مرکز فرهنگی شهر کتاب چند پرسش کوتاه دربارهی کتاب خواندن و انس با کتاب با نویسندگان و دیگر صاحبنظران اهل فرهنگ مطرح کرده است تا از کتابها، نویسندگان و شخصیتهای داستانی محبوبشان بگویند. بهتدریج این پاسخها در اختیار مخاطبان عزیز قرار میگیرد.
پاسخهای زهرا زواریان نویسندهی زنی در جزیرهای گمنام، خاتون عشق، دیانا که بود و ... در پی خواهد آمد:
کتابهایی را که قبل از خواب میخوانید؟
این روزها کمتر میرسم شبها کتاب بخوانم. تا دیر وقت بیدارم و مشغول کار. اگر فرصتی باشد، مینشینم پای لپتاپ و چیزهایی مینویسم. بعد هم که خستهام و خوابم میبرد. اما اگر فرصتی باشد حتما کتابهایی را برای قبل از خواب انتخاب میکنم که خیلی دوستشان دارم. کتابهایی که بیشتر حال و هوای عرفانی و معنوی داشته باشند. خواندن این کتابها احساس سرور و بهجت روحی به من میدهد و بعد از روزی پرمشغله و احتمالا کسالتآور روحم را تسکین میبخشد. احساس میکنم تأثیر این کتابها فقط در بیداری نیست، با حس خوشایندی که از خواندنشان دست میدهد، معمولا خواب سبک و خوبی را تجربه میکنم. یکی از بهترین کتابهایی که هنوز شیرینی مزهاش را در وجودم حس میکنم کتاب عوالم خیال ویلیام چیتیک است. کتابی بسیار خواندنی که تصویرسازیهای خوبی دارد. بهخصوص قسمتهایی که از موضوعات نظری و تئوری فاصله میگیرد و وارد دنیای خیال میشود، بسیار جذاب است. با مرورش همه چیز مثالی و خیالی میشود. عالمی بسیار دوستداشتنی و مفرح که حال روحیام را خوش میکند.
آخرین کتاب بینظیری که خواندهاید، چه بود؟
فکر میکنم برای کنفرانسی در کلاسهای ایرانشناسی مجبور شدم کتاب ایده ایران نوشته گراردو نیولی را بخوانم. نحوه پژوهش و دقت در جزئیاتی که نویسنده لحاظ کرده و بابت آن زحمت کشیده، مرا شگفتزده کرد. ممکن است با برخی از آراء او همنظر نباشم، اما روش پژوهش نیولی فوقالعاده است. با اینکه او درباره کشوری بیگانه تحقیق میکند، اما چنان در موضوع پژوهش خود استحاله میشود که خواننده گمان میکند او یک ایرانی علاقمند است.
کتاب مفهوم امر قدسی رودلف اتو را هم بینظیر یافتم. هم به لحاظ پردازش موضوع و هم از نظر روشی که در انجام آن به کار میگیرد. البته ترجمه عالی همایون همتی هم کتاب را خواندنیتر کرده است. مجموعهی اسلام ایرانی هانری کربن هم عالی است. کربن با روش پدیدارشناسی خود که در نحوه پردازش موضوع به کار میگیرد، خیلی خوب از عهده مطلب برآمده و به زوایایی از اسلام ایرانی توجه کرده و متونی را خوانده که خود ما ایرانیها کمتر از عهدهاش برمیآییم.
کتاب کلاسیک مورد علاقهتان چیست؟
تازگیها به خاطر مطالعات ایرانشناسی کتاب اوستا را زیاد میخوانم. خیلی جذاب است. نثر و لحن متفاوتی دارد. پر از حکمت است. افسوس میخورم چرا زودتر با این کتاب مأنوس نشده بودم. برای ما ایرانیها مایه افتخار است که چنین کتاب ارزشمندی از پیامبری ایرانی در میراث ما وجود دارد.
کتاب دیگر مزامیر داوود است. به خاطر نوشتن رمان مریم با این کتاب آشنا شدم و آن را خواندم. بسیار خواندنی و دلپذیر است. لحنی شاعرانه دارد و با اینکه سالها از نوشتنش میگذرد، حال و هوای انسان معاصر را بهخوبی نشان میدهد. نوعی دیالوگ خاموش است با خداوند. درماندگی و پریشاناحوالی انسان را در این کره خالی روایت میکند.
فردوسی را هم تازگیها میخوانم. داستانپردازیهای شگفتی دارد. پر از حس و حال و فضاسازیها و شخصیتپردازیهای ماندگار است. با خودم میگویم اگر فردوسی نویسنده و شاعر بود، پس ما که هستیم؟
گاهی به کمدی الهی دانته هم سری میزنم. برای بازنویسی کتاب نزدیکتر بیا احمد و داستان معراج پیامبر از تصاویر و حس و حالش استفاده کرده و میکنم.
