«سوسیالیسم تخیلی»
(Utopian Socialism) تعبیری
است که کارل مارکس، فیلسوف و جامعهشناس شهیر آلمانی برای نقد سوسیالیستهای پیش
از خود یعنی متفکرانی چون توماس ماروس، توماس کامپانلا، سیمون دو سیسموندی و سنسیمون
به کار میبرد. اساس حرف مارکس این بود که اساس نقدهای تند و تیز این بزرگان به
نابرابری اقتصادی و اجتماعی درست است، اما به دلیل فقدان نگرش علمی، مبنا و اساس
مشکل را در نمییابند و در نهایت راهحلی که ارایه میکنند، خیالی و خاماندیشانه
است. به عبارت دیگر سوسیالیستهای تخیلی در بیان مارکس به دلیل سطحینگری و فقدان
دستگاه فکری روشمند و عمیق و به بیان دقیقتر به دلیل «فقر فلسفه» از درک منطق پیچیده
نظام نابرابر سرمایهداری ناتوان هستند و در نتیجه نمیتوانند تبیین درستی از
«فلسفه فقر» ارایه کنند. همین سخن را با جرح و تعدیل میتوان برای نقد «جوکر» (۲۰۱۹) ساخته اخیر
تاد فیلیپس و آثاری از این دست به کار برد.
اتوپیا یا دیستوپیا
«جوکر» با بازی درخشان واکین فینیکس، داستان مرد میانسال مجرد و فقیری
است که ناگزیر است برای گذران زندگی و امرار معاش خودش و مادر بیمارش در کف خیابانهای
شهر خیالی گاتهام، نقش دلقک را بازی کند تا برای شرکتهای ریز و درشت تبلیغ کند.
گاتهام، مکانی خیالی در امریکاست؛ شهری شبیه به نیویورک و شیکاگو و لسآنجلس و در
واقع صورت خیالی و یوتوپیایی آنهاست. این شهر نخستینبار در کتابهای مصور شرکت دیسیکامیکس
یکی از بزرگترین و قدیمیترین شرکتهای تولید داستان مصور در امریکا پدیدار شده
است. البته نمیتوان گاتهام را یک «ویرانشهر» (دیستوپیا) در نظر گرفت، اما معمولا
داستان در شرایطی آغاز میشود که شهر به دلیل غلبه یافتن شر و بدی به فساد و
انحطاط گراییده و شرایط برای ظهور و بروز یک ابرقهرمان فراهم آمده است ناجی آگاه و
قدرتمندی که زشتی و پلیدی را از چهره شر بزداید. اولینبار ماجراهای «بتمن شماره ۴» (۱۹۴۰) در گاتهام میگذرد.
خود بتمن یا مرد خفاشی، ابرقهرمانی خیالی، محصول دیسیکامیکس است که تاکنون در فیلمها،
سریالها، کارتونها، کتابها و بازیهای ویدیویی فراوانی حضور یافته است. بتمن
شخصیتی مثبت و پنهانشده پشت نقاب خفاشی است که والدینش در کودکی توسط تبهکاران کشته
شدهاند و او از همان زمان تصمیم گرفته با شرارت و بدیها مبارزه کند و گاتهام را
سرشار از عدالت سازد. در مقابل او، شخصیت جوکر نیز یک «ابر شرور»
(Supervillain) خیالی ساخته و پرداخته کمپانی
مذکور است که نخستینبار در جلد اول کتابهای کمیک بتن (۱۹۴۰) ظاهر شد. او در برابر
بتمن، شخصیتی منفی و عقدهای است که در کودکی توسط خریداران بچه آزار دیده و صورت
و لبانش را به گونهای زخمی کردهاند که انگار همیشه میخندد. جوکر برای پنهان کردن
این زخم خودش را به صورت دلقکها آرایش میکند.
