وینش: در اسفندماهی که گذشت، وینش رسماً یکساله شد. تصمیم داریم در این تولد که مصادف است با سال نو، خوانندهی همراهمان را که در این یک سال صبوری کرده، خوب و بد ما را دیده و خوانده و برای بهتر شدن سایت و این مجموعه با نظراتش کمکمان کرده دست خالی به مصاف روزهای قرنطینه نفرستیم! در این یک سال همواره گفتهایم و تکرار کردهایم که «پیش از خرید کتاب سری به وینش بزنید!» و در این راستا کتابهای زیادی را هم به شما معرفی کردهایم. اما اگر برای تهیهی کتاب به دنبال یک لیست جمعوجور میگردید، در زیر پیشنهادهای نویسندگان وینش را بخوانید؛ بهترینهایی که هر کدام در طول سال ۹۸ خواندهاند.
روبرت صافاریان
ماجرای من با کتابهای جعفر مدرسصادقی ماجرای غریبی است. آخرین کتابش سرزمین عجایب را هم مثل کتابهای دیگرش تا درآمد گرفتم و خواندم. مثل همیشه چیزهایی توش بود که زیاد خوشم نیامد. آمد جذابیت آن به قدری بود که کتاب بعدیاش را هم قطعاً میگیرم و میخوانم.
سرزمین عجایب رمانی ۱۶۰ صفحهای که یک پاراگراف بیشتر نیست؛ یک پاراگراف صدوشصت صفحهای. نه تنها پاراگراف نداشتنش، که کل زبانی که در طول رمان به کار رفته، یک جور احساس حرف زدن بیوقفه را به خواننده القا میکند. بعید است خیلی تند نوشته شده باشد، اما خیلی تند خوانده میشود. اگر داستان زندگی نوشین و خانوادهاش و علی و جیم و دیگران بگیردتان، ظرف پنج شش ساعت تمامش میکنید. یکی از موضوعات رمان هم همین امر نوشتن و خواندن و مسائل مرتبط با آن است، مثل زندگی کسانی که کارشان نوشتن است. راوی از نوشتن بدش میآید، هرچند خودش یک رمان نوشته به زبان انگلیسی (آخر او چهارده سال در کانادا زندگی میکرده و انگلیسیاش خوب است.)
سرزمین عجایب قسمت سوم یک سهگانه یا تریلوژی است. دو رمان قبلی، توپ شبانه (۱۳۸۸) و کافهای کنار آب (۱۳۹۴) زندگی راوی اول شخص داستان یعنی نوشین را در شهر ساحلی کوچکی در کانادا دنبال میکنند. بعضی از شخصیتهای داستان مانند جیم یا کسانی که در داستان دربارهشان صحبت میشود مانند همایون، در آن داستانها هم هستند. اما این قسمت سوم طوری نوشته شده است که بدون خواندن آن داستانها هم قابل خواندن است. رمان در اصل درباره مهاجرت یا شاید درستتر باشد بگوییم درباره مهاجرهاست، آن هم مهاجرهای روشنفکر و اهل فرهنگ و هنر، نوشین یکی از آنهاست که برگشته است.
حیف است اشارهای نکنم به توانایی جعفر مدرس صادقی در فرو رفتن در جلد راوی زن و از زبان او قصه را گفتن و با نگاهی زنانه به رویدادها نگریستن و باز نمیشود اشاره نکرد به طنز پنهان در این زبان و نگاه که در سراسر قصه جاری است.
و سرانجام میرسیم به عنوان کتاب: سرزمین عجایب. منظور از سرزمین عجایب کجاست؟ ... اما گمانم دیگر کافیست. باید کتاب را بخرید و بخوانید.
افسانه دهکامه
این روزها بیشتر از هروقت دیگری متوجه میشوم این کتاب چقدر خوب و مفید بود و چقدر به دردم خورد. منظورم کتاب فلسفهی ملال نوشتهی لارس اسونسن، ترجمهی افشین خاکباز و چاپ نشر نو است.
کتاب دربارهی این است که اصلاً ملال چیست، چند نوع ملال داریم و چه زمانهایی دچار ملال میشویم. بعد راجعبه این میگوید که اصلاً ملال خوب است یا بد. همین میشود که کمکم احساس میکنید ملال آن چیزی نبود که قبلاً فکر میکردید و اصلاً ملال را میشد جور دیگری هم دید. فکر کنم آخر سر یاد میگیریم که با آن چه کار کنیم. به جای آنکه از آن متنفر باشیم و فرار کنیم، دوستش داشته باشیم و اتفاقاً به پیشوازش برویم. نگاه این کتاب بیشتر از همه، فلسفی است و شما همه چیز را از دید فیلسوفان میبینید. راستی شاید تمام فیلسوفان هم دچار ملال بودند!
