضروری است، اما این فرزند با قطع عواطف و اتصال روانشناختی خودش، موجودی بیریشه و بیپناهگاه تلقی میشود. حوزهی روانشناسی نیز دچار چنین اضطرابی شد. وعدهی علوم تجربی مبنی بر نیکبختی و فهم درست از جهان و انسان لزوماً تحقق نیافت. ازاینرو، برخی روانشناسان تجربی در عرصههای غیرتجربی قدم گذاشتند. بسیاری از فیلسوفان علیرغم برخورداری از متدولوژی فلسفی برای یافتههایشان، زندگیهای بسیار بدی دارند. کتاب «فیلسوفان بدکردار» نمونههایی از این زندگیها را نشان میدهد. نمونهی مهم این امر آرتور شوپنهاور است که با آن همه دانش فلسفی، زندگی نابسامان، ناراضی، پرخاشگرانه و کاملاً در انزوایی داشت. همچنین، ژان ژاک روسو با وجود کارهای بسیاری که در حوزهی فلسفهی تعلیموتربیت انجام میدهد، پنج فرزندش را به پرورشگاه میسپارد.
او تصریح کرد: این فکر پیش میآید که اگر دانش فلسفه در خدمت انسان و نیکبختی او است، چرا این فیلسوفان حالواحوال خوبی ندارند. از سوی دیگر، اِریک بِرن ضمن اعتراف به زندگی نابسامان و بدبختانهی خودش، بیان میکند که شاید نتوانسته باشد به خودش کمکی بکند، اما این تئوری به دیگران کمک خواهد کرد. با توجه به احوال این فیلسوفان و گفتهی برن درمییابیم که در نظر گرفتن انسان بهمثابه موجودی بریدهشده از هستی یا به بیانی دیگر، فقط به مسائل سابجکتیو پرداختن و از نظر دور داشتن مسائل عینی، نوعی نگرش و مطالعهی ناقص است. وقتی ما هر لحظه روی انسان مطالعه میکنیم، بخشی از ذهنمان مصروف این فردی است که خودش داخل سیستمی بسیار درهم و پیچیده زندگی میکند. پس، با تمرکزی که روی این جزء داریم، آگاهیمان را به تمام چیزهای مرتبط با آن از دست میدهیم. ازاینرو، در متدولوژی و شناخت ما نقیصهای بهوجود میآید: هر لحظهای که بخش فاعلیمان را بهجای من به کار میبریم، جنبهی مفعولیمان را نادیده گرفتهایم. این منی که بهمنزلهی فاعل عمل میکنم، در همان لحظه منفعلِ بسیاری از فاکتورهای پیچیده هستم.
تبریزی گفت: این مداقهها، آرامآرام دانشهای دیگری چون سایبرنتیک را در برگرفت. حالا ارتباط پدیدهها بیشتر درک میشد و پذیرفته شد که هیچ پدیدهی مجزایی وجود ندارد که بتوان ایزوله و مطالعهاش کرد. پس، روانشناسان موج سوم، از محدودهی تجربی روانشناسی فراتر رفتند. فرانکل «لوگوتراپی» را مطرح کرد و آلپورت از «انسان از خودفرارونده» سخن گفت.
او افزود: ما امروز باید با نگرشی جدید به انسان بنگریم. نگرشی که از فلسفه بهره گرفته است و پذیرفته که علم تجربی نیز مانند کائنات در حال تحول است. همانطور که درخت باغچه، درخت دیروز نیست. آدم این قرن نیز آدم دویست سال پیش نیست. من با الهام از کارل گوستاو یونگ این امر را «ژنتیک تاریخی» مینامم؛ یعنی همانطور که بدن ما در طول تاریخ در اثر تعاملات با محیط تغییر میکند، سیستم سایکونورولوژیک ما هم در طول دوران تغییر میکند. بنابراین، باید انسان در حال تغییر و تحول را ببینیم و به آن بیندیشیم. بهویژه باید در دانشگاهها عصبیت روی نظریهها را کنار بگذاریم. آناتول فرانس میگوید کسی دانشمند است که فرق بین دو جملهی «من میدانم» و «من میپندارم» را بداند. ما کمتر با «من میپندارم...» میآغازیم. درحالیکه بیشتر بهکار گرفتن این جمله میتواند درهای ذهنمان را باز نگه دارد.
