هادی مشهدی: سنت و میراث ادبی کهن، امروزه یکی از مهمترین دغدغههای اهل فرهنگ است. دیر زمانیست که این میراث به اشکال مختلف و از جهات متعدد مورد هجوم قرار گرفته است. یکی از مصادیق بارز چنین رویکردهایی را میتوان در انتقادهایی تند و بیپروا بر شعر و تفکر سعدی شیرازی یافت. کامیار عابدی، در کتابی با عنوان «جدال با سعدی در عصر تجدد» به شرح و تفسیر این انتقادها پرداخته است. این کتاب، سه شنبه بیست و هشتم شهریور در مرکز فرهنگی شهر کتاب با حضور مولف، دکتر اصغر دادبه و کوروش کمالی سروستانی نقد و بررسی شد.
بر ویرانههای سنت!
کمالی سروستانی در ابتدا بر جایگاه سعدی در گسترهی ادبیات فارسی و همچنین جهان تاکید کرد: سعدی شاعر بزرگ ایران با خلق آثار ماندگاری چون گلستان، بوستان، غزلیات، قصاید و مجالس در قرن هفتم هجری قمری توانست جایگاهی در ادب فارسی به دست آورد که به باور برخی، میتوان تاریخ ادبیات فارسی را به پیش و پس از او تقسیم کرد. سعدی گلستان خویش را پنجاه سال پیش از آثار پترارک و بوکاچو، که پدر رنسانس اروپا لقب گرفتند، با نگاهی واقعبینانه و نوآورانه تدوین کرد. این کتاب به زودی در جهان ایرانی و نیز اروپای قرن هفدهم، جایگاه ویژهای یافت و ترجمههای فراوانی از آن به زبانهای مختلف منتشر شدند. گلستان به کتاب آموزشی مکتبخانههای ایران تبدیل شد و سالها در کنار قرآن کریم تدریس میشد. تحولات اجتماعی دوران قاجار در ایران و شکلگیری انقلاب مشروطه و تحولات پس از آن به دلایل مختلفی سعدیستیزی را در آثار کسانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، احمد کسروی، علی دشتی، تقی رفعت و نیز شاعرانی چون نیما، احمد شاملو و جامعهشناسانی همچون دکتر علی شریعتی و برخی از تئوری پردازان مارکسیست به ویژه با تأکید بر آموزههای گلستان، رواج یافت.
وی برخی از انتقادهای طرح شده حول آثار را شرح داد: میرزا فتحعلی آخوندزاده معتقد بوده است که «دورهی گلستان گذشته است»، میرزا آقاخان کرمانی از استیلای هفت صد ساله گلستان بر ادبیات فارسی و تقلید از آن ناخرسند بوده است، اگرچه خود نیز کتاب «رضوان» را به سیاق گلستان نگاشته است. او در اثری دیگر، ضمن انتقاد از بخش گستردهای از ادبیات کلاسیک و نیز شعر زمانهی تاکید کرده است: «ابیات عاشقانهی سعدی و همام و امثال ایشان بود که به کلی اخلاق جوانان ایران را فاسد ساخت». همچنین نگاه او به تجدد و فرنگستان آن روزگار به خوبی در این نوشته هویداست: «ادبیات فرنگستان یومناهذا به قسمی پیش رفته است که نسبت لیتراتور آنان با آثار نفیسه ادیبان ما نسبت تلگراف است به برج دودی و شعاع الکتریک است به چراغ موشی و کشتی بخار است به زورق بیمهار و چاه آرتیزان است به دولاب گاوگردان و فابریک حریرباف است به کارگاه نداف».
کمالی سروستانی ادامه داد: سالها بعد علیاصغر طالقانی در روزنامه «زبان آزاد» کلیات سعدی را تنزل بخش خواند و نوشت: «این کلیات چیست که بت مسجود ملل فارسی زبان شده است». احمد کسروی او را همراهی میکند و بر جبرگری سعدی تازید. علی دشتی گلستان سعدی را متاثر مکتب ماکیاولی دانست. نیما یوشیج پدر شعر نو اشتباهات لغوی سعدی را مورد حمله قرار داد و بر معشوقهی چادر پوشیده و به کنجی نشستهی او تازید. به دنبالش احمد شاملو، شاعر توانای معاصر، سعدی را ناظم خواند و نه شاعر. نصرت رحمانی، اسماعیل خویی و به اشارههای کوتاه، دکتر شریعتی و جلال آلاحمد، هر یک به گونهای به سعدی تاختند.
وی آنچه ذکر شد، تنها بخشی از انتقادات نسل اول و دوم تجددخواهان و البته شتابزده، ذوقی و سطحی خواند و تاکید کرد: همهی این اندیشمندان و شاعران به گونهای نقش مؤثر در تحولات اجتماعی و ادبی ایران داشتهاند و بیتردید از سرِ درد و به امید کمال به نقد سعدی پرداختهاند. آنان در پی تکامل اندیشهی سیاسی، داشتن قانون اساسی و مجلس قانونگذار و نیز زبان ادبی نوین بودند، از این رو شاید سعدی را مانع تجدد ایرانی میدانستند. شاید به این دلیل که به زعم همایون کاتوزیان «در آن زمان ـ حتی میتوان گفت تا دهة ۱۳۳۰ ـ قهرمان بلامنازع شعر فارسی، سعدی بود. حافظ عزیز بود و «خواجه» و «لسانالغیب»، مولوی هم «مولای روم» بود. فردوسی در زمان آخوندزاده مقام اینها را در میان ادبا نداشت و خیام را که تقریباً نمیشناختند، اما «شیخ اجل» مقام دیگری داشت».
به گونهای که جیمز موریه در داستان «حاجی بابای اصفهانی» او را «شاعر ملی ایران» خوانده است. از سوی دیگر سعدی تنها غزل و قصیدهسرا نبود، گلستان او جایگاه ویژهای در فرهنگ عمومی داشت. در کنار قرآن، در مکتبخانهها تدریس میشد. بیش از هفتاد گلستانواره به تقلید از آن نگاشته شده است و به باور یوسفی چهارصد ضربالمثل از عبارات و ابیات گلستان در بین مردم ایران رایج است، همهی این نکات نشانگر آن است که تجدد خواهان ذوقزده که مقهور لعاب تمدن غرب شده بودند، برای «انقلاب ادبی» باید «استاد سخن» را نشانه میرفتند که در صورت پیروزی، تکلیف دیگران روشن بود.
کمالی سروستانی ادامه داد: برخی از تجدد خواهان نسل اول از جمله آخوندزاده، به زعم همایون کاتوزیان، «ستیزی آشتی ناپذیر با سنتهای پس از اسلام داشت و تقریباً بر این نظر بود که بدون اسلام و عرب، ایران در قرن نوزدهم به پای اروپا رسیده بود. کسروی این را اساساً به تشیع و تصوف نسبت میداد نه کل اسلام».
در واقع آنان سعدی را نماد سنتیِ مذهب میدیدند و چارهی تجدد را رهایی از اندیشههای او. علی دشتی بعدها به آنها پیوست و برخی دیگر که ذکر آنان رفت. کاتوزیان در جای دیگر میگوید: «از اواخر دهة ۱۳۳۰ به این سو بود که سعدیکُشی در میان روشنفکران و عموم جوانان چپ شایع شد و همزمان با آن حافظپرستی رواج یافت. سعدی تحریم شد. البته آثارش را نمیخواندند و شاید درست به همین دلیل، از داوریهای قرص و محکم و تام و تمام دربارهاش دریغ میکردند. وقتی که به ندرت نامی از او برده میشد، واکنشی جز نفی و انکار و تحقیر نداشت، از این دست که «سعدی شاعر نبود، ناظم بود»، «سعدی مزخرف گفته»، «سعدی مفت میخورده و نصایح ابلهانه میکرده» و اگر میخواستند با لحن عالمانهتری نظر داده باشند، میگفتند: «سعدی فرمالیست است»
وی در بررسی روند تاریخ سعدی ستیزی، نگاه مشترک میان ملیگرایان، چپگرایان و چپهای مذهبی را قابل تامل دانست و تصریح کرد: اگرچه در همهی این دوران روشنفکران و اندیشمندانی بودند که از سعدی و آثار و تأثیر او سخن میگفتند و چاپ و تصحیح آثار وی ادامه داشت، روند سعدیستیزی و سعدیگریزی نیز در میان برخی از روشنفکران و شاعران و ناقدان جاری بود. اما انقلاب اسلامی ایران تأثیرهای قابل تأملی بر تاریخ و فرهنگ و ادب ایران زمین داشت. دوران گذرا تا تثبیت و حوادث مختلف سیاسی به ویژه در دههی شصت، گفتمانهای تازهای در ایران به وجود آورد. حقوق اساسی، حقوق شهروندی، جامعة مدنی، آزادی احزاب و مطبوعات، تفاهم جهانی، خردگرایی، مدرنیته، ملیگرایی و مذهب در میان اندیشمندان و فرهنگوران جایگاه ویژهای یافت. مهاجرتهای اجباری یا اختیاری برخی از اندیشمندان و هنرمندان و شاعران و نیز ایجاد هستههای تفکری در داخل ایران و آشنایی وسیعتر با اندیشههای فیلسوفان، مصلحان، جامعهشناسان، شاعران و نویسندگان غرب به مدد ترجمة آثار آنان و نیز توسعهی فضاهای رسانهای ـ اطلاعاتی همچون اینترنت، ماهواره و... فرصت مغتنمی بود برای ایجاد پرسشهای بنیادین و نیز پاسخهای عمیق و علمی و نه سطحی و ذوقی و شتابزده.
کمالی سروستانی به فعالیتهای پژوهشی حول آثار سعدی در سالهای اخیر اشاره کرد: مطالعات سعدیشناسی نشان میدهد که به ویژه از سال ۱۳۷۰ تاکنون این حوزه دیگر تنها عرصهی فعالیت ادیبان و مصححان و شارحان نیست، بلکه مورخان، جامعهشناسان، نویسندگان، مترجمان و اهل فلسفه نیز به سعدی میپردازند. در این دوران، سعدی و به ویژه گلستان او که آماج حملهی تجددخواهان نسل اول بود، نه تنها مانع تجدد نیست که به روایتی میتواند یکی از عوامل تجدد باشد. عباس میلانی بر این باور است که: «زبان سعدی از بسیاری جهات همسو و همساز تجدد بود و در آن لحظهی تاریخی، او به هیچ روی از آن دسته از اصل فکر و قلم اروپا که پیشتاز تجدد بودند، عقب نبود. برعکس، در بسیاری از موارد سعدی زودتر از نویسندگان غرب به اصول راهگشای تجدد دست یافت و آن اصول را در آثار خویش به کار برد». در همین دوران هوشنگ گلشیری نویسندهی توانا و مدرن ایرانی، ویرایشی از گلستان را منتشر کرد و در پیشگفتار آن نوشت: «گذشته از حدیث عشق، سعدی در مواعظ و حکم و سلوک اجتماعی سخنها دارد، تا آنجا که به جرأت میتوان گفت سلطهی او بر بینش ما را با نفوذ هیچ اندیشمند یا نویسندی ایرانی دیگری قیاس نمیتوان کرد، هر روز ما بیسخنی از او نمیگذرد و زبان ما انگار بیکلام او رنگ و رویی ندارد». کمالی سروستانی، افراد بسیار دیگری را با نحلههای فکری گوناگون و در عرصههای مختلف علمی و فرهنگی را در روند سعدیشناسی در سالهای اخیر موثر دانست دانست و از ایشان نام برد: علیمحمد حقشناس، احمد کریمیحکاک، حسن میرعابدینی، کامیار عابدی، عزتالله فولادوند، آیتالله حائری، رضا داوریاردکانی، سعید حمیدیان، عمران صلاحی، محمود عبادیان، غلامحسین ابراهیمی دینانی، اصغر دادبه، نصرالله پورجوادی، محمد قراگوزلو و احمد مهدوی دامغانی از جملهی کسانی هستند که هر یک از منظری در روند سعدیگرایی امروز تأثیر داشتهاند.