آرزو حسینی
پدر و دختری قصد عزیمت دارند. به کجا؟ به تماشای یک نمایش اعدام! همان ابتدا، داستان تو را به درون دنیای دخترکی در قرن هفدهم میلادی پرتاب میکند. ماریانای خاموش، کر و لال است. هر چند صداهایی را از گذشته به خاطر میآورد و دلیلش، همان راز پنهان داستان است که در پایانِ روایت به طور غمانگیزی فاش میشود. جستجو و کشف این راز، نقطهی عزیمت ما برای مواجهه با دنیایی است که ماریانا در آن زندگی میکند، بزرگ میشود، ازدواج میکند و در انتهای مسیر، قدرت خاندان اکریا را به دست میگیرد. در واقع شخصیت ماریانا، همان چشم ناظر این خاندان است که تاریخ این خانواده را به دقت رصد میکند. اگرچه لبهایش فروبستهاند و هیچکس او را چنان که شایسته است نمیبیند. بنابراین در گریز از وحشتِ تلخی جهانِ بیرون به دنیای نهان کتابها پناه میبرد. دیوانهوار هیوم میخواند و همچنان که زمان بر او و خانوادهاش میگذرد به گنج دانستن، آگاهی و رهایی میرسد. در حقیقت کتاب دوشس خاموش، تاریخ سرکوب زنان در یک خانواده است که از چشماندازی بسیار زنانه به آن مینگرد و تا انتها دست از جستجوی آزادی بر نمیدارد. این کتاب که به نظرم میرسد در ایران مهجور مانده، از عالیترینهایی است که خواندهام. البته داسیا مارینی نویسندهی قابلی است و شهرتی در خور و جهانی دارد. محمدجواد فیروزی زحمت ترجمهی این کتاب را کشیده و کتاب را نشر چشمه به چاپ رسانده است.
سام حاجیانی
بهترین کتابی که از آغاز سال نودوهشت تا امروز، ششم اسفند، خواندهام بازی در سپیدهدم و رؤیا است؛ نوشتهی آرتور شنیتسلر، نویسندهی اتریشی با ترجمهی علیاصغر حداد، که انتشارات نیلوفر آن را به چاپ رسانده. کتاب شامل دو نوولاست؛ بازی در سپیدهدم و رؤیا. داستان هر دو نوولا در وین، زادگاه و محل زندگی نویسنده، اتفاق میافتد. اولی روایتگر دو روز از زندگی افسری است که برای پرداخت بدهی دوستش دست به قمار میزند و دومی، رؤیا، داستان روابط بحرانزدهی زوجی را در وین، و باز هم در دو روز، روایت میکند. موضوعات و مدت زمانی که داستانها در آن میگذرد، کاملاً با این قالب ادبی، نوولا، هماهنگ است و شیوهی روایت نویسنده هم داستانها را بسیار خواندنی پرکشش کرده است. شنیتسلر قبل از نویسنده شدن پزشک بوده و همدورهی فروید. منتقدین «رؤیا» را تالیِ ادبیِ نظریههای زیگموند فروید میدانند. داستانی که استنلی کوبریک، کارگردان امریکایی، آخرین فیلمش، چشمهای کاملاً بسته (Eyes Wide Shut) را از آن اقتباس کرده است. شنیتسلر در «رؤیا» بحران روابط زناشویی و ارتباط آن را با رؤیا، ضمیر ناخودآگاه و گذشته با ظرافت تصویر کرده است. پیشنهاد میکنم اگر به داستانهایی با درونمایهی روانشناسانه علاقهمندید، این کتاب را با ترجمهی بینظیر علی اصغر حداد از دست ندهید.
پردیس جلالی
کتاب زنان در روزگارشان، تاریخ فمینیسم در غرب، نوشتهی مارلین لگیت، دو راه طولانی را پیش چشمهای ما روشن میکند. راهی که زنان جهان برای رسیدن به بدیهیترین حقوق کنونیشان تا انتهای قرن بیستم آمدهاند و راهی که حالا بر ما به عنوان وارثان آنها فرض است که پیش بگیریم.
این کتاب، تاریخ اجتماعی فمینیسم را در اروپا و آمریکای شمالی طی موج اول و دوم، با کمترین سوءگیری ممکن روایت میکند و همین است که مخاطب را به اعتماد وامیدارد. مبارزه برای حق رأی، انواع مواجهههای فمینیستی با جهان، تأثیر تصادفی سیاستورزیهای مردسالار بر پیشرفت جنبش زنان، جنگ و دغدغههای به اصطلاح «والاتر» از حقوق زنان و اقلیتهای تحت فشار و تبعیض و خلاصه هر آنچه از سرگذراندهایم را در این کتاب میخوانیم.
زنان در روزگارشان، به هر زن یا مردی در هرکجای جهان که در سودای «زندگی بهتر» است، نوید مبارزهای سخت را میدهد؛ که هیچ چیز، در هیچ پارهای از تاریخ، بدون هزینه، بدون ایثار و بدون حضور بیدریغ انسانهای ثابت قدم بهدست نیامده است.
گیتی صفرزاده
انتخاب بهترین کتابی که درسال ۹۸خواندهام برای من که از روی علاقه یا ضرورت شغلی از کتاب خاطره تا کودک میخوانم کار بسیار سختی است. اما اگر بخواهم بهترین را بهعنوان تأثیرگذارترین کتاب در زندگی شخصیام بدانم از کتاب سایه و شر در افسانهها نوشته ماری لوییز فون فرانتس ترجمه تورج بنیصدر نام میبرم. و اگر بهمعنی لذتبخشترین رمانی باشد که خواندهام تاریخ عشق نوشته نیکول کراوس با ترجمهی ترانه علیدوستی است.
دلم نمیآید که به یک کتاب کودک هم اشاره نکنم، کتاب جذاب شاید یک سیب باشد، نوشته شینسوکه یوشی تکه با ترجمهی رضی هیرمندی.