او سخنان خود را با گزیدهی کوتاهی از مجتبی کاشانی به پایان برد.
بندگسلِ در بند
سپیده حبیب، مترجم و روانپزشک، اظهار داشت: اروین یالوم «وقتی نیچه گریست» را با این جمله آغاز میکند که «ای بسا کس که زنجیر خویش نتوان گسست، ولی بندگسل دوست خویش تواند بود». روانشناسی زمانی میتواند به علمی کمککننده به آدمها نزدیک شود که آدم بودن آنها را بپذیرد. هیچ آدمی کامل نیست و قرار نیست الگو یا اسطوره شود. قرار است همهی ما آدمها، در جایگاه موجوداتی اجتماعی، دانستهها و تجاربمان را در اختیار یکدیگر بگذاریم و از مجموعهی اینها، اگر بتوانیم، به راه سالمتری برای زندگی برسیم. کار روانشناسی هم همین است.
او اظهار داشت: راهاندازی مجموعهای شستهرفته و درعینحال کامل در معرفی افراد تأثیرگذار حیطهی روانشناسی و تعلیموتربیت، فکر بسیار خوبی بوده است. علاقهمندان و دانشجویان، باید با رویکردهای مختلف آشنا شوند و دریابند با کدامیک از آنها بیشتر ارتباط میگیرند. امروز روانشناسی علمی بایوسایکوسوشال (biopsychosocial) شناخته میشود؛ یعنی زندگی، روان، اجتماع و ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی مؤثر روی فرد را در نظر دارد. ولی همیشه اینقدر جامع نبود.
او توضیح داد: یکی از بزرگترین کارهای فروید، در کنار آغاز کردن روانکاوی و رواندرمانی، مطرح کردن روانشناسی بهصورت علم است. علمی که وارد علوم تجربی شد. علم روانشناسی در زمان فروید همه چیز را در ناخودآگاه فرد میجست، ولی از حدود نیمهی قرن بیستم عدهای از همکاران فروید و کسانی که با مکتب او کار میکردند، به این فکر افتادند که آیا واقعاً انسان روبهرویشان را میبینند یا فقط بهزور او را در قالب تئوریهای آموختهشان میگنجانند. این سؤالی ترسناک بود که اینان را به عرصهی فلسفه کشاند. چراکه فلسفه بهشدت به انسان میپردازد. در اینجا، روانشناسی پویای انسانگرا از روانکاوی صِرف مشتق شد. دیگر فقط ناخودآگاه اهمیت نداشت. انسان بهمنزلهی انسان دیده شد. روانشناسان بر آن شدند که پیش از تشخیص و استفاده از اصطلاحات تخصصی، فرد را در زندگیاش بشناسند و دریابند او در این فضا، در این زندگی خاص، کجاها از مسیر خارج شده است.
او ادامه داد: بیشتر افراد این گروه از روانپزشکان اروپایی بودند و به زبانهای فرانسه و آلمانی مینوشتند. تا اینکه رولو مِی به همراه چند تن از همکاران و دوستانش این متنها را به زبان انگلیسی ترجمه کرد و در اختیار جهان انگلیسیزبان قرار داد. با این ترجمهها بود که این مطالب جهانی شدند. از اینرو، امروز رولو مِی را پدر روانکاوی اگزیستانسیال مینامیم.
