اشاره: استاد دانشمند آقای دکتراحمد مهدوی دامغانی در ۱۴ شهریور ۱۳۰۶ در مشهد مقدس در خاندانی اهل دانش و تدین دیده به جهان گشود. علوم متداول قدیم و جدید را در آن شهر فراگرفت و سپس در تهران اقامت گزید. در سال ۱۳۲۷ از دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی) دانشگاه تهران لیسانس گرفت. در سال ۱۳۴۲ از دانشگاه تهران درجه دکتری در زبان و ادبیات فارسی گرفت و به تدریس در دانشکدههای ادبیات و الهیات دانشگاه تهران پرداخت و سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ در دانشگاه مادرید به تدریس عرفان اسلامی اشتغال داشت. ایشان از سال ۱۳۶۶ در دانشگاه هاروارد و دانشگاه پنسیلوانیا مشغول به تدریس معارف اسلامی، ادبیات عرب، متون فارسی تصوف و فلسفه اسلامی هستند.
استاد مهدوی مقالههای متعددی در مجلههای یغما، کلک، گلچرخ، ایرانشناسی، رهآورد و گلستان و روزنامه اطلاعات به چاپ رسانده است. از مشهورترین مقالههای ایشان، مآخذ ابیات عربی کلیله و دمنه و مآخذ ابیات عربی مرزباننامه است. از کتابهای ایشان، علاوه بر «کشفالحقایق» نسفی و تصحیح «نسمهالسحر بذکر من تشیع و شعر»، به موارد زیر میتوان اشاره کرد: شاهدخت والاتبار شهربانو؛ در باغ روشنایی، گزیده حدیقه الحقیقه؛ مقالاتی در حدیث دیگران، رساله درباره خضر (ع)، چهار مقاله درباره مولیالموالی علی (ع) و داستان ضامن آهو، حاصل اوقات (مجموعه مقالات) و...
به مناسبت مجلس بزرگداشت ایشان در آمریکا، جمعی از دانشوران مقالاتی نگاشتند و یا سخنرانی ایراد کردند. در این میان استاد یگانه آقای دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نیز شعری فرستادند. با اینکه ایشان فرمودهاند: «بنده هرگز برای اشخاص شعر نمیسرایم؛ اما بزرگی و عظمت استاد مهدوی این عهد را شکست.» گفتنی است که ایشان در مقاله «سیره استاد ما ادیب» نیز از آقای دکتر مهدوی با عنوان «استاد برجسته و بیمانند دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در سالهای قبل از انقلاب و استاد دانشگاه هاروارد در امروز» یاد کردهاند.
از استاد شفیعی کدکنی سپاسگزاریم که با همه پرهیزشان از حضور در رسانههای داخلی و خارجی، بر ما منت نهادند و با چاپ این سروده در روزنامه اطلاعات موافقت کردند. با سپاس از آقای دکتر مهدی فریدزاده که واسطه خیر این اتفاق فرهنگی شدند، بد نیست عین عبارت ایشان مبنی بر اجازه استاد دکتر شفیعی کدکنی بر چاپ این سرودة مغتنم را نقل کنیم که: «دیشب به منزل آقای دکتر مهدوی تلفن کردم تا از ایشان بخواهم تماسی با استاد شفیعی بگیرند و از ایشان اجازه چاپ این شعر را بخواهند. قبل از اینکه بنده مطرح کنم، آقای دکتر مهدوی گفتند: عجب! من الان داشتم شماره شما را میگرفتم تا دعوتتان کنم بیایید پیش ما؛ چرا که استاد شفیعی کدکنی مهمان ماست. بنده هم بلافاصله درخواست خود را مطرح کردم. آقای دکتر شفیعی کدکنی گفت: اسم «موسسه اطلاعات» که میآید، من نمیتوانم «نه» بگویم و اجازه چاپ دادند.»
