عنوان این برنامه یعنی اندیشیدن با ابنسینا پرمعنا و الهامبخش است زیرا بیش از آنکه متضمنِ بوعلیِ مفقود و متکثر در وجوه و شعب دانش باشد، تداعیکنندهی ابنسینای زندهی واحدی است که شاید بتوان با تمامیت او همراه شد و با او اندیشید و به چارهجویی برای حل مسائل روز پرداخت.
چکیدهی سخن را در چند فراز بیان میکنم:
ـ ما، پس از سپری شدن سدهها از درگذشت بوعلی، برای اندریافتِ یکپارچهی منظومهی جهانشناسی او چندان کامیاب نیستیم. در واقع همهی اندیشمندانِ بزرگِ چندساحتی، پس از مرگ، در اذهان آیندگان بتدریج دچار تجزیه و گسیختگی میشوند و آنچه ما از آنها میشناسیم همچون نماهایی تخت، گسسته، وثابت از جریان تفکر پویا و گرم و جاندار آنها در هنگام حیاتشان است؛ که شاید تنها شاگردان نزدیک و هشیار آن بزرگان و رهروان دلآگاه آنها امکان درکی حضوری از آن را داشتهاند. به بیانی دیگر، ابعاد گوناگونی که در شبکهی معارف دانشوران چندساحتی، بهنحو متعامل و سازگار و همگرا سازمان یافته است پس از مرگشان بدست هر گروه از علاقمندان و دوستداران آنها گسیخته و پارهپاره میشود تا بلکه دقیقتر به شناخت درآید؛ اما همین شیوه به جایی میرسد که پس از این تجزیه نمیتوانیم دریافتی از انسجام و تمامیت منظومهای تفکر آنان درحالت زندهو واقعی بدست بیاوریم و بدانیم که بنابهفرض اگر آنها با سوالات چندوجهی پیچیدهای در روزگار ما مواجه میشدند چگونه در صورت شخص عالم واحد، با بهره از آن شبکهی درهمتنیدهی حکمت و معارف، برای آن راه حلی اکتشافی ولو صرفاً نظری میجستند؟ دربزرگداشت کسانی همچون ابنسینا بایسته است به این نکته واقف باشیم که شیخالرئیس: طبیعتشناس و گیتیپژوه و طبیب و ریاضیدان و موسیقیشناس و منطقورز و جانشناس و یزدانشناس هست اما با آنکه این همه در او هست ولی او، همه این نیست، زیرا اندرمیان شاخ و بن همهی این علم و فهمها و جان دانشمند نیز راهها و پیوندگاههای پنهانی میروید که به آن همه همگرایی میبخشد و به یک ابرسامانهی معرفتی میانجامد که اجزای آن در یکدیگر میتنند و در هم میپویند. گویا آنچه در بوعلی میگذشت انباشته شدن دانشی بر دانشی دیگر نبود بلکه سلوک نیل به دانایی با نگاهی پرندهوار از فراز معقول به محسوس و نظر و تجربهدر محسوس بسوی ادراک امر معقول بود. بر این مبنا ما نیز نیاز داریم که بجای رویکردهای خطی و گسسته، یا حتی رویکردهای تجمیعی و چندرشتهای به شناخت بوعلی، با الگویی میانرشتهایو تعاملی و سیستمی با خود و ابنسینا سخن بگوییم و با یکدیگر و با او بیاندیشیم.
ـ ابنسینا در میان مردم امروز بیشتر در جایگاه طبیب زبانزد است و از میان کتب وی نیز «قانون در طب» تا اندازهای در نشر و گسترش کامیابتر بوده است. با این حال، ابنسینا نهتنها در قامت و هیات جامع خود در میان ما غریب است بلکه حتی در همین شاخهی طب نیز با یک بوعلیِ ناتمام و گسسته مواجهیم. بیشتر آنچه امروز با نام طب سنتی در جریان است تنها به بخشی خُرد از گزارهها و آموزههای سینوی در شناخت رویدادهای زیستی انسان و تندرستی و بیماری او قانع شده و از جانمایهیفهم سینوی از طبیعت انسان گذر نکرده است. بوعلی حتی همین نظام زیستی بدن را نیز بسی فراتر از ارکان و مزاج و اخلاط میدانست و فهمش از تن زنده چنان نبود که هر رویداد زیستی را به گرمی یا سردی منتسب کند یا فرآیند وقوعش را با موادی متعین و هموارهثابت مانند بلغم و صفرا و دم و سودا توضیح دهد. شگفتا که او در تبویب و تفصیل شفا، باعتبار شدّت تعلق نفس و بدن، علم النفس را در مبحث طبیعیات گنجانده است در حالی که آنچه امروز از هند تا ایران در میان درمانگران طب سنتی غلبه و رواجی تام دارد تکیهیمفرط و البته سطحی به گوشهای از طب نظری مانند کیفیات گرم و سرد و مدل اخلاط اربعه است؛ و این ساده انگاشتنِ امر پیچیده زیستی، نهتنها راه را بر بسط و بهبود و ارتقاء مدل پیشین بسته بلکه حتی با القای استغنایی کاذب، رجوع کافی به متن نص برای فهم پیوستار مفاهیم و معانی دیگر را نیز به تنگنای غفلت و فراموشی رانده است. متاسفانه انفکاک طب از حکمت طبیعیات، همان مفاهیم اولیه مانند حرارت و برودت و رطوبت و یبوست را نیز دچار فرسایش و استهلاکی کرده است که برای بیان آن مجال نیست.
