کتاب میراثداران گوگول مجموعهای است از چهار مقاله به قلم توماس مان درباره ادبیات روسیه که توسط سعید رضوانی ترجمه و از سوی انتشارات آگاه به چاپ رسیده است. مقالاتی که در کنار یکدیگر ضمن بررسی ویژگی و شاخصههای ادبیات قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم روسیه نگاهی بر بزرگان این عرصه و به شکلی خاص بر سه نابغهی عصر طلایی ادبیات این سرزمین یعنی داستایفسکی، تولستوی و چخوف دارد. نویسنده در این مجموعه همکاران روس خود را با نگاهی بهغایت شخصی و عاطفی نگریسته و درعینحال منتقدانه دقایقی از هنر آنان را نمایانده است که کشف آنها جز از نویسنده متفکری چون او برنمیآید.درباره چگونگی نگاه توماس مان به ادبیات روسیه بهویژه سه نویسنده برجسته روس، گفتگو با دکترسعیدرضوانی را بخوانید:
۱. نسبت توماس مان با ادبیات روسی چگونه بود؟
نسبت توماس مان با ادبیات روس کاملاً شخصی و برخاسته از تجربهی بلاواسطهی مواجهه با این ادبیات در دوران جوانی و نوجوانی بود. او که در آن دوران شیفتهی ادبیات روس و آثار بزرگان قرن نوزدهمی آن شده بود این شیفتگی را تا پایان عمر حفظ کرد و هماره در ستایش نوابغ ادبیات روس، خصوصاً ادبیات منثور، قلم زد. مقالهی «کوششی در معرّفی چخوف: به مناسبت پنجاهمین سالروز مرگ وی» که در کتاب میراثداران گوگول آمده یکی از آخرین آثار توماس مان است که تنها یک سال پیش از مرگ او نوشته شده. میتوان گفت توماس مان ازمیان نویسندگان روس بیش از همه تحت تأثیر تولستوی بود. او چند مقاله دربارهی تولستوی نوشته است که ترجمهی یکی از آنها را من در میراثداران گوگول آوردهام. البته رابطهی توماس مان با تولستوی رابطهی پیچیدهای است. او که ستایشگر تولستوی بود و قلمش از تولستوی تأثیر پذیرفته بود در بسیاری از موارد انتقادات تند و حتّی ناروایی به تولستوی وارد کرده و گاه در سخنانش دربارهی تولستوی از حدود ادب نیز خارج شده است. من در مقدّمهی میراثداران گوگول این تندیهای توماس مان را به شورش پسر علیه پدر و پدرسالار تعبیر کردهام. یعنی توماس مان که همهی عمر سایهی سنگین تولستوی را بر سر خود احساس میکرد، هرازگاه در قالب نقد تند و غیرمنصفانه واکنشهایی برای رهایی خود از سیطرهی تولستوی نشان میداد.
۲. تأثیرپذیریاش از ادبیات روسی و تأثیرگذاریاش بر ادبیات دورهی شوروی را چطور ارزیابی میکنید؟
تأثیرپذیری توماس مان از ادبیات روس در درجهی اوّل در فورم آثار وی بارز است. توماس مان رماننویس بود و چنانکه خود نیز، ازجمله در مقالهی «کوششی در معرّفی چخوف»، گفته است، به تأسّی از کسانی چون تولستوی، از زمانی که قلم به دست گرفت، میخواست آثار روایی عظیم، آثاری چون جنگ و صلح، بیافریند و چنین هم کرد. او در بیستوششسالگی رمان درازدامن بودِنبروکها را منتشر کرد و تا پایان عمر رماننویس باقی ماند؛ آثار عظیمی چون کوه جادو، دکتر فاوستوس و، از همه عظیمتر، یوسف و برادرانش را نوشت و کمتر به سراغ قالبهای موجز رفت. در زمینهی محتوا نیز کافی است به این نکته اشاره کنیم که همین بودِنبروکها را نخستین رمان اجتماعی ادبیات آلمانی میشناسند. میدانیم که بزرگترین رمانهای اجتماعی تاریخ ادبیات را روسها نوشتهاند. آنا کارِنینا مشهورترین و درخشانترین نمونهی آن است. باری توماس مان در این زمینه از تولستوی و داستایفسکی الگو گرفته بود، و نه فقط در این زمینه.