الهه ایمانیپور
اگر زنده بمانم از ۱۳۹۸ تصاویر و لحظات بسیاری را فراموش نخواهم کرد و با وزن آنها ساکن آینده خواهم شد؛ احتمالاً تا چند سال شنیدن شمارهی پروازهای خارجی و دیدن محلول ضدعفونیکننده ما را پرتاب کند به روزهایی که زنده ماندن دستاورد هرروزهمان و «بهار تنها یک اصطلاح» بود. در کنار قدرت خودمختار ذهنم برای فراموش نکردن، خودم هم چندین چیز را به آینده خواهم برد یکی همین آشتی کردن دوباره با داستان کوتاه به لطف مژده دقیقی. در جهان داستان، رمان همیشه به واسطهی قدمت طولانیتر و حجم بیشتر مقام بالاتر را از داستان کوتاه ربوده؛ ذهن همهمان پر است از رمانهای بلند درخشانی که خواندهایم اما اگر ازمان بپرسند چند داستان کوتاه درخشانی را که خواندهای نام ببر آیا ذهنمان به اندازهی یادآوری رمان سریع عمل میکند؟ داستان کوتاه در ذات خود مهجور است؛ باید در چندین صفحه آنچنان پررنگ و قوی شروع و تمام شود که ردش بر ذهن بماند؛ مجموعه داستان کوتاه کیک عروسی به انتخاب مژده دقیقی همین کار را میکند. داستانهایی کوتاه از نویسندگان گمنام که هیجان و حسرتمان را برمیانگیزانند و در طی چندین صفحه جادوی زیبای ادبیات را به یادمان میآورند: معجونی از اندوه و شور. عجیب نیست اگر بنویسم کیک عروسی بلوغ زیبا و سرشار تجربهی دقیقی هم در انتخاب داستان و هم در درستی و روانی ترجمه است. یک مقدمهی خوب، یازده داستان و ۲۱۰ صفحه در کیک عروسی جادو میکنند؛ اگر کارور، چخوف، سلینجر، گوگول را به عنوان نامدارترین چهرههای داستان کوتاه میشناسید در حین خواندن کیک عروسی فراموششان میکنید؛ اینبار نوبت نویسندگان گمنام مانند مگان برگمن، راسل بنکس و جکلی اوتوسکا است تا در چندین صفحه از تنهایی، انزوا، عشق، مهاجرت و دوستی بنویسند و یادمان بیاورند چه غمهای لطیف اما سنگین مشترکی داریم؛ شبیه یادگاریهای مانده در روح و جان ما از ۱۳۹۸.
نجمه خادم
نوشتن از کتابها یک چیز است و گفتن از کتاب مورد علاقه چیز دیگر. وقتی قرار است از کتابی حرف بزنی که محرک حس و اشتیاق خودت بوده است. یک کتاب به مثابهی یک خدای کوچک که احساست به زیستن را عوض کرده باشد. خدای چیزهای کوچک اثر آرونداتی روی نویسندهی هندی_آمریکایی، برای من یک چنین کتابی است. داستانی در مورد یک خواهر و برادر دوقلوی هندوستانی و بازگشت به گذشته. سرشار از فضای جاندار ادبیات اقلیمی و بومی یک سرزمین شرقی، و در آمیخته با فرهنگ پاپ و دنیای جدید آمریکایی.
داستان بیشتر به صورت رفت و برگشت مداوم به گذشته و حال روایت میشود. نویسنده از عنصر گناه و تابوشکنی، درآویختن با مذهب و سنت در یک جامعهی طبقاتی در داستان بهره برده است. اما آنچه که رمان را رنگین کرده، جزئیات ظریف زندگی است. جادو و تأثیر جاودانهای که چیزهای کوچک و پیشپا افتاده دارند. نه تنها فردیت آدمها، که لحظات بیاهمیت و روزمره، موجودات ریز و حقیری مثل سوسکها و پشهها که اگر دقیق بنگری میتوانند تا ابد تأثیرگذار باشند. اما کتاب حسی عارفانه از عبور یک مگس نمیدهد. بلکه با یادآوری این جزئیات و قدردانی از آنها، به ریشههای یک داستان عاشقانه و کاملاً انسانی میرسد؛ از خدای چیزهای کوچک به «پوست در کنار پوست». خدای چیزهای کوچک گرامیداشت همهی از دست دادنهای ناچیزی است که زخمشان تا ابد روی دامن هستی میماند. «او که بود؟ چه کسی ممکن بود باشد؟ خدای از دست دادنها... خدای چیزهای کوچک... خدای پوست دانه دانه شده و لبخندهای ناگهانی... او هربار فقط میتوانست یک کار انجام دهد... اگراو را لمس میکرد نمیتوانست با او حرف بزند... اگر به او عشق میورزید نمیتوانست او را ترک کند... اگر حرف میزد... نمیتوانست گوش کند... اگر میجنگید نمیتوانست پیروز شود... آمو در آغوش او بود.» ( ص. ۴۵۶)
نادیا کریمی
در اطراف ما زخمهایی وجود دارند که شاید زیاد مشهود نباشند، اما نیازمند پرستاری و مراقبت هستند؛ شکافهایی که به رسیدگی نیاز دارند، شهرهایی که پیروزیهای بیشتری را طلب میکنند، بیعدالتیهایی که روبهرو شدن با آنها به شجاعت بیشتری نیاز دارد، بغضهایی که برای شکستن به حقایق بیشتری چنگ میاندازند، عشقهایی که ابرازش دلایل محکمتری میخواهد و خندههایی که برای طنین افکندن نیازمند صراحت بیشتریاند. هر کتاب دروازهای است به روی تحقق یکی از همین رویاها. شرح این روزهای پایانی سال که در میان صحنهی غریبِ کشمکش هجوم وحشت و رخوتِ ماندن قرنطینه دست و پا میزنیم و رؤیا میبافیم، برای من تفسیر یک خط است از کتاب انگار آنجا نیستم: «انتظار، تنها همان احتمالِ در انتظارِ چیزی بودن هم خودش آزادی است.»