ـ بزرگداشت بوعلی در طب به این است که به الگوی فیلسوف-پزشک نظر کنیم. چنانکه میدانیم موضوع دانش پزشکی، شناخت تن انسانِ زنده و تغیّراتِ حالات آن در تندرستی و بیماری است. اگر این تغیّرات را برآیندِ درهمکنشِ شبکهای از عواملِ زیستیِ تنانه و برونتنانه و عوامل روانی، میانفردی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی بدانیم با درجهی بالایی از پیچیدگی مواجه میشویم که نشان دادن آن در یک مدلِ هرچند مُوسَّع و چندبُعدی بسیار دشوار است. طبیبِ داناییجو خود را هم نیازمند به شناختِ سامانههای زیستی در پیکرِ زنده و محیط آن میبیند و هم محتاج فهمِ سامانههای آگاهیها و اطلاعاتِ عامل در سامانههای پیکری (از جمله امور ذهنی و هیجانی و فرهنگ و معنا و دیگر امور...) و هم حاجتمند به فهم برهمکنشهای پیچیده در هر یک از این دو نوع سامانه و میان این دو نوع سامانه که سرانجام به فعل و کنشِ انسان زنده میانجامد و در حالات گوناگون تندرستی و بیماری او ظهور مییابد.
گوینده عبارات «روانزیستپزشکی» یا «طب ذهن-بدن» یا «طب روانتنی» (سایکوسوماتیک) را برای بیان مقصود خود چندان رسا نمیداند و ترجیح میدهد که عجالتاً و شاید موقتاً آن را مدل «جانتنپزشکی» بخواند؛ البته مراد گوینده از «تن» تنها همین بخش ملموس و مرئی بدن نیست و از «جان» نیز حیات و امر روانی و ذهنی شخص را در نظر ندارد بلکه از «جان»، «آگاهی و شعور سریانمندِ در اجزای سامانهی بزرگ جهانِ زندگان» را قصد میکند که بر هر حرکت و فعل موجود زنده فرمان میراند و با آن پیش میرود. اقامه و احیاء و تولّیِ این «جانتنپزشکی» نیازمند همگراییِ اهل حکمت، بهویژه طبیبان شناسندهای با الگوی شیخالرئیس است که در قامت طبیعیدانِ جانشناس وفیلسوفِ پزشک هم به مشاهدهی پدیدارهای محسوسِ پیکرین و توصیف چگونگی آنها بپردازند و هم در میدانِ کشف و تبیینِ چراییِ آنها کارزار کنند و از محسوس به معقول و معقول به محسوس در سیر و سلوک باشند.
ـ گوینده براین رای است که طب حکمتبنیان ایرانی نیازمند نقد و وارسی و توسعه و ارتقاء است تا مدل پیشین در کشف پیچیدگیهای تن زنده و حالات آن را ارتقاء و بهبود دهد و برای تحقق این امر، توجه ویژه به احیاء «فیلسوفپزشک» با الگوی شیخ الرئیس ضروری است، یعنی کسانی که بجز اشتغال به طبابت و حفظ یا حتی تولید دانستههای خُرد پراکنده، دغدغهی شناخت کلّ، هستی و هستان نیز داشته باشند و مشتاق به خبردارشدگی از آفرینش و آفریدگان و نیل به دانایی باشند. بدینگونه خواهد بود که طب نیز از چشمهی اصلی خود یعنی حکمت برخوردار خواهد شد و بهحقیقت رشد خواهد کرد.