کد مطلب: ۲۰۴۶۲
تاریخ انتشار: دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

همه می‌میریم؛ پس...

میلاد نوری

اعتماد: «مرگ». به راستی چگونه می‌توان حضور مداومش را انکار کرد؟ تقلا و تکاپوی‌مان در مواجهه با چیزی که می‌پنداریم جانمان را تهدید می‌کند، درهم‌تنیدگی مرگ و زندگی را بیش از پیش نمایان می‌سازد. ترس از مرگ می‌تواند تمام خاطرات، خیالات، آرزوها و امیدهای‌مان را بی‌معنا و جریان روزانه زندگانی را با سوگناکی غریبی همراه کند. پس چگونه می‌توان حضور مرگ را که این‌چنین زندگی را به چالش می‌کشد، فراموش کرد؟ تلاش و تقلای انسان برای آنکه زندگانی‌اش را از خطر مرگ برهاند، شهر بزرگی را در چین به خانه ارواح بدل می‌سازد و تهدیدی مشابه ساکنان زمین را به اضطراب می‌افکند. در چنین شرایطی، زندگی به مرگ می‌آمیزد و آدمی، با احتیاط، کنش‌هایش را محدود می‌سازد تا بیشتر زندگی کند؛ در حالی که می‌داند دیر یا زود خواهد مرد.

«همه می‌میریم» این جمله اغلب به مثابه تسکینی برای رنج‌های بشری بر زبان جاری می‌شود تا به آدمی گوشزد کند که امور این جهان گذرانند و همه رنج‌ها و اندوه‌ها را پایانی است. اما درست در همان دم در ژرفنای این جمله، نافرجامی تلاش‌های بشری نیز بیان شده است. اگر همه می‌میریم و اگر بشریت می‌میرد، آنگاه تمام اندیشه‌ها، یافته‌ها، داشته‌ها، اندوخته‌ها و امیدهای انسان را چه کسی به میراث خواهد برد؟ اگر همه می‌میریم، چه چیزی در آینده است که وادارمان می‌کند تا باز تقلا کنیم و بکوشیم که بیشتر زندگی کنیم، بیشتر بیاموزیم و بیشتر بیندوزیم؟ برای که؟ برای چه؟

«درد جاودانگی» تنها درد جاودانگی «منِ» شخصی نیست بلکه درد جاودانگی «انسان» است. این درد در بُن تمام تلاش‌ها حضور دارد. ترس از مرگ نه تنها این درد را یادآور می‌شود بلکه آن را عمیق‌تر می‌سازد. اینک اگر «من می‌میرم»، «دیگری می‌میرد» و «انسان‌ها می‌میرند»؛ آنگاه برای چه کسی است که می‌نگاریم و می‌نویسیم؟ برای خودمان؟ آن دستاوردهای ارزشمند بشری، از مجموعه آثار افلاطون تا اشعار حافظ، از شاهکارهای بتهوون و آواز استاد شجریان؛ این همه برای کیست؟ برای «من» که به تعبیر هایدگر «رو به مرگ دارد»؟ یا برای کسانی که آنها نیز خواهند مُرد؟

از ابتدا نیز اینها را نمی‌توان تفکیک کرد. «من»، «دیگری» و «انسان» همگی در درد جاودانگی حضور دارند. چراکه «من» تنها در آینه انسان و در حضور دیگری برای خود هویتی می‌سازد. مرگ زودتر از آنی فرا می‌رسد که می‌پنداریم. هر فرد انسانی، کانون روابط گسترده‌ای است که با نبود او از هم می‌پراکند. با هر مرگی، بخشی از هویت موجود در عالم انسانی دگرگون می‌شود. فقدان هر واحد از آگاهی، نظام آگاهی‌های انسانی را دچار تحول می‌کند و چون زندگانی هر شخص و هویت او با این نسبت‌ها و روابط معنا می‌شود؛ آنگاه دلهره مرگ به مثابه دلهره فروپاشی تمام آن روابط و نسبت‌ها، جهان را همچون امری تُهی و بی‌محتوا نمایان می‌کند.