دیوان حافظ هم که یار غار تنهاییهاست.
کدام رماننویس، نمایشنامهنویس، منتقد، روزنامهنگار و یا شاعر را در حال حاضر بیش از همه تحسین میکنید؟
راستش معاصرها خیلی راضیام نمیکنند. ولی میلان کوندرا را دوست دارم. همه کارهایش را نه، رمان جاودانگیاش را میپسندم. فوئنتس هم نویسنده محبوب من است. بهخصوص با رمان آئورا که سرشار از لطافت و ادبیت است. ونهگات را با رمان سلاخخانه شماره ۵ میپسندم. فضایی از خشونت را به تصویر میکشد که خیلی ترسناک است. هنوز رعب و وحشتی را که موقع خواندن این رمان به جانم افتاده بود، حس میکنم. از شاعران؛ هولدرلین و گوته را دوست دارم و شعرهایشان را میخوانم. دیوان غربی شرقی مرا به وجد میآورد. هرمان هسه را هم میپسندم. با برخی از آثارش اشک ریختهام و رمان روزالده را دو بار خواندهام. یالوم هم با کتاب و نیچه گریست مرا شگفتزده کرد. این کتاب را به عزیزانی که خیلی دوستشان دارم، هدیه دادهام. برخی از کارهای گوردر را هم دوست دارم. دنیای سوفی و راز فال ورق بهترین کتابهای اوست. نگاه فلسفی و جستجوگری که در کارهایش دارد ستودنی است.
به نظر چه کسی درباره کتابتان بیشتر از همه اعتماد دارید؟
متأسفانه از نویسندگانی هستم که زیاد رو در رو با مخاطبم قرار نمیگیرم. شاید به خاطر اخلاق خودم است که انزوا و خلوت را بیشتر دوست دارم. سالهاست که این امکان را از دست دادهام. شاید هم به خاطر موضوعاتی است که انتخاب میکنم. راستش آن قدر با فضای داستانها و نوشتههایم یکی میشوم که فرد ثالثی را نمیتوانم بپذیرم. بر این باورم که موقع نوشتن؛ کلمات توسط من انتخاب نمیشوند. نوعی الهام اتفاق میافتد. در آن لحظه خلق، هیچ کسی با من نیست، حتی خودم. موقع نوشتن به مخاطب اصلا فکر نمیکنم. نمیتوانم فکر کنم. رویداد نوشتن برایم بسیار منحصر به فرد است. جای کسی در آن ساحت نیست. به خاطر همین، شاید بعضیها نتوانند با کارم ارتباط برقرار کنند. البته بعضی هم بسیار ارتباط میگیرند و نوع شهودی که موقع نوشتن برای من اتفاق افتاده، برای آنها هم اتفاق میافتد. نوعی خلوت و تمرکز و آمادگی لازم دارد که باید فراهم شود. به هر حال، اتفاق غریبی را موقع نوشتن تجربه میکنم که امیدوارم برای مخاطب هم در دسترس قرار گیرد.
چه زمانی کتاب میخوانید؟
قبلا خیلی کتاب میخواندم. ساعتها در روز و خیلی لذت میبردم. اما تازگیها کمتر کتاب میخوانم. احساس میکنم «کتابِ وجودِ خودم» چیزهای زیادی برای خواندن دارد. گاهی روی خودم متمرکز میشوم و چیزهای عجیبی درمییابم. بعضی وقتها مطالعهی زیاد، آدم را از خودش دور میکند. کتابها حجابی میشوند و مانع از توجه آدم به خودش. باید مدیریت کرد. به نظرم، ما سطرهای ناخوانده زیادی در وجودمان داریم که باید بتوانیم آنها را بخوانیم.
چه چیزی بیشتر از همه شما را در ادبیات تحت تاثیر قرار میدهد؟
ادبیت متن. احساسی که نویسنده میتواند به مخاطب منتقل کند. خیلی از رمانها و داستانهای ما، این روزها، از وجه ادبیت تهی است. نه آبی گرم میکند، نه دلی را میلرزاند. آدم احساس میکند قلمی که روی کاغذ لغزیده، اگر چه فرم مناسبی پدید آورده، اما سرد و تهی است. کلمات بیجان و مردهاند. مثل فضای جامعه که راکد و مردابگونه است. انگار آدمها در غروب مرداب، آن قدر به صدای قورباغهها عادت کردهاند که فکر نمیکنند باید از این تهیگاه عبور کنند. همه جا خزه بسته و بوی لجن کام آدم را میآزارد!
از خواندن چه ژانرهایی بیش از بقیه لذت میبرید؟ و از چه ژانرهایی دوری میکنید؟
رمانهای جدی فلسفی و عرفانی را دوست دارم. عاشقانهها هم حالم را جا میآورند. منتهی عشقی که در کتابهای امروزی پرداخته میشود، عشقی شکست خورده و تنزل یافته است. حالش زیاد خوب نیست. عموما نویسندگان معاصر کمتر دغدغه و سوز نوشتن دارند. از سر سیری مینویسند. از عاشقانهها پرنده خارزار را دوست دارم. هنوز یادم میآید که موقع خواندنش چقدر ازغذاهایم سوخت!
دوست داشتید کدام کتاب را که توسط نویسنده دیگری نوشته شده، شما می نوشتید؟
کتاب ملت عشق الیف شافاک را دوست دارم بنویسم. حال و هوایم خیلی به کتاب نزدیک است. ژانر و نگاهش را هم میپسندم. غیر از اشکالاتی که از نظر مضمون دارد، کتابی خواندنی است که با دغدغههای من سر و سرّی دارد.
رمان آئورا را هم سالهاست که دلم میخواهد مانندش را بنویسم. چند بار آن را خواندهام. از فضاسازی و شخصیتپردازیاش مسرور میشوم. تلفیق واقعیت و خیال در این رمان اعجابانگیز است. نمیدانم فوئنتس چه طور توانسته با حجم کلمات کم رمانی چنین تأثیرگذار بنویسد.
کتابهایتان را چطور دستهبندی میکنید؟
کتابهایم در خانه پخش است. کتابهای مرجع و نشریات صحافی شده را که معمولا جلدهای سخت دارند، در کتابخانه نشیمن گذاشتهام. کتابهای قطع بزرگ و جدیتر در کتابخانه پذیراییاند. کتابهای دیگر در کتابخانه اتاق خودم دستهبندی شدهاند: دو طبقه کتابهای فلسفی، سه یا چهار طبقه رمان و داستان و شعر، یک طبقه کتابهای جنگ، طبقهای برای کتابهای عرفانی، طبقهای برای موضوع زنان، یک طبقه هم برای کتابهای روانشناسی، دو طبقه برای کتابهایی با موضوع دین و اخیرا طبقهای برای کتابهای ایرانشناسی. در لپتاپ هم کتابخانهای دارم که پیدیاف کتابهای الکترونیکی را در آن جا دادهام که البته کتابهای کاغذی را بیشتر میپسندم.
آخرین کتابی که به یکی از اعضای خانوادهتان پیشنهاد کردید، چه بود؟
کتاب ملت عشق را دادم به مادرم که بخواند؛ خوشش نیامد. کتاب خاطرات، رؤیاها و اندیشهها و کتاب انسان و سمبولهایش را که هر دو آثاری از یونگ هستند، دادم پسرم برای تکمیل مطالعاتش بخواند که خیلی پسندید.
مردم از پیدا کردن چه کتابی در قفسه شما تعجب خواهند کرد؟
کتابهایی به زبانهای دیگر که توانایی خواندنشان را ندارم و معمولا در سفرها هدیه گرفتهام. کتابهایی به زبان اردو، زبان ایتالیایی، زبان عربی و... که قادر به خواندنشان نیستم.
قهرمان داستانی مورد علاقهتان و شخصیت منفی مورد علاقهتان کیست؟
اِما شخصیت اصلی رمان مادام بوواری را دوست ندارم. یادم میآید وقتی کتاب را خواندم سخت برافروخته شدم و بدتر از اِما، شخصیت شارل اذیتم کرد که به عشق کور اِما گرفتار بود و خطاهای گناهآلود زنش را نادیده میگرفت و به آن تن میداد.
سوفی شخصیت رمان دنیای سوفی و هانس توماس راز فال ورق را دوست دارم.
در زمان کودکی چه نوع خوانندهای بودید؟ چه کتابهای کودکانه و چه نویسندگانی برای شما جذاب بودند؟
در کودکی خیلی کتاب میخواندم. داییام کتابخانهای داشت که گاهی به من کتاب امانت میداد. او مرا با کتابهای صمد بهرنگی و داریوش عبادالهی و بعد با کتابهای دکتر شریعتی آشنا کرد. کتابهایی که بیشتر رنگ و بوی سیاسی داشت. بعد که بزرگتر شدم و سؤالهای اعتقادی برایم مطرح شد خودم دنبال کتابهایی درباره اثبات وجود خدا و شگفتیهای آفرینش و مباحث اعتقادی بودم. کتابهای محمود حکیمی را دوست داشتم. مخصوصا آن دسته از کتابهایش که درباره مبارزات الجزایر و بردگان سیاهپوست بود. یک بار هم یواشکی، بدون اینکه پدر و مادرم متوجه شوند، دو رمان ر- اعتمادی را مخفیانه خواندم که برای همیشه از آن بدم آمد و دیگر میلی به خواندن این تیپ کتابها نداشتم. کتابهای علمی ـ تخیلی ژولورن را هم دوست داشتم. مخصوصا کتاب دور دنیا در هشتاد روز. کتاب آیین زندگی دیل کارنگی هم کنار تختم بود و معمولا آن را زیاد مرور میکردم. بیاغراق، شاید چند بار آن را خواندهام.
