مرکز فرهنگی شهر کتاب بهمناسبت چهلمین سالگرد درگذشت استاد همایی هماندیشی «پایان شب سخنسرایی» را در برگزار کرد و استادان و صاحبنظران با گفتار و نوشتههای خود دربارهی زندگی، آثار و ویژگیهای علمی این استاد، مصحح و محقق برجسته، در این هماندیشی مجازی مشارکت کردند.
در ادامه بخشی از گفتهها و نوشتههای نصرالله پورجوادی، غلامرضا خاکی، مهدی محبتی خواهد آمد:
تنوع و تکثر تصوف
نصرالله پورجوادی اظهار داشت: جلالالدین همایی یکی از شخصیتهای بزرگ فرهنگی ما در قرن گذشته بود که در حوزههای مختلفی چون نجوم، تاریخ، تاریخ ادبیات، تصحیح متون و تصوف کار کرده است و عنوان علامه کاملاً برازندهی او بود. در حوزهی تصوف، همایی «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه» عزالدین محمود کاشانی را تصحیح کرده است. البته، رشتهی اصلی همایی تصوف نبوده و از سر علاقه این کار را انجام داده است. خودش در مقدمهی این کتاب میگوید، نسخهای خطی از این کتاب به دستش میرسد و به تصحیح آن علاقهمند میشود. مرحوم میرزا عبدالحسین ذوالریاستین شیرازی، قطب سلسلهی نعمتالهی، هم او را تشویق میکند و حتی هزینههای چاپ کتاب را میپردازد. همایی این کتاب را به شکل عالمانه و محققانه تصحیح میکند. به حق باید گفت که کار او یکی از بهترین تصحیحها در قرن گذشته است. البته، تصحیحی علمی نیست، بدین معنا که سازوارهی انتقادی ندارد و مصحح نسخههای اندکی را دیده است. در حالیکه این کتابی مهم و تقریباً درسی بوده و احتمالاً نسخههای متعددی از آن وجود داشته است. همایی به دو نسخهای اکتفا میکند که در تهران یافته، با این احوال من این تصحیح را از بهترین تصحیحات بر متون تصوف میدانم.
او افزود: همایی حاشیههایی قابلتوجه بر این کتاب نوشته است. او شخصیتهای صوفیه را معرفی کرده است؛ عبارات عربی را به شکل مشکول آورده است که خواندن آن برای فارسیزبانها آسانتر است؛ عبارات عربی را در زیرنویس ترجمه کرده است و گاهی دربارهی مفهوم یا مسالهای توضیح میدهد. شاید برخی از این توضیحات طولانی دیگر به کار نیاید، ولی در زمان خودش توضیحات خوبی بوده است.
او ادامه داد: همایی مقدمهی مفصلی بر این کتاب نگاشته است که مطالب آن قدری متنوع است. او عزالدین محمود کاشانی، ملاعبدالرزاق کاشانی و استادشان ملاعبدالصمد نطنزی را معرفی میکند. جالب اینکه، گرچه هر دوی اینان شاگرد ملاعبدالصمد نطنزی بودند، متعلق به دو طریقه یا مکتب صوفیه بودند و هر کدام از یک آبشخور در تصوف سیراب میشدند. به تعبیر همایی، یکی از اینها تصوف عاشقانه و دیگری تصوف عارفانه را دنبال کرد. امروز برای ما مشخص است، آنکه مکتب و آموزههای ابن عربی را به جاهای دیگر برده عبدالرزاق کاشانی بوده است. اما، معلوم نیست عزالدین کاشانی از تصوف محیالدین پیروی میکرده است.