اگر «رو به مرگ داشتن» را در کنار «نادانی به پس از مرگ» قرار دهیم، دیگر مشکل نخواهد بود دریافتن اینکه چرا مرگ این‌چنین معنابخش است؛ چراکه مرگ به ضرورت پایان زندگی این‌جهانی و به مثابه از هم گسیختن تمام نسبت‌هایی است که آگاهی برای خود به ارمغان آورده است. اما پس از مرگ؛ دریغ که هیچ‌کسی آن را بازگو نکرده است، اگرچه ادیان در باب آن سرشار از امیدبخشی بوده‌اند اما نادانستگی پس از مرگ آن را ترسناک‌تر می‌کند.

می‌پندارم جهل به پس از مرگ، ارزشی دو چندان به آن می‌بخشد؛ چراکه ارزیابی ما از زندگی را تنها به خود زندگی و نه به بعد از آن معطوف می‌کند. اصالت زیستن، تنها با خود زیستن قابل اثبات است. با این حال حتی اگر پس از مرگی نیز متصور باشد، ارزشمندی‌اش فقط با ارزشمندی زندگانی اکنون قابل ارزیابی است؛ به ویژه اگر ایده دینی جزا و پاداش را بپذیریم. معنای زندگی، هدف زندگی، ارزش زندگی و جایگاه ما در جهان همگی تنها با پایان یافتن زندگی معنادار می‌شوند؛ زیرا چنانکه ارسطو گفته است:«تا کسی نمیرد در نخواهیم یافت که او در کلیت زندگانی‌اش چگونه زیسته است».

اندیشه به مرگ، اندیشه به پایان‌پذیری امر گذرانی نظیر من و ماست؛ با این حال این خاتمه ارزشمندی زندگانی را نفی نمی‌کند بلکه تفسیر نوینی از آن بر جای می‌نهد. اگر به راستی درد جاودانگی نه فقط درد جاودانگی من بلکه درد جاودانگی انسان است، آنگاه معنای زندگی نیز چیزی جز «انسان» نیست و زندگی فرصتی برای انتخاب معنای «انسان» است. یادآوری مرگ و اضطراب ناشی از آن به راستی تذکار تکین بودن فرصتی است که آن را زندگی می‌نامیم: فرصتی برای پاسداشت خویشتنمان و انسان بودن‌مان.

مرگ هر لحظه نزدیک می‌شود و زندگی را به چالش می‌کشد و ما خواهان جاودانگی هستیم. اما دقیقاً جاودانگی چه چیزی؟ اندوه برای نفس‌نکشیدن؟ چنین اندوهی مثل آن است که خود را گیاه بپنداریم؛ در حالی که می‌دانیم هیچ گیاهی به مرگ نمی‌اندیشد. ما زندگانی را جاودانه می‌خواهیم چراکه انسانیم. اگر «انسان» را انتخاب نکنیم جاودانگی بی‌معناست، حال آنکه اگر انسان را انتخاب کنیم دیگر تفاوت نخواهد کرد که جاودان زندگی کنیم یا نه؛ تفاوت در انتخاب «انسان» است.

اندیشه افلاطون، خیال دلکش حافظ، ادراک هنری بتهوون، شاهکارهای شکسپیر و هر امر انسانی دیگر اصالتی فی‌نفسه دارند؛ چه ما آنها را ادراک بکنیم و چه نکنیم. آنکه انسان را برگزیده است، جاودان است حتی اگر هیچ‌کسی آن جاودانگی را درک نکند. تمام انتخاب‌های دیگر نیز چنینند. رها کردن زندگی در اندوه پایان یافتن آن ناشی از آن است که آدمی «انسان» را انتخاب نکرده است؛ دلهره مرگ اگر زوال و تباهی زیستن است، تناقض آشکاری است که ما را سردرگم می‌کند. «انسان» میراث‌بر خویش و انتخاب «انسان» دستاوردی جاودان است.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST