اعتماد: تا
پیش از ورود اجباری و از سر اضطرار ما به گردونه تجدد مقولهای به نام «فلسفه
اسلامی» برای ما شناختهشده نبود. البته ما فیلسوفان و حکمای ایرانی و اسلامی داشتیم
و بزرگانی چون ابنسینا، فارابی، سهروردی و ملاصدرا و ... را میشناختیم. آثارشان را کم و
بیش در مدارس سنتی میخواندیم و بر آنها شرح مینوشتیم. حتی تاریخالحکما و صوانالحکمه و ملل و نحل مینوشتیم و در آنها با اشاره
به زندگی و آثار فیلسوفان و حکیمان سلسلهالنسب آنها را روشن میکردیم اما این همه
با «فلسفه اسلامی» به عنوان یک مقوله مشخص و متمایز فرق میکند.
«فلسفه اسلامی» را مستشرقان و اسلامشناسان به ما یاد
دادند، آنها بودند که تاریخ آن را برای ما نوشتند و به ما گفتند که فلسفه اسلامی،
عنوان یک سنت فکری مشخص و متمایز است و از قرون سوم و چهارم هجری با ترجمه متون
فلسفی یونانی آغاز شد و کسانی چون کندی، فارابی و ابن سینا آن را به اوج رساندند و
شاگردان و پیروانی یافتند و خیلی زود با هجمه چهرههایی چون امام محمد غزالی در مرکز
و شرق جهان اسلام رو به افول گذاشت و به غرب آن مهاجرت کرد. بعدا باز همان مستشرقان بودند که گویی با کشف سهروردی سپس مکتب شیراز روایت
پیشین خود را تصحیح و تعدیل کردند و گفتند که اشتباه کردیم، چنین نبود که کمر
فلسفه اسلامی با ضربات مهلک غزالی شکسته شده باشد بلکه این جریان فکری در صورتهای
جدیدی مثل حکمه الاشراق سپس حکمت متعالیه ملاصدرا به حیات پر بار خود ادامه داد.
کوتاه سخن آنکه روایت یک دستساز و به ظاهر منسجم از سنتی
فکری تحت عنوان «فلسفه اسلامی» با گرایشهای
اصلی و سهگانه «حکمت مشاء»، «حکمت اشراق» و «حکمت متعالیه» دستپخت مستشرقان است و جالب آنکه امروز در حوزههای سنتی
هم همین روایت تکرار میشود. آنچه در این سادهسازی آشکار یک سنت مناقشهبرانگیز فکری
از دست میرود به تعبیری دقیقا همان چیزی است که شاید در پاسخ به پرسش طرح شده در
عنوان این یادداشت باید به آن توجه شود.
سهروردی در 38 سالگی کشته شد. این نکتهای است که در روایتهای
متکثری که از زندگی این حکیم و فیلسوف جوان و ناکام ارایه شده بسیار کم به آن توجه
شده است. البته تقریبا همه کتابهایی که از یا درباره سهروردی نگاشته شده با اشارهای
به زندگی و آثار او آغاز شده و به تناسب اشاراتی نیز به شرایط سیاسی و اجتماعی او
شده است، نکاتی بسیار تکراری و آشنا اینکه سهروردی حدود سالهای 548 ه.ق در سهرورد
در نزدیکی زنجان به دنیا آمده، پس از تحصیلات مقدماتی به اصفهان رفته و پس از
گذران مدتی تحصیلات در آنجا باز به شیوه مشایخ و اهل تصوف و علم زمانه، بار سفر میبندد
و در نهایت گذارش به آناتولی و شامات میافتد و آنجا به دربار ملک ظاهر فرزند صلاحالدین
ایوبی، سردار مشهور مسلمان در جنگهای صلیبی راه مییابد و بعضی از آثار مهمش چون
حکمهالاشراق را مینویسد اما در نهایت در نتیجه سعایت بدخواهانی که فقها و علمای
ظاهربین اهل تسنن هستند به قتل میرسد.
در این روایت از زندگی سهروردی، پرسشهای بدون پاسخ بسیار
فراوان است که بخش مهمی از آنها از اینجا ناشی میشود که منابع در این زمینه بسیار
اندک است و اصولا ما اطلاعات موثق و دقیقی مثلا از کیستی پدر و مادر او و
... نمیدانیم. اما در این روایت همچنین آشکار نمیشود که
محل تولد او در میانه قرن ششم هجری، چه ویژگیهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی داشته
و چرا او از سهرورد به اصفهان و نه جای دیگری میرود و باز چرا او در مسیر سیر و
سلوک خود به شامات و حلب کشیده میشود؟ از این مهمتر مشخص نمیشود که چرا سهروردی
کشته میشود و مثلا تبعید یا نفی بلد نمیشود؟ مگر چه حرف مهمی زده است؟ آیا قتل
او به سبب اندیشهها و افکارش است یا دلایل دیگری دارد؟ مثلا دکتر محمدعلی موحد در
یک یادداشت در کتاب «مقالات شمس تبریزی» با اشاره به نقل قولی از ابن خلکان از
سهروردی اشاره میکند که احتمالا او انگیزههای سیاسی داشته و در پی قدرت سیاسی
بوده است اما جز این نکته دیگری بیان نمیشود. شاید هم قتل او چنانکه بسیاری گفتهاند
به خاطر اندیشههای فلسفی یا نزدیک به شیعه بوده است یا به دلیل گرایشهای آشکار
او به حکمت و اندیشه ایران باستان که در آن زمان از دید فقها موجبات تکفیر را
فراهم میآورده. اما باز روشن نمیشود که مگر میزان تاثیرگذاری
این اندیشهها چقدر بوده که جز به قتل او رضایت ندادهاند و مثلا او را مثل ابنسینا
زندانی یا مثل ملاصدرا تبعید نکرده اند! مساله فقط سهروردی نیست. این خلأ و پرسشهایی
از این دست در بررسی اندیشهها و آثار عموم متفکران ما مطرح است. بسیار میگویند که
باید به سنت خودمان رجوع کرد و مثلا سهروردی و ابن سینا را شناخت و خواند. اما این
مطالعات معمولا در چنبره همان نگاه شرقشناسانهای صورت میگیرد که اندیشههای این
متفکران را در خلأ و گسسته از متن زندگی سیاسی و اجتماعی آنها بررسی میکند. روشن
است که پرداختن به اندیشههایی که در دوران پیشامدرن با حال و هوای خاص آن پدید
آمدهاند به سختی با وضعیت امروز ما نسبتی مییابد. آنچه میتواند سهروردی و هر
متفکر دیگری را با مسائل امروز ما پیوند بزند، پرداختن به معضلات سیاسی و اجتماعی
روز او و نشان دادن تلاشی است که اندیشمندان کنشگری چون او با آن دست و پنجه نرم میکردند.
این امر مستلزم رهایی از روایتهایی است که سهروردی و اصولا اندیشمندان ما را بدل
به برج عاجنشینانی میکند که گویی در آسمان میاندیشند و به تکرار اندیشههایی
لامکان و لازمان میپردازند. باید اندیشه سهروردی را در متن زندگی سیاسی و اجتماعی
و اقتصادی آن نشاند و او را از آسمان ایدههای ازلی و ابدی به زمین واقعیات سفت و
سخت و مادی آورد و روشن کردکه چرا متفکر جوانی چون اوتوسط معاصرانش برتابیده نمیشود
و به قتل میرسد. از پی پاسخ به این پرسش است که شاید بتوان اهمیت شیخ اشراق را
برای مواجهه با شرایطی مشابه در روزگار ما کارآمد ساخت.