آرمان ملی: یش از یکدهه است که رمانهای آندری کورکوف(۱۹۶۱، لنینگراد، اتحاد جماهیر شوروری) نویسنده روستبار اوکراینی جزو پرفروشترین رمانهای اروپا است و بیشتر، خوانندگان اروپایی او را میخوانند تا خوانندگان اوکراینی و روسی(از انتشار آثار او در روسیه جلوگیری شده). عمده شهرت کورکوف برمیگردد به رمان «پیکنیک روی یخ»(۱۹۹۷)؛ این اثر در انگلیسی با عنوان «مرگ و پنگوئن» ترجمه شده و نخستین اثری است که از کورکوف با ترجمه شهریار وقفیپور به فارسی منتشر شده است. پس از موفقیت این رمان، آثار کورکوف به بیش از بیستوپنج زبان ترجمه شده، از جمله فارسی: «دوست مرحوم من»(ترجمه شهریار وقفیپور، نشر نیماژ)، «مرا به کنگاراکس نبر» و «زنبورهای خاکستری»(ترجمه آبتین گلکار، نشر افق). آنچه میخوانید برگزیده گفتوگوهای آندری کورکوف با نشریات روس و اوکراینی است درباره آثار و زندگی شخصی و حرفه نویسندگیاش، همچنین درباره وضعیت سیاسی اوکراین و مناسبات این کشور با اروپا و روسیه.
از چه زمانی نویسندگی حرفهای را آغاز کردید؟
نویسندگی حرفهای برای من از ۱۹۹۷، زمانی که سرانجام با یک ناشر سوییسی برای چاپ رمان «پیکنیک روی یخ»(مرگ و پنگوئن) قرارداد بستم آغاز شد. این کتاب درباره وقایع پساشوروی، بدون باور به تقدیرگرایی و با طنزی سیاه است.
چگونه ایده یک اثر به وجود میآید؟ چگونه قهرمانان خود را پیدا میکنید؟
هربار به شکلی متفاوت. بیشتر قهرمانان من زاییده تخیلاند، اما من دو رمان و یک سهگانه درباره ذهنیت شوروی دارم که برای آنها در جستوجوی بازنشستگان اتحاد جماهیر شوروی، نصف سرزمین شوروی را گشتم تا افرادی را پیدا کنم تا خاطرات دهههای ۳۰ و ۴۰ آنها را روی دستگاه ضبط صوت ثبت کنم.
در ابتدای خلق یک اثر و ایدهپردازی برای آن، سوژه خود را چگونه میبینید؟ یک شمای کلی از آن دارید یا مثل یک تابلو با تمام جزئیات آن را تصور میکنید؟ از پیش میدانید سوژه چطور گسترش خواهد یافت؟
داستان را برای خودم تعریف میکنم، گاهی نیز برای دوستان با تغییردادن برخی کلمات این کار را میکنم. اپیزودهای مختلف را در دفترچه یادداشت میکنم اما هرگز طرح کلی رمان را نمینویسم. طرح کلی رمان را تنها زمانی میتوانم بنویسم که تقریباً یکسوم رمان نوشته شده و میدانم به کدام سمت در حرکت است و چگونه قرار است تمام شود، اما اغلب قهرمانان، خود شرایط خود را دیکته میکنند و پایان را تغییر میدهند.
یعنی شما در را کامل باز میگذارید...
رمان یعنی درِ باز؛ تا وقتی که نقطه پایان گذاشته نشده است. رمان نوشته نمیشود، رمان را مینویسند. هرچیزی میتواند بر روند نوشتن تأثیر بگذارد حتی وضعیت آبوهوا در بیرون از خانه. برای نمونه اگر همینجا که ما اکنون نشستهایم من در حال نوشتن رمان باشم و ناگهان تگرگ ببارد و دانههایش به شیشه بخورد، این وضعیت بهطور ناخودآگاه در رمان منعکس خواهد شد.