امّا دربارهی اثرگذاری توماس مان بر ادبیات دورهی شوروی مورّخان ادبیات کمتر نوشتهاند و من نمونههای مشخّصی ندیدهام. بیشتر دربارهی استقبال خوانندگان روسیه و شوروی از آثار توماس مان گفته و نوشتهاند که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
۳. آیا توماس مان بیشتر به زندگی نویسندگان روس پرداخته یا به آثارشان؟
توماس مان این هردو را توأمان میبیند و اصلاً ازهم جد نمیکند. این رویکرد در هر چهار مقالهی مجموعهی میراثداران گوگول مشهود است. او فیالمثل در مقالهی «داستایفسکی به اختصار» آثار داستایفسکی را براساس احوال شخصی، بیماری و تمایلات گاه خلاف عرف وی تفسیر میکند. در مقالهی «کوششی در معرّفی چخوف» نیز همین را میبینیم. اینجا توماس مان پیوندی برقرار میکند میان روحیهی متواضع چخوف، یعنی تردیدی که او نسبت به تواناییهای خود داشت، و تردیدهای حاکم بر آثار او. این رویکرد امروزه در نقد ادبی طرفداران چندانی ندارد، امّا خوانندهی نقدهای توماس مان هم از او چیزی سوای نقدهای ادبی معمول و متعارف میخواهد. توأمان دیدن زندگی و آثار نویسندگان موجب شده بخش درخورتوجّهی از مقالههای ادبی توماس مان معطوف به نقد زندگی نویسندگان مورد بحث وی باشد. بسیاری از ایراداتی که او به تولستوی وارد میکند مربوط به شیوهی زندگی اوست، مثلاً حواریونی که درمقام مرجع اخلاقی دور خودش جمع کرده بود. ستایشی نیز که توماس مان نثار چخوف میکند تا اندازهی زیادی معطوف به زندگی چخوف است.
۴. از نظر او حیات ادبی چقدر بر روند ادبیات تأثیرگذار بوده؟
بسیار زیاد. مطالعات و روابط ادبی در چشم توماس مان ازجملهی عواملی است که سرنوشت ادبی نویسنده را رقم میزند. بارزترین نمونه را توماس مان در مقالهی «کوششی در معرّفی چخوف» بهدست داده است. چخوف ابتدا فکاههنویس بود و برای مجلات مطالب نه چندان جدّی مینوشت، تا آنکه دمیتری گریگوروویچ، از نویسندگان نامور آن دوران، متوجّه استعداد وی شد و نامهای خطاب به او نوشت. گریگوروویچ در آن نامه چخوف را از هزلنویسی و هدر دادن استعدادش برحذر داشت. ظاهراً همین نامه مسیر چخوفِ نویسنده را عوض کرد و او را بدل به چخوفی کرد که ما میشناسیم.
۵. مان و تروایا و دیگر غیرروسهایی که دربارهی ادبیات روسی نوشتهاند تا چه حد پایگاههای محکمی برای شناخت ادبیات روسیهاند؟
واقعاً بستگی به آن دارد که خود خواننده چه رویکردی داشته باشد و درپی چه نوع مواجههای با ادبیات باشد. توماس مان نه منتقد ادبی حرفهای است، نه مورّخ ادبیات. امّا او از نویسندگان بزرگ قرن بیستم است. مواجههی توماس مان با ادبیات روسیه مواجههای عمیقاً شخصی و عاطفی است. او در آثار نویسندگان روس خود را میجوید و خود را بازمییابد. به دنبال احیای نخستین تجربیات و احساسات خود در رویارویی با ادبیات است؛ درپی بازشناختن و شناساندن نخستین الگوهای خود است، کسانی که ذوق او را پروردهاند و او را در مسیر ادبیات انداختهاند. همینها مقالات ادبی توماس مان را بهغایت جذاب و خواندنی میکند. نقد ادبی علمی و آکادمیک دربارهی نویسندگان روس فراوان نوشته شده، امّا توماس مان این نوابغ را از منظر دیگری به ما میشناسانَد. جالب است که ببینیم نویسندهی اندیشمند و معتبری چون توماس مان تولستوی و داستایفسکی و چخوف و دیگران را چگونه میدیده، وگرنه، چنانکه گفتم، منتقدان حرفهای، از منظر معمول و متداولِ نقد ادبی، دربارهی اینان کم ننوشتهاند.
۶. اگر از جایگاه خود توماس مان در روسیه اطلاع دارید بد نیست به این موضوع هم اشاره بفرمایید، چون او در روسیه محبوبیت فراوان دارد. علّت این محبوبیت را چه میدانید؟
توماس مان در روسیه همواره محبوب بوده است. روسها در آثار او چیزهایی را بازمییابند که با ادبیات خود آنها بیگانه نیست. به عنوان مثال ادبیات زوال که توماس مان از شاخصترین نمایندگان آن در قلمرو زبان آلمانی است در روسیهی شوروی نمایندگانی داشت. کسانی چون فیودور سالاگوب که از رئالیسم سوسیالیستی بیزار بودند ادبیات زوال مینوشتند و مخاطبانی که آنها هم از رئالیسم سوسیالیستی بهتنگ آمده بودند آثار آنان را با اشتیاق میخواندند. روسها نسبتاً زود با توماس مان آشنا شدند. مثلاً نخستین رمان او، بودِنبروکها، که سال ۱۹۰۱ منتشر شد، سال ۱۹۱۰ به روسی ترجمه شد. در آغاز روسها توماس مان را تنها یکی از نمایندگان ادبیات روز اروپا میدانستند و آثارش را درکنار آثار کسانی چون بیورنسون، هرمان بانگ و گابریله دانونتسیو میخواندند. امّا توماس مان ازجملهی معدود نویسندگانی بود که علاقهی مخاطبان روس به او دوام داشت. بعدها کوه جادو نیز در روسیه با استقبال حیرتانگیزی روبهرو شد. توماس مان خوانندگان روس خود را در دوران شوروی نیز حفظ کرد و حتّی با جنگ جهانی دوم از دست نداد. هنوز هم توماس مان در روسیه از برخی نویسندگان نامآشنای روس محبوبتر و مشهورتر است. دربارهی جایگاه توماس مان در شوروی باید به جنبهی سیاسی مسئله نیز اشاره کرد. استقبال حکومت شوروی از آثار و اندیشههای توماس مان تابع سیاست روز این حکومت بود. از سال ۱۹۳۶ که او علناً علیه هیتلر موضعگیری کرد، آثارش نیز در شوروی مورد توجّه بیشتر قرار گرفت و نقدهای فراوانی دربارهی آنها نوشته شد. امّا بعد از جنگ که استالین هرچیز غربی را مذموم میدانست و امپریالیستی مینامید آثار توماس مان هم کمتر منتشر شد. با مرگ استالین و تغییر سیاست شوروی نیز بار دیگر توماس مان مورد توجّه قرار گرفت. فارغ از این افتوخیزها در تمام این سالها در روسیه و شوروی اهل ادبیات توماس مان را سمبول ادبیات اندیشمندانهی اروپای غربی میدیدند. شاید یکی از علل مهم محبوبیت توماس مان در شوروی نیز این باشد که او در آثارش ادبیات کلاسیک قرن نوزدهمی روسیه را با مسائل روز جهان پیوند میداد، مسائلی که نویسندگان روسیهی شوروی نمیتوانستند آزادانه دربارهی آنها بنویسند.