او بیان داشت: همایی در بخش مقدمه دربارهی اشتقاق لفظ «صوفی» مفصل بحث کرده است. او منابع مختلف را در این بحث دیده و حاصل را در مقدمه آورده است. در نهایت، نظر خودش را مطرح کرده که به نظر من هم درست است. همایی، مانند قشیری، بر این باور است که این لفظ را عربها نساختهاند. او توضیح میدهد که «صوفی» را ایرانیان ساختهاند. چون نمیتوانسته از پشمینهپوش مشتق شود، بلکه از شغل پشمفروشی گرفته شده است. همچنین، او در بحث اصل و منشا تصوف هم نظریات مختلف را بیان میکند. برخی بر این باورند که تصوف اسلامی کاملاً اسلامی نیست و در آن عناصر ایرانی و مزدکی و مانوی و بودایی دیده میشود و کسانی مثل لویی ماسینیون و سیدحسین نصر بر آناند که صوفیه به تمامی از اسلام و کتاب و سنت بوده است. همایی در مقدمه میگوید: «این معنا که تصوف اسلامی با روح ایرانی و عصاره و شیرهی همین قسم افکار و عقاید پرورش یافته است هم قابل انکار نیست»؛ یعنی منکر حضور عناصر ایرانی در عرفان اسلامی نمیشود، ولیکن باور دارد تصوف اسلامی مولود تعلیمات اسلامی است. جلوتر توضیح میدهد که تصوف در ابتدا ساده بود و به تدریج رشد پیدا کرد. بدین معنا که در زمان پیغمبر و بین اصحاب صفّه و برخی صحابه همین رابطهی صوفیانه بوده است و در قرنهای دوم و سوم عناصری از زردشتی و مسیحیت و مزدکی و مانوی وارد آن شده و رشد و توسعه یافته است. بخش دوم سخن او پذیرفتنی است، اما امروز دیگر نمیتوان گفت در صدراسلام چنین ارتباط صوفیانهای وجود داشته یا نداشته است.
او ضمن اشاره به اینکه دیگر نمیتوانیم بدون توجه به سیرتاریخی و منشأ احادیث منسوب، مطالب عرفانی برساخته از روی آنها را تکرار کنیم، تأکید کرد: نمیتوان بر همایی خرده گرفت. به هر حال، او هفتادهشتاد سال پیش این مطالب را مطرح کرده است و در آن زمان اطلاعات ما، بهخصوص دربارهی تاریخ دین خودمان طوری نبود که بشود بهسادگی این مطالب را نقد کرد. در مورد تعبیر عرفان عاشقانه و عارفانه هم همین طور است. این تقسیمبندی در زمان همایی قابل تأمل بوده است. به هرروی، او تصوف را یکدست ندیده و لااقل به دو دسته قائل شده است. اما، ما امروز میدانیم که تصوف حتی پیش از محیالدین هم یک مکتب واحد نبوده است و بعد از آن بیش از اینها تنوع داشته است. همچنین، همایی از «مناقب» افلاکی نقل میآورد. در حالیکه امروز این را یکی از بیاعتبارترین کتابها میدانیم که سراسر عرفانبافی و جعل است.
او در پایان گفت: امروز برای ما مشخص است که بسیاری از مطالب فلسفه، تصوف یا تاریخ ساختگی است و ماهیت بسیاری از مذاهب و مکاتب فکری را در طول زمان و در شرایط تاریخی متفاوت تغییر دادهاند. همانطورکه حالا مهر تاریخ بر پیشانی احادیث خورده و مشخص میشود، اینها در چه زمانی پدیده آمده و برای چه منظور کلامیای استفاده شدند، باید بپذیریم که تصوف هم در طول تاریخ و در جاهای مختلف تحولات مختلفی به خودش دیده و رسم و رسوم صوفیه به مرور متحول شده است.
داستانِ آن کاهلِ واصل
غلامرضا خاکی ضمن بیان اینکه دربارهی مولانا سه نوع شناخت تاریخی، آثاری و احوالی ممکن است که به هم وابسته نیستند، پس از شناخت تاریخی، ممکنترین راه برای شناخت مولانا را مطالعهی «مثنوی» دانست و اظهار داشت: جلالالدین همایی دربارهی مولانا بسیار سخن گفته است. از منسجمترین آثاری که نظر، دریافت و برداشتهای همایی را معرفی میکند، کتابی مشهور به «تفسیر مثنوی مولوی» است. به نظر میرسد، این کتاب مجموعهی مقالات همایی است که حول داستان قلعهی ذاتالصور یا دژ هوشربا جمعبندی شده است.