وی در شرح چرایی سعدیگرایی در عصر حاضر گفت: بیتردید دو دهة گذشته برای ایرانیان فرصت مناسبی در بازخوانی هویت ملی، دینی و فرهنگی خود بوده است. رویکردی که ریشه در پرسشهای تازه و البته نگاه علمی و دقیق داشته است. اگر نسل اولِ تجددخواه، مقهور و ذوقزدهی غرب بود و نسل دوم مقهور نگاه چپ، برخی از روشنفکران امروز خردگرایانه و منصفانه، بدون غربزدگی و غرب ستیزی و با تکیه بر داشتههای گذشته و کنونی به تبیین جایگاه ایران و سعدی پرداختهاند که عباس میلانی به خوبی آن را جمعبندی کرده است و نوشته است: «به گمان من شکل و محتوای باب اول گلستان نشان میدهد بر خلاف قول بسیاری از متجددان ایرانی که خصم سعدی بودند و آثارش را بیمقدار میدانستند، سعدی را که به راستی و به قول ضیا موحد «سنتشناس و سنتآفرین بود» باید از مهمترین منادیان جنبههای مهمی از تجربهی ناکام تجدد در ایران دانست. انگار روشنفکران تجددطلب غرب زودتر از ما میدانستند که سعدی همکیش و هممسلک آنان است. از هوگو گرفته تا دیدرو، همه نه تنها از او متأثر شدند، که هر کدام در ستایشش مقالهای نوشتند. در مقابل، بسیاری از متفکران نسل اول تجددخواهی ایرانی کهگاه مقهور لعاب غربی تجدد بودند، اغلب بر این گمان بودند که تجدد را تنها بر ویرانهی سنت ایرانی بنا میتوان کرد. سنتستیزی را شرط لازم تجددخواهی میدانند و مانند مجله تجدد در تبریز، شعار میدادند که: «نترسید، نوشتجات پیشینیان را با آب بیقدری و انتقاد بشویید» حال آنکه تجدد واقعی بیش از هر چیز نوعی خودشناسی نقاد است. اگر از تجدد، تکرار طوطیوار تجربة غرب را مراد نکنیم، آنگاه میبینیم که یکی از وجوه اصلی تجدد، نوزایاندن جنبههای بارور سنتی است که زیر بار تنگ نظری ما مکتوم و مسکوت مانده است. در یک کلام، تجدد ایران نیز در گرو بازخوانی دقیق و نقادانة متونی چون گلستان است».
کمالی سروستانی رویکردهای پژوهشگران امروز را ستود: اندیشمندان و فرهنگوران ایرانی، امروز واقع بینانهتر و دقیقتر و مطمئنتر از گذشته با سنتها و ارزشها و آثار ادبی و هنری خود روبهرو میشوند. آنها با آشنایی با اندیشههای اصیل تحولات اجتماعی در غرب، و جهان و نیز تئوریهای نوین نقد ادبی و جامعهشناسی به سعدی و دیگر مفاخر ادبی و هنری میپردازند و به این دلیل سعدیگرایی در دوران ما یکی از نشانههای بازگشت خردگرایی است. بازگشتی که ریشه در نگاه عمیق به پدیدهها دارد، نگاهی که نتایج دقیقتری را برای فرهنگ و ادب و فردای ایران زمین به ارمغان خواهد آورد.