شوالیه تاریکی
تا پیش از نمایش جوکر ساخته اخیر تاد فیلیپس، ماندگارترین و اثرگذارترین حضور جوکر در مجموعه بتمن، به فیلم ستایش شده «شوالیه تاریکی» (۲۰۰۸) ساخته کریستوفر نولان باز میگردد. در این فیلم جوکر با نقشآفرینی بازیگر فقید امریکایی، هیث لچر به صورت یک ابرضدقهرمان قدرتمند، دهشتناک و اندیشمند ظاهر میشود. جوکر در شوالیه تاریکی، فیلسوفی نیستانگار و تاریکاندیش با قدرتی شیطانی است که به دلیل شخصیت نیرومند و فرهمندش تا حدود زیادی شخصیت بتمن را تحتالشعاع قرار میدهد و بهرغم دفاع صریح و آشکارش از شرارت و ناپاکی در مخاطبان همدلی بر میانگیزد. هیث لچر برای اجرای نقش جوکر در این فیلم، بیش از ۲۰ جایزه از جمله اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کرد. «شوالیه تاریکی» مورد استقبال کمنظیر عامه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت و در فهرستهای مختلف به عنوان یکی از بهترینها ستایش شد، این فیلم همواره به عنوان یکی از بزرگترین فیلمهای ابرقهرمانی ساخته شده، تمجید شده است.
یک آدم مفلوک
اما جوکر تاد فیلیپس در برابر جوکر نولان، فیلسوفی سیاهاندیش با نیرو و قدرت فراانسانی نیست. آرتور یک آدم به شدت معمولی و خدمه دونپایه شرکتی تبلیغاتی است که حتی از پس چند نوجوان مردمآزار در خیابان هم بر نمیآید و توسط آنها مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. به لحاظ روانی شخصیتی ویران دارد. از اختلال عصبی «ناخویشتنداری عاطفی» یا «بیثباتی عاطفی» رنج میبرد و در مواقعی که احساساتی میشود، بیاختیار به خندههای شدید عصبی دچار میشود. تنها و مهمترین سرگرمی او و مادرش تماشای تلویزیون است. آرتور تماشاگر پر و پاقرص یک شوی پرطرفدار تلویزیونی است و به عنوان کسی که خودش در زندگی محقرش در محافل کوچک «استندآپ کمدی» برگزار میکند، تمام آرزویش این است که یک روز به این برنامه تلویزیونی دعوت شود و آنجا هنرنمایی کند. او حتی در خیال خود تصور میکند که در یکی از این برنامهها توسط مجری جذاب و پرطرفدار این شوی تلویزیونی (با نقشآفرینی رابرت دنیرو) روی صحنه دعوت شده و به دلیل اینکه برای مادرش پسر خوبی بوده، مورد تقدیر مجری و مخاطبان قرار میگیرد و به جایگاه یک قهرمان دوستداشتنی برکشیده میشود.
نماینده سرمایهداری
فضای تیره و تار گاتهام در نماهای آغازین فیلم «جوکر» و تاکید دوربین کارگردان بر فقر و فلاکتی که نه فقط زندگی شخصی آرتور و مادرش، بلکه محیطی که او در آن زندگی میکند، به علاوه نمایش تضاد این زندگی مفلوک با رویای امریکایی که در تلویزیون به نمایش گذاشته میشود، بیش و پیش از هر چیز ذهن مخاطب را به یک مساله اجتماعی و در نتیجه اقتصادی و سیاسی معطوف میکند. این تاکید زمانی مبرم میشود که کارگردان به محیط کار خشن و سرشار از خیانت و نارفاقتی آرتور نیز سرک میکشد. یعنی مساله فقط فرد آرتور نیست و اگر مشکلی هست، اجتماعی و جمعی است؛ انگار یک جای کار میلنگد و دست کم یکی یا گروهی مسبب زندگی نابسامان آرتور و کسانی است که در محلههای فقیرنشین زندگی میکنند. به سیاق فیلمهای هالیوودی، این مقصر خیلی زود پیدا میشود؛ توماس وین، شخصیت خیالی دیگری در مجموعه بتمن که پدر بروس وین (کسی است که بعدا بتمن میشود.) او وارث یک ثروت هنگفت خانوادگی و مردی به ظاهر مهربان و دوستداشتنی است. پنی، مادر آرتور که در جوانی برای آقای وین کار میکرده و اکنون سخت بیمار و متوهم است، همواره منتظر است که روزی آقای وین به یاد او بیفتد و او و پسرش را از این وضعیت فلاکتبار نجات دهد. در این میان، آرتور که به دلیل پاپوش دوختن و زیرآبزنی همکارانش از کار بیکار شده، نامهای از مادرش خطاب به آقای توماس وین مییابد که در آن زن مدعی شده، آرتور فرزند نامشروع او و توماس است.
