رفتیّ و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوّری
خبر
این بود: استاد اسماعیل سعادت در ۹۵سالگی درگذشت؛ خبری تکاندهنده برای
اهل فرهنگ، همراه با «احساس ازدستدادگی» که اگر بهجای «۹۵سالگی» اعلام
میشد در «۹۵۰سالگی» باز هم تکاندهنده بود، همراه با «احساس
ازدستدادگی».
حالی که در ضمیر من آشوب میکند
احساس گریهآور ازدستدادگیست
«یادکرد
به نیکی» در حق بسیاری از درگذشتگان پیروی از یک حدیث است؛ این حدیث: «از
مردگانتان به نیکی یاد کنید: اذکروا موتاکم بالخیر»، اما از بعضی و تأکید
میکنم از بعضی، ازآنرو به نیکی یاد میشود که خود مظهر نیکی در این جهان
آکنده از بدی بودهاند و بیگمان استاد سعادت یکی از آنها بود. او یکی از
مظاهر نیکی بود و در نتیجه آراسته بود به صفات نیک، به «فضایل». یکی از
ضربالمثلهایی که پیوسته بر زبان مردم میرفت، بر زبان نسلهای پیشتر، و
دریغا که در نسلهای بعدتر پیوستگی خود را از دست داد، این ضربالمثل است:
«درختی که باردارد سرش خم است»؛ یعنی آنکس که دانش دارد آزاده و فروتن
است، بیادعاست و استاد سعادت چنین بود؛ بیادعا بود و پیوسته در کارهای
فرهنگی میکوشید. در یکی از دیدارها که گهگاه دست میداد، از او شنیدم که
میگفت: «زندگی یعنی کار و کار و کار» و خود، بهراستی در زندگی چنین بود و
این بیت مولانا را پیش چشم داشت که:
دوست دارد دوست این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
کوششهای
او مستمر و سودمند بود. آثار ارجمند او، از ترجمههای دقیق و فصیح و بلیغش
تا نوشتههایش و تا ویراستاریهایش، جمله گواهان صادقی هستند بر اثبات این
مدعا که استاد سعادت یک عمر در کار اعتلای فرهنگ این مرزوبوم بهجان
کوشید، بیادعا و با عشق و با پشتکاری تحسینبرانگیز. یکی از آثار
بهبارآمده از دانایی و دانش و روشمندی و پشتکار او دانشنامۀ زبان و ادب
فارسی است که جایش خالی بود و به وجودش سخت نیاز، و همت و دانش و پشتکاری
میبایست برای ظهور آن چون همت و دانش و پشتکار زندهیاد استاد اسماعیل
سعادت؛ او که دو زبان خارجی، زبان انگلیسی و زبان فرانسوی را خوب میدانست و
بر معانیای که از آن دو زبان ترجمه میکرد تسلط داشت؛ از مفاهیم فلسفی تا
معانی هنری پروردهشده در رمان. در جنب این دانشها، برخلاف بسیاری از
زباندانان، نه فقط با زبان و ادب فارسی بیگانه نبود که فارسیدانی بود
آگاه و چیره بر دقایق زبان و ادب فارسی.پیوند این آگاهی و این
چیرگی با زباندانی استاد سعادت و تسلط او بر معانی و مفاهیمی که به فارسی
درآورده موجب شده است تا ترجمههای او به صفاتی چون دقیق و استوار، شیوا و
رسا و مطمئن موصوف گردد؛ ترجمههایی که بجا و سزاست تا اهل فن جداگانه در
باب هریک سخن بگویند.
نخستین
دیدار من با استاد سعادت در مرکز نشر دانشگاهی صورت گرفت؛ نهادی بیمانند
یا دستکم، سخت کممانند که به همت و با پشتکار یکی دیگر از دانشیمردان
عاشق فرهنگ این مرزوبوم بنیاد نهاده شد و کارها کرد کارستان؛ به همت و
پشتکار استاد دکتر نصرالله پورجوادی «که دیر زیاد آن بزرگوار خداوند».
نهادی که خوش درخشید، اما این «خوشدرخشیده» هم چونان بسیاری از
«خوشدرخشیدهها» در ایران عزیز «دولت مستعجل بود».
باری،
حدود سالهای ۱۳۶۵ که قرار بود مجلۀ معارف ویژهنامهای برای امام
فخرالدین رازی منتشر کند و من هم مقالهای در باب آراء کلامی این متفکر
بزرگ نوشته بودم، به دیدار استاد سعادت که در کار ویراستاری مقالههای این
ویژهنامه بود، توفیق یافتم. به یاد دارم که بر سر یک تعبیر با هم اختلاف
داشتیم؛ تعبیر «طبق» و «برطبق». او از کاربرد دومی دفاع میکرد و من دلبستۀ
کاربرد اولی بودم و حق با او بود. من بر دیدگاه خود پای فشردم، شیوهای که
غالباً مخاطب را خشمگین میسازد، اما او که مظهر صفات نیک بود، از جمله
یکی از مظاهر نادر صفت نیک «بردباری»، بردباری ورزید و مهر آفرید؛ مهر و
ارادت من نسبت به خود؛ مهر و ارادتی که تا کنون باقی است و بههیچروی کهن
نشد و چنین است که میتوانم از زبان سعدی وام کنم و خطاب به آن بزرگمرد
«که در برابر چشمم مصوّر است» صمیمانه بگویم:
کهن شود همهکس را بهروزگار، ارادت
بهغیر من که همان مهر اول است و زیادت
یکی
از ویژگیهای شعر «ریختن بحر در کوزه» است. گاه یک بیت، حتی یک مصراع
دریایی از معنا را که در بر گرفته است پیش چشم میآورد و احساسی را بیان
میکند که با نوشتهای مفصل و گزارشی طولانی هم قابل بیان نیست. از جمله،
به گفتۀ حافظ،ـ بیان حال اهل درد است به زبان شعر، «به لفظ اندک و معنی
بسیار»:
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار
و
گاه «حال اهل درد» بهسبب از دست رفتن شخصیتهایی به زبان شعر، در بیتی
«به لفظ اندک و معنی بسیار» آنسان بیان میشود که چون «محک تجربه در میان
آید»، یعنی درد تجربه شود، معلوم میشود که بهتر و گویاتر از آن ممکن
نیست! آیا بهتر، رساتر و گویاتر از این بیت معروف رودکی،ـ که در
سوگ شهید بلخی سروده است، میتواند زبان حال دردمندانی باشد که استاد
سعادت را میشناختهاند و اکنون به سوگ او نشستهاند؟ از شمار دو چشم یک تن کم/وز شمار خرد هزاران بیش
راستی
ما چند اسماعیل سعادت داریم و اکنون که او دیگر در میان ما نیست «جانشین» و
«جایگزین» او کیست؟ آیا آنگاه که به معنای جانشینی و جایگزینی بزرگان
ازدسترفتهای چون استاد اسماعیل سعادت میاندیشیم بیاختیار از ذهنمان
نمیگذرد و بر زبانمان نمیرود که:
وای بر جنگلی که هر کهنش
شاخهای تازه در کنار نداشت