وصفِ بزرگانی همچون استاد عبدالحسینِ زرینکوب را باید از قلم و زبانِ همتایانِ ایشان و بزرگانی همچون استاد احمدِ مهدوی دامغانی شنید[۱]. وصفِ بزرگمردی که پیش از سیسالگی، آثاری همچون «فلسفهٔ شعر یا تاریخِ تحولِ شعر و شاعری در ایران» (۱۳۲۳) و «دوقرن سکوت» (۱۳۳۰) نگاشت.
هنوز نخستین آناتِ آشناییام را با شاعرانِ ایرانی، از دریچهای که قلمِ استاد در ماههای آغازینِ دانشجویی بهرویمگشود، فراموشنکردهام؛ آنگاه که با قلمِ سحرانگیز و درعینِحال آگاهیبخششان با خیام و عطار و مولوی آشناشدم؛ هنوز هم «با کاروانِ حلّهٔ» استاد کموبیش همان حسوحال را در من برمیانگیزاند. و سببِ آن را باید در پشتوانهٔ پژوهشیِ آن قلمِ جادویی دانست.
سالها با خود اندیشیدهام اگر قرارباشد از میانِ ادیبان و پژوهشگرانِ ادبیات در صدسالِاخیر دوسه تن را برگزینم، آنها کدام اند؟ و مدتها است که به این دو نامِ ارجمند رسیدهام: استاد زرینکوب و استاد شفیعیِ کدکنی. و دراینمیان البته فراموش نمیکنم نامهای درخشانی همچون ملکالشعراء بهار، علیاکبرِ دهخدا، مجتبی مینوی، بدیعالزمان فروزانفر، عباسِ اقبال و دکترمحمدِ معین را؛ و نیز جایگاهِ دکتر رضا براهنی را در نقد و تحلیلِ ادبی از جهات و جوانبی دیگر. اما ازحیثِ جامعیّت و تنوعِ پژوهشها و میزانِ تأثیرگذاری و نیز صحّت و اصالت، بهگمانم آثار استادان زرینکوب و شفیعیِ کدکنی در صدر مینشیند.
استاد زرینکوب چندین اثر دربابِ تاریخ ایران نگاشتند، و درکنارِ آنها «تاریخ در ترازو» را نیز؛ چندین اثر دربابِ عرفان و تصوفِ ایرانی تألیفکردند؛ چندین اثر نیز دربابِ عارفان و شاعرانِ ایرانی (بهخصوص مولوی) و نقد و بلاغت و تاریخِ ادبی بهیادگارنهادند و نیز چندین ترجمه دربابِ ادبیات و قریببه ده مجموعهمقاله در موضوعاتی گوناگون. و همهٔ این آثار، درعینِ جذّاببودن، مستند اند و ازهمینرو ماندگار. کافی است مقالهٔ شیرینِ «سفرهٔ ایرانیِ» را به قلمِ ایشان بخوانیم و از دانش و دقتِنظرِ استاد لذتببریم.
روزهای گذشته، در ایامِ محرّم، مطلبی در فضای مجازی بسیار دیدهشد: استاد ماهِ محرّم برای سخنرانی به مسجدی رفتند و تحتِ تأثیر رفتار و گفتارِ پیرمردی مؤمن و سادهدل قرارگرفتند؛ پیرمردی که از استاد قرعهٔ فالی تقاضاکردند؛ و در قرعهٔ استاد زرینکوب غزلی آمد که بیتِ مشهوری (که برخی شیفتگان معتقد اند اشاره به ماجرای کربلا دارد)، در آن آمده:
رندانِ تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
و استاد از این حسنِ تصادفِ شگفتانگیز، سخت متحیّر و متأثّر شدند و... . جالب آنکه، جایی از این مطلب استاد زرینکوب بهمناسبتی میگویند: «کُپکردم[۲]»!
دوستی این مطلب را برایم ارسال کرد و باآنکه خود نیر تقریباً در جعلیبودنش تردیدی نداشت بهسببِ مشاهدهٔ آن در پایگاههای نسبتاً موثّق، نظرم را جویا شد. هم محتوا و هم ساخت و بافت عبارات نشان میداد که کارِ شیادانِ فضای مجازی است. و ماالفضاء! فضایی که برخی از خودبزرگبینان گاه شعر یا عبارتی از خود را به نامِ بزرگان میپراکنند، و پساز مدتی خود یا کسانشان اصلاحیّه صادرمیکنند که آهای مردم! این شعر یا عبارت، از شهریار و شاملو و سهراب یا شریعتی و سروش و فلانی نیست، بلکه از بهمانی است!
میگویند «دروغ که از دور میآید یک پایش میلنگد»! محتوا و عباراتِ این مطلب فریاد میزد من کجا و استاد زرینکوب کجا! آخر دروغپردازِ ناشیِ بیکارهٔ زرینکوبنشناس! مگر استاد زرینکوب هم «کُپمیکرد»! نیز میگویند «دروغساز دروغپرداز هم میخواهد»! و ماشاءالله خیلِ دروغپردازانِ گاه ناآگاه!
این یادآوری نیز خالی از لطفی نیست. استاد در مقدمهٔ «پلهپله تا ملاقاتِ خدا» اشارهمیکنند (نقلِ بهمضمون) یکی از خوانندگان طیّ نامهای گلهمندانه یادآورشد چرا اثری نمینویسید که زبانی همهفهمتر داشتهباشد تا خیلِ شیفتگانِ ادبیات و آثارتان، یعنی کسانی که احیاناً چندان توغّلی در متونِ کهن و دسترسی به منابع و اسناد ندارند نیز در کنارِ ادیبان، بهقدرِ وسعِ خویش از آن بهرهببرند؟ و استاد در پاسخ به خواستهٔ آن مخاطب «پلهپله تا ملاقاتِ خدا» را مینویسند. اثری که بهرغمِ نگاهداشتنِ جانبِ مخاطبِ عام، همچنان تاحدّی زبان و بیانی فاخر و ادیبانه دارد؛ و امروز در زمرهٔ منابعِ مهمِ مولویپژوهی است.
بهراستی چگونه میتوان مطلبی چنین سست و ناتندرست را به استادی ادیب همچون عبدالحسینِ زرینکوب نسبتداد؟!
[۱] «وفاتِ دکتر زرینکوب»، چاپشده در کتابِ: «مقالاتی در حدیثِ دیگران»، احمدِ مهدوی دامغانی، موسسهٔ نشرِ تیر، ۱۳۸۳، صص ۸۳_۷۶).
[۲]«کُپکردن»: در پرشِ با اسب، حالتِ اسبی را گویند که ناگهان میایستد و گاه سوار را برزمین میزند.