خرد در بند ایدئولوژی
دکتر دادبه، انتقادهایی را که حول آثار بزرگان فرهنگ و ادب فارسی، از جمله سعدی، به تازگی صورت گرفتهاند، به دو عامل درونی و بیرونی منتسب دانست و آنها را تبیین کرد: عوامل بیرونی، به دنبال اهدافی که فرنگیها در مقابل فرهنگ و زبان ما دارند، شکل میگیرند. این اهداف بسیار روشن هستند، کافیست نگاهی داشته باشیم به کشورهای همسایه و اتفاقاتی که در عصر حاضر صورت یافتهاند. استالین با تقسیمات خود، زادگاه زبان فارسی را در اختیار ازبکها قرار داد تا زمینهی نابودیاش را فراهم آورد، به دنبال این سیاست آخرین مدرسهی فارسیزبان بخارا در همین سالهای اخیر تعطیل شد.
وی در ادامه، به نقش برجستهی گلستان و بوستان در گسترش زبان فارسی در شبه قارهی هند و قلمرو عثمانی اشاره کرد و غنای آن را عاملی موثر در عدم اضمحلالش در مقابل تدابیر مذکور دانست: زبان فارسی قبل از ورود انگلیسیها به هندوستان، نقشی را بر عهده داشت که اکنون بر عهدهی زبان انگلیسی است. زبان فارسی، زبان قدرتمندی است و به طبع در ادوار مختلف دشمنان موثری داشته است. بنابراین برنامههایی مدون به مدد دوستان نادان و دشمنان دانا همواره این زبان ارزشمند را مورد هجمه قرار دادهاند.
دادبه عوامل درونی را نیز شرح داد: ما در درون، خصلتهای ویژهای داریم که به دنبال ترک خردگرایی پدید آمدهاند. قرن چهارم، عصر خردگرایی ماست، عصری که فکر فلسفی غالب بوده است. به تدریج و با تسلط ایدئولوژی بر فکر فلسفی، خرد به بند کشیده شد. خرد در بند برآمده از ایدئولوژی همواره یا سیاه است یا سفید، یا بد است و یا خوب؛ اما خرد آزاد، چون خرد دربند توجیه گر نیست. ما همواره در حصار خرد دربند، به دنبال توجیه خطاهایمان بودهایم، آنها را به کسانی نسبت دادهایم که نقشی ویژه و مهم در نگهداری فرهنگ و زبانمان داشتهاند. از دیگر سو برخی القاها توجیهگری ما را دامن میزنند. ادوارد براون که به فرهنگ ما خدمات زیادی کرده است در تاریخ ادبیات خود، به رغم ستایش فردوسی، خیام و سعدی در آنها شبهه ایجاد کرده است. باید همواره به یاد داشته باشیم که او خادم فرهنگ دیگریبوده است.
دکتر دادبه دیگر عامل درونی موثر در اضمحلال فرهنگ و زبان فارسی را تنوع طلبی ایرانیان دانست و ادامه داد: به واسطهی این صفت معماری ما در معرض نابودی قرار گرفته است، ما آموختهایم که با درنظر داشتن واژهی «کلنگی» خود، معماریمان را نابود کنیم. آخرین مصداق این رویکرد هم سی و سه پل است که باید ترک بر میداشت. سعدی هم از این قاعده مستثنا نبوده است. به دنبال چنین اتفاقاتی ادعا میشود که در عصر اسلامی کسی بین نظم و شعر فرق نگذاشته است، این اشتباه است. گاهی به تسامح نظم را به جای شعر به کار بردهاند. همین امروز هم در دانشکدههای ادبیات، عنوان درسی حافظ را که شاعرترین شاعران بوده است، «متون نظم حافظ» گذاشتهاند، یعنی نظم را به جای شعر به کار میبرند. طرح این دست مفاهیم یا به دنبال غرض است و یا به دنبال جهل.
وی «تقلید» را دیگر عامل ناشی از خرد دربند در ارتباط با آسیبهای مطروح ذکر کرد: در جامعهی ما عقلانیترین مسائل با تقلید از مراجع صورت میگیرند، البته این اگر از سر اعتقاد باشد ارزشمند است. از دیگر سو اگر یک مولف به جریانی روشنفکری منتسب نباشد کتابش بیاعتبار خواهد بود. گویی جوانهای ما ناگزیر در یکی از این دو مسیر قرار گرفتهاند و اینگونه تربیت شدهاند، در نتیجه وقتی با رایی از هرکدام از اقسام یاد شده مواجهه میشوند دیگر عقل تحیلگر از میان میرود. بسیار کسان هستند که بابی از کلستان را نخواندهاند، اما به دنبال تجدد طلبها و روشنفکران در پی این هستند که تقصیر را بر گردن دیگری بیاندازند.
دادبه ادامه داد: بنابراین و همانطور که ذکر شد، عوامل بیرونی، به مدد تبلیغات و برنامهریزی در تضعیف ریشههای زبان و فرهنگ فارسی موثر هستند، از دیگر سو عوامل درونی نیز بر پیشبرد چنین اهدافی دامن میزنند. از صد سال پیش به این سو آموزش سعدی به تدریج از برنامههای درسی حذف شده است، اما در سالهای اخیر به دلیل اینکه کمی هوشیار شدهایم، وضع عوض شده است، که از مصدادیق آن میتواند احیای خوشنویسی و توجه به سعدی از میانهی دهه شصت باشد. به هر روی اتفاقاتی از این دست باعث شده است که چنین مباحثی مطرح شوند. ما باید دریابیم که آیا به واقع ایراد از سعدیست یا از دید، نگاه و ذهن علیلی که برای ما ساخته و پرداختهاند.
دادبه در انتها ضمن تاکید بر بیاساس بودن برخی انتقادها علیه سعدی، به تعدادی از آرا دشتی در این خصوص اشاره و انتقاد خود از آنها را تبین و تشریح کرد: او خود بهتر از من میداند که بر پایهی علم منطق، حکم معلق است به اعم اغلب؛ نمیتوان با استناد دو مورد، حکم قطعی صادر کرد، باید بسامد به بیش از هفتاد درصد برسد تا بتوان حکم کلی صادر کرد. به زعم او سعدی تناقض گویی کرده است، من در مقالهای در این خصوص این تناقضها را که کمتر از ده مورد هستند ذکر کرده و با توجه به قاعدهای که گفتم پاسخ دادهام. از این دست موارد به تعدد میتوان ذکر کرد. در ارتباط با آنچه در باب مسائل بلاغی در شعر سعدی گفتهاند، باید در نظر داشت که شعر همواره یک غرض اول دارد و یک غرض ثانی؛ سعدی متناسب با فرهنگ روزگار خود سخن گفته است. میتوان به طرح مسالهی شاهد بازی در آثار سعدی نیز اشاره کرد. در تمام آثار او حتا یک مورد بیاحترامی به زن یافت نمیشود جز در موردی که بر اساس رای قرآن است. اما برنامههایی که برای فرهنگ ما پیشبینی شدهاند این دست مسائل را دامن میزنند و باعث میشوند که ما آن گونه برداشت کنیم که مایلیم.
فراز و نشیبهای تجدد!
کامیار عابدی، در ابتدا شرح و تبیین رویکردها و مواضع خود در قبال ادبیات کلاسیک را ضروری دانست: من نه تنها خودم را سعدیشناس نمیدانم، بلکه در حوزهی ادبیات کلاسیک هم کاری نکردهام و نمیکنم. حوزهی کاری من ادبیات و فرهنگ معاصر است، در واقع نگاهی تاریخی به حوزهی ادبیات و فرهنگ، با تکیه بر شعر معاصر، دارم. بنابراین نه تنها نمیتوانم، بلکه صلاحیت کار در حوزهی ذکر شده را به هیچ روی ندارم. لذا مانند بسیاری از ایرانیان علاقهمند به ادبیات کهن مطالعاتی ذوقی در این ارتباط دارم.