اگر قرار باشد یک شام تدارک ببینید ازبین سه نویسندهای که در قید حیات هستند و آنها که نیستند کدام را انتخاب میکنید؟
ترجیح میدهم با هیچ نویسندهای روبرو نشوم. معمولا کتاب نویسندهها از خودشان بهتر است. با خواندن کتاب، شما خیال پردازی میکنید و نویسندهای را در ذهن میسازید که بهترین شکل و شمایل را دارد و مانند بهترین شخصیت داستانش دوستداشتنی است، اما در عالم واقع معمولا چنین نیست و توی ذوق آدم میخورد. مگر نوادری از نویسندگان که البته من آنها را نمیشناسم. اما اگر بخواهم از آرزویم بگویم؛ نویسنده کتاب با یونگ و هسه، میگوئل سرانو، را دوست دارم ببینم. چند بار در اینترنت دنبالش گشتم، ولی نمیدانم در قید حیات است یا نه! با یونگ هم خیلی مایلم ملاقات کنم. یونگ فوقالعاده است. نگاه و اندیشه و باورش مرا به وجد میآورد. هر چه بیشتر کتابهایش را میخوانم، بیشتر شیفته او میشوم. کاش فقط یک بار در خانهای که کنار رودخانه ساخته بود و در آن، نه برق داشت و نه آب، او را ملاقات میکردم. خودش میگوید در آن خانه با ارواح ملاقات میکرده و من، حالا، دلم میخواهد، در آن خانه، با روح او ملاقات کنم.
آیا آخرین کتابی را که قبل از آنکه تمامش کنید کنار گذاشتهاید، به یاد دارید؟
بسیار زیاد. معمولا به خاطر امور منزل و مدیریت کارهای خانه و ملزومات آن، ناگهان برای مدتی از میز و کتاب و دفتر کنده میشوم و مجبور میشوم به انجام وظایفم در اداره خانه و مسائل روزمره بپردازم. این پرتابشدگی یکی از آزاردهندهترین حسهایی است که در مسند نویسندگی تجربه میکنم. از روزهای اولی که نوشتن برایم جدی شد، با خودم قرار گذاشتم که اولویت با امور خانه و خانواده است. به همین دلیل، مجبور میشوم در شرایطی که سرم در کتاب و دفتر است، کنده شوم و این جداشدگی و چشمانتظاری از رنجهای بزرگی است که با آن درگیرم. کتابهای زیادی دارم که نخوانده رها شدهاند و متنهای بسیاری که ننوشته خاک میخورند!
دوست دارید چه کسی زندگینامه شما را بنویسد؟
بعید میدانم تا زمانی که زنده هستم زندگینامهام قابل نوشتن باشد. شاید بعد از مرگم بتوان آن را نوشت. پر است از ناگفتههایی که به گفتن درنمیآیند.
میخواهید در آینده چه کتابی بخوانید؟
دلم میخواهد استادی بیابم و با او اوستا را بخوانم. ما ایرانیها متأسفانه از فرهنگ کهن خود بیخبریم. جهانی پهناور در این فرهنگ مدفون است. به علت تغییر خط و زبان که به هنگام ورود اعراب به ایران رخ داده، نوعی انقطاع فرهنگی اتفاق افتاده که باعث شده ایرانیان کاملا از گذشته تمدنی خود منفک شوند. اتفاق خوبی نیست و بهنظرم باعث سرگردانی و پریشان احوالی ما ایرانیها شده است. بعضی این گمگشتگی را به خاطر تجدد و غربزدگی میدانند، ولی به نظر من، این انقطاع فرهنگی آدمها را بیریشه کرده و نوعی نابسامانی فرهنگی پدید آورده است. وقتش است که به متون کهن و غنی سرزمین باستانی خود رو کنیم و گنجها و گوهرهای فراوانی از اعماق آن استخراج کنیم. شاید اگر حقیقت آنها را دریابیم مهمترین نظریهپرداز دوران پریشاناحوالی بشر شویم. شاید بتوان گفت درک و ترویج «اسلام ایرانی» چاره کار بیهویتی روزگار ماست.