شما معروفترین نویسنده اوکراین در خارج از کشور هستید، آیا همهچیز مطابق میل شما پیش رفته است؟
زمانی که شروع به نوشتن کردم هرگز تصور نمیکردم نویسنده شوم؛ چراکه در زمان شوروی آغاز به نوشتن کردم. زمانیکه ششساله بودم، تقریباً هیچکس از حرفه نویسندگی صحبتی نمیکرد. وقتی ۱۳-14ساله شدم شنیدم که نویسندهها سرکار نمیروند و من از این قضیه خیلی خوشم آمد. آرزو داشتم بزرگ شوم و نویسنده شوم. شروع به نوشتن آن چیزی کردم که همراستا با سلیقه نویسندگان آن زمانِ شوروی نبود یا اگر هم بود آنها فهمیده بودند که نمیتوان آن را چاپ و منتشر کرد. من ناگزیر با سردبیر نشر نویسنده شوروی آشنا شدم. پس از دو هفته او به من گفت: خیلی خندیدم و از کار تو خوشم آمد اما این یک اثر ادبی شوروی نیست، این اثر را هیچکس چاپ نخواهد کرد. وقتی اتحاد شوروی فروپاشید من دریافتم که دیگر میتوانم نویسنده شوم.
این میل به نویسندهشدن از کجا در شما پدید آمد؟
فکر میکنم این تمایل به بروز نوعی احساس بود؛ چون در کودکی زمانی شروع به نوشتن کردم که دوتا از سه لاکپشت مرا کشتند. اولین شعرم درباره تراژدی لاکپشتی بود که دوستانش را از دست میدهد. سپس درباره لنین نوشتم چون او هم مُرد. بعد چیزی غمانگیز و بعدتر چیزی شاد نوشتم. این یکجور تفریح بود. قافیهجورکردن را دوست داشتم. بعدتر شروع کردم به لطیفهنوشتن و به طنز سیاه روی آوردم و اینطور بود که به سمت نثر حرکت کردم. در ۱۹۷۹ دانشجو شدم و به نوشتن ادامه دادم درحالیکه میدانستم در اتحاد جماهیر شوروی آثارم چاپ نخواهند شد. به کمک دوستان تلاش کردم ناشری در خارج از کشور پیدا کنم. هجدهسال آثارم را میفرستادم و از همه ناشران سراسر جهان جواب منفی میگرفتم. پس از مدتی شروع به گردآوری این جوابهای منفی کردم. درنهایت در ۱۹۹۷ اولین قراردادم را با ناشری در زوریخ بستم و قرار شد کتاب «پیکنیک روی یخ»(مرگ و پنگوئن) را به زبان آلمانی منتشر کند. در می۱۹۹۷ کتاب منتشر شد و در ژوئن همان سال پرفروشترین رمان در سوییس شد، سپس در اتریش و پس از آن در آلمان این اتفاق افتاد. سوییسیها حق انتشار کتابهای مرا خریدند. داستان «ماجراجویی یک ژورنالیست بیکار» و «یک پنگوئن بیخانمان» در شهر کییف در شرایط پسافروپاشی در تمام جهان خوانده میشد؛ از برزیل گرفته تا ژاپن. این داستان سرمنشاء همهچیز شد و از آن پس آثار مرا در ۲۵ کشور جهان میخوانند و کتابهایی را که در دوران شوروی نوشتم نیز منتشر میکنند.
پس از انتشار رمان «پیکنیک روی یخ»(مرگ و پنگوئن) به شما پنگوئن هدیه میدادند؟
حدود پنجاه پنگوئن عروسکی به من هدیه دادند، اما پنگوئن زنده نه. تنها به پیشنهاد رئیس باغوحش شهر هاله در نزدیکی لایپزیگ، یک مادهپنگوئن بیمار را به فرزندی قبول کردم. مردم شوروی شبیه پنگوئنها هستند. آنها موجودات اجتماعی هستند و نمیتوانند جداگانه زندگی کنند.
جهان در تمام مظاهر خود سرعت بالایی دارد. بهنظر میرسد مردم دیگر کمتر آثار ادبی طویل را میخوانند، گویی همهچیز به قالب توئیتر نزدیک میشود. میتوان گفت دوره رمانها سرآمده؟
رمان زمان ندارد. مدتی پیش در اسکاتلند و اتریش بودم. در کتابفروشیهای آنجا متوجه شدم که خوانندگان دوباره سراغ رمانهای حجیم میآیند. حدود ۱۵سال پیش رمانهای ۱۸۰ صفحهای مد بود اما حالا آن دوران گذشته است و خوانندهها فرصت و تمایل دارند آثار حجیمتر ادبی را مطالعه کنند.