او دربارهی اروین یالوم گفت: یالوم شاگرد و دوست رولو می است. او در سالهای آغازین دورهی روانپزشکی، با کتاب «هستی» می آشنا شد. این کتاب را در مقابل نگاه روانکاوی، بسیار انسانی و جذابتر یافت. پس، تصمیم گرفت با کمک ادبیاتی که به آن علاقهمند بود، به یاری رواندرمانی بیاید و آن را به مردم بشناسد. چراکه این نگاه را برای مردم میدانست و بر این باور بود که با مسائل هستی و تجارب همگانی سروکار دارد.
او ادامه داد: در نظر اول، حتی عنوان «نگاه وجودگرا» آدمی را میترساند و باعث میشود فرد گمان کند با امری دور از ذهن یا دشوار و فلسفی مواجه است. اصرار این رویکرد بر این است که ما به علت انسان بودنمان با قضایای مشابهی چون مرگ و مسئولیت زندگی و آزادی مواجهیم، در مواجهه با این امور تنها و همه در پی معناییم. این نگاهی جهانشمول است. افزودن این نگاه انسانی به هر رویکردی، چه زیستشناختی، چه رفتارشناسانه، چه شناختی، چه تکاملی، فرد را در بهتری ارتباط گرفتن با طرف مقابلش کمک میکند. چراکه این امری است که دو طرف با آن مواجهند و صحبت کردن در مورد آن و توجه به آثاری که در زندگیشان گذاشته، میتواند کمک بزرگی باشد.
حبیب در مورد ارتباط میان معنادرمانی ویکتور فرانکل و اندیشهی یالوم، گفت: یالوم در مدت زندگی فرانکل با او ارتباط داشته و حتی زمانی برای کمک گرفتن به فرانکل مراجعه کرده است. آنچه در مورد پذیرش آدمبودن آدمها گفتم، در تجربه و خاطرهی یالوم از فرانکل بسیار مهم است. یالوم در موقعیتی با فرانکل مواجه میشود که فرانکل بهشدت احساس نادیده گرفته شدن میکرده است. کتاب فرانکل بسیار تأثیرگذار است، اما همکارانش او را نادیده میگیرند. پس، در عمل در جلسهای که بناست یالوم از فرانکل کمک بگیرد، این فرانکل است که مدام شکوه و شکایت میکند. این اتفاق در جوانی یالوم روی میدهد و او سالها بعد، در یادبود فرانکل با اشاره به این ملاقات میگوید چرا ما فکر میکنیم اگر آدمهایی بت زندگی ما هستند، آدم نیستند و نباید درگیر مسائل شخصی خودشان باشند. همین که این آدمها چنین زندگیهایی را ازسرگذارنده و توانستهاند با تکیه بر تجربهی انسانیشان شیوهای کمککننده به دیگران معرفی کنند، کافی و ارزشمند است.
او افزود: من فکر میکنم آنچه شیوهی لوگوتراپی یا معنادرمانی را با یالوم مرتبط میکند، این است که فرانکل تقریباً همزمان با رواندرمانگران اگزیستانسیال، انسان و تجاربش را بهشدت لحاظ میکند. او باور دارد که هر کسی باید خودش معنایش را بسازد یا پیدا کند. این وجه در روانشناسی اگزیستانسیال هم موردتوجه است. در اینجا هم فرقی نمیکند که این معنا ماورای طبیعی یا بشری یا اخلاقی باشد، مهم این است که به شما کمک کند و به زندگیتان معنی دهد. این به نظر من همان چیزی است که فرانکل در معنادرمانی بنیان گذاشت. البته شاید در روانشناسی اگزیستانسیال قدری وسیعتر به این مساله پرداخته شده است.
نه مرید باش و نه منکر!
علی سازمند، مدیر انتشارات دانژه، اظهار داشت: در دورهی کارشناسی روانشناسی، حدود سال 47، برخی از اساتید ما که کمسواد هم نبودند، در مقابل نام برخی از دانشمندان غربی، بهشدت فرقهگرایانه و مریدانه رفتار میکردند. گویی در فکر این دانشمندان هیچ خللی نیست. بعضی از اینان بر این باور بودند که اگر کسی از فروید سخنی بگوید، کفر گفته و بعضی دیگر فقط فروید را باور داشتند. در چنین شرایطی، ما دانشجویان نمیدانستیم بالاخره باید مرید چه کسی باشیم. این گذشت. وقتی بعدها در احوالات و نظریات اینان جستوجویی کردم، دریافتم «آنکه گوید جمله حقاند احمقی است/ وآنکه گوید جمله باطل او شقی است».
او ادامه داد: انسان برای زیستن خودش به دنبال معنا است. بشر همواره در جستوجوی خودش، زندگی خودش یا کشف و خلق معنا بوده است. اینکه فکر کنیم گذشتگان ما چیزی نمیفهمیدند، حرف عبثی است. آنها زندگی کردند، ازدواج کردند، جنگیدند، خلق کردند، کار کردند و شکوهمند زیستند. قاسم غنی کتابی دو جلدی با عنوان «تاریخ عصر حافظ» دارد. اینقدر آشوب در دوران زندگی حافظ زیاد است که کسی نمیتواند این کتاب را یکنفس تمام کند. بااینحال، این مرد بزرگ در میان این همه گرفتاری و پیچیدگی زندگی، غزلهایی ناب و آسمانی سروده است. پس، حافظ معنایی یافته بود و با آن زیسته بود. من هم فکر کردم، حال ما در این راه چه خدمتی میتوانیم بکنیم. تصور دوستان ما این بود که اگر کسی در دورهی کارشناسی در رشتهای باسواد شد، دیگر با سواد میشود. فرد در این دوره شکل میگیرد و ذوقمند میشود. پس خوب است کتابهایی در مورد روانشناسان بزرگ تألیف کنیم؛ یعنی روانشناسانی که صاحب اندیشهی منسجمی (نظریه) هستند و در آموزش، درمان یا پیشگیری رویکردی خاص دارند و نظرشان در مجامع رسمی مطرح است.
سازمند افزود: با مراجعه به دانشنامههای روانشناسی بزرگان این حوزهها را شمارش کردیم. باید بگویم که در جهان، برخی از روانشناسان به نرمی و آرامی سانسور شدهاند. پس، به این نتیجه رسیدیم که اینها را غربالگری کنیم و در موردشان بنویسم. همچنین، باور داشتیم که پدران ما، فیلسوفان و حکیمان و عارفان ما، سخنانی عالی برای زندگی دارند و آیین زندگی را قشنگ طراحی کردهاند، پس تصمیم گرفتیم به زندگی و آرای آنان را هم بپردازیم. چنانکه مربیان بزرگی مانند میرزا حسن خان رشدیه و جبار باغچهبان را در این فهرست گنجاندیم که سختیهای فراوانی کشیدند. چراکه هر فکر نویی برای شخص و اجتماع او اضطراب میآورد و مقاومت در پی دارد.
او تأکید کرد: اگر مردم یا ملتی ندانند پدرانشان چه کردهاند، مردم معلقی هستند و عمر فرهنگیشان کوتاه است. حیف است دانشجوی ما با گزارهها، سخنان و احکام روانشناختی گذشتگان خود آشنایی نداشته باشد. پس، در نهایت مجموعهای را در نظر گرفتیم که چارچوبی همانند داشته باشد. با تذکرهای شروع شود و به مشکلات و مسائل و جامعهای که شخصیت در آن میزیسته بپردازد. چراکه روانشناس از جامعه و فرهنگ برآمده و سخنانش در ارتباط با آن است. درنهایت، در همهی این کتابها مباحثی مانند اثر کار و نقدهای وارده بر کار هر شخصیت مطرح شده است. اینچنین دانشجو میتواند شمایی کلی از نظریهای روانشناختی بهدست آورد که نه از او مرید میسازد و نه منکر.