شرق: من یک آدم قدیمی هستم و با دنیای دیجیتالی الفت چندانی ندارم. از آن اوایل که کامپیوتر آمد، هم من با او سر ستیز داشتم و هم او از من خوشش نمیآمد. موبایلهای هوشمند و شبکههای مجازی، تبلت و آیپد و بقیه مظاهر دنیای جدید هم همینطور. اما کرونا اگر هزار عیب دارد یک حسن هم دارد که آدمهایی مثل من را وادار کرد با دنیای دیجیتال آشتی کنیم. الان به ناچار همه جلسات کاری و دوستانه را در چترومها و اتاقهای کنفرانس مجازی برگزار میکنیم. اگرچه هنوز دلم میخواهد وقتی با کسی حرف میزنم، به چشمهایش نگاه کنم و تأثیر حرفهایم را در آنها ببینم.
این روزها خیلی زود بغضم میگیرد. راه
گلویم بسته میشود اما اشکم سرازیر نمیشود. دیدن صحنههای فیلم که به کسی
زور گفته میشود یا در حق کسی ظلم میشود یا وقتی خبر یک فداکاری و
ازجانگذشتگی را میخوانم یا رنجهای یک کودک یا مادری را میشنوم، یا آهنگ
حزنآلودی را گوش میکنم. حتی خاطرهای از یک اتفاق خیلی دور... همه
اینها چنان من را آشفته میکند که بغض گلویم را میگیرد اما گریهام
نمیآید. دلم میخواهد یک دل سیر گریه کنم. میدانم بالاخره روزی این
بغضهای فروخفته بازخواهد شد. هر چه فکر میکنم، میبینم برای گریهکردن
بهانه بیشتری وجود دارد تا برای خندیدن.
حالا که چند ماهی است همسرم را ندیدهام، حس میکنم عاشقش بودهام.
دلیلش هم این است که خیلی یادش میافتم. یاد جاهایی که باهم رفتیم. یاد
حرفهایش، یاد عتاب و خطابهایش، یاد لباسپوشیدنش، یاد عطرهایش. دلم
میخواهد دوباره باهم سفر برویم. میهمانی برویم. خرید کنیم و همه کارهایی
را که آن موقع انجام دادهام و برایم عادی بوده، حالا دلم میخواهد با هم
انجام بدهیم. این یعنی که من عاشقش هستم.
امروز نوبت تمیزکردن خانه است. تمیزکاری از آن کارهایی است که دوست نداری
شروع کنی و آخرش دوست نداری تمام کنی. همینطور اینجا را تمیز میکنی آنجا
را تمیز میکنی و بعد هی ادامه پیدا میکند و تمامی هم ندارد. مثل کرونا
به همه جا سرایت میکند. آن اتاق، این اتاق، پذیرایی، مبلها، آشپزخانه،
اجاق گاز، سینک ظرفشویی و... یک وقت متوجه میشوی که ظهر شده، از کتوکول
افتادهای و همینطور داری تمیز میکنی و تازه کلی جاها هم مانده که
نتوانستهای تمیز کنی. دستشویی، حمام و ... این هوای آلوده تهران و
گردوغبار هم که منتظرند کارت تمام شود تا هرچه را رشتهای پنبه کنند. این
همه کار میکنی، تازه رضایت کدبانو جلب نمیشود. خانمم به من استاد
سمبلکاری لقب داده. البته پر بیراه هم نمیگوید. تمیزکاری واقعی این نیست.
ولی باوجوداین دو چیز باعث میشود که از کارت رضایت داشته باشی. یکی
وسایلی که برق میزنند و دوم اینکه برای یک ماه راحت هستی.
استراحت در منزل یا همان قرنطینه خانگی! حرفهای ضدونقیض هنوز هم در
شبکههای اجتماعی زیاد است. یکی میگوید بیرون نرو، یکی میگوید اگر فعالیت
نکنی و بیرون نروی خموده میشوی. یکی میگوید ماسک بزن، یکی میگوید لازم
نیست بزنی. یکی میگوید ویتامینD بخور یکی میگوید ویتامینD در این شرایط
باعث تقویت ویروس کرونا میشود. این شبکههای اجتماعی هم که همه را شهروند
خبرنگار کرده.
یکی از دوستان زنگ زد و صحبت کشید به شرایط امروز و کرونا و قرنطینه
خانگی و اینکه روزگار سختی شده است. گفتم: «خیالی نیست. ما شرایط بدتر از
این را پشت سر گذاشتهایم. قرنطینه زندان قصر سال ۵۴ یادته؟ اینکه چیزی
نیست. فقط مقداری در رفتوآمدها محدود شدهایم». او هم حرفم را تأیید کرد.
این را گفتم ولی راستش قمپز بود. الان دیگر من آن جوان سال ۵۴ نیستم. الان
اگر در زمستان یک روز آب گرم نباشد، نمیتوانم تحمل کنم.
قبل از عید قرار بود در شهر کتاب مرکزی جشن لاکپشت پرنده و مراسم تقدیر
از کتابهای طلایی و نقرهای لاکپشت باشد اما کنسل شد. همه ناراحت شدند
چون زحمت زیادی کشیده بودیم. یک سال تمام هر دو هفته یک بار جلسات لاکپشت
و خواندن هزاران کتاب و تهیه فهرستهای فصلی و نوشتن یادداشت برای کتابها
و حالا همه چیز رفته رو هوا. داوران لاکپشت پرنده ناراحت و بعضی حتی
ناامید بودند اما ظاهرا چارهای نبود جز آنکه تحمل کنیم تا این روزها هم
بگذرد. امیدوارم سال آینده که جشن لاکپشت برگزار میشود، همه باشند!
همسایهای داریم که خانمی مسن است و تنها زندگی میکند. خیلی کم از خانه
بیرون میرود و اغلب از پشت پنجره بیرون و حیاط را نگاه میکند. الان من
وضعیت او را پیدا کردهام و از پشت پنجره حیاط و کوچه را نگاه میکنم. اصلا
فکر نمیکردم چه آزادی باارزشی است که هروقت بخواهی بتوانی بروی بیرون و
برای خودت بچرخی.
همیشه در وسط خبرهای نگرانکننده، پستهای خندهدار هم هست. «یک
روانشناس برجسته گفته در طول قرنطینه اشکالی ندارد اگر شما با گلهای خانه
صحبت کنید ولی اگر گلهای خانه با شما صحبت کردند، آنوقت با ما تماس
بگیرید». کی بشود من هم سراغ تلفن بروم.