آرمان ملی: نام محمدرضا شفیعیکدکنی (۱۹ مهر ۱۳۱۸-کدکن نیشابور) از دهه چهل تا به امروز مدام شنیده میشود: از کلاسهای سهشنبههای دانشگاه تهران تا کتابهای درسی. از کوچهها و خیابانهای ایران تا شبکههای مجازی. در همهجای ایران، صدای شفعییکدکنی به طرق مختلف ثبت و ضبط شده: از شعر تا پژوهش؛ از متون کهن تا نقد شعر معاصر. نام او به شکل عجیبی با ادبیات کلاسیک و معاصر گره خورده است. او را میتوان مردی برای تمام اعصار ایران نام نهاد که برای زندهنگاهداشتن زبان و متن ادبیات فارسی، کارهای بسیاری کرده است. آنچه میخوانید نگاهی است به پنج دهه حضور شعر شفیعیکدکنی در ادبیات معاصر فارسی.
آیا میتوان کسی را پیدا کرد برای یکبار هم که شده این شعر شفیعیکدکنی را نخوانده یا گوش جان نشنیده باشد؟: «به کجا چنین شتابان؟/ گَوَن از نسیم پرسید/ دل من گرفته زین جا/ هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ همه آرزویم اما/ چه کنم که بسته پایم...» از این دست شعرها در آثار او اگر زیاد نباشد، بیتردید قابل ملاحظه است. شعرهایی اینچنین صدای فروخورده تاریخی نسلهایی است که در گذر سخت و صعب تاریخ دچار مصائب دشواری شده و از کوران ناامیدیها و یأسها گذشته، ناامید شده و امیدوار برگشته؛ تن به ظلام داده و روشن بازگشته. دلایل وجود چنین شعرهایی در ادبیات پس از مشروطه و دهه بیست و اواخر دهه سی و بهویژه در دهه چهل را نخست باید در شرایط تاریخی و مناسبات اجتماعی این دوره دانست که به جهت تلاطمات سخت و دشوار ورود به عصر تازه تکنولوژیکی و فنآوریهای مدرن از یکسو و پیوندهای همچنان ناگسستنی با سنتها و رسوم و آداب کهن و گذشته، منجر به پدیدآمدن تناقضی در ذهن و زبان و زندگی مردم شد که پیامد عینی آن در رفتارهای روزمره جمعی خود را نمایانده است. یأس و ناامیدی، سرخوردگی از جامعه و نابسامانیهای اجتماعی، فقر و فلاکت؛ همه و همه، نگاه جامعه را به دوردستها معطوف کرده بود و فلسفه «چشمانتظاری» و «امید» به برای برآوردهشدن آمال و آرزوهای ملت در عصر تاریک و سرد در آینده رخ نشان داد. از اینرو است که شاعران در این عصر هم به آمال و آرزوهای دور دل بستند. این را حتی در نامهای مستعاری که برمیگزیدند هم قابل تأمل است: «م. امید»، «م. آزرم»، «م. سرشک»، «ا. بامداد» و... نیما با طبیعتگرایی، اخوان با تاریخگرایی، شاملو با اسطورهگرایی، سپانلو با گرایش به طبیعت شهری، سهراب با عرفانگرایی و دیگران با گرایشهای دیگر؛ اینها همه نشان از فضای بسته و خفقان عصری است که میباید نوید ورود به جهانی سرشار از امید بوده باشد. و نیست. پس بدینگونه است که زبان شعر در این عصر به زبانی نمادین بدل میشود و شکلی از شعر که از دوره مشروطه پدید آمده بود، در دهه سی و چهل به اوج خود میرسد: «شعر اجتماعی». در این فضای اجتماعیشده، بیتردید علاوه بر اینکه گاه شعر ساحتی مردمگرایانه و معترض مییابد بلکه رواج و ترسیم تصویر ویرانی و تباهی است: «آخرین برگ سفرنامه یاران/ این است:/ که زمین چرکین است.» این یأس و هراس اجتماعی و تاریخی که در جان روشنفکران معاصر ایرانی ریشه دوانده است. نوعی یأس تاریخی است که از ریشههای جهانی دهه شصت اروپای پس از جنگ جهانی هم نشانی در آن میتوان گرفت.
شفیعیکدکنی رسیدن به این درک و فضا را در شعر خود مرهون شناخت عمیقش به شعر و عرفان کهن ایرانی و در نسبت به آن، درآمیختن با شعر و فرهنگ عربی و غربی است. شفیعیکدکنی انسانی است با سه ساحت برجسته در شعر امروز ایران: شاعری با شناخت عمیق و قریحهای شگرف؛ پژوهشگری برجسته و پرتوان در نظریههای ادبی؛ و سه دیگر محققی پرشور و شنگ در عرفان ایرانی و سنتهای فرهنگ ایرانزمین. اما درز نام شفیعیکدکنی در شعر ایران با کتاب «در کوچهباغهای نشابور» در اواخر دهه چهل بوده است. ـ اگرچه سالها مجموعههای دیگر هریک به سهم خود ـ این مجموعه در دو ساحت قابل تأمل است. یکی از جنبه «زبان» و دیگری از جنبه «مفهوم». در حوزه نخست عمده شعرها ـ تا به امروز حتی ـ به زبانی حماسی بیان میشوند و طنطنه کلام در اکثر شعرها حضوری پررنگ دارد؛ و این نشان از تأثیری است که شاعر از متون کهن پذیرفته است. بافت کلام و ترکیبسازیهای گاه با تتابع اضافات که ناشی از بافت توصیفی شعرهاست، مخاطب را با شاعری ادیب رودررو میسازد تا شاعری عصیانگر در حوزه زبان، آنگونه که مدنظر نیما بوده و همانگونه که خود آن را «رستاخیز» مینامد. پس میتوان گفت آنچه شعرهای شفیعیکدکنی را پیش میبرد، ساخت مفهومی آنهاست که بهساحت اجتماعی نزدیک است. یعنی این نگاه جامعهگرایانه شاعر است که خود را بیشتر و جلوتر از زبان به خواننده تحمیل میکند. اگرچه پربیراه نیست بگوییم شاید بهدلیل همین تضاد میان زبان و مفهوم است که موجبات استواری شعر را فراهم میآورد. البته نباید از توجه شفیعی به «فرم» هم غافل ماند؛ چراکه آشنایی او به فرم و کاربرد آن در شعر در این راه وجوه مشخصه آثارش را چنداچند کرده. او از جمله معدود شاعران پس از نیماست که فرم را بهشکل جدی و لاینفک در شعرها پیاده میکند.