تصویری که اینجا از آقای توماس وین ترسیم میشود، مردی است که در رسانهها به عنوان فردی خیرخواه، انساندوست، کارآفرین و حافظ نظم و قانون شناخته میشود. اما ما که از ابتدای فیلم روی دیگر شهر گاتهام را هم دیدهایم، به خوبی میدانیم که همه اینها صحنهسازی و به اصطلاح «عکس کار» است، زیرا علت اصلی زندگی نکبتبار آرتور و مادرش و بلکه همه آدمهایی چون او، نتیجه استثمار و اجحاف امثال توماس وین است. البته از یک فیلم هالیوودی که خود مبتنی بر نظام سرمایهداری است، انتظار نداریم که به نقد ریشهای این وضعیت بپردازد، اما منطق فیلم تاکنون ما را به این سمت سوق داده که دست کم آقای توماس وین گوشمالی داده شود یا به عنوان نماد و نماینده طبقه استثمارگر رسوا شود و پرده از چهره ریاکارش برداشته شود. اما این اتفاق نمیافتد.
از سیاست تا روانشناسی
ناگهان و ناباورانه، فیلم به منطق روایتی که تاکنون آمد، پشت پا میزند و در یک افشاگری تکان دهنده، نه فقط برای آرتور که برای مخاطبان هم آشکار میشود که پنی، مادر آرتور مریض روانی است و نه فقط ادعایش مبنی بر رابطه نامشروع با آقای وین دروغ است، بلکه اساسا او حتی مادر زیستشناختی آرتور نیز نیست! او در جوانی با مرد جوانی زندگی نابسامانی داشته و آرتور را از یک پرورشگاه به فرزندخواندگی قبول کرده در حالی که به آن دوست پسرش اجازه میداده هم به خودش و هم به آرتور آسیب برساند. اینجاست که علت بیماری عصبی و روانی آرتور آشکار میشود. حالا که پرده از جلوی چشمهای او برداشته شده، تکلیف روشن است، به قتل رساندن پنی و بعد یک شورش به راستی بیدلیل! یعنی اول در قطار چند جوان کارمند شرکتهای آقای وین را که او را اذیت میکنند به قتل میرساند، بعد متعرض زن جوان همسایهاش که در خیال معشوقه او بوده، میشود و سپس به شوی تلویزیونی رفته و مجری محبوبش را میکشد و در تلویزیون، شعارگونه مانیفستی بیمبنا میخواند و منشأ یک شورش اجتماعی میشود.
بدینسان فیلم از یک نقد اجتماعی و در نتیجه سیاسی به یک درام روانشناختی فروکاسته میشود و باقی به عهده بازیگر توانمند نقش اول است که بتواند با هنرنمایی خود، همدلی مخاطب را با یک آدم آسیبدیده و بیمار برانگیزاند. دیگر حتی سخنی از نابرابریای که موجب این خشم است، در میان نیست و دستکم مخاطب فیلم میداند که حرفهای آرتور در تلویزیون چقدر بیمبناست. او به عنوان سردسته شورشیها، نه نماینده یک جنبش سازمانیافته و به لحاظ ایدئولوژیک موجه و بر آمده از یک حرف حساب که مطرودینی رقتانگیز است که در پی آشکار شدن حقیقت زندگی مصیبتبار و دردناکش، دچار فروپاشی روانی شده و تنها میخواهد کورکورانه همه چیز را ویران کند. این یعنی گاتهام - که اسیر فقر و فلاکت (و احتمالا قانون بد) بود - از این به بعد دستخوش ناامنی و هرج ومرج و بیقانونی نیز میشود و همه اینها زمینهساز ظهور بتمن به عنوان نجاتدهنده خیراندیش و عادل است، ابرقهرمانی که میدانیم پسر نوجوان همان آقای توماس وین است!
