اعتماد: روی دو دیوار از تحریریه، یکی پشت سرم و دیگری روبهرو، تصویر فلاسفه و روشنفکران ایرانی و غربی از زمان افلاطون تا به امروز را نصب کردهام. غیر از همکاران که در روزهای اول، از این دو کولاژ خوششان آمده بود، سایر مراجعان و دوستان و آشنایانی که به تحریریه روزنامه سر میزنند، گاه در برابر این شمار فراوان از عکسهای سیاه و سفید مردان و زنانی عموماً سن و سالدار و جاافتاده شگفتزده میشوند، کنارشان میایستند و عکس میگیرند، اسم آنهایی را که نمیدانند میپرسند یا درباره آنها که میشناسند، اظهار فضل میکنند و در نهایت در برابر متفکرانی که اندیشه بشری و ایرانی قطعاً مدیون ایشان است و بدون آنها متصور نیست، سر تعظیم فرود میآورند. البته این واکنشها عمدتاً از سوی کسانی صورت میگیرد که یا در خردهفرهنگ نگارنده قرار میگیرند، یعنی با کتاب و فلسفه و روشنفکری و... سروکار دارند یا به نحوی از انحاء با برخی از این چهرهها آشنا هستند و دستکم نامشان به گوش آنها خورده و میدانند که فلسفه و علوم انسانی چیست یا کانت و افلاطون و مارکس و علامه طباطبایی چه کسانی هستند.
در مقابل شمار زیادی از آدمها هم هستند که نه اسمی از این چهرهها شنیدهاند و نه در طول زندگی کاری به کار آنها داشتهاند. برای نمونه یکی از نیروهای خدماتی خدوم و زحمتکش روزنامه، همین دیروز پرسید که فلانی، اینها کیستند؟ پاسخ دادم فلاسفه؟ گفت یعنی ریاضیدان هستند؟ نمیدانستم چه پاسخی بدهم، اسم چند تا از مشهورترین چهرهها مثل افلاطون و ارسطو را بردم. گفت شنیدهام. مارکس را هم نمیشناخت، اما وقتی در توضیح اسمش به کمونیسم رسیدم، چیزهایی شنیده بود! یاد یکی، دو سال پیش افتادم که یکی از شبکههای تلویزیونی، در خیابان انقلاب، روبهروی دانشگاه، جنب کتابفروشیها، عکس احمد شاملو را به رهگذران نشان میداد و از آنها میپرسید که آیا صاحب تصویر را میشناسند؟ در کمال تعجب پاسخها ناامیدکننده و عموماً منفی و پرت بود.
این دو مثال نشان میدهد که عموم جامعه چقدر از روشنفکران و متفکران و محققان دور هستند، حتی اسمی از آنها نمیشناسند. نمیدانند مصطفی ملکیان و بابک احمدی و مراد فرهادپور و عبدالکریم سروش چه کسانی هستند! چه برسد که بخواهند به مناظرات آنها کار داشته باشند. در جلسه داغ و جنجالی نقد و بررسی اندیشههای سید جواد طباطبایی در کتابخانه ملی (اردیبهشت ۱۳۹۳) شاهد بودم که بیرون از سالن، شمار زیادی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی که هر روز به آنجا میآیند تا درس بخوانند و پایاننامه بنویسند، وقتی شور و هیجان سالنها را میدیدند، با تعجب میپرسیدند: «چه خبر است؟» بعد که توضیح میدادم، با تعجب میپرسیدند: «خب حالا این آقا کیست؟»
ما ساکنان این خردهفرهنگ، به قول محمد منصور هاشمی، باید به خاطر داشته باشیم که «کمشماریم!» سر جمع چند صد نفر هستیم که با یک زبان زرگری با هم بحث میکنیم و سر و کله میزنیم. جامعه مسیر دیگری را میپیماید، گروههای مرجعش دیگران هستند، از الگوهای دیگری پیروی میکنند، مخاطب صحبتهای دیگری است، درصد بالایی از جامعه اصلاً نمیدانند که اباذری و براهنی و نامجو کیست، چه برسد به اینکه بخواهد ببیند اینها درباره هم یا علیه یکدیگر چه چیزهایی گفتهاند، اینکه چه موضعی باید در قبال این دعوا بگیرند، پیشکش. این مساله فینفسه درست مذموم و ناپسند است. اما واقعیت دارد. گسست میان روشنفکران و جامعه، اتفاق خوشایندی نیست. اما واقع امر این است که جامعه متکثر مدرن، از خردهفرهنگهای کثیر و در نتیجه از گروههای مرجع فراوان و متعدد و گاه متقابل تشکیل شده. تنها کسانی که تقریباً همه آنها را میشناسند، سلبریتیهای سینمایی و ورزشی و سیاسی هستند. دو گروه اول به دلیل اینکه مستقیماً با سرگرمیهای عمومی سر و کار دارند و گروه سوم از آنرو که بیواسطه در سرنوشت مردم نقش ایفا میکنند و مدام در رسانههای رسمی و غیررسمی حضور دارند.
این گسست اتفاقاً از هر دو سو دامنهاش رو به گسترش است، یعنی هم روشنفکران بیشتر به سمت حوزههای تخصصی میروند و هم مردم به واسطه گسترش رسانههای جمعی و دموکراتیزاسیون اطلاعاتی- ارتباطاتی، کمتر سراغ گروههای مرجع و نخبگان فکری میروند. این امر اما سبب نمیشود که برخی مسائل و مشکلات مشترک میان عموم افراد جامعه وجود نداشته باشد. بیکاری، گرانی، فشار اقتصادی، آسیبهای اجتماعی، فروبستگیهای سیاسی و... از معضلاتی هستند که به زندگی همه فشار میآورند، خواه فرد روشنفکر استاد دانشگاه باشد یا مهندس نیروگاه برق یا فروشنده لباس یا خدماتی روزنامه یا پزشک مغز و اعصاب. این مصائب، دغدغه و مشکل همه آحاد جامعه به حساب میآیند.
اینکه فلانی باسواد است، دیگری از موسیقی چیزی سر در میآورد، سومی دلقک است و چهارمی حق دارد پا در کفش حوزهای که در آن تخصص ندارد بکند یا نه، اگرچه در حوزه روشنفکری و در گعدههای یاران و طرفداران این یا آن چهره جذابیت دارد، اما قطعاً گرهی از کار فروبسته عموم جامعه نمیگشاید. بگذریم که مرید و مرادبازی و ناسزا گفتن و تحقیر کردن، اساساً با روشنفکری و روشنگری منافات و تضاد دارد. ممکن است بگوییم این دعواها با چندین واسطه در نهایت به مشکلات عمومی ارتباط پیدا میکند. به فرض پذیرش این ادعا، میتوان از این بزرگواران خواهش کرد که پس بفرمایید در فضاهای خاص و تخصصی خودتان به مباحثه و مناظره بپردازید و صفحات اول مطبوعات و رسانهها را اشغال نکنید. اینکه در عرض یکی، دو روز، انتشار قطعهای گزیده شده از یک فایل صوتی (احتمالاً قدیمی و مربوط به چند سال پیش) از کلاس درس یک استاد، بدون توجه به پس و پیش آن و بدون توضیحی از سوی گوینده و کسانی که در آن اسمی از آنها هست، نقل محافل روشنفکری بشود و ذهن آنها را از معضلات به مراتب مهمتر غافل کند، پسندیده نیست و نه فقط مخاطبی عام نمییابد، بلکه یک شبه مساله را به جای مشکلات واقعی و گریبانگیر جامعه مینشاند.