در مقام توضیح باید بیفزاییم که سروده گرانقدر دکتر شفیعی کدکنی، به لحاظ ادبی شعری است قابل اعتنا و ارزشمند که از استادی همچون او سزا و شایسته است و در حق بزرگی چون دکتر مهدوی دامغانی، انصاف را مطابق واقع است و جا دارد که آن عبارت معروف فرهنگ و تمدن اسلامی را به کار ببریم که: صدر من اهله و وقع فی محله. آری، مدح بزرگی چون دکتر مهدوی دامغانی ـ حفظه الله و ابقاه ـ از استاد دانشمند و دانشور بیبدیل و مثالی چون دکتر شفیعی کدکنی سزاست که هر دو جزو نخبگان ایران زمین و سرآمدان فرهنگ اسلامیاند و برکشیده و برآمده از حلقه درس بزرگی چون بدیعالزمان فروزانفر. و چه جای شگفت که دکتر شفیعی کدکنی در همین سروده، از روی تواضع بیمانند خویش و سماحتی که همگان از او سراغ دارند، بیآنکه اشارهای ولو مختصر به جایگاه خود در خیل شاگردان استاد فروزانفر داشته باشند، از استاد مهدوی دامغانی به عنوان برترین شاگرد آن بزرگ و بل «جانشین» آن فقید سعید و نیز مرحوم بدیعالزمان کردستانی یاد کردهاند که نکتهای است ژرف برای آموختن و ادبورزی و پاس بزرگان داشتن.
نکته دیگر اینکه با توجه به دوری استاد دکتر مهدوی دامغانی از ایرانزمین، دکتر شفیعی در خلال همین شعر، با استمالت از آن جناب، تقاضا و بل آرزو کردهاند که استاد هرچه زودتر به میهن بازگردند و متفقاً به زیارت «سلطان دین، غریب خراسان» بروند. ما نیز همین آرزو را میکنیم و ضمن درخواست سلامت و سعادت هر دو استاد، چشم به راه بازگشتشان به کشور عزیزمان هستیم. امیدواریم که خداوند متعال این دو بزرگ را به سلامت نگه دارد و سایه پرفیضشان بر سر دوستداران سالیان سال برقرار باشد.
استاد راد، مهدوی دامغانیا
بسیار مهربانی و بسیار دانیا
در پارسی و تازی، بر مرکب سخن
امروزِ روز، فارِسِ هر دو زبانیا
بر گنج باستانی فارسی دری، کنون
گنجور رهشناسی و هم پاسبانیا
گر دو بدیع مشرق و مغرب نماندهاند*
یا رب تو مانیا که هم این و هم آنیا
با این سرشت خاکی و خوی فرشتگی
تو در زمین نشسته و بر آسمانیا
در راه مهرورزی و آیین دوستی
چون جویبارِ جاری و نهرِ روانیا
یک پاره از بهشتی و افتاده بر زمین
وز فرط لطف و مهر، تو گویی روانیا
سختی به کار دین و در اخلاق مردمی
گویی که در نسیم سحر پرنیانیا
***
ای ننگشان که قدر تو نشناختند و رفت
بر جان تو ستم که چنین و چنانیا
جسم تو بر کرانهی گوی زمین مکین
روح تو با ستاره کند همعنانیا
دانم که بهر بندگی خاصگان حق
وقف است سال و ماه تو را زندگانیا
این بندگی به میری عالم نمیدهی
زین رو به چشم من، تو امیر جهانیا
جز مدهشان که زینت عرش است و قدسیان
هر مِدحتی که هست، گم است و گمانیا
۲
بادا که سال نو به وطن رهسپر شوی
بر خوان فقر خود کُنَمت میزبانیا
وانگه ز ری به سوی خراسان شویم و تو
گردی شفیع ِ من ز چنین تیرهجانیا
بر درگهی که خیل ملائک به روز و شب
صف بستهاند جمله پی پاسبانیا
***
چون شاعرانِ یاوهسرای گزافهگوی
هرگز نگویمت که: بمان جاودانیا
خواهم ز ایزد آنکه درین سالیان که هست
چندان که مانیا، به سعادت بمانیا
تهران، خرداد ۱۳۹۱
پینوشت:
* منظور استاد بدیعالزمان فروزانفر (از خراسان، شرق) و استاد بدیعالزمان کردستانی (از غرب ایران) است.