وی چگونگی ورود به مبحث سعدی پژوهی و شکلگیری کتاب مورد بحث را نیز شرح داد: اوایل اسفند ۱۳۸۲، طی نامهای از سوی کمالی سروستانی به جلسهی سعدیشناسی دعوت شدم. این نامه تعجب مرا برانگیخت، چراکه من در این حوزه کاری صورت نداده بودم. به هر روی تصمیم گرفتم، بخشی از یادداشتهایم را در خصوص انتقادهای وارد بر سعدی در آنجا ارائه کنم. به رغم نگرانیام در ارتباط با عدم همخوانی آنها با آن جلسه، کمالی سروستانی از طرح این مبحث استقبال کرد. مقالهی اولیه که کتاب حاضر بر پایهی آن بنا شده است طی دو ماه به انجام رسید و در آن جلسه عرضه شد. پس از آن و به تدریج، منابع و ماخذ مربوط به دورهی مشروطه و معاصر را بررسی و به نتایج تازهای دست یافتم و به مقالهی اولیه افزودم. رفته رفته مطالب حجیم و به نگارش این کتاب منجر شد.
عابدی، دو نکتهی اساسی را در حوزهی سعدیشناسی در عصر حاضر بیان کرد: سعدی در جهان کهن، از قرن هفتم به بعد نماد ادبیات، فرهنگ و فکر ایرانی بوده است. یعنی نمایندهی آن چیزی که وجود دارد و حاکم است، چه در حوزهی ادبیات و چه در حوزهی اجتماع، سیاست و فرهنگ. بنابراین میتوان سعدی را به عنوان اولین قربانی ورود تجدد به ایران دانست. رفته رفته از عظمت و بزرگی او کاسته و به حاشیه رانده شد. گلستان سعدی در مکتبخانهها همراه کودکان بود و در بطن جامعه و فرهنگ ایرانی حضور داشت، بنابراین نماد ادبیات و به لحاظ محتوایی نماد اجتماع، سیاست و فرهنگ ما نیز بود. بیشتر انتقادهای مطرح شده در این کتاب، که از حدود چهارصد منبع تلخیص شدهاند، بر محتوای گلستان دلالت دارند. البته از نظر نثر فارسی، همچنین غزل و شعرگویی هم انتقادهای مختصری وجود دارد. اکنون باید توجه کرد که پس از سعدی، حداقل دو یا سه بار، سبک و مکتب ادبی در حوزهی شعر ایران تغییر کرده است. اما تاثیر و نفوذ سعدی همواره باقیست. به عنوان مثال حضور سعدی را از قرن هشتم تا دورهی مکتب وقوع و یا مکتب بازگشت و حتا سبک هندی همواره شاهد بودهایم. حضور سعدی در سبک هندی، حضوری پنهانی بوده است، اما در دورهی مکتب وقوع و به ویژه در دورهی مکتب بازگشت، ذهنیت ایرانی در شعرگویی به تمامی بر اساس شعر سعدی بوده است.
وی افزود: نکتهی قابل توجه اینکه در نگاه به مکتب وقوع، درمییابیم که در این دوره، ادبا و شعرا متوجه سعدی و از حافظ دور بودهاند. در سبک هندی هم با اینکه پیچیدگیهای حافظگونه متداول بوده است، همچنان سعدی به عنوان معیار زبان فارسی جایگاه خود را حفظ کرده است. اشارههای متعدد شعرای سبک هندی به سعدی نشان از این است که ایشان او را به عنوان مهمترین استاد زبان فارسی میدانستهاند. آنها بر اساس این باور در پی آفرینش زبان و سبکی نو بودهاند. اما از اواخر دورهی افشاریه مکتب بازگشت، به ویژه در غزل، بر اساس ذهنیت و زبان شعر سعدی شکل گرفت. نفوذ سعدی و روابط حاکم بین شخصیتهای آثارش ملاک عمل مردم آن اعصار قرار گرفت؛ در واقع گلستان توانسته بود تحلیلی جامع از روابط انسان ایرانی و حکومت ارائه دهد.
