اعتماد: رکالکاتی، اندیشمند ایتالیایی درباره ویروسی که نوع بشر با آن دست به گریبان است، در این مقاله از منظری انسانگرایانه ضمن تحلیل روانکاوانه انسان در هر مرحله از رویارویی با این ویروس مرگبار، میکوشد این مرگ آگاهی را ابزاری کند برای زندگی با میل هر چه تمامتر و حرکت برای رشد و تحقق خویش در جامعه.
اولین سرخوردگی بسیار خشن بود: ترس از سرایت،
از بیماری و خطرات آن. اگر خطر سرایت به
صورت بالقوه در همه جا هست، پس ایجاد فاصله اجتماعی برای کنار زدن حضور ناخواندهاش
ضروری است. نه به دلایل عقیدتی که به دلایل علمی، همتای من با فعالسازی ترس قدیمی
در رویارویی با نادیدهها و ناشناختهها به عنوان خطر خود را نشان داد.
هنگامی که اولین مصوبه دولت درباره خطر پاندمی، آزادی ما
را درمیان دیوارهای خانههایمان محصور کرد، فقط بهطور موقتی همین اولین سرخوردگی
را حل کرد. ترجمان این راهبرد، ابتدا به شکل احساس بیبدیل اتحاد و وحدتی ملی نمایان
شد. این آسیب جمعی به جای اینکه در این درد ما را از هم جدا کند، کاری کرد که وجود
ما به هم وابسته شود. از تنهاییمان اجتماعی شکل گرفته بود و با هم احساس یگانگی کردیم
. گونهای «خودشیفتگی جمعی» از نوع مثبت برای مبارزه با نومیدی ناشی از بیماریای
شکل گرفت که از آنچه در ابتدا مینمود بسیار مهاجمتر و هولناکتر بود و با گذشت
زمان کشتههایش افزایش مییافت. «ما» ارزشی والاتر از «من» پیدا کرد، صورت انفرادی
آزادی جای خود را به یک معنای جمعی از آزادی، همچون اتحاد داد.
اما پشت در، سرخوردگی دیگری چنبره زده بود که دیگر نه
نومیدی مربوط به خطر سرایت بود و نه محرومیت از آزادی، بلکه یأسی بسیار موذیتر و فاجعهآمیزتر
بابت از دست دادن دنیا بود. این سرکوب جدید دیگر در قالب آن حضور ناملایم و سرزده که
دیدیم یعنی ابتلا به ویروس ظهور نمییابد بلکه به سوگی دستهجمعی میماند. دنیایمان،
عاداتمان، امکان اینکه مانند قبل با هم زندگی کنیم را از دست دادهایم و جوی به
راستی حزنانگیز که در آن عاقبت، همگی روبهروی قاب عکسی از شهرهای جهان که به بیابان
بدل شدند، نشستیم. شاکله این سرخوردگی دوم تأیید میکرد که آخرالزمان و پایان دنیا
را زیستهایم: دیگر هرگز مانند قبل نخواهد شد.
در واقع تغییراتی که اپیدمی به ما تحمیل میکند تنها
ملاحظاتی موقتی نیستند بلکه زندگی ما با یکدیگر را نیز به ناچار متحول میکنند. به
این ترتیب سرخوردگی دیگری سربرمیآورد همین آخرین آن: جبر واقعی دیگر حصر نیست بلکه
ضرورت همزیستی با ویروس است. از نظر اجتماعی این به معنای فشار آوردن به افراد ضعیفتر
در یک شرایط وابستگی کامل و به درماندگی کشاندن افرادی است که احتمالاً بازدهی بیشتری
دارند. برای گروه اول سرکوبی، ناشی از دل کندن است و برای گروه دوم ناشی از عدم
تحرک. برای یکی مساله بقاست و برای دیگری مرگ حرفهای و تجاری. نکته اینجاست که به
سختی میتوانیم خود را با این موضوع وفق دهیم که شروع دوباره نمیتواند به منزله
از سرگرفتن، پس از پایان «جنگ» باشد. این
تصویری است تسلیبخش هرچند حاکی از عقبنشینی. تصویر ما را در آیندهای پیش رو نمایش
میدهد، هنگامی که بالاخره از نومیدی این ویروس آزاد شدهایم. اما هر رویدادآسیبزایی
همیشه بقایایی از خود به جا میگذارد که هرگز ناپدید نمیشوند.
باید به این ناخوانده عادت کنیم، به حکمرانی که امکان
ندارد جز بهطور موقتی تهدیدکننده باشد. در سر ما، اما احتمالاً رویای شروع واقعی
است به دور از حضور جاگیر ویروس. اما خیالی است کودکانه: جدا ساختن کامل خوبی از
بدی برای رها کردن زندگیمان که مستلزم حضور همزمانشان است، از قید این سرخوردگی.
این سرخوردگی جدید، مربوط به بازگشایی زندگی است در
زمانه همزیستی ناگزیر جمعی با شر. این گشودن در به روی زندگی همان قدر ضروری است که
نامطمئن و بهطور مرگباری در معرض خطر.
وظیفه یک جامعه قطعاً محافظت از زندگی است به ویژه
برای عناصر شکنندهتر، لیکن این تکلیف هم هست که مانند آنچه در اسطوره نوح پیامبر
در عهد عتیق - جان به در برده از سیلی خانمانبرانداز-
اتفاق میافتد، بداند و تاکستانی برپا کند. بهترین ما و کشور ما آنهایی هستند که
شبیه به نوح هستند و «باقی و نجاتیافته» از ویرانی، نیروهای مثبتی که در برابر ویرانگری
شر مقاومت میکنند. اما در مورد ما لازم است که تاکستان کاشته شود حتی اگر در
اطراف هنوز مرگ و تخریب جریان دارد. این کار نمیتواند در پایان سیل انجام شود بلکه
باید در منطقهای پر رفت و آمد و به شکلی مرگبار نامطمئن روی دهد. این است آزمون
دشوار واقعیتی که این آسیب جمعی میطلبد و نمیتوان آن را به بعد موکول کرد.
سرخوردگی، ناشی از این است که نتوانیم خود را نشان دهیم،
آنگونه که خواهیم بود و آنچه خواهیم شد، در طول زمانی که به ما امکان جدا کردن
گذشته دردناک را از شروع دوباره پیش رو نمیدهد. منطقهای بیثبات در میانه که در
آن طی مسیر میکنیم: نه نور یا ظلمات، بلکه نوری شکسته در میان تاریکی؛ نه ترس یا شجاعت،
بلکه شجاعت در میان ترس. ممکن است دیگر نتوانیم آنچه بودهایم باشیم ولیکن خوب میدانیم
چگونه میتوانیم بشویم.
آنچه قطعی است این است که آنچه خواهیم شد تا به
حال وجود نداشته، امکان ندارد همان باشد که قبلاً بودهایم. بعد از این واقعه
دردناک دیگر ممکن نیست. این است بزرگترین ترس ما. اما همانطورکه یونگ به زیبایی
میگفت: «هرجا ترس بزرگتر است، تکلیف ما همان
جاست».