سجاد سجودی
«برای یکبار هم که شده بیاین متحد باشیم و...»
احتمالاً گاهی در زمانهای خاص، جملهی بالا را در شبکههای اجتماعی دیده باشید. چرا «هیچوقت» جمعِ خواستِ تک-تکِ ما انسانها تبدیل به یک خواستِ جمعی نمیشود؟ به این دلیل ساده که فیلسوف یونان باستان، ارسطو، حدود سههزار سال پیش گفت: «کُل، بیشتر از جمع اجزاء خویش است.» رفتار و احساس ما انسانها در میان جمع از قوانین دیگری پیروی میکند. جامعهشناسان، روانشناسان اجتماعی، دانشمندان شناخت اجتماعی و اقتصاددانان در پی کشف این قوانین، سالهای زیادی است که مشغول پژوهش هستند. با دانستن این قوانین رهبران یک جامعه میتوانند چنان عمل کنند که رفتار جامعه منجر به بیشینهی خوبیها برای بیشینهی افراد شود. اولین کسی که موفق شد با استفاده از این قوانین رفتار جمعی را به طوری هدفمند (و نه الزماً مطابق منافع همگانی) جهت بدهد، ادوارد برنایز، خواهرزادهی زیگموند فروید بنیانگذار علم روانکاوی است. مشهورترین کتاب او، پروپاگاندا در سالِ ۱۹۲۸ نوشته و چاپ اول ترجمهی فارسی آن سال ۱۳۹۶ (۸۹ سال پس از تألیف) منتشر شد. برنایز تا سال ۱۹۹۵ یعنی حدود ۷۰ سال پس از نگارش کتاب در قید حیات بود، اما ویرایش یا تغییری در کتاب پروپاگاندا ایجاد نکرده است. در این کتاب ۱۳۹صفحهای، نویسنده توضیح میدهد که چگونه بهوسیلهی «تبلیغات، از آشوب، نظم استخراج» میکند. زیرا بر این باور است که «تقریباً در تمامِ کنشهای زندگیمان تحتِ سلطهی تعداد نسبتاً کمی از انسانهایی هستیم که پردازشهای ذهنی را میفهمند و الگوهای اجتماعی [رفتاِ] تودهها را میدانند. آنها هستند که دکمهها را فشار میدهند و ذهن جامعه را کنترل میکنند.» با مطالعهی این کتاب میتوان اندکی از تفاوت «خواستِ جامعه» با «خواست تک-تک افراد جامعه» آگاه شد.
باهره بروجردی
به یاد پدر نازنینم
«وقتی اندوه و شوک ابتدایی میگذرد، استقامت رخ میدهد، مراحلی از خستگی و فراموشی که نسبتاً کمی از آن باقی میماند و شخص تا حد زیادی توهم تشخیص و درک دارد.» اندوه و شوک ابتداییِ چه؟ مرگ، آن هم مرگ یکی از اعضای خانواده. همان که گرچه از تصور یا خاطرهاش فرار میکنیم اما گاه و بیگاه در تنهایی و خلوت و یا در سکوت یک شب طولانی، حتی بعد از گذشت سالها یقهمان را میگیرد. همان اتفاقی که شاید برای جیمز روفاس ایجی نویسندهی آمریکایی رمان روایت یک مرگ در خانواده افتاد تا داستان واقعی مرگ پدرش را زمانی که فقط ۶ سال داشت، روایت کند. گویی نویسنده نیاز داشته بعد از گذشت چندین دهه، بار دیگر این اتفاق را برای خودش بازخوانی کند؛ خاطراتش را با پدرش مرور کند؛ جزئیات دو روز قبل از مرگ و یک روز بعد از آن را به روی کاغذ آورد؛ از اعضای خانوادهاش سئوال کند و جاهای خالی را با جزئیاتی درخشان از تخیل قوی خود پر کند. به هرحال اتفاق مهمی افتاده بود. خانوادهای سوگوار شده و زندگی او، مادر و خواهرش برای همیشه عوض شده بود. بنابراین باید در رمان، صدای همهی آنها میشد. چه کردند آن روزها؟ چه احساسی داشتند؟ جزئیات. جزئیات مهم بود. پدرش لیاقت این جزئیات را داشت. او یک مرد معمولی بود در یک خانوادهی معمولی. برای دنیا چه اهمیتی داشت که چطور آدمی بود و چگونه مرد. صرفاً برای خانوادهاش مهم بود، خصوصاً برای روفاس. پسربچهای که نه آنقدر بزرگ بود که بتواند مانند بقیه سوگواری کند و نه آنقدر کوچک که متوجه هولناکی قضیه نشود. فقط نظارهگر بود و همهچیز را حس میکرد تا بتواند سالها بعد آن احساسات را بیرون کشیده و تجزیه و تحلیل کند. اما مرور همهی اینها برای خود روفاس شاید آنقدر سخت بود که پیش از بازنویسی رمانش بر اثر حملهی قلبی میمیرد. انگار همهی آن دردها به تعداد همهی اعضای خانواده برایش زنده شده بود. با این حال رمان همچنان یک شاهکار است، شاهکاری که به حق یک سال پس از مرگش برندهی جایزه پولیتزر میشود و در کنار دیگر شاهکار او یعنی بیایید مردان مشهور را ستایش کنیم چندینبار در فهرست صد رمان بزرگ قرن بیستم قرار میگیرد. «من میخواهم فقط ساکت بنشینم و کمی بهاش فکر کنم! نمیفهمید؟ انگار داریم او را از خودمان دور میکنیم، در صورتی که او دوست دارد اینجا، بین ما و با ما باشد، اما نمیتواند.» روایت یک مرگ در خانواده رمان بزرگیست که در مورد مرگ فلسفهبافی نکرده و به ورطهی سانتیمانتالیسم نمیافتد. فقط ما را به عمق رنج، شوک و تنهایی خانوادهای میبرد که مرگی در آن رخ داده و قرار نیست تا ابد این خانواده همانی باشد که پیشتر بوده است. حال مایی که در زمانه و مکانی هستیم که مرگ جزو حرفهای روزمرهمان شده چنین مواجهه و روایتی از مرگ شاید تسکین و ادای دینی باشد برای درد از دست دادنهایمان. برای ما و عزیزان گمناممان که فراموش میشویم در سیل مصیبتهایی که بر سر این سرزمین میآید.
نسیم عربامیری
اگر آشنایی با فیلم کوتاه و سینمای جوان داشته باشید بعید است نام سعید نجاتی را نشنیده باشید. فیلمهای مطرح نجاتی از جمله دابر، باران آهسته میبارد و صراحی بارها در جشنوارههای معتبر داخلی و خارجی حائز مقام و رتبه شدهاند و او با سابقهی سالها تدریس در حوزهی سینمای جوان و داوری در جشنوارههای داخلی و خارجی از فیلمسازان مطرح و خوشآتیهی حوزهی فیلمکوتاه است. نجاتی در نخستین تجربهی خود در حوزهی تألیف کتاب سراغ سینمای ابوالفضل جلیلی رفته و برای انتخاب عنوان کتابش نیز، از نام فیلم رقص با خاک ساختهی ابوالفضل جلیلی الهام گرفته است. رقصیدن با خاک با مقدمهای از دکتر احمد الستی آغاز میشود و توسط مؤلف در چهار فصل با عناوین «نئوفرمالیسم به مثابهی سیستمی برای تحلیل فیلم»، «نقد فیلمهای ابوالفضل جلیلی»، «مصاحبه با ابوالفضل جلیلی» و «جوایز» طبقهبندی شده است. این کتاب پژوهشی و آکادمیک که حاصل تلاش سعید نجاتی با همکاری علیرضا رواده است بیشک میتواند کتابی مفید و خواندنی برای دانشجویان و علاقمندان جدی سینما و محققان جوان این حوزه در ایام نوروز باشد.
آزاده رمضانی
استرالیا همواره دچار بحران خشکسالی بوده، اما چیزی که در رمان خشکسالی به این موضوع بیشتر دامن میزند، ناآرامی، تنش و نگرانیِ ناشی از بحران خشکسالی در میان مردم است که درنهایت کاسهی صبر مردم را لبریز میکند و آنها را به جان هم میاندازد. در این میان، این خودِ مردم هستند که به بدتر شدنِ شرایط دامن میزنند؛ با دروغ گفتن، با پنهانکاری و با پخش کردن حرف و حدیثهای بیمورد آنهم در یک وضعیت بحرانی! اما در انتهای کتاب همه به یک چیز فکر میکنند: اگر راستش را گفته بودم، اگر بیشتر دقت کرده بودم، و اگر موضوع را جدی گرفته بودم، او الآن زنده بود.
کاش حالا که ما هم در ایران شرایط سختی را متحمل شدهایم، این موضوع را درک کنیم که حرفهایی که میزنیم، دروغهایی که در فضاهای مجازی پخش میکنیم، و بیتوجهی به بحران فعلیِ کشورمان، ممکن است مانند این کتاب در آیندهای نهچندان دور تبعات جبرانناپذیری به همراه داشته باشد. شرایط ناگوار فقط بر سر ما آوار نمیشود؛ برای همه پیش میآید، اما مهم این است که چگونه جلوی اتفاقات بدتر را بگیریم.
معصومه فرید
اگر به خودم برگردم از کتابهای خوبی است که امسال خواندهام و فکر میکنم مطالعهاش برای عموم کتابخوانها میتواند تجربهای لذتبخش باشد. ترجمهی این کتاب با زیرعنوان «ده جستار دربارهی پرسه در شهر» منتشر شده. چیزی که خود من را در درجهی اول مجذوب خواندن این اثر کرد علاقهام به موضوع محوری و بستریست که جستارها در آن روایت میشوند: شهر و فضای شهری. نگاهی به بیوگرافی نویسنده هم باعث شد تا آن را اثری درخور توجه بیابم: والریا لوئیزلی؛ مدرس ادبیات و نویسندگی خلاق در دانشگاه هوفسترا در نیویورک؛ یکی از پنج برندهی جایزه ویژهی نویسندگان زیر ۳۵ سال به انتخاب بنیاد ملی آمریکا و... در نهایت ورق زدن پیشگفتار و سخن مترجم (کیوان سررشته) و نگاهی به نثر کتاب در کتابفروشی راضیام کرد تا ۱۸۰۰۰ تومان پول بابت این کتاب ۱۳۴ صفحهای نشر اطراف پرداخت کنم. مقدمات شروع خواندن کتاب فراهم شده بود اما آن چیزی که باعث شد که کتاب را تا انتها بخوانم این بود: تجربهی قدم زدن در فضاهای گوناگون شهرهای مختلفی از جهان پابهپای نویسندهای خوشفکر و بامعلومات که نه تنها با توصیفها و فضاسازیهایش درکی ملموس از اماکن و معابر برایم میساخت بلکه با روایت آنها در پیوند با مفاهیم، تحلیلهای پدیدارشناسانه و ذکر نقلقولهای دیگر اندیشهورزان به لذتی از حس آموختن و فهمیدن نیز میرسانید.
راضیه شاهوردی
برای انتخاب بهترین کتابی که در سال ۹۸ خواندهام، نگاهی به فهرست کتابهایم انداخته و حتی یک مجموعه را هم انتخاب کرده بودم: سهگانهی آگوتا کریستف. تا اینکه در روزهای پایانی سال با بار هستی مواجه شدم. خواندن کتابهای مشهوری که شاهکار به حساب میآیند و کنار زدن هالههای مقدس یا برعکس انتقادهای شدیدی که دربارهی overrated بودن آنها مطرح میشود، خودش یک سنگینی و بار به حساب میآید. اما دربارهی این کتاب، من به نصیحت مترجم آن، پرویز همایونپور، گوش دادم: «بار هستی را باید آرام و باتأمل مطالعه کرد.»
آنچه بار هستی را برای من از سایر کتابهای امسال متمایز میکند، داستانش نیست. گو اینکه داستان جذابی هم دارد: در سالهای جذاب دههی ۶۰ میلادی و در شهر جذاب پراگ (و بعدتر زوریخ) دو زوج عاشق یکدیگر میشوند: توما، پزشک دنژوان، بیاینکه بتواند ماجراجوییهای خود را کنار بگذارد به ترزا، دختر جوان زیبای وفادار و آسبپذیر دل میبندد؛ و فرانز، استاد دانشگاه متأهل سوییسی، عاشق سابینا، آرتیست رها و بیتعلق چک میشود.
آنچه بار هستی را نسبت به سایر ادبیات عاشقانه برجسته میکند، نه داستان عشقهای عجیب است و نه داستان خیانتهای محنتبار/ رهاییبخش. بلکه رنجی است که خواندنش بر خواننده تحمیل میکند. اینکه در یگانه فرصت زندگی، چه بر تو گذشته و چه تصمیمهایی گرفتهای؟ برای آینده که آن هم یکبار بیشتر رخ نمیدهد، کدام راه را انتخاب خواهی کرد؟ راه سابینا یا ترزا؟ فرانز یا توما؟ یا هیچکدام؟ هرچه باشد هیچکدام از کاراکترها نه آنقدر عاقل هستند و نه آنقدر دوستداشتنی، درست مثل واقعیت. و پرسش مهمتر که در تمام طول کتاب، ذهن را درگیر میکند: انتخاب تو، تعهد و پایبندی و شفقت و رنج است یا رهایی و خیانت و سبکی و باز هم رنج؟ تحمل سنگینی هستی را انتخاب میکنی یا مواجهه با سبکی تحملناپذیر آن؟
راستش پاسخش چندان فرقی هم نمیکند. در هر صورت ما تنها یکبار زندگی میکنیم و سعادت تکرار از ما گرفته شده. ما هرگز نمیفهمیم تصمیم درستی گرفتهایم یا نه، چون امکان مقایسه بین گزینهها را نداریم. این رنجی است که به هستی معنا میدهد.
بهزاد وفاخواه
سیستم انتخاب کردن از طریق توصیه هنوز کار میکند و جواب میدهد. مخصوصاً اگر توصیهکننده سلیقهی شما و شما سلیقهی او را بشناسید. بهترین کتابی که در سال ۹۸ خواندم، در همین سایت وینش معرفی شده (اینجا)، اما نویسندهی آن نقدومعرفی به طور خاص خواندنش را به من توصیه کرد. مجموعه داستان جزیره و نویسندهاش آلیستر مکلاود از کانادا آمدهاند. کشوری که در تصور ذهنی من جایی است آرام، بدون ماجراجویی و هیاهوهای بزرگی که ارزش قصه شدن داشته باشند. داستانهای جزیره همگی فضای یکسانی دارند. در جزیرهای واقع در ایالت ساسکاچوان کانادا مردم همه کارگر معدن هستند و ماهیگیر. تمام ابعاد زندگی در این جزیره تحت تأثیر دو چیز است: دریا و معدن. و سئوال اصلی هر پسر نوجوانی در این جزیره فقط یک چیز است: بمانم [و مثل پدر و عمو و برادرها و اجدادم در خشونت این شغل فرسوده شوم] یا بروم و جای دیگری از دنیا زندگی دیگری را تجربه کنم؟
و تمام داستانهای این مجموعه ورسیونهای متفاوتی از پاسخ به همین سؤال هستند. در یکی پسر جوان میرود و در یکی میماند و در یکی دیگر برمیگردد... داستانهایی همه شبیه هم که درنهایت اثر حسی خواندن کتاب را تشدید میکنند. جزیره و طبیعت خشنش و مردانی که هر روز با مرگ دستوپنجه نرم میکنند تا مدتها و شاید تا ابد در ذهنم بمانند. همهی ما و همه کاناداییها نسبت به مردان جزیره، آدمهایی شکننده و نازک نارنجی هستیم. آنها مثل شوالیههای قرون وسطی میمانند.
در پایان سال، موقعی که نظم و روتین زندگی به واسطهی این بیماری و قرنطینهی ناشی از آن به هم خورده، به این فکر میکنم که سال ۹۸ و مرگهای عمدی و غیرعمدی آن نشان داد دنیا شاید آنقدرها هم طولانی نباشد. برای همیشه که وقت باقی نیست. امسال یکی از کتابهایی که همیشه دنبال فرصت ابدی برای خواندنش بودم را به کمک پادکست فردوسیخوانی تا اواخرش پیش رفتم. برای سال آینده باید یکی دو هدف در این اندازهها در نظر گرفت: کتابهایی که حیف است قبل خواندن آنها رفته باشی!
زهرا ملوکی
گاهی که زندگی زیادی شلوغ میشود و خستهام میکند، ترجیحم در خواندن، پناه بردن به کتابهای قصهمحور است. و ارنان ریورا لتلیئر، نقال فیلم را دقیقاً بسیار «قصهگو» نوشته است. داستان کتاب حول زندگی خانوادهای فقیر و ساکن در یکی از شهرکهای سازمانی اسپانیا میگذرد؛ خانوادهای شامل یک پدر از کار افتاده (آسیبدیده در معدن)، چهار پسر و یک دختر که برای تفریح سادهای مثل سینما رفتن بین خودشان مسابقه برگزار میکنند تا بهترین راوی از میانشان انتخاب شود.
کتاب با توصیف فقری شروع میشود که یادآور همان بیبضاعتیهای شخصیتهای رمان ژرمینال است اما نه به آن تلخی و جزئیات. راوی کتاب دختر کوچک خانواده است که با آمدن هر فیلم جدیدی روی پرده به نمایندگی از تمام اعضای خانواده در سینما حاضر میشود و بعد از فیلم، ماجرا را با آب و تاب برای اعضای خانه و بعضی دوستانشان تعریف میکند، به مرور در شخصیت بازیگرها فرو میرود و کمکم خودش قصهی خودش را پیدا میکند.
نقال فیلم را میشود به همهی عاشقان حقیقی قصه و سینما پیشنهاد کرد. اثری که انگار به جای نویسنده، یک راوی یا نقال دارد که تمام دغدغهاش این است که قصهگویی را فدای آنچه اتفاق میافتد نکند. کتاب را فروشندهی خوش ذوق کتابفروشی مولی به من معرفی کرد و گفت: «توی راه شروعش کن! نرسیده به مقصد تمام میشود.» همین هم شد. یک کتاب جذاب با ترجمهای روان از بیوک بوداغی که حیف است در گوشهی کتابفروشیها مهجور بماند.
مریم محمدخانی (دبیر بخش کودک و نوجوان وینش)
داشتم دفترم را ورق میزدم تا ببینم بهترین کتابی که امسال خواندم چیست. بعد فکر کردم اگر قرار باشد از بهترین کتاب بنویسم نیازی نیست به دفتر مراجعه کنم. بهترین کتاب باید رفته باشد و نشسته باشد جایی از ذهنم که نیازی به ورق زدن هیچ دفتری نباشد. این بود که فکر کردم نامزدهای کتاب سال لاکپشت پرنده را مرور کنم. کتابهایی که به عنوان بهترین کتابهای سال ۱۳۹۷ از نظر گروه داوری لاکپشت پرنده معرفی شدهاند، گروهی که من هم عضوی از آن هستم.
زهرا ماهری
امسال کتابهای خوبی در حوزهی ادبیات کودک و نوجوان خواندم. از سهگانهی اکو تا دشمن اثر دیوید کالی. کتابهایی هم داشتم که بهخاطر خریدن کتابهای جدید ته قفسهی کتابخانه خاک میخوردند. یکی از آنها کتاب با کفشهای دیگران راه برو بود. این کتاب یکی از بهترین کتابهایی بود که امسال خواندم. با اینکه تعریف کتاب را زیاد شنیده بودم؛ اما چون اسم کتاب من را یاد کتابهای انگیزشی میانداخت خواندنش را عقب میانداختم. و چه اشتباه بزرگی میکردم! واقعاً یک کتاب همدلانه و هیجانانگیز و کاربردی برای زندگی است. از آن کتابهایی که انگار باید همه آن را بخوانند و من در معرفیاش به دیگران دریغ نکردم. بعد از خواندن و معرفیاش در وینش به عادت همیشگی کتاب را روی میز محل کارم گذاشتم و کمی هم لفظی تبلیغش را کردم. چهار نفر از همکارانم کتاب را قرض گرفتند و خواندند و یکیشان هم بعد از خواندن برای بقیه تعریف کرده بود و خلاصه تا الان کتاب بین این و آن در حال گشتن است و هنوز بعد از ۷-۶ ماه به دست خودم نرسیده! به نظرم باکفشهای دیگران راه برو یکی از کتابهایی است که خواندن و توصیه کردنش، کوچک و بزرگ ندارد و همه از آن لذت میبرند.
نیلوفر شهسواریان
امسال انتشارات هوپا به مناسبت صد سالگی جانی روداری همهی آثار این نویسنده را چاپ کرده که خواندنشان شگفت زدهام کرد. پیش از این شیفتهی آثار ایتالو کالوینو شده بودم که برای بزرگسالان رمانهایی مانند ویکنت دونیم شده را نوشته. بعد با خواندن آثار بیشتری از جانی رداری علاقهام به ادبیات ایتالیا بیشتر شد، هر دو نویسنده بیش از حد خلاق هستند و آثارشان پر از اتفاقات فانتزی و خیالی است. یاس در دیار دروغگویان یکی از آثار رداری است که ماجرای پسری را تعریف میکند که صدای بلندش شیشهها را میشکند و برایش باعث دردسر میشود. یکبار صدایش باعث میشود میوهها از درخت بیافتند و مردم روستا او را آزار بدهند. یاس از شهر میرود و از دیارِ دروغگویان سر درمیآورد، جایی که همهچیز حتی حرف زدن مردم هم وارونه است و مردم اینقدر دروغ گفتهاند که واقعیت از یادشان رفته. بعد اتفاقات عجیب و غریبی برایش میافتد که خیالانگیز و خواندنی است.
این رمان را پیش از این انتشارات آفرینگان در سال ۱۳۹۳ با نام کشور دروغگوها چاپ کرده بود.
نیکو کریمی
نمایشگاه کتاب امسال، بهار در شعر شاعران ایران را با تصاویر بهمن دادخواه پیدا کردم. کتابی که برای من، حکم گنج را داشت و حال و هوای روزهای دور کانون را یادم میآورد. خبر نداشتم کانون به مناسبت پنجاه ساله شدنش، چند کتاب قدیمی و دورافتاده را تجدید چاپ کرده. اسم بهمن دادخواه را شنیده بودم. تصویرگر و مجسمهسازی که در مجسمههایش، تنهایی آدمها را نشان میدهد و از نسل تصویرگرانی چون زرین کلک و پرویز کلانتری است؛ با این حال بهعنوان تصویرگر کمتر شناخته شده است. اصل این کتاب سال ۱۳۵۰ منتشر شده و مقدمهاش را هم سیروس طاهباز نوشته است. بهار در شعر شاعران ایران، توانسته عنوان اثر برجستهی نمایشگاه بولونیا را در سال ۱۹۷۵ کسب کند. شعرهای این کتاب، از ده شاعر ایرانی در دورههای مختلف انتخاب شدهاند. انتخاب خوب شعرها در کنار سادگی و شاعرانگی تصاویر، فضای دلنشینی خلق کرده که حال و هوایی بهاری دارد. بهار در شعر شاعران ایران، کتاب کوچکی است که با تصاویر خاصش مخاطب را سرحال میآورد و میتواند پیشنهاد خوبی برای هدیه دادن باشد، آن هم در روزهای بهار!
نیلوفر نیکبنیاد
در سالی که گذشت بهخاطر یک پروژهی کاری مجبور شدم مجموعهی نیکولا کوچولو را یک بار دیگر بخوانم. آخرین بار سیزده چهارده سال پیش آن را خوانده بودم اما با قاطعیت میتوانم بگویم هنوز هم این مجموعه از بهترینهایی است که در عمرم خواندهام. نیکولا کوچولو اولین بار هشتاد سال پیش منتشر شده اما داستانهایش آنقدر دلنشین و خواندنی است که با وجود گذشت این همه سال هنوز کهنه نشده و خوانندگانش را از ته دل میخنداند. این مجموعه را رنه گوسینی نوشته و ژان ژاک سامپه تصویرگری کرده است. دو همکار هنرمند که بهخاطر ارتباط بینظیر متنها و تصویرهایشان گاهی به عنوان یک فرد، یعنی «سامپه-گوسینی» شناخته میشوند. نیکولا کوچولو را در ایران ناشران مختلفی در تعداد جلدهای متفاوت منتشر کردهاند. اما به صورت کلی میتوان گفت هر جلد از این مجموعه حدوداً شامل چهارده پانزده داستان کوتاه از زندگی پسر کوچولویی به اسم نیکولاست که ماجراهایی با دوستان مدرسه، پدر و مادر، اقوام و همسایگانشان دارد. اتفاقها آنقدر به زندگی واقعی نزدیک است که بعد از خواندن هر کدام ممکن است با خودتان بگویید: «این که برای من هم اتفاق افتاده!» تنها تفاوتش این است که رنه گوسینی این اتفاقهای ساده و روزمره را از زبان یک پسربچه و به طرز عجیبی شیرین و خواندنی روایت کرده است. من فکر میکنم نیکولا کوچولو نه یک کتاب کودک، که یک کتاب خانواده است و خواندن آن میتواند برای همهی سنین لذتبخش و سرگرمکننده باشد.