او دربارهی اجزای این کتاب توضیح داد: همایی در بخش اول با تمرکز بر مشابهت «مثنوی» شریف و «قرآن» کریم میکوشد ویژگی و ساختار کلامی مولانا را شرح بدهد. او تقسیمبندی جدیدی مطرح میکند که در آن کلام مولانا به سه قسم است: «عام» یا «محکمات» که خطاب به عموم است و افراد میتوانند پیامهای روشن آن را در یابند؛ «اخص» یا «متشابهات» که بیانگر نکات ظریف و ریز طریقتی است و مخاطب آن خواصاند، نه عموم مردم؛ «سخن میانی» یا «خاص» که میان «محکم» و «متشابه» است. و ترتیب آن را از محکمات به متشابهات میداند.
او ادامه داد: همایی در بخش دوم این کتاب، دربارهی سرگذشت مولوی و مآخذ دژ هوشربا مینویسد. به نظر میرسد او فقط نسخهی عکسی کتابخانهی استانبول را در اختیار داشته است. او در بخش سوم خلاصهای از داستان قلعهی هوشربا در قالب ترکیبی از نثر و ابیات «مثنوی» ارائه میدهد و در بخش چهارم، وارد تأویل و رمزگشایی از این داستان نمادین میشود. در نهایت، همایی در بخش پایانی کتاب به شرح مثنوی میپردازد. اما این شرحی بیتبهبیت نیست، همایی نکات مربوط به ابیات، شامل مترادفها، طرز تلفظ یا احتمالاً منشأ روایی یا تاریخی بیت، را در پانویس ذیل هر صفحه میآورد. او کارش را از بیت «بود شاهی ...» آغاز میکند و تا آخرین بیت «مثنوی» پیش میرود. اما اینها را مجموعهای کلی میبیند و داستانهای میانی را با قلعهی هوشربا بیارتباط نمیبیند. در پایان برای اختتام کتاب هم دو بیت میگوید: «داستان قلعهی ذاتالصور، از کتاب مثنوی مولوی/ طبع شد با شرح و تاریخش، سنا گفت تفسیری ز جزو مثنوی» که گواه تأکید همایی بر این است که کار او جزوی از «مثنوی» است.
خاکی به منشأ این داستان در مقالات تبریزی اشاره کرد و توضیح داد که این داستان در بخش اول مقالات دو بار آمده است. استخوان و مرکزیت این دو داستان با هم شبیه است، اما از جمله در لحن روایت تفاوتهایی دارند. سپس تعریف کرد: شاهی به پسرانش نصیحت میکند که به همهجای مملکت سفر کنند، اما از قلعهی خاصی دوری کنند و هرگز وارد آن نشوند. سه برادر به همان قلعه میروند و جمال دختری را میبینند و حیران میشوند. پیری آنها را راهنمایی میکند که او دختر شاه چین است. در چین هم شایع است، پادشاه زنی نگرفته که دختری داشته باشد. صبر برادر اول به پایان میرسد، برای خواستگاری نزد پادشاه میرود و اعدام میشود. برادر دوم هم به همین سرنوشت دچار میشود. اما برادر سوم با کمک دایه روبند دختر را میرباید و نزد شاه میآورد و به وصال میرسد. در روایت دوم در «مقالات» شمس جملهی جالبی میگوید که گویی این را برای نگارندهای تعریف کرده است. جمله این است که «خدمت شما را به حکایت تصدیع ندهم» بدین معنا که اگر بخواهم با توجه به شرح و احادیث معنوی توضیح بدهم، شرح داستان، بهویژه ماجرای گاو زرین و دایه و قصر و عاقبت نشان دزدیدن، طولانی میشود.