جهان شعرهای کدکنی پیش از آنکه خلق یک جهان تازه باشد، بیشتر تلاشی است برای نمایش جهان موجود که از متون برگرفته شده. این ساحت تا آنجا پیش میرود که گاه سخنی یا مَثَلی آشنا در ذهن تاریخی بدل به موضوع شعر میشود. و از آنجا که شاعر نیز صاحب صلابتی در زبان و تسلط بر ظرافتهای شعری است؛ نتیجه به یک شعر مثلالسائر بدل میشود: «هیچ میدانی چرا چون موج/ در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟/ زآنکه بر این پرده تاریک/ این خاموشی نزدیک/ آنچه میخواهم نمیبینم/ وآنچه میبینم نمیخواهم.»
از این دست موضوعات در سراسر مجموعهشعرهای شفیعیکدکنی به کرار خودنمایی میکنند. با این تفاوت که وی گاه مفهوم را تا لحظه معاصر مخاطب پیش میآورد و زبانی کنایی و رمزآلود به آن میبخشد. این وابستگی و دلبستگی به متون و تصوف عرفانی و درآمیختن آن با شرایط کنونی جامعه، شعرها را از آن حالت یکنواختی کسالتبار و صرفاً اکتسابی دور میسازد و او را در زمره شاعران اجتماعی قرار میدهد. بهرهگیری دکتر کدکنی از این طیف واژگانی و گاه استفاده از اسامی خاص، و البته عرفانی، بیشتر در پی خلق فضایی آشنا در ذهن مخاطب در بیان اندیشه بود. این وابستگی تا آنجا پیش میرود که شفیعیکدکنی ابتدا در قالبهای کهن شعر شاعران بزرگ را تخمیس میکرده، همان رویه را سالها بعد در شعرهای نیمایی خود نیز به کار میبندد. استفاده اینچنین از زبان در شعر او نشانه ذهنیت کلاسیک از شعر پس از نیماست. درست نقطه مقابل نظریه نیما، که در پی آن بود تا شعر را به تفکر مدرن نزدیک سازد؛ چراکه میبینیم در شعرهای خود نیما نیز اساساً چه در حوزه واژگان و چه در حوزه بافت کلام، گاه وابستگیهای بهشدت کلاسیک وجود دارد، اما آنچه که در شعرهای نیما هویت مییابد این است که فضای شعری او درحقیقت خلق جهانی مدرن است. در مقابل جهان شعری دکتر کدکنی، جهان ذهنیتهاست که تماماً از ابژههای بیرونی ساخته میشوند. درواقع این جهان ذهنی است که با استفاده از فضای عینی به تصویر کشیده میشود. پنداری مفهومی از پیشتعیینشده به کمک واژگانی با بسامد ملموس در خدمت زباناند. در این وضعیت بهطور ناخودآگاه همه عناصر سازنده شعر بهمثابه ابزاری عمل میکند تا بیشتر جزء لاینفک شعر باشند.
شفیعیکدکنی در کنار نیما و چند شاعر دیگر در شعر معاصر ایران شاعران طبیعتاند؛ اگرچه نگاه طبیعتگرایانه هر یک تفاوتهایی فاحش با دیگری دارد. به این معنا که طبیعت در شعرهای کدکنی بیشتر یک طبیعت آشنا و شناختهشده در ذهن مخاطب است. نوعی طبیعت منوچهریوار. همانگونه که در زبان شیفتهوارگی زبان مولانا در شعرها کاملاً هویداست.
نام محمدرضا شفیعیکدکنی در شعر امروز به بعد ایران ـ تا همیشه ـ تا آن اندازه بزرگ است که بتوان دمی، دمهایی در جهان شعری او درنگی کرد و آرمید. اما یک چیز را نمیتوان پنهان کرد که از میان خیل شعرهای او در مجموعه کامل حدوداً چهارصدوشصت شعری، که خود ایشان صد شعر را بهعنوان گزینه اشعار برگزیدهاند؛ با تمام احترام باید گفت در حدود بیست شعر در میان تمام شعرهای شفیعیکدکنی وجود دارد که همین بیست شعر همان صدای فروخورده و تاریخی ملت ایران در گذر قرنهاست. همانگونه که نیما تقریباً و تحقیقاً بیست شعر درخشان دارد و همان بیست شعر برای ابدالاباد نام وی را در تاریخ شعر فارسی حفظ خواهد کرد. و این سخن نه چیزی از ارزشها و بزرگی این دو میکاهد که بهخلاف نشان از عظمت و بزرگی آثار آن دو است. و همین واقعیت بزرگ، بس! که صداهایشان پیوسته در گوش تاریخی مردم طنینانداز خواهد بود: «تو خامشی، که بخواند/ تو میروی، که بماند/ که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟»