اعتماد: محمدرضا مرعشیپور را بیشتر به عنوان مترجم ادبیات عرب میشناسند؛ کسی که در کارنامهاش ترجمه آثاری از نجیب محفوظ، زکریا تأمر، جرجی زیدان، احسان عبدالقدوس، احمد رجب و... دیده میشود. با این حال، او عُلقه ویژهای به زبان فارسی دارد و تعهدی آشکار به شناساندن آثار ناشناخته یا کمتر شناختهشده به خوانندگان ایرانی. تا جایی که رفتن سراغ ترجمه از عربی را هم ذیل این انگیزه طبقهبندی میکند. او آثاری از ادبیات قدمایی فارسی را نیز بازنویسی و منتشر کرده که ازجمله آنها میتوان به کتاب «تاریخ بیهقی به روایتی دیگر» اشاره کرد. همچنین کتابی به نام قصههای قرآن دارد که در آن از منظر مثنوی مولوی به جنبه قصوی کتاب مقدس مسلمانان نگاه کرده است. به تازگی کتابی از او منتشر شده است به نام «داستان زندگی فردوسی» که حاصل بازنویسی اثری است از ساتم الغزاده نویسنده معاصر تاجیک. کتابی که زندگینامه فردوسی را دستمایه نوشتن یک رمان قرار داده است. با مرعشیپور در مورد تجربه بازنویسی این کتاب گفتوگو کردم.
کتاب «داستان زندگی فردوسی» چند ماهی است که منتشر شده اما آنطور که انتظار میرفت، هنوز دیده نشده. دلیل آن چیست؟ شرایط خاص این ماهها یا چیز دیگر؟
راستش وقتی نویسنده کاری میکند و کتابی از او منتشر میشود، نهایتاً میتواند آن را به چند دوست و آشنا و منتقد و روزنامهنگار یا در صفحات شخصی خودش به کسانی که در آنجا با آنها در ارتباط است، معرفی کند. اگر بیشتر از این بشود، یکجور خودنمایی است و صورت خوشی ندارد. این کار باید از طریق دیگری انجام شود. ضمن اینکه از یاد نبریم ما در شرایط دشوار کرونا بودیم و هستیم و زمانی که کتاب چاپ شد، کشور به شدت درگیر شیوع این ویروس بود.
در کارنامه شما جدای از ترجمههایی که از ادبیات عرب انجام دادهاید، بازنویسی آثار کهن هم دیده میشود. مثل «تاریخ بیهقی به روایتی دیگر». «داستان زندگی فردوسی» اما از این منظر کار متفاوتی است در کارنامه شما. چون نه اثری قدمایی است و نه ترجمه از زبان عربی؛ اثری است فارسی از یک نویسنده معاصر تاجیک. انگیزه بازنویسی این اثر از کجا آمد؟ معرفی نویسنده همزبان تاجیک یا بیشتر اثری که حماسهسرای پرآوازه تاریخ ادبیات ما را دستمایه قرار داده است؟
همانطور که میدانید، من جدای از کار ترجمه از ادبیات عرب به فارسی، همیشه یکی از دغدغههایم این بوده است که آثار ادبی همسایههایمان و کلاً نویسندگان کشورهای منطقه را به خوانندگان فارسیزبان معرفی کنم. رفتن سراغ ادبیات عرب و ترجمه آثار عربها هم از این انگیزه میآید. این قاعده در مورد کتاب ساتم اُلُغزاده هم صادق است و برای من حتی با انگیزه بیشتری همراه بوده است. زبان تاجیکی، شاخهای از زبان فارسی است. بنابراین هنرمندان و نویسندگان تاجیک علاوه بر اینکه در حوزه منطقه جغرافیایی ما قرار میگیرند، با ما همزبان هم هستند. این بین ما و آنها وجه اشتراک مهمی ایجاد میکند. هم بین ما و نویسندگانشان و هم با دیگر هنرمندان از جمله اهالی موسیقی تاجیکستان. به نظر من برای کسی که میخواهد ادبیات فارسی معاصر را بخواند، لازم است آثار آنها را هم بخواند؛ منتها خواندن آثار نویسندگان تاجیک برای ما مشکل است. چون زبانشان با فارسی معیار امروز ما در ایران تفاوتهایی هم در صرف و هم در نحو دارد.
خود ساتم اُلُغزاده به عنوان نویسنده معاصر فارسیزبان تاجیک، توجه زیادی به تاریخ ادبیات ایران و آثار قدما دارد. این موضوع در انتخاب اثر او برای بازنویسی چقدر مؤثر بود؟
بله، همانطور که گفتید آقای الغزاده توجه زیادی به آثار تاریخ ادبیات ایران دارد و افزون بر این کار، کتاب دیگری هم به نام «شب گرفتن ماه» درباره فردوس دارد. همانطورکه کتابهایی هم درباره رودکی و حافظ دارد. ایشان جوایز زیادی هم چه به خاطر این کتاب و چه به خاطر کتابهای دیگرش برده است. به نوعی میتوان گفت که بخش قابلملاحظهای از زندگی و عمر نویسندگی خود را صرف بزرگان ادبیات ایران کرده است. حتی یک اپرای رودکی در اینجا اجرا شده که اشعارش سروده ایشان است. بنابراین طبیعی است اگر من دلم بخواهد ایشان در ایران خوانده شود. ضمن اینکه در ایران کسی به این صورت روی زندگی فردوسی کار نکرده است. به هر حال فردوسی جدای از اینکه یکی از چند شاعران بزرگ تاریخ ادبیات ماست، در دنیا هم به خاطر شاهنامه شهرت دارد و بیراه نیست اگر بگوییم او خالق بزرگترین اثر فارسی در دنیاست. تنها کاری که من روی زندگی فردوسی دیدم، کاری است که استاد جلالالدین کزازی دارند. اگر هم هست من ندیدم.
که شما این بازنویسی را به ایشان تقدیم کردید.
بله. ایشان - نقل به مضمون- نوشته داستاننویس نیست ولی دلش میخواسته این کار را انجام دهد تا شاید سرمشقی شود برای دیگران. به هر حال اثری در قالب ادبیات داستانی و رمان در مورد زندگی فردوسی ندیدم باشد.
بازنویسی کتاب «داستان زندگی فردوسی» پیشنهاد ناشر بود یا خودتان به صرافت این کار افتادید؟
ناشر؛ این کتاب را آقای کریمی پیشنهاد کردند. گفتند این کتاب را دیدهاند و خیلیها دلشان میخواهد آن را بخوانند اما به دلیل همان تفاوتهای صرفی و نحوی نمیتوانند. آقای کریمی با توجه به تجربه «تاریخ بیهقی به روایت دیگر» گفتند دوست دارند کتاب ساتم الغزاده را هم بازنویسی کنم و به فارسی معیار امروز دربیاورم.
آنچه در بازنویسی شما از «داستان زندگی فردوسی» میخوانیم، فارسی معیار است و دسترسی به اصل اثر نداریم، خواستم نمونههایی از تفاوتهای صرفی یا نحوی کتاب اُلُغزاده را تلویحاً بگویید.
بله، حتماً. در ساختار جملهها که همان نحو باشد میتوانم به این نمونه اشاره کنم: «منعکردن عبدالنبی به طالب علمان مدرسه خواندن داستان زال و رودابه را به چشم خود دیدهاند.» خُب، این با فارسی معیار امروز نمیخواند. خواننده ایرانی امروز اگر بخواهد متوجه شود باید بارها این کتاب را بخواند و نهایتاً به یک برداشت نسبی از آن برسد. مثلاً در تاجیکی جمع مکسر عربی را دوباره جمع میبندند. مثلاً به اخبار میگویند اخبارها و به لوازم، لوازمات. برای صفتهای فاعلی یک پسوند زاید میگذارند؛ به خوابآلود میگویند خوابآلودانه، به معنیدار میگویند معنیدارانه. یک مثال از اصل کتاب برایت میخوانم: «ورق در فرش حجره پاش خورده.» میخواهد بگوید: کاغذ روی فرش اتاق پخش شده بود. دارد وصف میکند. من چند نمونه گذرا را دارم برایت میگویم. مثلاً مضارع اخباری را به جای مضارع التزامی به کار میبرند. میگوید: «بیایید مشاعره میکنیم.» به جای این که بگویند «بیایید مشاعره کنیم». یعنی افعال متعدی را یک بار دیگر متعدی میکنند. مثلاً خواناندن، متعدی خواندن است دیگر؛ یا زناندن، متعدی زدن. یا مثلاً فروشاندن و... یا مکاندن به جای مکیدن. نمونههای اینجوری بسیار زیاد داریم که معمولاً برای خواننده ایرانی قابلفهم نیست. واژههای زاید هم زیاد به کار میبرند. مثلاً به جای یک میگوید کدامیک: «به زودی در کدام یک جنگ کشته شد.» میخواهد بگوید خیلی زود در یک جنگ کشته شد. درآوردن این متن به زبان معیار از یک سو و اهمیت فردوسی و اینکه نویسندهای همزبان در تاجیکستان، کاری داستانی روی زندگی او کرده، سبب بازنویسی آن شد. حالا دیگر خواننده است که باید در مورد آن قضاوت کند.
شما را بیشتر به عنوان مترجم ادبیات عرب به فارسی میشناسند؛ در حالی که میدانیم حوزه علایق و مطالعات شما زبان فارسی و ادبیات کهن هم هست. یک جور پیوند بین این دو حوزه کاری دیده میشود؛ پیوندی به نفع زبان فارسی و خواننده فارسیزبان. اینطور نیست؟
بله. مرا به عنوان مترجم ادبیات عرب میشناسند اما واقعیت این است که انگیزه من از رفتن سراغ ترجمه از عربی هم ناشی از این ضرورت شناختی است که به نظرم خواننده فارسیزبان باید از نویسندگان منطقه و از جمله همسایگان خود داشته باشد. انگیزه، شناساندن این نویسندگان است. من به قول شما حوزهام فقط عربی نیست و این را کتابهایی مانند «تاریخ بیهقی به روایتی دیگر» یا «قصههای قرآن» که خودت هم در موردش نوشتی نشان میدهد. مساله من معرفیکردن و شناساندن آثار و نویسندگانی است که در ایران چندان خوانده و شناسانده نشدهاند. خواننده امروز ایران کمتر ممکن است سراغ «تاریخ بیهقی» برود. مگر اینکه ضرورت کار یا تحصیلش باشد و به آن واسطه، حد بالایی عربی هم بلد باشد. حالا کسی را تصور کنید که در مقطع لیسانس در رشته مکانیک یا هر رشته غیرمرتبط دیگری فارغالتحصیل شده. طبعاً نمیتواند با «تاریخ بیهقی» به راحتی ارتباط برقرار کند. من دلم میخواهد تحصیلکرده و روشنفکر غیر ادبیاتی ایران هم بتواند «تاریخ بیهقی» را بخواند و با آن ارتباط بگیرد. در مورد «قصههای قرآن» هم همینطور. در مورد آن اگرچه کار شده بود اما بیشتر کارهای بازاری و تکراری و سطحی. من دلم میخواست به شکل دیگری به قصههای این کتاب بپردازم؛ طوریکه بتواند برای دیگران راهگشا باشد.
در مورد فردوسی هم معتقدید آنچه در حکم پرداختن به زندگیاش در فارسی انجام شد، کافی نیست.
بله، در مورد زندگی فردوسی به همان دلایلی که گفتم معتقدم به اندازه کافی کار نشده. کارهای دیگری هم هست مثل «مرزباننامه» که متن بسیار بسیار مشکلی است و خواندن آن از تاریخ بیهقی هم دشوارتر. دلم میخواهد آن را هم به فارسی معیار دربیاورم تا خوانده شود. «تاریخ جوینی» هم یکی از آثاری است که از هر سه اینها شاید مشکلتر باشد و خواننده عام ندارد. منتها دو، سه جلد است و عمر زیادتری میخواهد که شنیدم یکی از استادهای دانشگاه تهران این کار را کردهاند. این کتابهای در تاریخ ادبیات کلاسیک ما هستند که خیلی از خوانندهها به خاطر زمانی که از آن گذشته است و خواندنش را دشوار کرده، سراغش نمیروند. من دلم میخواهد اینها را از اول مطرح کنم. اما در مورد فردوسی همین دو دلیلی که گفتم مطرح بوده و شاید کمی متفاوت باشد از کتابهای دیگر.
تجربه داستانی کردن و درآوردن زندگی یک شخصیت مهم تاریخ ادبیات به مختصات یک اثر ادبی خلاقه مثل رمان را در کار ساتم اُلُغزاده چگونه یافتید؟ حد فراروی نویسنده از واقعیت و درآمیختن با تخیل چقدر بوده؟
به نظرم کار قابلاعتنایی انجام داده و من به خاطر همین اثر برای ایشان بسیار احترام قائل هستم. من آثار دیگر ایشان درباره ادبای ایرانی را نخواندم؛ مثل کتابی که درباره ناصرخسرو و رودکی نوشته اما این اثرش به نظرم اثر قابلاعتنایی است. در این کتاب خیالپردازی هم کرده اما به قدر ضرورت و نه طوری که از مدار خارج شود و از زندگی فردوسی دور بیفتد. به اصطلاح در حد ملات خیالپردازی کرده. از روایات تاریخی استفاده و سعی کرده خیالش بر روایات تاریخی چیره نشود. مثلاً در مورد جایزهای که سلطان محمود قرار بوده به فردوسی بدهد و در کتاب شرحش را آورده که ایشان ناراحت شده بوده و ... باقی قضایا. این یک روایت تاریخی است که سلطان محمود وقتی جایزه را برایش میفرستد، به فرستادگانش میگویند ایشان از دنیا رفته و دختر و دامادش این جایزه را نمیپذیرند. ایشان این روایت را آورده. اگر میخواست خیلی هیجانیاش کند میتوانست روایت دیگری را که داریم بیاورد مبنی بر اینکه زمانی که فرستادگان سلطان محمود این جایزه را میآورند، همان لحظه جنازه فردوسی را دارند به طرف گورستان میبرند. روایتی به نظر کمی سست میآید و الغزاده نخواسته از آن استفاده کند و همان روایت اول را آورده. او در واقع بین روایاتی که وجود داشته، غربال کرده و از نظر خودش بهترین و معتبرترینش را آورده و آن را با عنصر خیال در حد ملات یعنی در حدی که بتواند روایت را پیش ببرد، همراه کرده. به همین دلیل، «داستان زندگی فردوسی» یک رمان منطقی به نظر میآید. نه یک اثر خیالانگیز. چون حالت زندگینامه دارد. اگر یک رمان تخیلی بود، طبعاً دست نویسنده باز بود برای خیالپردازی بیشتر و استفاده گستردهتر از تکنیکهای رماننویسی ولی چون دستمایه آن زندگینامه فردوسی است، ایشان از روایات معتبر استفاده کرده و به آنچه انتخاب کرده، وفادار مانده و از آن فراروی نکرده است. باز تاکید میکنم که اجزای روایت خود را در ملاتی منطقی به هم چسبانده.
به هر حال آیا باید وجه داستانی کار را غالب بدانیم؟ بهخصوص وقتی در شناسنامه اثر آمده: داستانهای تاجیکی.
خب البته نمیگویم دقیقاً حالت بیوگرافی داشته. ایشان زندگینامه را به صورت رمان درآورده.
سهم داستان بودن آن چقدر است؟ یعنی چقدر به عنوان رمانی مستقل از مساله فردوسی میتواند موضوعیت داشته باشد؟
ببین، اگر میخواهی اینطوری به کتاب نگاه کنیم باید بگویم از نظر من یک رمان رئالیستی است. یعنی باید بگوییم در میان ژانرهای رمان، آن را در زمره رمانهای رئالیستی قرار دهیم.
به نظر میرسد عُلقه نویسنده به ادبیات کلاسیک و شخص فردوسی به معاصریت او سهم چندانی در اثر نداده. یعنی در این اثر فردوسی به زمان حال نیامده این نویسنده است که به عصر فردوسی رفته و ما را با خود به آنجا میبرد.
بله، همینطور است. این نویسنده است که رفته به عصر فردوسی.
جدای از آثاری که در آنها به ادبای ایرانی پرداخته، مثلاً حافظ و رودکی و ... آثار داستانی هم دارد مثل رمان «واسع» که در ایران شناختهشده نیست. آیا شما با این وجه از کار ادبی ایشان آشنا هستید؟
نه متاسفانه؛ من آثار دیگر ایشان را ندیدم و به همین دلیل نمیتوانم در مورد آن حرف بزنم. دلم میخواهد امثال شما که دستتان بازتر است و ارتباطات بیشتری دارید، اگر نسخههایی از آثار او را پیدا کردید، مثلاً کارش روی رودکی، حافظ و ... را، حتماً به من اطلاع بدهید. چون خیلی دوست دارم روی آنها هم کار کنم و به خواننده فارسیزبان بشناسانمشان.
فکر میکنید برای شناختن فردوسی جدای از کتابهایی که وجود دارد، خواندن کتاب اُلُغزاده هم یک ضرورت است؟
به هر حال این اثر از زاویه خودش به منابع تاریخی نگاه کرده و به نظرم اهمیت دارد؛ وگرنه منابع تاریخی نویسنده، همانهایی بوده که به آنها دسترسی داریم.
پس اهمیت این کار در حقیقت در پیوند منابع تاریخی با مساله قصویت است.
دقیقاً. پیوند مستندات تاریخی با داستان. نتیجهاش داستان شیرین، گیرا و تمیزی است که از کار درآمده. یعنی همانطور که عرض کردم، روایات تاریخی از زندگی فردوسی را با منطق خیال پیوند داده و یک روایت شیرین رئالیستی درآورده.
و تقریباً با زبانی خطی.
بله، به ندرت برگشت به عقب یا فلاشبک دارد. از این تکنیکها استفاده کرده اما تکوتوک. از چارچوب رئالیست خارج نشده. زمان همانطورکه گفتید، تقریباً خطی است. البته در رئالیستی هم مرسوم است که این رفت و برگشت زمانی وجود داشته باشد. مثلاً شما در مادام بوآری که نمونهای از یک رمان رئالیستی است، گاهی این رفت و برگشتها را میبینید. این هم در همان حد است ولی روایتش خطی است.