او ادامه داد: مولانا به این بخش نمیپردازد و کار خود را با این بیت فیصله میدهد که کاهلترین برادر، موفق شد و دختر چین را بهدست آورد. پارهای معتقدند داستان تمام شده است. اما پارهای دیگر براساس اینکه شمس در مقالات میگوید آن را ناتمام میدانند و گمان میکنند پشت این ناتمامی علتی (بیماری مولانا یا ترجیح او به ناتمام گذاشتن داستان) وجود دارد. جایی، نقل است که سلطان ولد از علت ناتمام ماندن قصهی شاهزداگان میپرسد و مولانا پاسخ میدهد: «باقی این گفته آید بی زبان/ در دل آن کس که دارد نور جان»
خاکی اظهار داشت: همایی در بخش چهارم به تأویل داستان شاهزادگان و دژ هوشربا میپردازد. او ابتدا تأویل حاج ملاهادی سبزواری را براساس کتاب «شرح اسرار مثنوی» مطرح میکند که در آن حاجی شاه را عقل کل، پسران را به ترتیب نفس ناطقهی قدسیه، عقل نظری و عقل عملی، قلعه را عالم برزخ مثالی، صورت دختر را صورت مثالی تعبیر میکند. همایی این تأویل را نمیپذیرد و خودش قلعه را جهان صورتی که ما در آن زندگی میکنیم؛ صورت دختر را نقش جمالآفرین و حسن و زیبایی صوری؛ این ممکلت را سرزمین عجایب و غریب روحانی که رهروان سلوک به آن میرسند؛ پیر راهنما را مظهری از پیر دلیل یا شیخ دستگیر سالکان؛ پادشان چین را تمثیلی از قطب و غوث اعظم؛ سه برادر را سالکان راه الهی معرفی میکند. همایی به ترتیب این سه برادر را نمادی برای سالکانی که به جهد و کوشش خود دل بستهاند و منتظر عنایت و توفیق الهی نمینشینند و مدبرانه برای وصال میکوشند؛ سالکان اهل معنی که اهل جد و جهد هستند، اما با پای طلب به سمت مقصود حرکت نکردند، بلکه بر اثر برخورد با اولیای حق موهبتی بر آنها میرسد. قدر آن را نمیدانند و به مصیبت گرفتار میشوند و به مطلوب نمیرسند؛ کسانی که جد و جهد را ندارند و از قدر دانستن عنایت باز نمیمانند. برای رسیدن به حق منتظر عنایت حق هستند.
او در پایان گفت: مولانا این نکته را به ما منتقل میکند که کسی به وصال دختر پادشاه چین رسید که فهمید به حقیقت نمیرسد، مگر با عنایت خود حضرت حق. مقصود مولانا از کاهلی برادر سوم، معنای منفی آن نیست. بلکه آدمی است که مفتون تلاش و کوشش خودش نشود و گمان نکند بر سیر و سلوک عرفانی رابطهی علی حاکم است.
متدولوژی همایی
مهدی محبتی اظهار داشت: از قدیمالایام سه حوزه در فرهنگ و ادب ایران همیشه درخشان بوده است: حوزهی خراسان که سبک خراسانی تجلی آن نمود حضور تاریخی است؛ سبک آذربایجان یا مکتب باواسطه؛ حوزهی مکتب اصفهان یا عراق عجم که همایی از نظر جغرافیا متعلق یه این مکتب است که این حوزه خدمات درخشانی به ادبیات ایران کردند و خواهند کرد. هر بزرگی که از این حوزهها برخاسته و در فرهنگ و ادبیات غنی ما ماندگار شده است، به نوعی متدولوژی علمی دست یافته است. مثلاً استاد زرینکوب در ادبیات متدولوژی تاریخی دارد؛ یعنی در غالب بحثها از منظری تاریخی به ادبیات مینگرد و سیر تاریخی را مبنای کار و قضاوتهای ادبی خود میساخت. دکتر معین در حیطهی فقهاللغه و ریشهشناسی بنیاد کار میکرد و قزوینی، فروزانفر، در روزگار معاصرتر دکتر شفیعی و بقیه نیز هر کدام متدولوژی خاصی را وجه کار خود قرار میدادند و بر آن مبنا پیش میرفتند.
او توضیح داد: اگر به بختیاریها و توفیقات استاد همایی در حیطهی ادبیات دقت بکنیم، میبینیم که عمدهی متدولوژی کار او مبتنی بر تأویل و تحلیل است؛ یعنی مطلبی را میگیرد، به زوایای و لایههای مختلف آن را مینگرد و تأویل خودش را از مطلب بیان میکند. همایی در لابهلای این روش تأویلی و تحلیلی به نوعی تداعی الفاظ و معنا میرسد که ادامهی متدولوژی علمی کار او نیست، بلکه از سر وفور معلومات و ذوق بسیار دچار این مساله می شد. خودش میگوید، وفور معنا از طریق تداعی معانی و الفاظ او را به وادیهایی میکشاند که خیلی با بحث مرتبط نیست، اما بسیار دخیل است. نزدیک به همان که مولانا در «مثنوی» دچار آن است: جرّ جرّار کلام. اما عمدهی کار استاد همایی در کتابهای مهم او، مبتنی بر تحلیل اساس مساله، تأویل؛ یعنی بازنمایی لایههای مغفول و نوعی استنباط شخصی بود که ارزش کار او را چندین برابر میکند. اما تأویل و تحقیق همایی ذوقی نبود، بلکه مبتنی بر شکافت منابع، رفتن به درون و در حقیقت رسیدن به ریشهی اولیهای بود که این بحث را ادامه میداد.
او بیان داشت: استاد همایی از اولین استادان فرهنگ و ادبیات ما بود که دریافت اندیشهی مولانا بسیار پراکنده است و کم کسی میتواند این جنگل انبوه یا دریای پریشان را زیر تازیانۀ سیستم و قاعده بیاورد. شاید برخی به این انبوهی رسیده بودند، اما کسی به یاری رساندن به خواننده فکر نکرده بود. ما می خواهیم نظر مولانا را دربارهی عشق، جبر و اختیار یا حقیقت انسان بدانیم، اما مولانا مقهور کلام درون خود است. شاید برای خود او کاملاً روشن است، اما این برای مخاطبی که میخواهد «مثنوی» را قاعدهمند کند به این سادگیها نیست. این حرکت را امروزه تماتیک کردن، سیستم دادن یا تم بخشیدن مینامیم. همایی در «مولوینامه» از نخستین کسانی بود که در این وادی قدم گذاشت و تا حدودی موفق شد. بعد از این حرکت مبارک «سر نی» دکتر زرینکوب و فرهنگهایی موضوعی از دل مولانا درآمد که همه محصول نگاه اولیهی استاد همایی است. فارغ از اینکه همایی یا زرین کوب یا ویلیام چیتیک در این کار موفق شدند یا نه، اصلا باید پرسید آیا تماتیک کردن مولانا با آن نوع اندیشه، نوع ورود، نوع زبان فیه تامل ممکن است؟
محبتی گفت: استاد همایی ابتدا فقط میخواست دربارهی مقصود مولوی سخنرانی و افکار او را دستهبندی کند. ولی این دامنه به حدی فراخ میشود که محکمتر و استوارتر میشود این بحث را جدی دنبال کند و مقصود مولوی را به مخاطب برساند. او کل اندیشههای مولوی را در «مثنوی» به چهار دسته تقسیم کرده است: آداب و رسوم اخلاقی و اجتماعی؛ معتقدات مذهبی و مسائل فقهی و شرعی؛ مسائل کلامی و فلسفی و عقلانیت؛ مسائل عرفانی خاص. در ادامه همایی متوجه میشود که این تماتیک کردن یا موضوعبندی چندان جواب نمیدهد و بسیاری از بحثها در این دستهبندی جا نمیگیرد. گاهی هم بحثهایی ذیل یک مبحث آورده شده است که با منظر و نگاه مولوی نمیخواند.
او در پایان این بخش از سخنان خود گفت: بههر حال، استاد همایی در این کوشش مبارک میکوشد تمام وجوه و اندیشههای مولانا را در این چهار ساحت بگنجاند، اما در جلد دوم وقتی مقالهی چهارم هم به پایان میرسد ناگهان احساس میکند مسائلی در آن دستهبندی جا نگرفته است. برای اینکه متدولوژی همایی بهتر برای شما روشن شود، بخشی از فهرست «مولوینامه» را برای شما میگویم تا ببینید نحوهی کار به چه صورت است. او در جلد دوم این کتاب بخشی به نام «خلسه الملکوتیه» دارد. خلسه اصطلاحی عرفانی است و این را میرساند که خلسهای ملکوتی به منِ نویسنده دست داده و در آن خلسه میخواهم دربارهی مولوی سخن بگویم. همایی در این بخش به جای اینکه دیدگاههای مولوی را بگوید، براثر وفور معلومات و فوران ذهنی به جایی کشیده میشود که من فقط اشاره میکنم: او ذیل اندیشهی مولوی آنگاه که میگوید: «آنکه گوید جمله باطل او شقی است/ آنکه گوید جمله حق از ابلهی است» و بر آن است که در همهی مذاهب و نحل قدری حقیقت است و قدری باطلاند، ولی باید از این ملتها و مذهبها جدا شد و به عشق روی آورد که عاشقان را مذهب و ملت خدا است، دربارهی علت اختلاف فرق و مذاهب بحث مستوفایی میکند. او همچنین، به چیستی تبدل مزاج؛ چیستی جوهر و عرض؛ چیستی حادث و قدیم؛ چیستی تجدد و امثال؛ چیستی تبدل و امثال؛ چیستی حرکت جوهری پرداخته است و از اینجا وارد آرای ملاصدرا، اخلاف او با فقها، حکما و فلاسفهی عصر خود میپردازد و در ادامه وارد بحث مهم و لاینحل ربط حادث با قدیم میشود و به مسائلی چون انواع حدوث، چیستی زمان، چیستی دهر، چیستی سرمد، انواع حرکت، حل مشکل ربط حادث و قدیم، تولید و اعداد و مفاهات، زمان موهوم، میپردازد. همایی در بخشی از این کتاب بحثهایی مطرح میکند که ظاهراً به حرفهای مولانا ربطی ندارد، ولی واقعاً ربط دارد. برخی از اینها مثل حرکت جوهری ملاصدرا از زمان مولانا متأخرتر است، ولی برای فهمیدن حرف اصلی مولانا لازم است. این شیوهی کار استاد همایی بود.