غفلت از بنیادهای ماتریال
اما فرض کنیم این اتفاق غیرمترقبه یعنی آگاه شدن آرتور از اصل ماجرای پنی رخ نمیداد و فیلم به همان منطق اولیه خود وفادار بود، یعنی در مییافتیم پشت چهره ظاهرالصلاح توماس وین، یک سرمایهدار مخوف پنهان شده که خون مردم را در شیشه میکند و از این طریق دم و دستگاهی بر پا کرده است، یا ماجرای فیلم به همین شکلی که تاد فیلیپس روایت کرده را به شکل دیگری تفسیر و سعی کنیم کماکان آن منطق اجتماعی و سیاسی را حفظ کنیم. یعنی پنی، خود نامادری آرتور و کلیت شرایطی که او در آن زندگی کرده و علت بدبختیهای آرتور شده را معلول نابرابریهای اجتماعی تلقی کنیم و بگوییم، درست است که عامل اصلی مشکلات و مصائب آرتور نامادری بیمار و غیرمسوول اوست، اما خود او هم بر آمده از نظام نابرابر سیاسی و اجتماعی گاتهام است. آیا با هر یک از این دو فرض، مشکل مبنایی و کلیدی فیلم در توضیح مصائب مردمان گاتهام حل میشود؟
اینجاست که تعبیری که در آغاز از مارکس وام گرفتیم به کار میآید. در هر یک از این دو فرض، باز جوکر و همراهانش در بهترین حالت همچون سوسیالیستهای تخیلی در سطح باقی میمانند و از بیان یک نقد رادیکال و ساختاری به نظام نابرابر گاتهام ناتوانند. بگذریم که اصولا محصول یکی از کمپانیهای بزرگ هالیوودی که مبنایش ایجاد تخیلاتی سرگرمکننده است، نمیتواند به نقد ریشهای بنیادهای مادی (ماتریال) خودش بپردازد و به همین دلیل در بهترین حالت هم ناگزیر است دستکم قواعد زیباییشناختی یک اثر «سرگرم کننده» هالیوودی را رعایت کند. اما گذشته از این موارد بنا به فرض اول، یعنی این فرض که مشکلات را ناشی از آدمهایی چون توماس وین قلمداد کنیم باز با رویکردی شدیدا تقلیلگرا مواجه میشویم که جای علت و معلول را عوض کرده و چنین مینماید که با حذف «آدمهای بد» و گذاشتن «آدمهای خوب» در جایگاه ثابت و لایتغیر آنها، مشکلات حل میشود؛ در حالی که نقد رادیکال و ریشهای نشان میدهد که اصولا مشکل از همین جایگاههای نابرابر است که خود محصول نظامی اساسا نابرابر است. اما فرض دوم نیز مشکل را نمیگشاید، چرا که در نهایت کنش جوکر و همراهانش، آشوب و شورشی کور و ویرانگر است و نتیجه هرج و مرج. از این حیث جوکر تاد فیلیپس یک فیلم ناتمام است و با اشاراتی که در آن هست، میتوان آن را مقدمهای بر «شوالیه تاریکی» قلمداد کرد. یعنی در نتیجه قیام هرج و مرج طلبانه و بیبرنامه دیوانه روانگسیختهای مثل آرتور که در طول سالها به شخصیتی فرهمند بدل شده و برای خودش فیلسوفی! شده، گاتهام به حضیض نکبت و ادبار در میغلتد و زمینه برای ظهور و بروز «شوالیه تاریکی» فراهم میشود، فرزند یک خانواده ثروتمند و شناخته شده، گیرم کمی شسته رفتهتر و مودب و محترمتر از دونالد ترامپ!
کوتاه سخن آنکه نه تاد فیلیپس و نه هیچ یک از سازندگان بتمن و نه اصولا این مجموعه، بهرغم همه ادعاهای احتمالیشان و آنچه در بدو امر مینمایانند، نمیتوانند از بنیادهایی که بر مبنای آن امکانپذیر شدهاند، عبور کنند. به همین دلیل در پرداختن به شرایط نامساعد ناکجاآبادی خیالی چون گاتهام یا در بهترین حالت مساله را به شخص یا اشخاصی «بد» و «بیتربیت» تقلیل میدهند یا مثل مورد جوکر با تغییر نابهنگام منطق روایت، نشانی غلط میدهند. البته از این آثار به دلیل خاستگاه مادیشان نمیتوان انتظاری جز این داشت، اما میتوان به کسانی خرده گرفت که میکوشند با تفسیرهای فضایی و خیالی، این آثار را به عنوان مانیفستهای فلسفی و سیاسی عمیق جا بزنند. جوکر و سایر آثار مجموعه بتمن در بهترین حالت، آثاری سرگرم کننده و جذابند که میتوانند برای چند ساعت احساسات و عواطف مخاطب را متاثر سازند، اگر او را در تشخیص علل و عوامل ساختاری وضعیت نابرابر گمراه نکنند.