قصهنویسی برای نویسندهای جدی و مشهور مثل شما که آثارش در خارج از کشور در زمره پرفروشترینهاست، غیرعادی بهنظر میرسد. آیا قصهنویسی برای شما راه گریزی از زندگی واقعی بهدنیای کودکی است؟
بله. من زمانی شروع به نوشتن قصهها کردم که در زندان اُدسا نگهبان بودم. زمان آزاد زیادی داشتم، اما در مکان، محدود بودم. پس تلاش کردم فرار کنم. اینطور بود که به قصهها وارد شدم. من تخیلکردن و فانتزی را دوست دارم، گرچه نوشتن برای کودکان بسیار دشوار است. به مراتب راحتتر است دهها صفحه برای بزرگسالان بنویسی تا متنی کوچک برای خردسالان.
درباره «زنبورهای خاکستری» چه مدت از ایده تا شکلگیری طول کشید؟
حدود ششماه. آن را برای خودم و دیگران تعریف میکردم و گاهگاه تغییراتی در آن ایجاد میکردم. درنهایت زمانیکه پایان داستان برایم روشن شد و حس کردم قهرمان زنده و واقعی است و نه کارتونی، آرام گرفتم و اجازه دادم رمان را هرطور دوست دارد تمام کند. بهطور معمول، کار روی رمان حدود دوسال طول میکشد و انگیزه هر رمان میتواند متفاوت باشد. گاهی مصاحبهای را میخوانی، گاهی عکسی میبینی و گاهی خودت جایی میروی و چیزی عجیب درمییابی. من دوبار به منطقه عملیاتی ضدتروریستی در اوکراین رفتم. در آنجا منظرهها و حالات و صحنههایی را دیدم. رنگها و بیرنگیها بر من تأثیر عمیقی گذاشت. حیرت کردم چراکه آنجا به شکل وحشتناکی در رنگآمیزی خساست کرده بودند؛ به حدی که میشود گفت هیچ حصار یا خانه رنگشدهای وجود نداشت. همهچیز خاکستری بود، خاکستری تیره... رمان جدیدم درباره جنگ نیست، بلکه درباره مردمی است که در جنگ زندگی میکنند.
قهرمان رمان چطور به وجود آمد؟
بهنظر میرسد که او هم معمولی باشد. من چند فیلم مستند میدیدم درباره مردمی که آنجا مانده بودند، درباره آنها که در منطقه خاکستری زندگی میکردند، اینکه چطور صحبت میکنند، درباره چه چیزهایی فکر میکنند و چه چیزهایی موجب آزارشان است. قهرمان اصلی رمان جوانی است که به علت ناتوانی، مقرری دریافت میکند. او پیش از این در معدن در سِمت بازرس امنیت کار مشغول بوده است. او در میان تجزیهطلبان و ارتش اوکراین گیر افتاده. یگانه چیز باارزشی که برای قهرمان باقی مانده، زنبورهای اوست. او پس از بازنشستگی زنبوردار شده بود. درنهایت با شش کندوی عسل مجبور میشود آنجا را ترک کند. آنوقت شرایطی نو پیش میآید نه برای تصمیمهای تازه قهرمان، بلکه به تدریج درمییابد که چه اتفاقی افتاده، چرا اتفاق افتاده و بعد چه میشود!
شما این موضوع را که ملت اوکراین آماده خواندن آثار ادبی اوکراینی هستند، تأیید میکنید؟
ادبیات معاصر اوکراین بیشتر به ادبیات اروپا نزدیک است و ظرفیت بالایی دارد. پدیده ادبیات اوکراین اکنون وجود دارد گرچه درحال تجربه آن چیزهایی است که ادبیات اروپا از سر گذرانده است: روابط جنسی، مواد مخدر و راکاندرول. ادبیات باید سلایق را تربیت کند، نه اینکه به آنها دیکته کند. نویسندگان باید به همه آنچه اتفاق میافتد واکنش نشان دهند.