همسازی روحیهی تحقیق با چاشنی ذوق
محمدجواد اعتمادی با اشاره به اینکه حقیقت این است که دربارهی نوابغ و نوادری همچون مولانا نمیتوان با یک یا دو بار مطالعهی مثنوی و دیوان کبیر، کتابِ جامع و مفیدی نوشت، تصریح کرد: استاد همایی به گواهِ مقدمهای که بر کتاب «دز هوش ربا» نوشته، از کودکی به مطالعهی مثنوی مشتاق و با سخنِ مولانا مأنوس بوده است. تحقیق و نوشتن دربارهی آثار بزرگِ ادبی، علاوه بر داشتنِ اندیشهی کاوشگر و دیدِ سنجشگر و ذهنِ پرسشگر، به ذوق و زیباییشناسی نیز نیاز دارد. بسیاری از آثاری که در زمانهی ما در زمینهی تحقیق در متون بزرگ ادبی نوشته میشود، مبتلا به بلای خشکی و سردی در نثر، و فقدانِ ذوق، و کمبودِ پویایی و نشاط در نوشتار است. کتابها و مقالاتی که به سببِ عبوس بودنِ قلمِ نویسنده، خواننده را به اشتیاق و شعف و طلب برنمیانگیزد و او را مشتاق و عطشناک نمیسازد.
وی دربارهی «مولوینامه» گفت: شادروان همایی همچون بسیاری از اقرانِ زمانهی خود، روحیهی تحقیق را به چاشنیِ ذوق همساز و سازگار کرده بود، و نثرِ روان و سلیس را با تپندگی و سرزندگیِ اشتیاقِ درونی، و قال را با حال همراه داشت. یکی از امتیازاتِ اصلیِ کتابِ «مولوی نامه» تحلیلِ موضوعی و طبقه بندیِ مفیدِ مطالب است. همایی در این کتاب موضوعاتِ متعددی را در شعرِ مولانا جستجو کرده و دربارهی هر موضوعی بحث کرده و با آوردنِ شواهد و مثالهای مناسب، بخشهای گوناگونِ کتاب را مفید و خواندنی ساخته است. میتوان گفت کتاب «مولوی نامه» دائرةالمعارفی از آراء و اندیشههای مولاناست و هر بخش حکم مدخلی را دارد که به موضوع مهمی در قلمرو مفاهیم و مضامینِ مثنوی پرداخته است. این کتاب در چهار فصل اصلی نوشته شده است: «عقاید و افکار مولوی در آداب و رسومِ اخلاقی و اجتماعی»، «عقاید و افکار مولوی در معتقدات مذهبی و مسائل فقهی شرعی»، «عقاید و افکار کلامی و فلسفی مولوی»، «عقاید و افکار مولوی در مسائل عرفانی». میتوان گفت مهمترین بخش کتاب مقالت چهارم است که نویسنده به کثیری از مطالب و مفاهیمِ عرفانی پرداخته و با نقلِ ابیاتِ مثنوی نکاتِ ارزشمند و بدیعی را تقریر کرده است.