"قدرت بیقدرتان" نوشتهی واتسلاو هاول جستاری با موضعِ ایدئولوژی و نسبت آن با آزادی است. هاول، سیاستمدار و نمایشنامهنویسِ اهلِ چک این مقاله را در سال ۱۹۷۸ در حالی مینویسد که در منزلش توسط عدهای از ماموران پلیس تحت نظرِ امنیتی بود. ماموران امنیتی مقابل هرادتسک، خانهی روستاییِ هاول در شمالِ بوهم که او و همسرش اولگا در آن زندگی میکردند پست دیدهبانی دائمی ساخته بودند و از آنجا حرکات و رفتوآمدهای هاول را کنترل میکردند. در طولِ مدتِ حصر هاول جستار «قدرت بیقدرتان» و مقالهی «پدیدههای بازداشت و مراقبت در خانه» را مینویسد. جستارِ هاول تأثیر عمیقی بر اروپایِ شرقی میگذارد به نحوی که زبیگنیف بویاک از فعالان جنبش همبستگی مینویسد که نوشتهی هاول شوری تازه به جانِ کارگرانِ لهستان در خط تولید کارخانهها انداخت. آنچه هاول در این جستار بیان میکند در زمینهی نقشِ مردم در فرایندِ دیکتاتوری، بعدها در موفقیتهای جنبش همبستگی و منشور ۷۷ مؤثر میآید. اما هاول چگونه افقی تازه بر مقاومت و پایداری اروپای شرقی در اواخر دههی هفتاد میگشاید؟ هاول با تبیین مفهومِ پساتوتالیتاریسم و نقشِ ایدئولوژی در عملکردهایِ قدرت در یک نظام پساتوتالیته، شرح میدهد که چگونه نظامهای دیکتاتوریِ دگرگونشده یا مدرن، مشروعیت خود را از مردم کسب مینماید و در حالیکه وانمود میکند هر لحظه با مردم است با دستانی پوشیده در دستکشِ ایدئولوژیکی مردم را لمس و زندگیِ آنها را آکنده از جعل و دروغ میسازد.
در چنین نظامی، مردم صدا دارند، سخن میگویند و بهظاهر در سرنوشت خویش نقش دارند، به شرطی که با صدایی سخن بگویند که نظام قادر به شنیدن آن باشد. یعنی آنچیزی را بگویند که نظام میخواهد بشنود. تمامی تفسیرهای چنین نظامی از واقعیتهای جامعه، تحت الشعاعِ منافعِ ساختارِ نظام (قدرت) است. هاول همچنین توضیح میدهد که در یک نظامِ پساتوتالیته که مصداقِ آن را اروپایِ شرقی گرفته است، حیاتِ سیاسی معنای سنتیاش را از دست داده و بهجایِ آنکه ایدئولوژی در خدمتِ قدرت باشد، آرام آرام این قدرت است که در خدمت ایدئولوژی قرار گرفته و حتی قدرت را بدل به یک ابزار مینماید. روشن است که در چنین نظامی مردم فرصتی برای ابراز علنیِ عقایدشان ندارند و هرگونه تلاش برای زیستن در دایرهی حقیقت دگراندیشی یا اپوزسیون تلقی میگردد و طغیان بر علیه یکسانسازیِ جامعه و اقتصاد محسوب میگردد. از این رو ایدئولوژی شیوهای فریبنده و غلط انداز برای ارتباط با جهان است که به انسانها توهمِ هویت و اخلاقمداری میدهد. اما در واقع راهی است برای نفی اخلاق و هویت و منبع چیزی فرا-شخصی و عینی که به انسانها امکان میدهد وجدانِ خود را فریب داده و عقیدهی شخصیِ خویش را پنهان نگه دارند. به این ترتیب هاول با تبیین الگوی عمل در نظام پساتوتالیتر، به این سؤال پاسخ میدهد که چرا دولت چکسلواکی از همان آغاز با منشور ۷۷ و جنبش همبستگی مقابله نمود و آن را بهطور مشخصی دگراندیشی یا اپوزسیون تلقی کرد. چرا که هر گونه تلاش برای زیستن در دایرهی حقیقت و پرهیز از دروغ و جعل طغیان به حساب میآید. اما هاول با ترسیم مرزهای حقیقت و زیستن در محدودهی آن، به نوعی شیوهی رسیدن به آزادی را پیشگویی میکند. او مینویسد هر شهروندی با صدایِ خود و نه صدایی که نظام قادر به شنیدنِ آن باشد بایستی سخن بگوید. و این سخن گفتن، از بیانِ خواستههای کوچک آغاز میشود. خواستههایی که «حیات مستقلِ معنوی، اجتماعی و سیاسی» فرد فردِ انسانها را در جامعه رقم میزند.