عابدی بر تاثیر دلایل پیشین در اتخاذ مواضع متجددان در عصر تجدد در قبال سعدی تکید کرد و ادامه داد: سعدی هم به لحاظ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هم به لحاظ ادبی نماد سنت بود. آنچنان که دکتر دادبه نیز تاکید کرد روند به حاشیه رفتن سعدی در ادبیات ایران و نزد شعرا و همچنین در فرهنگ، سیاست و اجتماع، با تغییر ذائقهی ادبی مردم ایران همزمان شد. بخش قابل توجهی از آن به واسطهی بروز افکار تجددخواهانه با گرایشات چپی صورت یافت. این امر باعث شد که رفته رفته، در میان عدهی زیادی از مردم، شامل تجددخواهان معتدل، سپس تجددخواهان تندرو و سرانجام اغلب مردم، حافظ جانشین سعدی شود.
وی در تایید مدعای پیشین ذکر مصادیقی را ضروری دانست: در دههی ۱۲۹۰، نشریهی «کاوه» در برلین به همت «سید حسن تقیزاده»، «محمد قزوینی» و «جمالزاده» چاپ میشد. در این نشریه یک نظرآزمایی صورت گرفته است که طی آن از عدهی زیادی ادبای داخل و خارج ایران پرسیده میشود که مهمترین شاعر ایران چه کسی است. قریب به اتفاق آرا به سعدی اشاره کردهاند. بنابراین درمییابیم که در آن مقطع که البته مصادف است با دههی دوم قرن بیستم، به رغم وجود زمزمههایی انتقادآمیز از سوی کسانی چون «آخوندزاده»، «میرزا آقاخان کرمانی» و چند تن دیگر، همچنان سعدی جایگاه خود را حفظ کرده است. حدود بیست سال بعد یعنی در سال ۱۳۱۲، مجلهی «مهر» نظر آزمایی مشابهی را تدارک دیده است، در آنجا عدهای ضمن ادای احترام به سعدی، فردوسی را برگزیدهاند. «ملک الشعرای بهار» یکی از ایشان است. عدهی هم همچنان سعدی را نام بردهاند. نکتهی قابل توجه اینکه در این میان، برای اولین بار، چند نفری هم حافظ را نام بردهاند، گو اینکه در نظرآزمایی نشریهی «کاوه» نامی از او برده نشده بود.
عابدی در انتها به پارهای از تحقیقات روانشناسی با موضوع قهرمانجویی در ایران اشاره کرد: ایرج ایمن، در اسفند ۱۳۳۲ در حوزهی روانشناسی تحقیقاتی با موضوع قهرمانجویی در ایران صورت داد. این شاید اولین تحقیق میدانی در حوزهی روانشناسی و جامعهشناسی در ایران باشد. او با طبقهبندی میان شعرا، فلاسفه، مخترعین، دانشمندان، هنرمندان و نویسندگان، توجه جوانان و میانسالان به قهرمان مورد علاقهشان را بررسی و در قالب نموداری رسم کرد. بر اساس نمودار وی سعدی با فاصلهای کم از حافظ، از بیشترین امتیاز برخوردار بوده است. تحقیقات ایرج ایمن و دیگر محققان در آستانهی دههی چهل نشانگر این است که همواره شعر سعدی و پس از آن حافظ مورد توجه مردم بوده است. آثار مولوی نیز در میان عدهی خاصی از مردم محبوبیت داشته است که در سالهای بعد با چاپ غزلیات شمس به تصحیح زندهیاد بدیع الزمان فروزانفر افزایش یافت. اما به تدریج در دهههای بعد انتشار آثار مولوی و همچنین تفسیرهای فراوانی که بر حافظ نوشته میشد، از تاثیر سعدی کاست و جای او را به حافظ و مولوی داد.