چند سال پیش در کارگاهی حضوری داشتم که همه متخصص سرطان بودند و تنها ارتباط من با آن جمع ابتلا به سرطان نوشتن بود. مجری کارگاه راههای دادن خبر بد به بیماران را بعد از آموختن در یک کلاس اروپایی در این محفل ایرانی بررسی میکرد. من پیشنهاد دادم پزشک و بیمار روی یک کاناپه کنار هم بنشینند و حرف بزنند چون تاریخ کاناپه بسیار رمانتیک و خواندنی است. کاناپه افراد را به همدیگر مهربان و نزدیک میکند. آخر کار هم به این نتیجه رسیدم وقتی سنگکاری دیوارهای بخش قلب بیمارستان مدنی تبریز همان سنگ گرانیت سیاه قبر است، بیمارستان خودش میشود خبر بد. جلسه جذابی بود و حاصلش یادداشتی در روزنامه شد با عنوان «لذت ناآگاهی». در این یادداشت من به کتاب «بیماری به مثابه استعاره» سوزان سانتاگ هم اشاره کردم که شکل خبر با دادن صفات عاریتی به بیماری میتواند از یک بیماری صرف یک استعاره یا اسطوره بسازد. هر چه بود فهمیدیم خبررسانی مخصوصاً از نوع بد نیاز به تخصص روابط عمومی و دانش گزارشگری دارد و خبررسانی شخصی از محل کار، رفتاری غیرسازمانی و غیرحرفهای است. حالا دوستان دور و نزدیک وقتی از صد جا بلاک میشوند بالاخره راهی برای رساندن همین اخبار بد پیدا میکنند. صدای یکی از همین دوستان را که همه راههای مجازی را به رویش بسته بودم، شب در «شهروند خبرنگار» یکی از شبکههای فرصتطلب خارجی شنیدم و فهمیدم یا تلویزیون و موبایل داری یا آرامش. هر لحظه با موضوع خبررسانی و استعارهسازی درگیر هستیم. شبکههای تلویزیونی خارجی که از کنار گود با توجه به فهم کوتاهشان نسخه میپیچند برای کادر شریف پزشکی که جانشان را از دست دادهاند، لفظ قربانی را به کار میبرند تا صفت بیدفاع بودن و داشتن سرنوشت محتوم را به عاریه به این عزیزان نسبت دهند. این همان چیزی است که هانا آرنت آن را استعاره مینامید و این با مفهوم استعاره که در ذهن ما به صناعت ادبی و شبیهسازی METAPHORE معطوف است، تفاوت دارد. تاریخ بیماری با استعاره و افسانه درگیر بوده است. کلمه لاتین به معنی خرچنگ برای سرطان نوعی نگاه استعارهآمیز به این بیماری است که CANCER بعدها با اختراع میکروسکوپ این وجه تسمیه کمی بیوجه شد. در ابتدای دوره رمانتیک بیماری سل را گونهای از بیماری عشق میدانستند و کلاً همه بیماریهای تبدار را که شورانگیز هستند به سرکوب احساسات و غرایز نسبت میدادند. در ایلیاد و ادیسه بیماری مثل مجازاتی آسمانی و اهریمن بر انسان نازل میشود. با این نگاه معلوم نیست کودکی که با سرطان میرود مستوجب چه کیفری است. سانتاگ در کتاب «بیماری به مثابه استعاره» / ترجمه احسان کیانیخواه. نشر حرفه هنرمند / علیه این استعارهها میشورد و مینویسد: «استعارهها و اسطورهها پیرامون برخی بیماریها اثر مخربی بر درد و رنجهای بیماران داشته و در اغلب موارد آنان را از پیگیری روشهای مناسب درمانی باز میدارد. ابتلا به بیماری را تفسیر نکنید. بیماری چیزی نیست جز همان بیماری. این همه اسطوره و فانتزی را به آن نبندید.» شاید بتوان بیماری کرونا را در مفهوم امر واقع از ژاک لاکان فیلسوف و روانشناس معاصر هم جستوجو کرد، چون در تضاد با همه امور نمادین و تخیلی کار خودش را میکند و در جای خودش میماند. یعنی فقط یک بیماری است و به مدد زبان به هیچ چیز دیگر تبدیل یا ترجمه نمیشود. اینکه کدام ملت و چرا نیاز به استعاره و اسطوره دارند تخصص بنده نیست، اما همه میدانیم یک دولت قوی میتواند در چنین شرایطی از بیماری استعارهزدایی کرده و وجه اسطورهایاش را بسوزاند. همان کاری که دولت چین در شهر ووهان کرد. اتفاقاً میزان متفاوت شیوع کرونا در شهرهای مختلف شاید راهکارهای دولت شهری یونان باستان را میطلبد که در هر شهری تصمیمات مناسب با وضعیت آن شهر گرفته شود. اما در نگاه فردی دادن صفات فراطبیعی به یک بیماری نوعی فرار از مسوولیت طبیعی خودمان است. نوعی تسلیم و تقدیرپذیری نادرست در استعاره وجود دارد که افسانهها و اسطورهها را با داشتن صفات عاریتی بیحد و مرز، موجوداتی لامرز و لامکان میکند تا بتوانند هر جا و هر زمان روح ما را تسخیر کنند. خوشبختانه بیماریها اموری واقعی هستند که به زمان و مکان مربوطند. سرطان بیماری جامعه مصرفی فعلی است و میزان شیوع کرونا به مراقبت مردم هر محل وابستگی دارد. با ارائه غلط از اخبار غلط از کرونا اسطوره نسازیم. مردم چین ثابت کردند مسوولیت، نظمپذیری و مراقبه از آموزههای شرقی است و حداقل بنده چینی گریان موبایل به دست و در حال مخابره اخبار آخرالزمانی ندیدم. اگر هم بود در مقایسه جمعیت چین با جمعیت خودمان میشود، ندیده گرفت. در خانه بمانیم و در کنار خانهتکانی خانهخوانی هم بکنیم. خانه خیلی چیزها برای خواندن دارد. مثل روی مادر. مثل همسری که وجهه مهربانیش را ساعتها میشود خواند. لبخند فرزندتان را بخوانید. اگر هم هیچ کسی را برای خوانش نداریم خودمان را بخوانیم. کارنامهمان را تا امروز مرور کنیم. خودمان را در خانه حبس کنیم و بعد از کرونا به هر کسی که رسیدیم، بگوییم برای سلامتی خودم و تو خانه ماندم. محبوس عشق بودم. شاید هم بعد از کرونا پشت ماشینی بخوانیم؛ دوستت داشتم ولی کرونا دستم را بسته بود. اما من اگر وانت بخرم پشتش مینویسم: «افسانه و اسطوره من دستم به تو نمیرسید. کرونا فقط یک بهانه بود.»