در پاسخ به منتقدان که میپرسند چرا به زبان اوکراینی نمینویسید، پاسخ شما چیست؟
بهطورکلی در زمان دانشجویی من یازدهزبان بلد بودم و حالا هفتزبان بلدم. برای حضور در نمایشگاهها، دیدارها و جلسات معرفی کتاب، بسیار به خارج از کشور سفر میکنم. من شروع به نوشتن شعر کودک و قصه به زبان اوکراینی کردهام، اما رمانهایم را به زبان روسی مینویسم چون از لحاظ ژنتیکی زبان مادریام روسی است گرچه زبان اوکراینی را دوست دارم و برایم محترم است.
کتابهای شما در تمام دنیا شمارگان بالایی دارند، خوانندگان خود را چگونه معرفی میکنید؟
خواننده من میتواند هر پاسپورتی در جیب داشته باشد. من خیلی وقت است در روسیه مخاطبی ندارم چراکه از سال ۲۰۰۸ انتشار کتابهای من در این کشور ممنوع شده است. از سال ۲۰۱۴ نیز ورود کتابهای من از اوکراین به روسیه ممنوع شد. در اصل من برای خودمان مینویسم، درباره خودمان و برای همه.
آیا آثار شما پس از شروع جنگ تغییر کرد؟
پس از آغاز جنگ من ناگهان حس طنزپردازیام را از دست دادم و همزمان حس ترس را.
شما چه کسی را در اِشغال کریمه مقصر میدانید؟
به باور من تمام رؤسای جمهوری اوکراین از کراوچوک به بعد مقصرند. کریمه در تمام این سالها زیر آسمان اطلاعاتی و فرهنگی اوکراین نبود. هیچگونه فرآیند ادغامی در این بین صورت نپذیرفت. مردم احساس میکنند کشوری که در آن زندگی میکنند، وجود ندارد.
در سالهای اخیر، بهخاطر وقایع مختلف، نویسندههای اوکراینی سیاسی نشدهاند؟
در دهه گذشته ادبیات اوکراین خیلی تغییر کرد. تا ۲۰۰۴ زندگی نویسندگان جوان بیرون از حوزه سیاست و ضرورتهای روز بود. هجدهسالهها برای هجدهسالهها مینوشتند. الان نویسندگان فهمیدهاند که دولت و جامعه از آنها چه انتظاری دارد. آنچه اکنون روی میدهد مینویسند... گرچه تناقضی در جامعه اوکراین وجود دارد؛ نویسندگان بیش از آنکه خوانده شوند، محبوب عموم هستند. مردم ادبیاتیها را به فامیل و چهره میشناسند درحالیکه کتابهایشان را نخواندهاند. گویی نظر نویسنده برای آنها جالب است و نه آثارش. این به زمان و امید نیاز دارد.
از مذهب خودتان بگویید.
آرای من به اخلاق پروتستان نزدیکتر است؛ چراکه عملیتر است و بیشتر به انسان احترام میگذارد. یک پروتستان در یاد دارد که بنده خداوند است و به کار خود مشغول است و هرگز سعی بر تحمیل دیدگاه و دین خود به دیگران ندارد. زمانی که ۱۵-۱۶ ساله بودم به خداشناسی مشغول بودم و «انجیل به روایت ایلاریون» را نوشتم. چنین نامی در روایت انجیل نیست. زمانی که نخستینبار انجیل را خواندم دریافتم که چیزی کم دارد. بنابراین نسخه انجیل خودم را نوشتم.
اگر به بیستسال قبل بازگردید و به خودتان بنگرید، چقدر طی این مدت تغییر کردهاید؟
همهچیز تغییر میکند. افکار و نظرات ممکن است تغییر کنند. آنزمان کشور دیگری بود. من پیرتر شدهام. حس شوخطبعی من حالا دیگر به خودانتقادی و خندیدن به خود تبدیل شده. حالا دیگر نسبت به چالشهای اجتماعی و سیاسی کمتر واکنش نشان میدهم، شاید از سنتهای سیاسی اوکراین خسته شدهام؛ چراکه صرفاً سیاست نیست. شکر خدا باقی چیزها تغییر نکرده. آن درختان سیب که در باغ من سیب میدادند، هنوز هم پرثمرند. این خوب است که دوستان من از سیسال پیش تاکنون در کنار من هستند و ما بههم نزدیکیم.